۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

جشنواره حماقت!


هفته گذشته جشنواره گرامی (Grammy Awards) كه از آن بعنوان مهم ترین رخداد جهت انتخاب موسیقی و خوانندگان برتر جهان یاد می شود در ایالات متحده آمریکا برگزار شد و مطابق معمول افرادی در این مراسم به عنوان خوانندگان برتر موسيقی انتخاب و معرفی شدند از جمله Beyonce Knowles بعنوان ستاره موسیقی پاپ در این جشنواره موفق به کسب شش جایزه گردید.
این در حالی است که در کمتر از یک ماه دیگر نیز شاهد رخداد سینمائی Academy Awards در ایالات متحده و اعطای جوائز سینمائی اسکار به دست اندرکاران دنیای سینمای غرب و دنباله های آن در شرق خواهیم بود.
این دو جشنواره همواره برای من بمثابه کارناوالی از حماقت و بلاهت و تجمع «خریّت بزک» شده نزد کسر بزرگی از متوهمین در عالم سینما و موسیقی بوده و هست.
وقتی مطابق تعریف، موسیقی و خوانش موسیقیائی عبارت است از تلفیق هماهنگی بین صدائی خوش و شعری موزون و معنادار در کنار موسیقی زیبا و هارمونیک، اکنون چگونه می توان فریادهای هسیتریک و جنون انباشته از سکس در تولیدات مسما به موسیقی مدرن جهان غرب را هنر خوانندگی و موسیقی مدرن نامید؟

اینکه در هنر فعلی مسما به خوانندگی می کوشند قبل از صدای خوش و ترانه ای خوش تر و موسیقی هماهنگ با این دو از طریق برهنگی و ابراز وجوه سکشوال بدن و تحریک اسافل اعضا مخاطب، به مدد «فاحشگی صوتی» خود و دیگران را در توهّم موسیقی مدرن فرو ببرند، می تواند هر چیزی نام داشته باشد الی موسیقی!
ایجاد هیجان سکشوال از طریق کام گیری مادونا از بریتنی اسپیرز بر روی صحنه، فاحشگی مدرن تحت عنوان خوانندگی است. حالا هر چقدر عده ای نویسنده را متهم به تحجر و عقب ماندگی کنند.
«در دوران دانشجوئی که درگیر درس و فعالیت سیاسی بودم روزی مهمان یکی از اقوام در جشنی فامیلی شدم. بعد از صرف ناهار به اتفاق در اتاقی نشسته بودیم و پسر میزبان اقدام به گذاشتن ویدئوئی از یک خواننده لـُس آنجلسی که بعداً فهمیدم خانمی به نام «فتانه» است کرد که با لباسی نیمه عریان در حال «آوازه خوانی» بود! بنده نیز بدلیل اشتغالم در دنیائی دیگر اساساً آشنائی با این دسته از هنرمندان! نداشته و وقتی از سر کنجکاوی پرسیدم ایشان کیست؟ ناگهان طوفانی از خنده توام با استهزا از جانب جمیع جوانان موجود در آن جلسه بلند شد و با موضعی کاملاً حق به جانب و با نگاهی عاقل اندر سفیه به اینجانب از من پرسیدند:
تو واقعاً نمی دونی این کیه؟ تو گوئی نشناختن زنی رقاصه اوج بلاهت و سفاهت بی سوادی و ناامروزی بودن است. بنده نیز گفتم: نه واقعاً نمی دانم کیست. شما بفرمائید ایشان کدام کتابی را نوشته و یا کدام تحقیق اجتماعی یا سیاسی را انجام داده یا چه فعل انسان دوستانه یا خیراندیشانه ای را داشته تا بنده از غفلت خود نسبت به شناخت این خانم شرمنده شوم. اینکه شناخت زنی به اعتبار سکس و بدن عریان و حجم باسن و قطر سینه و لوندی بتواند برای عده ای فخر بیآورد متاسفانه یا خوشبختانه برای اینجانب نه شناخت شان فضیلت است و نه عدم شناخت ایشان رذیلت! حتی به اعتبار هنر آوازه خوانی نیز نمی توان اعتباری برای ایشان قائل شد چرا که آوازه خوان نیز تعریف شده و آن برخورداری از صدائی خوش و شعری زیبا و موزون در کنار آهنگی خوش است که ایشان نیز نه شعر با محتوائی می خواند و نه صدای چندان خوش آیندی دارد و نه موزیک دلنشینی و تنها در حال فروختن جسم خود به اینجانب و شما است که اگر برای شما شناخت ایشان فخرآور است برای بنده اسائه ادب است.»
باز گلی به جمال اصحاب موسیقی دهه شصت که از دل آن بیتل ها و جان لنونی بیرون می آمد که با آهنگ معروف Imagin کیفرخواستی علیه جنگ سرد صادر می کرد.
وقتی می توان اصالت موسیقی و خوانندگی را بدون نیاز به اطوار سکشوال و بدن نمائی و تن فروشی و رقاصی های نیمه عریان و تنها با صوت دلکش و ترانه و شعر زیبا و موزون و هماهنگ حفظ کرد چه اصراری هست تا به هنرمندان واقعی این عرصه از طریق اقبال به چنان فواحشی بی احترامی کرد؟
طبعاً وقتی بانوئی برخوردار از صدائی خوش در کنار ارزنی شعور باشد از دل آن هنرمند و آوازه خوانی زاده می شود همچون مونیکا جلیلی یا دریا دادور که بدون نیاز به بدن نمائی و تحریک سکشوال مخاطب، هنر خود را تنها با اتکای بر صوت دلکش و نه حجم باسن و ابراز خُلل و فُرج شان به رخ مخاطب می کشند.



