۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

فضل و خضوع از دست رفته

شادروان دکتر محمود بروجردی مردی فاضل و در عین حال خاضع بود. با آنکه داماد ارشد خانواده بنیان گذار جمهوری اسلامی بود هرگز نخواست از نسبت خود رانت جوئی کرده و بر این خواست خود پایمردانه ایستاد.
بالغ بر یک سال هم جواری دفتر کاری ام با دفتر ایشان در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه در سال 70 زمینه آشنائی با حُسن خُلق ایشان را فراهم کرد. گذشته از آنکه طی این مدت به اقتضای کنجکاوی در رشته مطالعاتی و حرفه ای ام فرصت های مغتنمی پیش آمد تا از خاطرات قبل و بعد از انقلاب ایشان و خانواده مرحوم امام و شخص امام اطلاعات ارزشمند و مفیدی کسب کنم. خاطراتی که شایسته بود مرحوم بروجردی راساً و شخصاً اقدام به مکتوب و نشر آن می کرد.
دکتر بروجردی در کنار فروتنی و فضل، بسیار خوش مشرب نیز بود. یک بار به مناسبت سالگرد استقلال کشور تازه تاسیس تاجیکستان در معیت یک هیئت 30 نفره و با هواپیمائی چارتر عازم شهر دوشنبه شدیم و در این سفر با خوش سفری دکتر در کنار دیگر صفات ارزشمند ایشان آشنا شدم.
دکتر در کنار فضائل خود از یک روحیه شاداب جوانانه و بازیگوشانه نیز برخوردار بود. در بازگشت از تاجیکستان علی رغم آنکه در هواپیمای اختصاصی بصورتی سنتی مقامات ارشد دولتی در کنار معاون وزیر خارجه نشسته و خرج شان را از طیف دوم هیئت جدا کرده که عمدتاً اساتید دانشگاه و چهره های علمی و تحقیقاتی بودند دکتر تعمداً به میان ما آمد که در قسمت عقب هواپیما نشسته بودیم و از این میان نیز هم نشینی با جوان ترها را برگزید.
در میانه راه که ما جوان ترها «دکتر» را همچون نگینی در میان گرفته و از شوخ طبعی های ایشان بهره می بردیم جملگی احساس گرسنگی کرده و با ملاحظه انباشت غذاهای بسته بندی شده در بوفه انتهای هواپیما با اتفاق از میهمان دار تقاضای غذا کردیم و میهماندارها نیز برخلاف توقع ما مدعی شدند در هواپیما غذای کافی موجود نیست!
متاسفانه به اتفاق «دکتر» اصل را بر بی صداقتی میهمان دارها گذاشته و با ترفندی قرار گذاشتیم بمنظور رفع گرسنگی شبیخونی به انبار غذای هواپیما بزنیم. بنا بر نقشه خود، دکتر پیشقدم شد تا به بهانه ای باب گفتگو با میهماندارها را فراهم کند و ما نیز در غفلت ایشان و سرگرم بودن شان با دکتر، غذاهای موجود در بوفه هواپیما را ربوده و در فرصت مقتضی رفع گرسنگی کنیم.
نقشه با موفقیت انجام شد و با شادکامی از موفقیت خود در غبیبت میهماندارها به اتفاق «دکتر» دلی از عزا درآورده و حسابی با آن غنائم بدست آمده سورچرانی کردیم.
اما کمتر از نیم ساعت بعد که هواپیما بر روی آب های دریای خزر رسیده بود جملگی دچار درد شدید معده شدیم و تازه فهمیدیم غذاهای مسروقه جملگی فاسد بودند!
خدا رحمت کند دکتر بروجردی را در حالی که مانند ما از درد معده می نالید در مواخذه میهماندارها سرش را پائین انداخته بود و با اشاره به ما می گفت:
این جوونا من را گول زدند!
خدا رحمتش کند. ارزنی تفرعن و فخرفروشی نداشت و همچون چشمه زلال بود.
به خانواده محترم شان بویژه سرکار خانم زهرا مصطفوی تسلیت عرض می کنم.
عکس های زیاد و خاطره آمیزی با ایشان دارم که در صورت یافتن فرصتی مقتضی منتشر خواهم کرد.
خدانگهدار و به امید دیدار ـ دکتر.

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

اپوزیسیون ساده دل!


بعد از مصاحبه «حیدر مصلحی» وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در شامگاه پنج شنبه پنج اسفند ماه در تلویزیون ایران، موجی از مقالات و تحلیل ها پیرامون محتوا و چیستی و چرائی این مصاحبه بر روی خروجی خبرگزاری های فارسی زبان قرار گرفت.
از جمله مقاله «توام بگو نواره» و همچنین مقاله «خبری نیست، توخالی است» که هر دو توسط دو روزنامه نگاری تحریر شده اند که علی الظاهر برخوردار از سابقه در مطبوعاتند و طبعاً توقع تحلیل هائی وزین و جاافتاده از ایشان می رفت.
علی رغم این در هر دو مقاله و بعضاً دیگر مقالاتی از این دست لایه ای از «سلیم النفسی» توام با «سادگی» را می توان در دوات قلم ایشان ملاحظه کرد که بدلیل «ناتوانی از فهم بازی های پیچیده بازیگران عرصه سیاست» زبان و بیان شان در فهم چیستی تحولات جهان سیاست الکن مانده است.
در هر دو مقاله نویسندگان ضمن «قرینه سازی تاریخی» حداکثر توان خود را معطوف به آن کرده اند تا با بی اهمیت خواندن اظهارات «وزیر اطلاعات» وی را با ارتشبد ازهاری و اظهارات بی بنیادش از امواج میلیونی مردم در انقلاب اسلامی ایران مقایسه کرده و شوق مندانه جبهه مقابل ایشان را در خیل محکوم به موفقیت و ظفرمندی قرار دهند.
تحلیلی که قشنگ است اما لزوماً واقعیت ندارد.
اما در یک نکته نمی توان شک داشت و آن اینکه اظهارات وزیر اطلاعات ایران در برنامه مزبور حامل هیچ خبر مهمی نبود. این در حالی است که از صبح روز پنج شنبه کلیه خبرگزاری های معتبر داخلی اطلاع داده بودند وزیر اطلاعات در برنامه تلویزیونی شامگاه خبرها و اسناد مهمی از فتنه گران را (اشاره به رهبران جنبش سبز) برای نخستین بار مطرح می کند.
چیزی که هرگز محقق نشد و قرار هم نبود محقق شود!
ظاهراً علی رغم گذشت چهار روز از مصاحبه «حیدر مصلحی» این دست از تحلیل گران هنوز متوجه نشده اند که از آن شب تاکنون بازی خورده و سر کار گذاشته شده اند!
ظاهراً تمامیت این مصاحبه سناریوئی حرفه ای بود که موفق هم عمل کرد و نه تنها این عده از روزنامه نگاران را بر سر کار گمارد بلکه ظفرمندانه موفق شد تلویزیون فارسی BBC را نیز «در آن شب مزبور» سر کار بگذارد و ایشان را مجبور کند تا با دقت اخبار زنده و لحظه به لحظه آن مصاحبه را به مخاطبانش اطلاع رسانی کند و در انتها نیز متوجه شوند آقای وزیر حرف مهمی نزد!
این در حالی است که در بعد از ظهر همان روز خبرهائی موثق حاکی از آن بود نیروهای پلیس و ضد شورش در حجمی عظیم بدون هیچ دلیل از قبل اعلام شده عرصه خیابان های مرکزی تهران را در تسخیر خود گرفته اند.
مجموع این دو خبر می توانست القا کننده این شبهه باشد که اظهارات مصلحی یحتمل منجر به اتفاقات مهمی در زیر پوست شهر در آن «شب مشکوک» می شود و رژیم بر همین اساس در اقدامی پیش دستانه نیروهای انتظامی اش را در سطحی گسترده در تهران مستقر کرده.
همین التهابات منجر به آن شد تا افکار عمومی ایرانیان در داخل و خارج از کشور کنجکاوانه چشم انتظار اظهارات وزیر اطلاعات ایران بنشینند. انتظاری که با شروع مصاحبه «حیدر مصلحی» در شامگاه پنج شنبه به سر آمد و با پایانش بر حیرت ایشان افزوده شد چرا که اظهارات مصلحی ارزنی بر اطلاعات شنوندگان و بینندگان تهرانی نیفزود.
اما درست در همان ساعاتی که همه ایرانیان و بویژه تهرانیان بسرعت خود را به خانه رسانده و پای تلویزیون نشسته بودند خبر اصلی در زیر پوست شهر در حال اتفاق بود و آن استقرار دو ون شیشه دودی در مقابل منزل آقایان کروبی و موسوی در فرمانیه و پاستور و انتقال سریع ایشان به اتفاق همسرانشان از منزل مسکونی به ساختمانی امن از مجموعه ساختمان های وزارت اطلاعات بود.
اقدامی که تا قبل از آن هشدار آن از جانب سبزها به حکومت داده می شد که در صورت دست زدن به چنین رفتاری «شهر را می ترکانیم» و حکومت نیز بناچار مجبور شد طوری عمل کند که شهر نترکد!
اکنون آیا نباید به حکومت جمهوری اسلامی حق داد تا در غیبت یک اپوزیسیون هوشمند و توانمند و زیرک و واقع بین حکمرانی اش را مستدام تر از گذشته تداوم دهد؟
دکتر محمدجواد لاریجانی مشاور فعلی قوه فضائیه زمانی تعریف می کرد که در ایام جنگ که ایران در محاصره اقتصادی نیز بود یک بار جهت خرید اسلحه بمنظور تامین نیازهای جبهه ها وی به عنوان ریاست تیم ایرانی عازم یک کشور اروپائی شدند و بعد از خرید اقلام مزبور در مسیر بازگشت بوسیله هواپیما، وارد مرز هوائی یکی از کشورهائی شدند که بدلیل ضیق وقت نتوانسته بودند جلوتر مجوز ورود به مرز هوائی آن کشور را اخذ کنند. به همین دلیل بمجرد ورود هواپیمای ایرانی به حریم هوائی این کشور، توسط برج مراقبت مرکز حکومت با ایشان تماس گرفته و پیامی با این مضمون به خلبان ایرانی داده می شود:
بدلیل نداشتن مجوز قانونی ورود به مرزهای هوائی ما دو فروند جنگنده در حال حاضر شما را تعقیب می کند لذا یا سریعاً در فرودگاه مرکزی ما فرود بيآئید و یا آنکه مورد حمله جنگنده های ما قرار می گیرید.
دکتر لاریجانی تعریف می کرد خلبان ما سراسیمه مانده بود که چه کار کند تا اینکه من بی سیم ایشان را گرفته و خطاب به عامل مستقر در برج مراقبت فرودگاه مزبور گفتم:
من دکتر محمد جواد لاریجانی قائم مقام وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران هستم و یک پیام فوق العاده مهم و فوری برای رئیس جمهور شما دارم. بلافاصله اظهارات من را نوشته و به کاخ ریاست جمهوری اطلاع دهید.
افسر مزبور نیز که در چنین موقعیتی خود را باخته بود ابتدا گفت پس اجازه دهید ابتدا با کاخ ریاست جمهوری تماس گرفته و کسب تکلیف کنم و دکتر لاریجانی نیز بلافاصله اضافه کرده:
خیر مطلب مهم و اضطراری است سریعاً و راساً خودتان حامل این پیام باشید.
افسر مزبور نیر پذیرفته و اقدام به نوشتن اظهارات دکتر لاریجانی می کند. اظهاراتی با این مضمون:
با اهدا سلام و تحیات
بدینوسیله اینجانب دکتر محمد جواد لاریجانی قائم مقام وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با آرزوی بسط و تعمیق مناسبات دوستانه میان دو کشور ایران و ... و با توجه به قرابت های فرهنگی و هنری و اجتماعی و بويژه تاریخی و امید به هر اندازه بهتر و بیشتر شدن مناسبات دو کشور در عرصه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ضمن ابلاغ سلام مخصوص مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی ایران اعم از مقام عالی رهبری ایران حضرت امام خمینی و همچنین ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خامنه ای و بویژه جناب آقای دکتر علی اکبر ولایتی وزیر محترم امور خارجه ایران امیدوار بوده و هستیم تا به سنوات قبل با تشریک مساعی دوستانه و همت عالی بلند پایگان دو کشور بتوانیم همواره در کنار یکدیگر به صلح و دوستی زندگی کنیم ...
خلاصه آنکه دکتر لاریجانی با احتساب زمان لازم جهت گذشتن از مرز هوائی کشور مزبور آنقدر در پیغام مثلاً مهم خود تعارف ریختند تا بالاخره از مرز آن کشور گذشتند و در پایان خطاب به آن افسر ساده دل نیز گفتند:
خلاصه به رئیس جمهورتان سلام ما را برسانید. ما رفتیم!!!