ایضاً همین مصیبت و در ابعادی وسیع تر مبتلابه صنعت سینمای غرب شده و اسکار را به وضوح می توان جایزه بلاهتی تحت عنوان سینما محسوب کرد.
سینمائی که بوضوح اصلی ترین شاخصه اش، گاو فرض کردن مخاطب است. سینمائی که تماشاچی مرد را صرفاً آلتی تناسلی می بیند و هنرپیشه زن و رسالت وی را صرفاً تامین و تغذیه ذائقه و اشتهای آن آلت سیری ناپذیر! طرفه آنکه ارزنی هم صدای اعتراض جامعه زنان مدعی روشنفکری بلند نمی شود که این توهین به شخصیت و شعور زن است که از ایشان در هالیوود صرفاً در حد و قد و قواره توانائی ارضاء ذائقه جنسی مردان استفاده می شود و نه تنها از این بابت جامعه زنان مدعی روشنفکری مکدر نشده بلکه همه ساله باید شاهد جشنواره حماقت اسکار هم باشیم که طی آن خانم ها و آقایانی سوپر استار در اوج بلاهت و حماقت با البسه فاخر و نزول اجلال بر فرش قرمز اسکار دریائی از پوچی و حماقت و بلاهت تنیده شده در زرورقی از تجمل خود را بابت نقش آفرینی در سناریوهای بغایت مزخرفه سناریو نویسان هالیوود بنمایش می گذارند و از آن حماقت آمیزتر چشمان مشتاق و نیش های تا بناگوش باز و دهان های نیمه باز مشتی مفتون و شوق زده طرفداران ایشان در جهان است که با چه اشتیاق توام با بلاهتی نظاره گر سوپراستارهای محبوب شان در پای تلویزیون می شوند.
من به جرات معتقدم حماقت نیز برخوردار از رکورد است و شایسته اخذ جایزه و با توجه به حجم بالای تولیدات ابلهانه هالیوود، صنعت سینمای جهان موظف است به کسانی که توانائی خلق چنان سناریوهای ابلهانه ای را با گاو فرض کردن مخاطب دارند حتماً باید جایزه ای درخور اختصاص دهد.
خدا پدر و مادر وودی آلن را بیامرزد که لااقل به صرافت افتاد و گفت:
جشنواره اسکار محل تجمع مشتی سینما نشناس شده تا به خیال خود سینما و صنعت سینما را ارزیابی و داوری کنند.

مصیبت آنجاست که در چنین فضائی که آش آنقدر شور شده که وودی آلن هم فهمیده، اما وقتی فیلم ایرانی درباره الی از حضور در جشنواره اسکار باز می ماند، برخی از اهالی سینمای ایران دچار غنبرک مزمن می شوند!
فراموش نمی کنم وقتی فیلم بغایت ارزشمند «بچه های آسمان» مجید مجیدی نامزد اسکار شد چقدر تاسف بابت آن اثر ارزشمند خوردم و به صراحت گفتم این توهین به فیلم مجیدی است که شان بچه های آسمان را تا حضیض اسکار پائین آوردند.
بر همین اساس بود که هفت سال پیش طی مقاله «آمريکا، کشوری با قهرمانان مجازی!» متذکر شدم که:
... سينمای آمريکا، هاليوود را به مرکز آمال و آرزوها و توفيقات شهروندان آمريکائی مبدل کرده تا جائيکه «هالی بری» نخستين زن سياهپوستی که موفق به کسب جايزه اسکار بعنوان بهترين بازيگر نقش اول زن در هفتاد و چهارمين دوره اسکار شد هنگام دريافت جايزه در حالی که بشدت می گريست! خطاب به حضار می گويد:
«اين موقعيتی بسيار فراتر از تصور من است. اين دری است که به روی همه زنان بی نام و نشان سياهپوست گشوده می شود... امشب سقف شيشه ای شکست و اميدوارم که برای هميشه شکسته باشد» !

حالات واظهارات هالی بری چنانچه به سمع و نظر يک ناظر بی خبر از مراسم مزبور می رسيد احتمالاً وی را زنی تصور می کرد که بعد از ساليانی دراز از کوران يک مبارزه طولانی و طاقت فرسا جهت احقاق حقوق اجتماعی ـ سياسی زنان سياهپوست آمريکا با ظفرمندی بيرون آمده و يا محصول سالها ممارست و رياضت علمی و مکاشفات درونی و تاملات و انديشه های وی منجر به خلق يا کشف يک اثر علمی يا فرهنگی و ادبی و هنری شده! در حالی که به اعتبار نظر کارشناسان سينمای هاليوود مميزه اصلی فيلمی که هالی بری در آن موفق به کسب جايزه اسکار شد وجود طولانی ترين صحنه های عشقبازی ! توسط وی در مقابل دوربين سينما بود!

طی مجادله سه سال پیشی که با ابراهیم نبوی پیش آمد بر این نکته ابرام ورزیدم که:
مشاهير و قهرمانان هر جامعه ای، اشتهار و محبوبيت خود را مديون اقبال مردم شانند و زکات چنين سرمايه ای پاسداشت مرزهای اخلاقی است.
اين نمی شود که با نردبان اقبال مردم صدر نشين شهرت و محبوبيت شد و نارفيقانه از آن شهرت لقمه حرام چيد.
فرق است بين مشاهير جامعه اخلاقی با ديگر جوامع.
شهرت در جامعه اخلاقی بمانند جامعه اخلاق ستيز نيست که در آن «آنجلينا ژولی» فاحشه ای از هاليوود کثيف ترين نقش های سکشوال را در مقابل دوربين سينما بازی کند و در مقام شهرت در مقابل دوربين عکاسان کام در کام برادر تنی خود بگذارد و نهايتاً نيز از جانب يونيسف بعنوان نماينده حسن نيت جهت کمک به کودکان انتخاب شود! تو گوئی زمين از حجت خدا خالی است و تنها همين يک نفر برای عهده داری امور انسانی باقی مانده.
اين يعنی توهين به شعور بشريت و دريدن مرزهای اخلاق.
اين يعنی الگو ساختن از هرزگی برای جوانانی که در سنين غلبه احساس بر عقلانيت اند.
هر چند شخصاً همه اینها را در حد سرگرمی انسان ها با توجه به جدی فرض کردن خود و حیات شان و برسمیت شناختن اصالت بالعرض چنان بقائی قابل فهم و توجیه می دانم و معتقدم چندان هم نمی توان توقع داشت تا همه انسان ها در قد و قواره کمال انسانی، انسانیت کنند و هکذا زندگی کنند!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