توحش در دو سوی جبهه!

به دو فیلم زیر توجه کنید و میزان توحش در دو سوی جبهه سبزها و مخالفان سبزها را ملاحظه فرمائید.
فیلم نخست اعتراض و هجوم و هتاکی و دشنام مخالفان سبزها به فائزه هاشمی در حاشیه حضورش در مراسم ختمی در شهر ری است
و فیلم دوم نیز اعتراض و هتاکی و دشنام به انضمام «ضرب و جرج» یک بسیجی توسط سبزها است که در صدد بود عکس آیت الله خامنه ای را از زیر پای سبزها بردارد
قبلاً بابت دشنام های موجود در هر دو فیلم عذر تقصیر می طلبم.



الباقی بدون شرح!!!


.

باز هم جشنواره حماقت

بمناسبت فرا رسیدن جشنواره سالیانه اُسکار، پستی را که سال گذشته به همین مناسبت نوشتم (جشنواره حماقت) در اینجا باز نشر می کنم।
متن کامل را می توانید در آدرس زیر ببینید:
http://sokhand.blogspot.com/2010/02/blog-post.html
..... اسکار را به وضوح می توان جایزه بلاهتی تحت عنوان سینما محسوب کرد.سینمائی که بوضوح اصلی ترین شاخصه اش، گاو فرض کردن مخاطب است. سینمائی که تماشاچی مرد را صرفاً آلتی تناسلی می بیند و هنرپیشه زن و رسالت وی را صرفاً تامین و تغذیه ذائقه و اشتهای آن آلت سیری ناپذیر! طرفه آنکه ارزنی هم صدای اعتراض جامعه زنان مدعی روشنفکری بلند نمی شود که این توهین به شخصیت و شعور زن است که از ایشان در هالیوود صرفاً در حد و قد و قواره توانائی ارضاء ذائقه جنسی مردان استفاده می شود و نه تنها از این بابت جامعه زنان مدعی روشنفکری مکدر نشده بلکه همه ساله باید شاهد جشنواره حماقت اسکار هم باشیم که طی آن خانم ها و آقایانی سوپر استار در اوج بلاهت و حماقت با البسه فاخر و نزول اجلال بر فرش قرمز اسکار دریائی از پوچی و حماقت و بلاهت تنیده شده در زرورقی از تجمل خود را بابت نقش آفرینی در سناریوهای بغایت مزخرفه سناریو نویسان هالیوود بنمایش می گذارند و از آن حماقت آمیزتر چشمان مشتاق و نیش های تا بناگوش باز و دهان های نیمه باز مشتی مفتون و شوق زده طرفداران ایشان در جهان است که با چه اشتیاق توام با بلاهتی نظاره گر سوپراستارهای محبوب شان در پای تلویزیون می شوند.
من به جرات معتقدم حماقت نیز برخوردار از رکورد است و شایسته اخذ جایزه و با توجه به حجم بالای تولیدات ابلهانه هالیوود، صنعت سینمای جهان موظف است به کسانی که توانائی خلق چنان سناریوهای ابلهانه ای را با گاو فرض کردن مخاطب دارند حتماً باید جایزه ای درخور اختصاص دهد.
خدا پدر و مادر وودی آلن را بیامرزد که لااقل به صرافت افتاد و گفت:
جشنواره اسکار محل تجمع مشتی سینما نشناس شده تا به خیال خود سینما و صنعت سینما را ارزیابی و داوری کنند.مصیبت آنجاست که در چنین فضائی که آش آنقدر شور شده که وودی آلن هم فهمیده، اما وقتی فیلم ایرانی درباره الی از حضور در جشنواره اسکار باز می ماند، برخی از اهالی سینمای ایران دچار غنبرک مزمن می شوند!
فراموش نمی کنم وقتی فیلم بغایت ارزشمند «بچه های آسمان» مجید مجیدی نامزد اسکار شد چقدر تاسف بابت آن اثر ارزشمند خوردم و به صراحت گفتم این توهین به فیلم مجیدی است که شان بچه های آسمان را تا حضیض اسکار پائین آوردند.
بر همین اساس بود که هفت سال پیش طی مقاله «آمريکا، کشوری با قهرمانان مجازی!» متذکر شدم که:
... سينمای آمريکا، هاليوود را به مرکز آمال و آرزوها و توفيقات شهروندان آمريکائی مبدل کرده تا جائيکه «هالی بری» نخستين زن سياهپوستی که موفق به کسب جايزه اسکار بعنوان بهترين بازيگر نقش اول زن در هفتاد و چهارمين دوره اسکار شد هنگام دريافت جايزه در حالی که بشدت می گريست! خطاب به حضار می گويد:
«
اين موقعيتی بسيار فراتر از تصور من است. اين دری است که به روی همه زنان بی نام و نشان سياهپوست گشوده می شود... امشب سقف شيشه ای شکست و اميدوارم که برای هميشه شکسته باشد» !حالات واظهارات هالی بری چنانچه به سمع و نظر يک ناظر بی خبر از مراسم مزبور می رسيد احتمالاً وی را زنی تصور می کرد که بعد از ساليانی دراز از کوران يک مبارزه طولانی و طاقت فرسا جهت احقاق حقوق اجتماعی ـ سياسی زنان سياهپوست آمريکا با ظفرمندی بيرون آمده و يا محصول سالها ممارست و رياضت علمی و مکاشفات درونی و تاملات و انديشه های وی منجر به خلق يا کشف يک اثر علمی يا فرهنگی و ادبی و هنری شده! در حالی که به اعتبار نظر کارشناسان سينمای هاليوود مميزه اصلی فيلمی که هالی بری در آن موفق به کسب جايزه اسکار شد وجود طولانی ترين صحنه های عشقبازی ! توسط وی در مقابل دوربين سينما بود!طی مجادله سه سال پیشی که با ابراهیم نبوی پیش آمد بر این نکته ابرام ورزیدم که:
مشاهير و قهرمانان هر جامعه ای، اشتهار و محبوبيت خود را مديون اقبال مردم شانند و زکات چنين سرمايه ای پاسداشت مرزهای اخلاقی است.
اين نمی شود که با نردبان اقبال مردم صدر نشين شهرت و محبوبيت شد و نارفيقانه از آن شهرت لقمه حرام چيد.
فرق است بين مشاهير جامعه اخلاقی با ديگر جوامع.
شهرت در جامعه اخلاقی بمانند جامعه اخلاق ستيز نيست که در آن «آنجلينا ژولی» فاحشه ای از هاليوود کثيف ترين نقش های سکشوال را در مقابل دوربين سينما بازی کند و در مقام شهرت در مقابل دوربين عکاسان کام در کام برادر تنی خود بگذارد و نهايتاً نيز از جانب يونيسف بعنوان نماينده حسن نيت جهت کمک به کودکان انتخاب شود! تو گوئی زمين از حجت خدا خالی است و تنها همين يک نفر برای عهده داری امور انسانی باقی مانده.
اين يعنی توهين به شعور بشريت و دريدن مرزهای اخلاق.
اين يعنی الگو ساختن از هرزگی برای جوانانی که در سنين غلبه احساس بر عقلانيت اند.
http://www.sokhan.info/Farsi/Tavoos3.htm
هر چند شخصاً همه اینها را در حد سرگرمی انسان ها با توجه به جدی فرض کردن خود و حیات شان و برسمیت شناختن اصالت بالعرض چنان بقائی قابل فهم و توجیه می دانم و معتقدم چندان هم نمی توان توقع داشت تا همه انسان ها در قد و قواره کمال انسانی، انسانیت کنند و هکذا زندگی کنند!

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

چشم هایم

هر چند در موقعیت حساسی هستیم و هر چند خیلی حرف برای گفتن دارم و در این موقعیت سکوت حرام است و نوشتن واجب.
اما طی ایام گذشته و بواسطه پرکاری و استفاده بیش از حد از کامپیوتر «چشم هایم» بشدت خسته شده اند.
اگر اجازه دهید چند صباحی ننویسم.
چشم ها یاری نمی کنند.
هر چند می دانم برای عده ای نیز این خبر خوشی است و ایشان مایلند دیگر و برای همیشه ننویسم!
تا نظر شما چه باشد.
چنانچه چشم ها یاری کنند بتدریج اما با فاصله در خدمت تان خواهم بود.
با تشکر ـ سجّادی تان!

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

زارعین باد!

رنج نامه حزن آلود دکتر سروش و استغاثه ایشان بابت جفای جائرانه دیوانیان به یکی از عزیزانش، سند تاثرآوری است که بلاشک در حافظه تاریخی ایرانیان به ترشی و تطویل ماندگاری خواهد داشت.
استغاثه ای ملال آور که استعداد آن را دارد تا هر ضمیر پاک سرشتی را از رنجوری و آزردگی بیآلاید.
هر چند ارزنی تذبذب در مذمت این دنائت و شناعت را نمی توان غمض عین کرد. اما منصفانه نیز نمی توان تردید داشت که بادکاران، دروگران طوفانند!
شدت و حدت اعمال رنج ظالمانه به داماد دکتر سروش به همان اندازه که تاثرآور است، به همان میزان نیز برخوردار از توان عبرت آموزی است!
قطعاً بر فرزانه ائی هوشمند چون دکتر سروش نباید این اصل پوشیده می ماند که فرجام خودکردگی از «بی تدبیری» است.
دکتر سروش نباید فراموش کند «ابتلای امروز» محصول زراعت «خشم مقدسی» است که دیروز و در چکاچک تندی ها و ترشی ها و درشتی ها از سوی کسانی تجویز و توصیه شد که بنا بر منبر «اوصاف متقین» اش از ایشان توقع رأفت ومعدلت می رفت.
جناب آقای دکتر سروش
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آنست بدین دانه که در دام افتم
سال گذشته ً بعد از تحریر «روح مجروح و غرور رنجورتان» خواسته یا ناخواسته «خالی» را بر چهره خشونت زده جامعه ترسیم کردید که مقدمات «دام چاله ای» برای طبخ خورشت خشونتی شد که شخصاً و مکرراً هشدار اجتناب از آن را می دادید!
جناب آقای دکتر سروش
فردای ناآرامی های انتخابات در تهران که برخلاف توقع «منبر اخلاق» را مذبوح «مسند افتا» کرده و جوانان شوریده را فتوای «خشم مقدس» دادید. پشت خیرخواهان را لرزاندید و خواسته یا ناخواسته نفت بر آتشی ریختید که امروز لهیب شعله هایش را افتاده در حریم و خلوت عزیزانتان می بیند.
دکتری که سال گذشته در کانون چنان درشتی ها و تندی ها بجای آرام کردن فضا ترجیح داد بر کرسی «موزع خشم» نشسته و مفتی «خشونت مقدس» شود امروز نباید و نمی تواند دچار حرجی باشد. که «تاجران خشم» خود نخستین قربانیان خشونتند.
آیا «دکتر سروش» به فتانت ناتوان از چنان فهمی بود که در سودا و تجارت خشونت، پنجه «لویاتان حکومت» و «صاحبان قانونی ابزار خشونت» پربارتر و پراستعداد تر از دیگران است.
جناب آقای دکتر سروش
اجازه فرمائید ذکر خاطره ای کنم و بگذرم.
غروب جمعه ای گرم و تابستانی در تهران برای رسیدن به مقصد در اتوبوس شرکت واحد عرق ریزان به اتفاق دیگر مسافران به انتظار آمدن راننده نشسته بودیم و راننده نیز علی رغم حضور در محل و دیدن تعب مسافران به روی مبارک نيآورده و بیرون در سایه نشسته بود تا زمان و مهلت مقرر برای حرکت نقلیه اش برسد. در این میان عاقله مردی متین و موقر و مودب طاقت از کف نهاد و راننده را عتاب کرد تا بیش از این مردم را معطل نکند و راننده نیز با ادبیاتی زننده ایشان را پاسخ گفت و همچنان از حرکت استنکاف می کرد.
القصه آن عاقله مرد با لحنی مدنی و محترمانه به راننده طعنه می زد که این لحن شایسته خطاب قرار دادن شهروندان نیست و محصول این مجادله بالا گرفتن و شدیدتر شدن آن خشونت کلامی و بیشتر معطل شدن مسافرین شد تا جائی که نهایتاً اسباب عصبانیت اینجانب را نیز فراهم کرد و علی رغم میل خود بر سر آن عاقله مرد فریاد زدم که:
آقای محترم ـ چرا بی جهت مشکل را بیشتر می کنید؟ جنابعالی تصور کرده اید با یک استاد دانشگاه طرفید که از موضع و گویش بهداشتی و اخلاقی «رعایت حقوق و حرمت شهروندی» با ایشان جدل می کنید؟ ایشان یک راننده است و بیشتر از این از ایشان توقع نداشته باشید و اجازه دهید بیش از این معطل نشویم.
ان قلتی که ظاهراً جواب داد و طرفین کوتاه آمدند و راننده نیز بالاخره هر چند با غرولند حرکت کرد.
جناب آقای دکتر سروش
این خاطره را از این بابت گوشزد کردم که در میانه شهرآشوبی های سال گذشته نیز، که طرفین با چشمانی خون چکان به یکدیگر پرخاش می کردند و همآورد می طلبیدند بر فرهیختگانی چون جنابعالی فرض بود تا با شناخت از «مالکیت انحصاری ابزار خشونت دولتی» و ظرفیت های ویرانگر رها شدن خشونت بین طرفین منازعه بويژه وقتی دیوانیان «امنیت» را در خطر ببینند جنابعالی و امثال جنابعالی موظف بودید نقش تاریخی خود را عهده داری کنید.
جناب آقای دکتر سروش
زکات سالها بر کرسی تهذیب اخلاق نشستن و حافظانه «مروت با دوستان و مدارا با دشمنان» را تعلیم دادن، میانداری در روز واقعه است تا ساقیانه حلقوم تشنگان از عطش خشونت را با ساغر «رواداری و محبت» سیراب کنید.
جناب آقای دکتر سروش
بپذیرید التفات به این نکته نفرمودید که:
علی رغم همه اینها شرط انصاف حکم می کند تا صاحبان عدلیه در ایران نیز جلوتر از دیگران مدعی چنان ظلمی به دکتر سروش و دیگران شوند.
خصوصاً بر آیت الله صادق لاریجانی فرض است به حرمت مجادلات ومراودات شیرین قلمی و جدال احسن ایشان با دکتر سروش بر سر «تئوری قبض و بسط شریعت» امروز حرمت علم و عالمان را بجا آورده و راساً پیش قدم اعاده حق و تادیب گستاخانی شوند که با چنین خیره سری هائی اسباب بدنامی عدلیه در ایران را فراهم کرده و می کنند.


۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

قهرمانان مجازی!

وضعیت فوتبال ایران تا حدود زیادی با وضعیت سیاسی و روحیات اجتماعی ایرانیان سازگار است.
اینکه هفته گذشته در خبرها آمد «کارلوس کرش» از حضور در تیم ملی ایران در مقام سرمربی انصراف داده می تواند حاکی از آن باشد که مسئولین فوتبال ایران، با ماهیت این رشته ورزشی در ایران ناآشنایند و بنا بر همین «شناخت غلط» تصور می کنند راه حل بهبود و پیشرفت فوتبال ایران در استخدام مربی سرشناس خارجی است.
چیزی که قبلاً نیز تجربه شد و نتیجه خارق العاده ای را برای فوتبال ایران به ارمغان نیآورد.
سال گذشته و بدنبال شکست تیم ملی فوتبال ایران از تیم ملی عربستان سعودی و هم زمانی آن با تحولات و ناآرامی های بعد از انتخابات ایران ذیل مطلبی (پروای میرحسین از فُزت و رب الکعبه) نوشتم:
... به تعبیر روان شناسان:
شخصیت انسان نه آنی است که «خود فکر می کند هست» و نه آنی است که «دیگران فکر می کنند» بلکه شخصیت انسان«باور و فهم تصور دیگران از خود» است.
تجربه شکست تیم ملی فوتبال ایران ازعربستان در بازی های مقدماتی جام جهانی نمونه برجسته ای از رویکرد فوق در ساختار اجتماعی ایران است. هر چند در فردای شکست تیم ملی ایران همه قصورها یا به پای سرمربی تیم ملی ریخته شد یا بی کفایتی فدراسیون و ریاست سازمان تربیت بدنی و یا دخالت ها و اعمال نفوذهای رئیس جمهور در بدنه مدیریتی فوتبال، اما کمتر کسی به این نکته توجه کرد که تیم ملی فوتبال ایران قبل از هر چیز به توهّم و تخیّل فوتبال دوستان ایران از ظرفیت ها و سطح بازی فوتبال ایران باخت.
بواقع فوتبال ایران نیز بنوعی اسیر همان چیزی است که سیاست ایران اسیر آن است و آن توهّم بدنه اجتماعی از ژنرال های زمین فوتبال و ایضاً ژنرال های دنیای سیاست است. هر چند در برآورد نهائی نتیجه بازی تیم ملی فوتبال ایران با عربستان امری خارق العاده و نامتعارف نبود و این دو تیم بارها در مصاف با یکدیگر نتیجه هائی کمابیش مشابه داشته اند و اساساً همه بضاعت فوتبال ایران در مقام یک کشور آسیائی در بازی با عربستان درهمین حد بوده و هست و بازیکنان این تیم در آن مسابقه همه ظرفیت فوتبال ایران را به منصه ظهور رساندند که چیزی بیش از این هم در توان تیم ملی فوتبال ایران نیست. اما مشکل از آنجا ناشی می شود که جامعه فوتبال دوست ایرانی در ذهنیت خود تیم ملی ایران را کمتر از تیم ملی برزیل یا آلمان و ایتالیا نمی بینند. همین توهّم است که منجر به فشار روانی از بدنه جامعه به ساختار ورزش و ایضاً سیاست شده و ورزشکاران و بعضاً سیاستمداران را نیز ناخواسته مبتلا به توهّم «خود مارادونا بینی» و یا «خود ماندلا بینی» خارج از توان شان می کند.
توهمی که در فردای بروز ناتوانی شان در تامین مطالبات فزاینده و نامتعارف شیدائیان، ایشان را از اوج عزت به قعر ذلت پرتاب کرده و به طرفة العینی از خاتمی قهرمان، شاه سلطان حسین می سازد همچنانکه تاکنون به احمدی نژاد توهّم نظرکردگی و ریاست جمهوری آقا امام زمان را پمپ کرده تا در فردائی دیگر منسوب به نقشی جدید از جانب سرخورده گانش شود.
میرحسین موسوی نیز تافته جدا بافته ای از این خرده فرهنگ نمی تواند باشد و چنانچه حزم اندیشانه استحکامات سیاسی خود را در مرزهای واقعیت و با حفظ فاصله بهداشتی از سه جبهه فرصت طلبان و خشکه مقدسان و قدرت طلبان قرار ندهد، نمی تواند توقع عدم ابتلا به فرجام پیشینیان اش را داشته باشد.
امروز و بر این اساس، داوری در مورد رفتار «میرحسین موسوی» طی یک سال گذشته را بهتر می توان فهم کرد.
سال گذشته و در همین ایام طی مجادله ای دو جانبه (کاهنان بتکده) با یکی از روزنامه نگاران منسوب به جنبش سبز از ایشان در خصوص ماهیت اقبال به موسوی و این اظهار نظر رُمانتیک ایشان که: «رئیس جمهوری «ما» مهندس موسوی از جنس بهار است و زندگی که سبز است» خطاب به روزنامه نگار مزبور تصریح داشتم:
در حالی که جنابعالی در 18 فروردین گذشته به رادیو زمانه گفتید:
آقای میرحسین موسوی اصولاً اصلاح‌طلب نیست. یعنی آقای میرحسین موسوی اصولاً اعتقادی به چارچوبی که ما از اصلاح‌طلبی و اصلاحات بعد از دوم خرداد در ذهن مان داشتیم، ندارد.به همین دلیل هم هست که در اوج جنبش دوم خرداد علی‌ رغم همه مواردی که وجود دارد، حتا یک کنایه و حرفی هم از ایشان نشنیدیم.
همچنانکه در اسفند ماه گذشته در رادیو زمانه تاکید داشتید:
امروز ما به‌ عنوان نمایندگان افکار عمومی ملت ایران می‌توانیم از آقای موسوی سوال کنیم که در قبال قتل عام چند هزار انسان بی‌گناه (اشاره به اعدام های سال 67) چه واکنشی از خودش نشان داده است که امروز در برابر تاریخ سرافکنده نباشد.
اکنون و در کمتر از 4 ماه چگونه موسوی توانست در ادبیات شما از یک «متهم» به «رئیس جمهور سبز شما» مُبدل شود در حالی که کماکان هیچ توضیح یا توجیه قابل قبولی در مورد اعدام های سال 67 ارائه نکرده؟ ... آیا نباید و نمی توان چنین اقبالی در کنار چنان ادباری را در همان چارچوب هیجان زدگی و قهرمان خواهی تاریخی ایرانیان ارزیابی کرد؟ طنز داستان آنجاست که تب قهرمان خواهی آنقدر بالا گرفت که شیفتگان امروز موسوی برای قدسی و آسمانی کردن موسوی متوسل به افسانه سرائی هم شدند تا جائی که «محمد آقازاده» روزنامه نگار صاحب سبک و واقع بین که از ابتدای ایام رقابت های انتخاباتی حامی موسوی بود، وقتی جامعه مبتلا به تب شد و از صدر تا ذیل دچار هذیان و هیجان گردیدند و افسانه را جایگزین واقعیت کردند همین «آقازاده واقع بین» نیز تا آنجا پیش می رود که در توصیف شخصیت موسوی به مرز قدیس سازی می رسد و می نویسد:
«دوستی دانشجو با حیرت تعریف می کرد غروب یکی از روزهای هفته در اطراف چهار راه ولی عصر ناگهان می بیند مهندس موسوی که این روزها نامش در همه جهان طنین انداخته است تنها وارد جیگرکی می شود و سفارش هفت سیخ جیگر می دهد و بعد گرسنگی اش را بر طرف می کند. مردمی که شاهد ماجرا بودند باور نمی کنند که خود او باشد ولی نکته جالب این بود که همه از دور با عشق تماشایش می کردند و خلوت اش را به هم نمی زنند. بعد به دیدن خیاطی می رود و گپی می زند و می رود» (بخشی از کاهنان بتکده)
جوانان دهه پنجاه احتمالاً بخاطر دارند بعد از اقبال گسترده ایرانیان به سریال آمریکائی «مرد شش میلیون دلاری» که در آن لی میجرز (استیو آستین) قهرمان اتمی این سریال به اعتبار دست و پا و چشم اتمی اش از توان خارق العاده ای در آن «فیلم» برخوردار بود وقتی برای یک سفر تفریحی دو هفته ای در ایران اقامت کرد با تحیّـر خود را در محاصره شیدائیانی دید که از وی مطالبه عملیات محیرالعقول می کردند تا جائی که مجبور شد با صراحت توام با حیرت به ایشان بگوید:
من یک آدم معمولی ام که حتی توان له کردن یک قوطی ساده کنسرو را هم ندارم.
اعترافی صادقانه که شیدائیان هرگز تمایلی به باور آن از خود نشان ندادند!
بخشی از خاطرات بهروز وثوقی ستاره سرشناس سينمای قبل از انقلاب ايران مؤيدی دیگر از رسوخ چنين روحیاتی نزد ایرانیان است آنجا که می گويد:
بعد از فيلم «قيصر» که توانست لات مسلکی جوانمردانه با شمّا و ادا و اطوارهای منحصربفرد قهرمان آن فيلم را در ايران آن دوره اپيدمی کند. طی سفری که به تبريز داشتم مواجه با استقبال گسترده مردم شده تا جائی که توسط يکی از گردن کلفت های محلی تبريز تحت فشار قرار گرفتم تا برای آموزش وی اقدام به راه رفتن مدل قيصری کنم! تراژدی توام با کمدی که منجر به آن می شود تا نهایتاً رئيس شهربانی شهر مصرانه از وثوقی بخواهد روی آن گردن کلفت را زمين نزده و هر چه ايشان اصرار می کرد که:
«من بهروز وثوقی ام و نه قيصر و تنها به عنوان يک هنرپيشه بر اساس متن و نقش و سناريوئی که عهده دارش می شوم در مقابل دوربين به ايفای نقش می پردازم» اما افاقه نکرده و غائله ختم به دل چرکينی گردن کلفت شهر می شود!
(بخشی از
خسرو شکیبائی نمُرد. کشته شد)