جناب آقای سجادی سلام
با توجه به عکسهایی که گذاشته اید !! با صورت مطالبتان موافقم. اما چون در زمینه موسیقی و فیلم جز عوام می باشم نمی توانم در کل مقاله تان را بپذیرم مگر اینکه شما ادعا کنید در این زمینه ها جز خواص می باشید. و یا روشنفکر که اینگونه کل اهالی این دو جشنواره را تاریک فکر قلمداد می کنید.
آیا به خاطر غرفه چند روزنامه زرد می توان کل جشنواره مطبوعات را مانند شما دید و یا به خاطر جایزه های ابراهیم نبوی در جشنواره هایه دوران اصلاحات کل آن جشنواره ها را زیر سوال برد.(با توجه به آنگونه تعریفهایتان از آن بنده خدا)
چه رابطه دقیقی بین نوع پوشش و ظاهر افراد ، با خوب یا بد بودن بازیگری یا صدایشان می باشد. ببخشید اما آیا اگر خدای نکرده روزی برخی نقاط خانم جلیلی با چشمتان دیده شود گوشتان صوت دلکشش را نخواهد شنید؟ آیا منظورتان این است درخت هر چه پربارتر است سر به زیرتر است؟ یعنی روزی که برخی نقاط خانم هایه نام برده دیده شود روزیست که از صوتشان چیزی باقی نمانده است؟

خواهشمندم خواص موسیقی و سینما در مورد این مقاله توضیح دهند تا از تاریکی در آییم.

در پایان کاری کردید که ببینم آیا می توانم رابطه ای بین نوع محاسن و مدل عینک تان با مقاله هایتان پیدا کنم!!!

باز هم ممنونم.
سعید1800

ناشناس گفت...

قسمت دوم مطلبتون رو باهاتون موافقم قسمت اول رو نه به اين شدت... نوشته جالبی بود

ناشناس گفت...

باربد عسگری
مرحوم پدربزرگم اگرچه از سواد رسمی بهره ای نداشت و دکانداری در شمیران بود، حدود چهل سال پیش به پدرم گفت: « بابا جون، این دنیایی که ما درش زندگی می کنیم روز به روز از اصالت می افتد.. سالها می آید و می گذرد و مردم آه این روزها را می کشند و چیزهایی که داشتند و دیگر ندارند » یکبار هم گفته بود: « یک روزی خواهد آمد که مردم از کنار این شهر(تهران) رد می شوند و می گویند: عجب!.. اینجا یک وقتی برای خودش شهری بود و جلال و شکوهی داشت، حالا دیگر هیچی از آن شهر بزرگ باقی نمانده است! » شاید زلزله را می گفت، آری قدما شامه عجیبی داشته اند! دیروز هم مقاله ای از آقای محمدی(جامعه شناس) در گویا نیوزخواندم که سیاست فاجعه دولت ایران را نسبت به محیط زیست نقد کرده بود.. همان ها گفته بود که من به چشم می بینم و مقاله ایشان تکرار درد بود. باری اینها چندان هم بی ربط نیست. بقول ایزابل آلنده: « روزی انسانها دربه در به دنبال سنت های گذشته شان و آنچه را که با دست خود نابود کرده اند خواهند گشت » این حکایت فرهنگ و هنر امروز هم هست. همیشه ابتذال طلبان در همه جا دست بالا را دارند. کسی برای ظرافت و لطافت و اصالت اهمیتی قائل نیست. آن فرهنگ و هنر غرب است که به کارخانه و تولیدی سرگرمی و هرزه گی بدل گردیده و آن دیگری هنرمندان ایرانی مقیم خارج اند که در ماهواره ها برای کسب پول و سرمایه، بنجل می پراکنند. اینجا سینمای ملی ایران است که ملعبه دست مسئولان حراف و مغرض و منفعت طلب شده است و فیلمفارسی در آن حرف اول را می زند. و بدتر از همه رسانه ملی کشورمان است که از یک طرف رادیوی تصویری شده و مدام حرفهای تکراری و موذیانه می زند و از طرف دیگر بجای توجه درخور به خواسته های فرهنگی، هنری و آموزشی جامعه فقط سعی می کند در پخش آگهی های تجارتی از تلویزیون های خصوصی غربی چیزی کم نیاورد! این همه درآمد را اضافه بر بودجه سازمان می خواهد چکار کند .. بماند. واقعا باید درود فرستاد به آن هنرمندان دلسوخته ای که بقول زنده یاد حسین پناهی، دو استکان چای داغ را از میان دو هزار جنگ خونین به سلامت به مقصد می رسانند. الحق و الانصاف دمشان گرم.

ناشناس گفت...

WAY! AGEH PEDAREH MAN DOD SARE BEDONEH MATALI HKHANEH MEHMAN RA TARK MERARD VA DEGAR BAR NEMEGASHT

BE KHODA RAST MEGAM IN ETEFAGH OFTADEH

SHOSH BE HALEH FARZANDANETAN.