امروز نیز محصول چنان روحیاتی را به عینه می توان در فرجام پمپ توقعات خارج از توان و ادعا را به «قهرمانان مردم ساخت ایرانیان» ملاحظه کرد.
فرجامی که سال گذشته شخصاً پروای آن را به «میرحسین موسوی» دادم که:
... با چنین بدیهیاتی می توان صادقانه اعتراف کرد هم طرفداران احمدی نژاد که او را معجزه هزاره سوم می دانند و هم طرفداران امروز موسوی که در حال تبدیل کردن موسوی به قدیسند هر دو از یک مسئله در رنجند و آن فقد اعتماد بنفس و جستجوی تاریخی برای قهرمان؟ ... طبعاً موسوی نیز چنانچه اسیر چنان دیالکتیکی از اقبال تا ادبار موافقان و مخالفان هیستریکش شود، استبعادی ندارد تا همچون جدش که از سوئی از جانب شیفتگان افراطی مفتخر به کسب مقام «علی اللهی» شد و از جانب مخالفان و بعد از «شهادت در محراب مسجد کوفه» مورد سوال قرار گرفت که مگر علی نماز هم می خواند؟! موسوی نیز می تواند به همین سیاق در پروای قلم یا قداره «ابن ملجم های جدید» چشم انتظار زمزمه «فزت و رب الکعبه» خود باشد!
نجوائی محتوم که شاید امروز زمزمه ایشان در خلوت اجتناب ناپذیر حصر ناخواسته اش باشد!
موسوی قبل از ابتلا به حصر حکومتی بصورتی اجتناب ناپذیر محصور جنبش سبزش شده بود।


۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

سرلشکر با لشکر!

شامگاه دوشنبه 25 بهمن ماه سال جاری، بعد از پایان فراخوان رهبران جنبش سبز جهت برگزاری تظاهرات در ایران و بمنظور اعلام حمایت از قیام مردم مصر و تونس، مجری برنامه خبری 60 دقیقه تلویزیون فارسی BBC صحبت خود را با اشاره به اغتشاشات بوقوع پیوسته در تهران با این پرسش آغاز کرد:
نخستین حضور خیابانی معترضان بعد از نزدیک به یک سال، چه معنائی در معادلات سیاسی ایران دارد؟ آیا نقطه آغازی است بر اعتراضات بیشتر یا نشانه ای است از نارضایتی بیشتر که حالا ادامه پیدا کرده؟
پرسشی که بلافاصله همکار ایشان (کسری ناجی) در نریشن گزارش گونه ای از شهرآشوبی های غروب آن روز تهران بدین گونه آن پرسش را پاسخ داد:
دامنه قیام ها بعد از تونس و مصر اکنون به ایران رسیده!
هر چند چنین پاسخی قبل از آنکه مبین «خبر» باشد موید «نظر» بود. آن هم نظری که بنا بر اصل «رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر» دلالت بر آن داشت که BBC گـز نکرده بُـریده و بُـریده خود را نیز هر چند «ناراست» بر قامت دلدار دوخته و ایضاً پوشانده!
اما چنانچه بتوان چند شهرآشوبی پراکنده در «تهران 25 بهمن ماه» را با تسامح «قیام» نامگذاری کرد. اکنون و با توجه به ابعاد و کیفیت و ماهیت آن «مسمی به قیام» می توان آن را قیامی مُرده بشمار آورد.
علی ایحال چنانچه «جنبش سبز» را بتوان ادامه طبیعی جنبش اصلاحاتی محسوب کرد که در دوم خرداد 76 با آغاز ریاست جمهوری سید محمد خاتمی متولد شد و ایضاً به ابتکار خاتمی شعار«تبدیل معاند به مخالف و تبدیل مخالف به موافق» در مقام شناسه این جنبش قرار گرفت. اکنون و با نیم نگاهی به ماهیت بدنه باقی مانده از جنبش سبز و کیفیت شعارهای ایشان در 25 بهمن ماه قهراً و طبعاً می توان به این استنتاج رسید که دیگر این جنبش هر چیزی می تواند باشد جز جنبش قائلین به اصلاحات با اتکای بر قانون اساسی.
فراخوان 25 بهمن ریسک حساب نشده و خام اندیشانه ای بود که «حجت الاسلام مهدی کروبی» طی گفتگویش با نشریه نیویورک تایمز به درستی آن را تحت عنوان «روز سرنوشت ساز جنبش سبز» نامگذاری کرد.
سالها قرار داشتن در کانون مبارزه سیاسی به شیخ مهدی کروبی فهمانده بود که حضور یا عدم حضور میلیونی سبزها «از نوع 25 خرداد 88» شرط بقا یا فنا و فرجام جنبش سبز خواهد بود.
هر چند آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی خوش بینانه تصور داشتند با متاثر بودن افکار عمومی در خاورمیانه از قیام های اجتماعی در تونس و مصر، ایشان از این فرصت برخوردارند تا بار دیگر بتوانند ضمن تجمیع میلیونی بدنه جنبش سبز با نشان دادن وزن سنگین سیاسی خود به رقیب از موضع قدرت ایشان را مجبور به پذیرش توقعات خود کنند. اما این «سید محمد خاتمی» بود که حاذقانه روی دیگر سکه را خوانده بود و 48 ساعت قبل از فرارسیدن «فراخوان تظاهرات 25 بهمن» در ملاقات با دوستان اصلاح طلبش ضمن انتقاد از فراخوان تجمع 25 بهمن، این تاکتیک را منجر به اضمحلال بیشتر اصلاح طلبان دانسته و گفت:
«اگر نظام مجوز برگزاری تجمع را ندهد - که نمی‌دهد - طرفداران ما نمی‌آیند و فقط عده‌ای تندرو و اغتشاشگر به صحنه می‌آیند که هزینه اش به پای ما نوشته می‌شود و نظام هم حلقه فشار را برای ما تنگ‌تر می کند»
واقعیتی که هر چند تلخ اما اتفاق افتاد و به اعتبار مخابره جمیع خبرگزاری های معتبر بین المللی، سبزها در این روز حضوری کم فروغ توام با شعارهائی شهرآشوبانه و ساختار شکن و انحلال طلب در کنار رفتاری پرخاشگرانه و خشونت طلب داشتند.
همین حضور حداقلی، اغتشاش گرانه و ساختار شکن بود که بلافاصله به اصولگرایان این فرصت طلائی را داد تا ضمن رادیکالیزه کردن فضا موفق شوند یک شبه ورق را به بدترین شکل ممکن علیه رهبران جنبش سبز برگردانند و با بسیج موفقیت آمیز افکارعمومی قدم های اساسی جهت به محاق بردن نهائی سبزها و رهبرانش را با موفقیت برداشته و پیش بینی محمد خاتمی را محقق کنند.
فراخوانی که هیچ دستآوردی را برای رهبران جنبش سبز تامین نکرد. مضافاً اینکه حداقل های ایشان را نیز به نابودی کشید.
رهبران جنبش سبز با فراخوان 25 بهمن نابخردانه آخرین فرصت را برای آخرین مانور قدرت جنبش سبز فراهم کردند. بر همین اساس شهرآشوبی 25 بهمن را می توان همه بضاعت باقیمانده جنبش سبز تلقی کرد که به میدان آورد.
بضاعتی که صرفاً استعداد «ایذا» داشته و سبزها در مقام تمثیل از این به بعد ضمن از دست دادن قدرت هلاک کنندگی یک تپانچه واقعی (Real Gun) در عالی ترین سطح تنها می تواند صرفاً بمثابه یک شاک گان(Shock Gun تپانچه شوک الکتریکی دهنده) آزار رساننده به حکومت باشد.آزاری که زیر آستانه تحمل حکومت است.
در مقام مقایسه، هر اندازه انقلاب اسلامی سال 57 با پیروی از اصل «گوله برفی» از لحظه ای که در 19 دی ماه 56 با یک حضور چند هزار نفری طلاب در فیضیه قم حرکت اش آغاز شد و طی این مسیر مُـدام بر حجم و گستره این گلوله برفی افزوده شد تا اینکه در نمازعید فطر قیطریه به عدد اعجاب آور 3 میلیون رسید و نهایتاً در بهمن 57 دربار را به زانو در آورد. اما برخلاف آن جنبش سبز این روند را معکوس طی کرد و علی رغم آنکه در 25 خرداد 88 با حضور 3 میلیونی تهرانیان وارد عرصه شد اما طی کمتر از 8 ماه این گلوله برفی مسیر معکوس را طی کرد و آنقدر طی این 8 ماه از حجم اش کاسته شد که اینک از آن جوشش و خروش میلیونی «بقول محمد خاتمی» تنها عده ای تندرو و اغتشاشگر باقی مانده است.
چنین سرنوشت محتومی محصول بی لیاقتی و بی تدبیری مستقیم و قابل اثبات رهبران جنبش سبز است که با بی مبالاتی محض عمداً یا سهواً مسبب آن شدند تا آن حرکت مدنی چنین با سرعت از اوج به حضیض افتاد تا جائی که در طول کمتر از دو سال، سبزها از شعار مدنی و قابل دفاع «رای من کجاست؟» به شعارهای ساختار شکنانه «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» در 25 بهمن 89 رسیده اند.
هر چند چندی پیش «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول روزنامه کیهان در مقام تخفیف و تحقیر و به اتکای «ریزش مستمر از بدنه جنبش سبز» از رهبران جنبش سبز تحت عنوان «سرلشکران بی لشکر» نام بُرد. اما واقعیت موید آن است که در پروسه « تبدیل معاند به مخالف و تبدیل مخالف به موافق» رهبران جنبش سبز گشاده دستانه موفق شدند با اتکای بر فقد حزم و عدم لحاظ مرزبندی در جبهه خودی در کنار تندروی و تندخوئی در سنگر حکومت با سرعتی محیرالعقول خلاف این مسیر حرکت کرده و طی کمتر از دو سال ضمن پیاده کردن «مخالفان منتقد و اصلاح طلبان قانونگرا» از قطار جنبش سبز، بصورتی ناخواسته اما اجتناب ناپذیراقدام به یارگیری از میانه کسانی کنند که فاقد کمترین دلبستگی به نظام و اسلام و امام و قانون اساسی هستند که رهبران جنبش سبز به کرات خود را دلبسته به آن اعلام کرده و می کنند.
بر همین اساس امروز و برخلاف ادعای «حسین شریعتمداری» رهبران جنبش سبز را نمی توان «سرلشکران بی لشکر» نامید.
متاسفانه محصول بی تدبیری رهبران جنبش سبز به آنجا رسیده که امروز نخبگانی که با تشبث به «امام» و پیروی از «خط امام» و تاسی به «اسلام ناب امام» و افتخار به «نظام برآمده از انقلاب امام» برای خود کسب اعتبار و جعل هویت می کردند اکنون مُبدل به سرلشکرانی شده اند که هر چند برخلاف نظر «حسین شریعتمداری» بی لشکر نیستند اما سرلشکر «لشکری» شده اند که مملو از پیاده نظامانی است که لبریز از نفرت و کراهت از همان «امام» و «نظام» و «اسلام» و«انقلابی» است که سرلشکرانش بدآن مفتخرند.
ظاهراً این طنز تلخ تاریخ است که «فرزندان خمینی» رهبران دشمنان «خمینی» شده اند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

شوخی و توهم سبزها!

شب یکشنبه 24 بهمن ماه گذشته قطعاً شب پرالتهاب و هیجانی برای فراخوانان سبزها در 25 بهمن ماه بود।
به احتمال بسیار زیاد رهبران جنبش سبز این شب را در رویای شیرینی از تظاهرات میلیونی مردم در تهران و شهرستان های ایران به صبح رسانده اند।
رویای بازتولید تظاهرات میلیونی 25 خرداد سال 88 سبزها از میدان امام حسین تا میدان آزادی.
همه قرائن و شواهد حاکی از آن بود که به اعتبار و دلگرمی از جنبش التحریر مصر که توانسته بود با 18 روز پایمردی، دیکتاتور قاهره را به زیر کشد، رهبران جنبش سبز نیز روحیه ای مضاعف پیدا کرده و بر این تصور بودند که در فراخوان مجدد امت سبز بار دیگر می توانند به وسعت «25 خرداد» خیابان را در سلطه خود در آورند.
اطلاعیه های جنبش سبز در معرفی مسیرهای راهپیمائی از میدان امام حسین تا میدان آزادی و ایضاً معرفی مسیر راه پیمائی سبزهای شهرستانی در مراکز استان، جملگی خبر از آن می داد که سبزها واقعاً مطمئن شده اند 25 بهمن روز تصاحب میلیونی خیابانها توسط امت سبز خواهد بود.
تصوری که در 25 بهمن چون برف در مقابل خورشید آب شد و حضور سبزها در این روز منحصر به چند تجمع پراکنده در حد فاصل میدان آزادی تا میدان امام حسین شد.
علی رغم این، تجمعات و شهرآشوبی های پراکنده سبزها در 25 بهمن با توجه به نوع شعارهای سلبی شان از قبیل مرگ بر خامنه ای یا مرگ بر جمهوری اسلامی یا مرگ بر دیکتاتور در کنار رفتارهای پرخاشگرانه از یک ویژگی برجسته نیز برخوردار بود و آن اینکه بافت و جنس سبزهای 25 بهمن تعلق به آن دسته از سبزها داشت که در ترمینولوژی سیاسی ایران اشتهار به سبزهای ساختار شکن و برانداز دارند. هر چند جبهه مشارکت 24 ساعت قبل از 25 بهمن ضمن صدور اطلاعیه ای قسم حضرت عباس می خورد که تظاهرات 25 بهمن ماهیت براندازی نداشته و بدنبال اصلاح جمهوری اسلامی است.
بر همین اساس تظاهرات روز 25 بهمن را می توان بنوعی یک شوخی تاریخی تلقی کرد که برخوردار از حجم بالائی از توهم نیز بود.
شهرآشوبی 25 بهمن شوخی و در عین حال توهم بود به دو دلیل:
نخست آنکه جنبش سبزی که قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 شکل گرفت و دغدغه اصلاح ساختار نظام با اتکای بر قانون اساسی را داشت در فراخوان 25 بهمن سال 89 غایب بود و در غیبت ایشان خیابان در اختیار سبزهائی بود که هر چند بهانه حضور خود در این تظاهرات را لبیک به فراخوان رهبران جنبش سبز جهت حمایت و همبستگی با قیام ملت مصر اعلام کرده بودند. اما ظاهراً ایشان دچار نسیان شده بودند که مشارالیها همان کسانی اند که سال گذشته و در تظاهرات روز قدس شعار «نه غزه ـ نه لبنان. جانم فدای ایران» را سر می دادند.
طبیعی است فرد یا گروهی که شعار «نه غزه ـ نه لبنان» را سرلوحه عمل فردی و اجتماعی اش قرار می دهد با شفاف ترین صوت ممکن در حال اعلام این اعتقاد واضح به دیگران است که:
ظلم ستیزی و دفاع از مظلوم در بیرون از مرزهای ملی محلی از اعراب برایش ندارد.
بنابراین برای حاملان چنین تفکری مفهومی ندارد تا صدای اعتراض خود را متوجه اقدامات و جنایات ظالمانه اسرائیل یا حسنی مبارک علیه مردم غزه و لبنان کنند.
لذا در حالی که طی یک سال گذشته هیچ گاه مشاهده نشد این دسته از سبزها در هیچ کجا برائت خود از آن اندیشه های آپارتایدی را اعلام کنند بر همین اساس ادعای اعلام همبستگی و حمایت تصنعی امروزشان از مبارزات ظلم ستیزانه مظلومان مصری علیه همان دولتی که سال گذشته مظالمش در غزه ارزنی از تالم در خاطر مبارک ایشان را فراهم نمی کرد! چنین نوع دوستی با تاخیری را نمی توان جز «شوخی کردن» با قوه عاقله افکار بین الملل نام دیگری گذاشت!
همچنانکه شهرآشوبی 25 بهمن را در عین شوخی بودن می توان محصول یک توهم نیز دانست که ناشی از درک غلط از یک واقعیت بیرونی است.
نمی توان این واقعیت را کتمان کرد که ظاهراً سبزها جوزده 18 روز پایمردی مصری ها در میدان التحریر شدند که محصولش سقوط دیکتاتور قاهره شد.
هر چند نمی توان منکر اثربخش بودن پایمردی 18 روزه معترضین مصری در زوال دیکتاتوری حسنی مبارک شد اما ظاهراً سبزها در رویت و فهم آن ظفر و این زوال تنها موفق به دیدن مویند و پیچش مو را در ورای پایمردی متحصنین میدان التحریر نمی توانند ببینند.
تحصن مصری ها در میدان التحریر به آن دلیل به سرعت جواب داد که آن مبارزه در دل یک نظام غیرمستقل و وابسته به آمریکا صورت پذیرفت.
طبیعی است در چنین نظام هائی این شخص حاکم نیست که تصمیم گیرنده است و همان هائی که دیکتاتور را آوردند و 32 سال حمایتش کردند بمجرد آنکه متوجه انقضای تاریخ مصرفش شوند، به طرفه العینی حکم برکناری اش را نیز به دستش می دهند.
حسنی مبارک برآمده از دل مناسبات وابستگی به آمریکا بود و همین عدم استقلال و سرسپردگی بود که بفرموده آوردندش! و با بالا گرفتن اعتراض مردم علیه اش، بفرموده نیز بُردندش!
بر همین اساس ناتوانی سبزها در فهم چرائی زوال سهل الوصول دیکتاتور مصر را می توان توهم نامید.
سبزها چه خوش بدارند و چه خوش ندارند نظام جمهوری اسلامی ایران بر خلاف مصر نظامی وابسته به کشورهای خارجی نیست که بتوان با فلج کردن آن از طریق تظاهرات یا تحصن و شهرآشوبی، اربابان خارجی اش را متقاعد به کنار گذاشتن ایشان کرد.
ترش یا شیرین حکومت جمهوری اسلامی نظامی است مستقر و مستقل و مسلط که برخوردار از پایگاه مردمی قابل وثوق و اعتنائی نیز هست.
رهبران جنبش سبز و ایضاً بدنه اجتماعی این جنبش کمتر به این نکته توجه دارند که تاکنون رهبران حکومت در ایران سطح منازعه را در حد فاصل معترضین و نیروهای امنیتی اش (اعم از سپاه و بسیج و پلیس)حفظ کرده.
رهبران جنبش سبز متوجه نیستند طی یک سال گذشته، بودن نیروهای امنیتی در مقابل ایشان، بنوعی یک خوش اقبالی است.
هر چند رهبران جنبش سبز طی یک سال گذشته هرگز نتوانستند رویای شیرین راه پیمائی 3 میلیونی 25 خرداد 88 را بازتولید کنند اما بر فرض نیز چنانچه روزی این رویا مجدد تکرار شود آیا ایشان متوجه هستند فرجام چنین رویاروئی و همآورد طلبی چه چیزی می تواند باشد؟
اگر رهبران جنبش سبز در شهوت بازتولید و بازگشت آن سه میلیون به عرصه خیابانند می توانند بفهمند در تحلیل نهائی فرجام چنین هل من مبارز طلبی رو در رو قرار دادن شهروندان ایرانی است.
رهبران جنبش سبز متوجه راهبرد جدال طلبانه خود هستند؟ می دانند که حکومت در ایران کماکان برخوردار از یک عقبه مردمی و ثابت قدم و اکثریتی است و اگر خدای نکرده روزی همین نیروهای نظامی و انتظامی صحنه را بنفع توده های طرفدار جمهوری اسلامی خالی کرده و میدان را عملاً واگذار به شهروندان حامی حکومت و مخالفنش کنند چه جدال خون چکانی را بین دو طرف مجادله که هر دو ایرانی اند، مهیا می کنند.
مگر آنکه سبزها کماکان بخواهند خود را در تریاک خودارضا کن «آنها ساندیس خوارند» تشفی دهند.
در کنار این دو، جنبش سبز کماکان از عنصر بی صداقتی نیز رنج می برد.
سبزها در حالی که بهانه تظاهرات 25 بهمن شان را تاسی و حمایت از انقلاب مصر در سقوط دیکتاتوری عنوان کرده اند، متقابلاً حکومت را نیز سفیه فرض کرده و «مرد رندانه» متقاضی صدور مجوز برای تظاهرات براندازانه خود می شوند.
معلوم نیست چرا جنبش سبز که تاسی به جنبش التحریر کرده نمی خواهد همزمان چوب و پیاز این انتخابش را بخورد؟
مگر مصری ها برای مبارزه با دیکتاتوری مبارک خود را معطل صدور مجوز حکومت کردند که اینک سبزها در برپائی تظاهرات براندازانه و دادن شعارهای ساختارشکن شان متقاضی مجوز حکومت نیز می شوند؟
ظاهراً سبزها نه می توانند با دیگران صادق باشند و نه توان صادق بودن با خود را دارند.
خرداد ماه سال 82 که دفتر تحکیم وحدت با صدور بیانیه ای تاسف بار به استقبال حمله نظامی آمریکا به عراق رفت ذیل وجیزه ای خطاب به ایشان آنی را گفتم که امروز به این بخش از سبزها می گویم:
بدنه جنبش دانشجوئی ايران که هم دلی با بيانيه صادره دفتر تحکيم وحدت دارند را توصيه می کنم که اگر دين نداريد که مطمئنم داريد اگر آزاده نيستيد که مطمئنم هستيد اگر از حماقت ها و کارشکنی های جناحی در ايران در روند جنبش اصلاح طلبی ايران دل چرکين و آزرده خاطر شده ايد لااقل صداقت داشته باشيد و بجای آنکه با بيانی نامتعارف و نامانوس با گويش جنبش دانشجوئی از زمين و زمان ادله بر موجه بودن جنگ و لشکرکشی ايالات متحده آمريکا به عراق بيآوريد، صادقانه همچون مرحوم مدرس در پاسخ به رضاخان که از دست مخالفت های سيد در مسير يکه تازي هايش به جان آمده و از وی پرسيد از جان من چه ميخواهی؟ بدون پرده پوشی و گريم بگوئيد: مي خواهم نباشی!!! لااقل اين خواسته قابل دفاع و محکمه پسندتر در حافظه تاريخ است.

بخشی از مقاله آئینه داران
www.sokhan.info/Farsi/Ayeneh.htm


۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

همه دشمنان خمینی!

از خرداد سال 42 که آیت الله خمینی به عنوان یک پدیده، وجود و حضور قدرتمند خود را در تاریخ و جهان سیاست ثبت کرد. مجموعه رفتار و گفتار ایشان حاکی از بالائی سطح تحلیل و تدبیر ایشان در برخورد با جهان سیاست بود. یکی از ادله اثبات کننده بالا بودن سطح تحلیل ایشان تحقق وعده ها و پیش بینی های وی طی سالهای مبارزه و تصدی مسئولیتش در کرسی رهبری انقلاب اسلامی ایران است.
تاکیدات و پیش بینی هائی از قبیل اینکه:
ـ شاه باید برود. و رفت!
در حالی که آیت الله 15 سال قبل از بیان این جمله، توسط همان شاه و با تحقیر از ایران تبعید شد و 15 سال بعد در اوج محبوبیت به ایران برگشت و شاه و خانواده اش در اوج تحقیر از کشور رفتند و با تحقیر آواره در جهان شدند.
ـ صدام باید برود. که رفت.
آن هم صدامی که 15 سال نگهبان تبعبدگاه خمینی در نجف بود و بعد از انقلاب در خبط مبارزه با خمینی کارش بجائی کشید که توسط ارتش آمریکا در اوج خفت از ته گودالی بیرون کشیده شد و در مقابل چشم جهانیان از میان موهای ژولیده آن قهرمان خودخوانده جهان عرب شپش یابی شد!
و یا زمانی که خطاب به دولت های عرب خلیج فارس گفت:
ـ صدام بعد از جنگ با ما اگر فراغت پیدا کند به سراغ شما خواهد آمد. که رفت!
همانطور که به سراغ شان رفت و احمقانه خاک کویت را به توبره کشید و حق 8 سال خوش رقصی حکام کویت بنفع صدام و علیه ایران در جنگ 8 ساله را بنحو احسن ادا کرد!
به میخائیل گورباچف رئیس جمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی خبر از آن داد که:
ـ به زودی کمونیست را باید در موزه های تاریخ جستجو کرد.
و در کمتر از یک سال آن پیش بینی نیز با اضمحلال امپراطوری شوروی محقق شد!
حسنی مبارک رئیس جمهور مستعفی و متواری مصر را سالها جلوتر هشدار داد که:
ـ همچون یک مهره از فرامین آمریکا پیروی نکن والی دچار خشم ملت مصر می شوی و از قدرت به پائینت می کشند. که کشیدند!
توصیه ای که بعد از بیست سال محقق شد و امروز مبارک تحقق آن پیش بینی را بعینه دید.
اما علی رغم این هنور مطالباتی معوق از ایشان باقی مانده از جمله آنکه بعد از کشتار حجاج ایرانی در مکه صریحاً حکام ریاض را هشدار داد که:
ـ اگر از همه مظالم صدام بگذریم از جنایات حکام ریاض نخواهیم گذشت.
ظاهراً عربستان سعودی در نوبت بعدی برای تحقق یکی دیگر از پیش بینی های آیت الله قرار دارد.
گذشته از آنکه با خرد شدن استخوان اقتصاد آمریکا و جهان سرمایه داری در «بحران جهانی اقتصاد» می توان بر آن بخش از پیش بینی ایشان طی نامه به میخائیل گورباچف صحه گذاشت که به ایشان هشدار داد:

ـ مبادا فریب باغ سبز آمریکا و متحدینش را بخورید که امروز صدای شکستن استخوان دنیای سرمایه داری نیز بگوش می رسد!
اما از همه مهم تر پیش بینی ایشان دائر بر محو اسرائیل از صحنه خاورمیانه است که ظاهراً با زلزله و سقوط پلکانی دولتهای عرب حامی اسرائیل در خاورمیانه دور از ذهن نیست تا این وعده خمینی نیز دیر یا زود محقق گردد.
ظاهراً جمیع مخاطبان خمینی برای تحقق وعده های ایشان برای قرار گرفتن در نوبت با یکدیگر به رقابت برخاسته اند.
طرفه آنکه همه دشمنان خمینی در حالی وعده های ایشان را محقق کردند که نام شان با بدنامی و سرنوشت شان نیز با تلخکامی همراه شد و این در حالی است که خمینی بر تارک اقبال طرفدارنش وارد ایران شد و وقتی نیز از دنیا رفت در اوج محبوبیت بود و پیروانش عاشقانه او را بدرقه کردند.
این نیز تحقق یکی از وعده های خدای خمینی است که هشدار آن را داده و می دهد:
عزت و ذلت را در جائی قرار داده که احدی را یارای شکستن قانونمندی آن نیست.

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

دام هایزر!

استعفای «حسنی مبارک» هر چند بدواً خبر مسرت بخشی برای ملت مصر خواهد بود تا بدینوسیله کارآمدی 18 روز پایمردی خود در میدان التحریر را جشن بگیرند. اما ماهیت این استعفای شتابزده تا حدود زیادی مشکوک و موید ترفندی آمریکائی بمنظور خرید زمان جهت مهار انقلابیون مصری است.
اعلام شتابزده استعفای حسنی مبارک آن هم کمتر از 19 ساعت بعد از نطق تلویزیونی اش و تاکیدش در آن نطق بر عزم وی جهت ماندن در پست ریاست جمهوری می تواند حاکی از آن باشد که «مبارک» طی آن 19 ساعت بمنظور «متقاعد شدن به لزوم استعفا» زیر فشار روانی سنگینی قرار داشته .
این فشار سنگین وقتی می تواند قابل فهم باشد که مشاهده شد انقلابیون بعد از تاکید مبارک بر ماندنش در قدرت بشدت خشمگین شدند و ضمن عبور از میدان التحریر، خود را به پشت دیوارهای کاخ ریاست جمهوری قاهره و ساختمان مرکزی تلویزیون مصر رساندند و هر آئینه احتمال تسخیر این دو مرکز مهم، اقدامی دور از انتظار نبود.
طبعاً با تسخیر تلویزیون و کاخ ریاست جمهوری، شیرازه امور بصورت کامل از دست دولتمردان مصر و به تبع آن حامیان آمریکائی ایشان در واشنگتن خارج می شد و دولت قاهره و کاخ سفید خود را در مقابل عمل انجام شده و غیر قابل مهار می دیدند.
ظاهراً کاخ سفید و حلقه قدرت در قاهره بمنظور کنترل بحران و خرید زمان بنفع خود ترجیح دادند با قربانی کردن مبارک در مقابل مهار بحران توسط ارتش، معادله همه یا هیچ را بنفع خود بر هم بزنند.
این تدبیری بود که 32سال پیش نیز و بمنظور کنترل وضعیت بحرانی در میانه شعله های فروزان انقلاب اسلامی سال 57 ایران، در دستور کار کاخ سفید قرار گرفت و بر همین اساس «ژنرال هایزر» را با اختیار تام و بمنظور ترغیب امرای ارتش شاهنشاهی جهت به دست گرفتن ابتکارعمل،عازم ایران کرد.
هر چند در آن تاریخ و علی رغم مذاکرات سنگین و فشرده هایزر با امیران ارتش، نهایتاً با انتشار اعلامیه بی طرفی ارتش در قبال انقلاب مردم ایران، طرح هایزر شکست خورد. اما ظاهراً اکنون و این بار در قاهره این نسخه جواب داد و واشنگتن موفق شد تا علی الظاهر با پذیرش دادن یک امتیاز شیرین به انقلابیون در مصر (استعفای حسنی مبارک) متقابلاً ارتش مصر را برخلاف مصرح قانون اساسی و به عنوان یگانه نهاد قابل اعتماد و قدرتمند باقی مانده در هرم قدرت مصر جایگزین و مسلط بر امور و مقدرات غیرقابل پیش بینی مصر کند.
طبعاً با توجه به آنکه وفق قانون اساسی مصر، در فقدان رئیس جمهور شخص معاون اول رئیس جمهور می بایست جایگزین وی جهت دوران انتقال قدرت شود. تصمیم روز گذشته در مصر مبنی بر انتقال قدرت از کاخ ریاست جمهوری به ستاد ارتش و شورای نظامیان را می توان ترفند موفقیت آمیز واشنگتن در پروسه مدیریت بحران در مصر تلقی کرد. ترفندی که در صورت آرام شدن وضعیت در مصر و عدم ابرام انقلابیون بر دیگر مطالبات شان و بازگشت ایشان به خانه موفقیتی بزرگ برای آمریکا خواهد بود تا بدینوسیله و با تکیه بر اقتدار نظامی ارتش در مصر وضعیت را تا رسیدن به وضعیت صفر مدیریت کند.
محتوای سخنرانی رئیس جمهور آمریکا در قبال خبر استعفای حسنی مبارک نیز حاکی از دادن چک سفید ایشان به نظامیان اکنون به قدرت رسیده در بحران مصر بود که طی آن اوباما با تجاهل العارف نسبت به نقض مسلم قانون اساسی به استقبال از روی کار آمدن نظامی های قابل وثوق و اعتمادش در قاهره رفت.
طبعاً تا اینجای کار هر چند مردم مصر به خواسته نخست خود رسیدند اما با توجه به محروم بودن مصری ها از رهبری مقتدر و تمام کننده مانند نمونه ایران در بهمن 57 بعد از این سطح بازی عوض شده و در صورت خالی شدن میدان از مردم از این به بعد عرصه بازی وارد کریدورهای سیاسی خواهد شد که در این عرصه آمریکا و عوامل اش در مصر دست بالا را خواهند داشت.
با چنین مختصاتی هر چند نمی توان منکر موفقیت اولیه مردم مصر شد اما نباید و نمی توان این واقعیت را نیز انکار کرد که واشنگتن نیز تا اینجا هوشمندانه موفق شد تا بحران را از سطح خیابان به سطح نظامیان منتقل کند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

شوخی25 بهمن!

تظاهرات 25 بهمن یک شوخی و توهم است!
دلیلش را 26 بهمن خواهم گفت!

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

وقتی بابا دروغ گفت!

انتشار عکس هائی از یک دختر خانم منسوب به صبیه مهندس میرحسین موسوی توسط رسانه متعلق به صدا و سیمای جمهوری اسلامی و ایجاد جنجال خبری با بار منفی علیه مهندس موسوی به اعتبار نامانوس بودن ظاهر و رفتار دختر مزبور با عرف جامعه مذهبی، سندی زننده از انحطاط و نزول اخلاق در رقابت های سیاسی در ایران است.
انحطاطی که علی رغم مذموم به ذائقه بودن مسبوق به سابقه نیز هست.
هر چند نوع تصاویر منتشره از دختر خانم مزبور خلاف تلقی و توقع رسمی حکومت و عرف اقشار مذهبی از وجاهت دختر مسلمان است و در صورت صحت انتساب وی به مهندس موسوی، این امر تلخ کننده ذائقه اقشار مذهبی از نوع تربیت و پرورش فرزند توسط شخصیتی است که در پیشینه خود جایگاه بالای حکومتی در جمهوری اسلامی دارد اما:
اولاً مگر می توان به احتساب خلاف یا دگرباشی فرزند، اقدام به صدور کیفرخواست برای پدر کرد؟
اگر چنین است چرا سال گذشته وقتی «نرگس کلهر» صبیه جناب آقای مهدی کلهر مشاور وقت رئیس جمهور اصولگرا با شکل و شمایلی مشابه با دختر منسوب به مهندس موسوی در مقابل دوربین تلویزیون BBC ظاهر شد و به این نیز اکتفا نکرد و هر آنچه خواست علیه تمامیت جمهوری اسلامی گفت احدی از منسوبین به جناح اصولگرا معترض مشاور رئیس جمهور نشده و ارزنی بر بی صلاحیتی وی در تربیت بهینه فرزند تصریح نداشتند؟
منظور آن نیست که ایشان باید چنین تصریحی علیه مشاور رئیس جمهور می کردند. منظور آن است که نمی توان و نباید با استانداردی دوگانه یک بام و دو هوا کرد.
ثانیاً اگر قوه عاقله وعرف مذهبی می پذیرد چنین رفتار و مچ گیری هائی از رقیب در رقابت های سیاسی خلاف اخلاق است چاره ای ندارند تا ریشه چنین پلشتی و آلودگی ها را از مصب آن بجویند.
قهراً امروز جای گله از خبرگزاری منسوب به صدا و سیما در انتشار این عکس ها نیست.
طبیعی است فرزند از رفتار پدر الگوبرداری می کند. اگر در خرداد سال 88 وقتی محمود احمدی نژاد در مقام نامزد رقیب میرحسین موسوی بی اخلاقانه در مناظره اش عکس همسر موسوی را با اتهامی کذب در مقابل دوربین صدا و سیمای جمهوری اسلامی با آن شکل زننده به نمایش گذاشت. اگر در همان مقطع مسئولین صدا و سیما در اقدامی سنجیده چنین عملی را تقبیح می کردند شاهد آن نبودیم که رسانه منسوب به همان صدا و سیما امروز همان کاری را بکنند که پیشتر مهترشان کرده بود.
روزی در منزل دوستی میهمان بودم و وقتی تلفن منزلشان زنگ زد، ایشان فرزند خود را امر کرد تا به تلفن پاسخ بگوید و اگر ایشان را خواستند بگوید منزل نیست!
هر چند ایشان وقعی به هشدار بنده نگذاشت که با چنین رفتاری عملاً و صریحاً به فرزندت دروغگوئی می آموزی. اما دو هفته بعد که مدیریت مدرسه فرزندش به ایشان اطلاع داد پسرش آن روز در مدرسه غائب بوده متعجب و در عین حال بابت این امر عصبانی بود که چرا روز قبل فرزندش به دروغ به ایشان گفته فردا به دلیل کلاس فوق العاده دیرتر به منزل می آید در حالی که تمام روز با دوستانش به تفرج رفته بود!

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

آفتاب پرست ها!

پونه قدوسی یکی از مُجریان برنامه «نوبت شما» در تلویزیون فارسی BBC روز یک شنبه 19 بهمن 89 اجرای برنامه ای را با عنوان«جامعه چندفرهنگی، تجربه‌ای موفق یا شکست‌خورده؟» عهده داری کرد که هم از حیث محتوا و هم به اعتبار شخص مجری حائز اهمیت و مداقه است.
در یک ارزیابی کلان، برآیند نقطه نظرات ارائه شده، بویژه آراء ارائه شده از جانب تقریباً عموم ایرانیان مقیم خارج از کشور در برنامه مزبور تمرکز بر این گزاره داشت:
ایرانیان خارج از کشور بدلیل قابلیت بالای هم رنگ جماعت شدن (یا بقول مهندس بازرگان: سازگاری اجتماعی) بعضاً کمترین مشکل را با ملت ها و کشورهای میزبان دارند در حالی که دیگر مهاجرین بویژه اعراب و مسلمانان بدلیل تعمد بر رعایت اصالت و آداب و رسوم و تقیدات بومی و دینی شان و کم توجهی یا بی توجهی به ساختار فرهنگی و ملی کشورهای میزبان، بیشترین دردسر را هم برای خود و هم برای میزبانان خود فراهم می کنند.صرف نظر از مذموم یا ممدوح دانستن اصل سازگاری اجتماعی اما ابتدا به ساکن نمی توان منکر کم هزینه بودن و بلکه بی هزینه بودن «خودنبودن» در جمع «ناخودی ها» شد.
آنانکه با فوتبال ایران و آداب حضور در استادیوم صدهزار نفری تهران آشنایند بر این نکته واقفند که بنا بر یک سنت نانوشته، گوشه ضلع شرقی استادیوم فوتبال مجتمع ورزشی آزادی تعلق به علاقه مندان تیم استقلال دارد. همچنانکه قرینه همین ضلع در استادیوم را حامیان سرخ پوشان به نام خود سند زده و طرفین در جمیع مسابقاتی که این دو تیم در مقابل یکدیگر قرار دارند با رعایت این قاعده در مکان های مزبور مستقر شده و اقدام به تشویق تیم مورد نظر خود می کنند. علی رغم این سنت برسمیت شناخته شده، در یکی از بازی های دو تیم استقلال و پرسپولیس شخصاً و در معیت یکی از حامیان سرسخت و افراطی تیم پرسپولیس از سر ناچاری و بدلیل نبود صندلی خالی مجبور شدیم در بخش طرفداران آبی پوش نشسته و وقتی در نخستین حمله سرخ ها به طرف دروازه رقیب، همراه اینجانب شورمندانه و از سر شوق فریاد شادی سر داد! در کسری از ثانیه بوضوح نگاه پر غیض و نفرت بیش از 30 هزار نفر حامی استقلال را بر روی شانه های نحیف خود احساس کردیم و خوشبختانه مسئله به اینجا ختم شد که یک شیر پاک خورده ای هر چند با تغیـّــُر و تحکـُم اما حزم اندیشانه به اینجانبان نهیب زد:
اگر می خواهید تیم تان را تشویق کنید، برید آن طرف. (اشاره به ضلع غربی استادیوم)عصاره و بلکه گوهر این خاطره ناظر بر بحثی است که در برنامه «نوبت شما» مورخ 19 بهمن در BBC ارائه شد. حرف و نظر غالب در این برنامه نیز لااقل از جانب تماس گیرندگان ایرانی در یک کلام خلاصه می شد:
اگر خیلی به دین و آئین و ملیت و هویت خود مفتخرید! تشریف ببرید در همان کشورتان یا به زبانی دیگر
اگر نمی توانید همچون ما متظاهر و متخلق به اطوار و ادا و شمّای میزبانان تان شوید بهتر است به کشور خود بازگردید!اگر بتوان چنین نتیجه ای را گوهر و عصاره آن برنامه تلقی کرد اکنون این پرسش ذهن انسان را می گزد که:


نطفه چنین سازگاری یا چنان ناسازگاری اجتماعی تحت تاثیر کدام عامل روان شناسانه یا رفتارشناسانه و یا جامعه شناسانه ای منعقد می شود؟تحت تاثیر چه عامل یا عواملی، بخشی از مهاجرین در کشورهای بعضاً غربی ناتوان از هضم و جذب در جوامع میزبان شانند در حالی که بخش دیگری از همین مهاجرین بدون کمترین مشکل در کشورهای میزبان زندگی می کنند؟طبعاً در کالبدشکافی آن ناسازگاری و این سازگاری دلائل مختلفی مدخلیت دارد. دلائلی که شخصاً و پیشتر بارها به زعم خود و اتکای بر بضاعت فکری خود به آنها اشاره کرده ام.
از جمله پیشتر دو بار و در دو جا (
ناسیونالیسم بلورین ـ کاش رافائل مُرده بود ) ضمن تاکید بر ابتریت ملی گرائی ایرانی متذکر آن روایت رندانه شده بودم که:فردی «همسرگم کرده» به پلیس مراجعه کرد و در تشریح وجوه مشخصه همسرش گفت:همسرم قدی بلند داشت و گیسوانی بلوند و چشم هائی آبی و پوستی سفید! و وقتی با اعتراض برادرش مواجه شد که همسرت که این گونه نبود پاسخ داد: بگذار حالا که گمشده یه خوشگل رو بجاش پیدا کنند!
حکایت ملی گرائی معوج ایرانی مشابه رند مزبوره که سالهاست هویت و اصالت بومی خود را گم کرده و در یابش و بازتعریف هویت گمگشته اش آدرس عوضی می دهد! با این مضمون که ما ایرانی ها متمدن ترین، باهوش ترین، زیباترین، پیشرفته ترین و البته غربی ترین هائیم! ایرانی که بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد است و تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد و صرفاً برساخته در ذهنیت ایشان است.
همون کاری که پاسبان چشم و ابرو مشکی و دژم و سیه چرده معروف در «نون و گلدونه» مخلمباف کرد و در گزینش «نوجوانی خود» خوش سیمائی سفید رو و زاغ بور را جایگزین جوانی خود کرد و با اصرار به مخملباف می کوشید وی و دیگران را متقاعد کند در کودکی واقعاً چنان زیباروی بوده!
تابستان گذشته طی نشست و گفتگوئی مفصل با عباس عبدی خطاب به ایشان گفتم:
(از نیکوزیا تا گیشا)


اینکه بالای 95% درصد ایرانیان مقیم آمریکا بدون کمترین احساس شرم و تعللی تن به تغییر ملیت و اخذ تابعیت کشور میزبان می دهند ناظر بر همان اصلی است که ایشان قبل از آنکه خود را ذیل مفاهیم و استانداردها و ارزش ها و داشته های بومی ایران معنا کنند، برای شخصیت وهویت و ذهنیت و موجودیت خود شاکله ای از شخصیت وهویت و ذهنیت و موجودیت آمریکائی جعل و فهم و باور کرده اند. امری که دنباله آن تا اروپا نیز کشیده شده است. (قسمتی از مقاله خیانت و خودفروشی تاریخی ایرانیان)
طبعاً چنانچه «هویت ملی» برآیند باورها و سلایق و ارزش‌ها و هنجارها و عادات و ایستارهای یك جامعه فرض شود با عنایت به چنین سازه‌ای از «هویت ملی» اكنون می‌توان به این صرافت افتاد كه قبل از آنكه وطن هویت‌دهنده به شهروند باشد، این شهروند است كه با اتكای بر مختصات هویتی خود دست به گزینش وطنش می‌زند؟ این بدان معنا است كه زادگاه انسان لزوماً تضمین‌كننده هویت انسان نیست. هویت برخلاف ظاهر انتصابی‌اش امری است اكتسابی. بر این اساس می‌توان «هویت خود» را بدون تعلق و دلبستگی به «زادگاه خود» از طریق همدلی با ارزش‌های «وطن مطلوب خود» تعریف و تعیین كرد. بدین معنا یك متولد ایران علی‌رغم تكافوی ادله بر اثبات ایرانی بودنش، وقتی با فرهنگ غربی و سلیقه غربی و هنجار غربی و ارزش‌ها و خواست‌های غربی در ایران زندگی می‌كند در واقع یك غربی است كه از بد حادثه محكوم به زندگی در ایران شده.
(
ایران های من)
جعل و باوری که هیچ وقت از جانب میزبانان شان قلباً و باطناً برسمیت شناخته نشده ولو آنکه بر روی کاغذ ایشان را آمریکائی ثبت کرده اند.
Fountain Hill دره خوش آب و هوائی در جوار شهر Scottsdale در ایالت آریزونا است که طی سالهای گذشته از جانب ایرانیان مقیم در مرکز این ایالت برای گذراندن و بجا آوردن سنت «سیزده به در» مورد بهره برداری قرار می گیرد.
تجربه کمدی ـ تراژیک حضور ایرانیان در مراسم «سیزده به در» چهار سال پیش در این پارک ییلاقی مستندی تلخ از بی هویتی میهمان در کنار نگاه سفله انگارانه و مهترانه میزبانان به رعایای جهان سومی شان را به تصویر می کشید.
«سیزده به در» آن سال از بد حادثه مصادف با بازداشت ملوانان انگلیسی توسط نیروهای سپاه پاسداران در آب های خلیج فارس شده بود که بُعد خبری گسترده ای را در آمریکا ایجاد کرد. بر همین اساس در آن «سیزده به در» و برخلاف سنت معمول به صلاحدید مقامات دولتی در Fountain Hill پلیس سواره نظام! آمریکا در تمام طول روز سوار بر اسب های تنومندشان در میانه سفره های پیک نیکی ایرانیان که به تنوع و تکثر در آن پارک مستقر شده بودند، تردد داشت. از آنجا که از پلیس سواره نظام عموماً جهت حضور در تجمعات و بلواهای خیابانی شهرآشوبان استفاده می شود و با توجه به آنکه نفس استفاده از پلیس سواره نظام در چنان مراسم خانوادگی عملی اهانت آمیز تلقی می شد اما علی رغم این، آن رعایای جهان سومی با توهم و باور به اینکه «ما واقعاً آمریکائی هستیم» به نوبت و از سر شوق بدون کمترین توجه به چنان اساعه ادبی متقاضی ایستادن در کنار آن چشم آبی های سوار بر مرکب هایشان و گرفتن عکس یادگاری با ایشان بودند. صحنه هائی مهوع که یادآور عکس یادگاری انداختن غلامان خانه زاد «کلبه عمو توم» با اربابان آمریکائی شان بود.
ایرانیانی با نیش های تا بنا گوش باز در خلسه و توهم «خود آمریکائی دیدن» در کنار پلیس سواره نظامی با سگرمه هائی دژم و چهره ای عبوس و که گویا از قبل به ایشان گفته بودند عازم ماموریت جهت حضور در میانه مشتی وحشی و عقب افتاده اید و این دو در میانه چنین فضای کمدی ـ تراژیکی با یکدیگر عکس یادگاری می گرفتند!!!
اگر بتوان جمیع اینها را در یک جمله خلاصه کرد آن این است که چنین مهاجرانی اساساً خود را غریبه یا میهمان در کشورهای محل اقامت شان نمی دانند.مصداقاً تصور می کنید چرا افرادی مانند «سرکار خانم پونه قدوسی» برادرزاده آیت الله قدوسی با نسبی بغایت مذهبی که حسب ظاهر ایرانی و مسلمان نیز تعریف شده در هنگام اذان ظهر و فرا رسیدن زمان ادای فریضه نماز در لندن، دچار کمترین مشکل یا سختگیری از جانب کارفرمایان نمی شود؟ و حتی خود را مواجه با نگاه سنگین انگلیسی ها نیز نمی بیند تا مانند تجربه استادیومی که پیشتر ذکر شد به زبان بی زبانی به ایشان بگویند:
اگر می خواهی به نماز و روزه ات برسی برگرد به همان کشوری که از آن آمدی!
تصور می کنید چرا ایشان و امثال ایشان در رفت و آمد روزانه و شبانه شان در لندن کمترین نگرانی بابت نگاه معنادار شهروندان انگلیسی به نوع حجاب یا چادر یا مقنعه و یا برقع و یا پوشیه و یا روسری و یا هر نوع تلاش مومنانه شان بمنظور رعایت مسلم حجاب در دین شان را ندارد؟
چرا ایشان و امثال ایشان برای حفظ هویت دینی و ملی خود برخلاف برخی دیگر از هم کیشان و هم دینان و هم وطنان شان خود را در مضیقه و مضایقه و تنگ نظری میزبانان انگلیسی شان نمی بینند و از این ناحیه مشکلی ندارند؟
پاسخ کاملاً روشن است و آن اینکه ایشان وامثال ایشان بنا بر توضیحات بالا اساساً خود و هویت و موجودیت خود را ایرانی و مسلمان فرض و تعریف نکرده اند.
کاریکاتوری از اروپائی ها و آمریکائی ها تعریف شده اند که از بد حادثه در ایران متولد شده اند!
سه سال پیش در این مورد مثال برجسته ای را متذکر شدم.
سال 2004 در بلژیک جشنواره ای تحت عنوان جشنواره فرهنگ ها با عاملیت یونسکو برگزار شده بود و طی این جشنواره شاهد بودیم همه اقوام و ملیت ها ضمن پوشیدن لباس ملی و قومی خود با تشخص و سربلندی در رژه این جشن شرکت کردند اما نوبت ایرانی ها که رسید علی رغم برخورداری ایشان از البسه متنوعی متعلق به قومیت هائی متعدد اعم از فارس و ترک و لُر و ترکمن و کُرد و بلوچ و عرب و گیلک و ... لیکن حضور ایشان در آن رژه فرهنگی اسباب استهزاء حضار را فراهم کرد چرا که تیم شرکت کننده ایرانی شورمندانه با کُت و شلوار و کراوات! حضور فرهنگی خود در آن جشنواره را به نمایش گذاشته بودند!
(بحران عدم اعتماد بنفس)

همچنانکه وقتی «
نیک آهنگ کوثر» کارتونیستی که به نوبه خود سخنگوئی بخشی از این جمعیت را نمایندگی می کند در وبلاگش با ابتهاج کشف کرده بود که اساساً خاستگاه کراوات «ایرانی» است! خطاب به مشارالیه نوشتم:این مهم نیست که ریشه تاریخی کراوات مال کجاست. حتی اگر سند منگوله دار هم پیدا کنید که اصل کراوات یادگار دوران هخامنشی است و اساساً همسر خشایارشاه شخصاً و به دستور شوهرش کراوات را برای ایرانی ها دوخته! در اصل ماجرا تاثیری نمی گذارد.
مهم این است که کراوت در حال حاضر در مقام سمبل ملیت و ایرانیت به یقه شما بسته نمی شود بلکه پوشش و التیامی بر کمپلکس «خود کم بینی تاریخی» و «عقده حقارت پنهان» در لایه های زیرین شخصیت تان است تا بدینوسیله بخشی از ابتلاء به حس «غربی برتربینی» را از طریق کراوات و تشبث به شمّا و اطوار غربی مرتفع نموده و ضمن فرو رفتن در خلسه و نشئه و تخیل «هم ذات پنداری با غربی» تحُیـّر خود را با چنین تخیلی از اعتماد بنفس تسکین نمائید.
هر چند پیشتر و به زعم خود راه برون رفت از این تحیّـــُر را این گونه توصیه کرده بودم که:
راه برون رفت از این تحیّـُر تاریخی تکرار همه روزه این واقعیت است که ایران کشوری است در خاورمیانه در حد فاصل کشورهای افغانستان و پاکستان و عراق و ترکیه و آذربایجان و ترکمنستان و روسیه و کشورهای عرب خلیج فارس. با فرهنگ و هویتی جهان سومی و کمابیش شبیه و مشترک با همسایگانش. هر چند این دسته از ایرانیان هيچ وقت نه افغان ها و نه پاکستانی ها را هم سطح خود می دانند و هر چند همواره و در خلوت و جلوت اعراب را قومی سفله دانسته و می دانند اما تلخ یا شیرین از این واقعیت نمی توانند اجتناب کنند که علی رغم آنکه همواره مشتاق آن بوده وهستند تا با اروپائیان و آمریکائیان مقایسه شوند اما محکوم به تن دادن به این حقیقت مسلم بوده و هستند که قبل از واشنگتن و پاریس و لندن، محکوم به مجالست و موانست با کابلی ها و بغدادی ها و اسلام آبادی هائی هستند که به صفت تاریخی و فرهنگی و قومی ومذهبی بیش از غربی ها با ایشان مشابهت و مجالست و موانست دارند. مشابهت و مجالست و موانستی که نه تنها اجتناب ناپذیر است بلکه می تواند مبنای افتخار و تقویت و تشویق و ارتقا نیز قرار بگیرد.
سالها پیش و خطاب به وزیر امور خارجه وقت (دکتر علی اکبر ولایتی) توصیه ای اخلاقی کردم به این مضمون که:
اگر نمی توانید آنی شوید که دوست دارید شوید! بکوشید آنی شوید که می توانید شوید!
این دسته از مهاجران که منحصر به ایرانیان هم نیست و شامل مهاجرین افغان و پاکستانی و هندی و عرب و ... هم می شود که جملگی مبتلا به دوئیت شخصیتی و تحیر فرهنگی و خودباختگی تاریخی اند، چاره ای ندارند تا در صورت تمایل به حل مشکل شخصیتی شان ابتدا صورت مسئله را به شکلی صحیح برای خود ترسیم و تعریف کنند.
یعنی آنکه ابتدا بکوشند همانی که هستند را با جمیع مختصات تاریخی و فرهنگی و فردی و اجتماعی شان را پذیرفته و برسمیت بشناسند و در مرحله دوم چنانچه از «من واقعی» شان احساس تنفر و ناخرسندی می کنند سعی کنند «من مطلوب» شان را با تکیه بر خرده فرهنگ های بومی و محلی، واقعی و قابل افتخار و استناد، تعریف و بازسازی نمایند.