۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

قهرمانان مجازی!

وضعیت فوتبال ایران تا حدود زیادی با وضعیت سیاسی و روحیات اجتماعی ایرانیان سازگار است.
اینکه هفته گذشته در خبرها آمد «کارلوس کرش» از حضور در تیم ملی ایران در مقام سرمربی انصراف داده می تواند حاکی از آن باشد که مسئولین فوتبال ایران، با ماهیت این رشته ورزشی در ایران ناآشنایند و بنا بر همین «شناخت غلط» تصور می کنند راه حل بهبود و پیشرفت فوتبال ایران در استخدام مربی سرشناس خارجی است.
چیزی که قبلاً نیز تجربه شد و نتیجه خارق العاده ای را برای فوتبال ایران به ارمغان نیآورد.
سال گذشته و بدنبال شکست تیم ملی فوتبال ایران از تیم ملی عربستان سعودی و هم زمانی آن با تحولات و ناآرامی های بعد از انتخابات ایران ذیل مطلبی (پروای میرحسین از فُزت و رب الکعبه) نوشتم:
... به تعبیر روان شناسان:
شخصیت انسان نه آنی است که «خود فکر می کند هست» و نه آنی است که «دیگران فکر می کنند» بلکه شخصیت انسان«باور و فهم تصور دیگران از خود» است.
تجربه شکست تیم ملی فوتبال ایران ازعربستان در بازی های مقدماتی جام جهانی نمونه برجسته ای از رویکرد فوق در ساختار اجتماعی ایران است. هر چند در فردای شکست تیم ملی ایران همه قصورها یا به پای سرمربی تیم ملی ریخته شد یا بی کفایتی فدراسیون و ریاست سازمان تربیت بدنی و یا دخالت ها و اعمال نفوذهای رئیس جمهور در بدنه مدیریتی فوتبال، اما کمتر کسی به این نکته توجه کرد که تیم ملی فوتبال ایران قبل از هر چیز به توهّم و تخیّل فوتبال دوستان ایران از ظرفیت ها و سطح بازی فوتبال ایران باخت.
بواقع فوتبال ایران نیز بنوعی اسیر همان چیزی است که سیاست ایران اسیر آن است و آن توهّم بدنه اجتماعی از ژنرال های زمین فوتبال و ایضاً ژنرال های دنیای سیاست است. هر چند در برآورد نهائی نتیجه بازی تیم ملی فوتبال ایران با عربستان امری خارق العاده و نامتعارف نبود و این دو تیم بارها در مصاف با یکدیگر نتیجه هائی کمابیش مشابه داشته اند و اساساً همه بضاعت فوتبال ایران در مقام یک کشور آسیائی در بازی با عربستان درهمین حد بوده و هست و بازیکنان این تیم در آن مسابقه همه ظرفیت فوتبال ایران را به منصه ظهور رساندند که چیزی بیش از این هم در توان تیم ملی فوتبال ایران نیست. اما مشکل از آنجا ناشی می شود که جامعه فوتبال دوست ایرانی در ذهنیت خود تیم ملی ایران را کمتر از تیم ملی برزیل یا آلمان و ایتالیا نمی بینند. همین توهّم است که منجر به فشار روانی از بدنه جامعه به ساختار ورزش و ایضاً سیاست شده و ورزشکاران و بعضاً سیاستمداران را نیز ناخواسته مبتلا به توهّم «خود مارادونا بینی» و یا «خود ماندلا بینی» خارج از توان شان می کند.
توهمی که در فردای بروز ناتوانی شان در تامین مطالبات فزاینده و نامتعارف شیدائیان، ایشان را از اوج عزت به قعر ذلت پرتاب کرده و به طرفة العینی از خاتمی قهرمان، شاه سلطان حسین می سازد همچنانکه تاکنون به احمدی نژاد توهّم نظرکردگی و ریاست جمهوری آقا امام زمان را پمپ کرده تا در فردائی دیگر منسوب به نقشی جدید از جانب سرخورده گانش شود.
میرحسین موسوی نیز تافته جدا بافته ای از این خرده فرهنگ نمی تواند باشد و چنانچه حزم اندیشانه استحکامات سیاسی خود را در مرزهای واقعیت و با حفظ فاصله بهداشتی از سه جبهه فرصت طلبان و خشکه مقدسان و قدرت طلبان قرار ندهد، نمی تواند توقع عدم ابتلا به فرجام پیشینیان اش را داشته باشد.
امروز و بر این اساس، داوری در مورد رفتار «میرحسین موسوی» طی یک سال گذشته را بهتر می توان فهم کرد.
سال گذشته و در همین ایام طی مجادله ای دو جانبه (کاهنان بتکده) با یکی از روزنامه نگاران منسوب به جنبش سبز از ایشان در خصوص ماهیت اقبال به موسوی و این اظهار نظر رُمانتیک ایشان که: «رئیس جمهوری «ما» مهندس موسوی از جنس بهار است و زندگی که سبز است» خطاب به روزنامه نگار مزبور تصریح داشتم:
در حالی که جنابعالی در 18 فروردین گذشته به رادیو زمانه گفتید:
آقای میرحسین موسوی اصولاً اصلاح‌طلب نیست. یعنی آقای میرحسین موسوی اصولاً اعتقادی به چارچوبی که ما از اصلاح‌طلبی و اصلاحات بعد از دوم خرداد در ذهن مان داشتیم، ندارد.به همین دلیل هم هست که در اوج جنبش دوم خرداد علی‌ رغم همه مواردی که وجود دارد، حتا یک کنایه و حرفی هم از ایشان نشنیدیم.
همچنانکه در اسفند ماه گذشته در رادیو زمانه تاکید داشتید:
امروز ما به‌ عنوان نمایندگان افکار عمومی ملت ایران می‌توانیم از آقای موسوی سوال کنیم که در قبال قتل عام چند هزار انسان بی‌گناه (اشاره به اعدام های سال 67) چه واکنشی از خودش نشان داده است که امروز در برابر تاریخ سرافکنده نباشد.
اکنون و در کمتر از 4 ماه چگونه موسوی توانست در ادبیات شما از یک «متهم» به «رئیس جمهور سبز شما» مُبدل شود در حالی که کماکان هیچ توضیح یا توجیه قابل قبولی در مورد اعدام های سال 67 ارائه نکرده؟ ... آیا نباید و نمی توان چنین اقبالی در کنار چنان ادباری را در همان چارچوب هیجان زدگی و قهرمان خواهی تاریخی ایرانیان ارزیابی کرد؟ طنز داستان آنجاست که تب قهرمان خواهی آنقدر بالا گرفت که شیفتگان امروز موسوی برای قدسی و آسمانی کردن موسوی متوسل به افسانه سرائی هم شدند تا جائی که «محمد آقازاده» روزنامه نگار صاحب سبک و واقع بین که از ابتدای ایام رقابت های انتخاباتی حامی موسوی بود، وقتی جامعه مبتلا به تب شد و از صدر تا ذیل دچار هذیان و هیجان گردیدند و افسانه را جایگزین واقعیت کردند همین «آقازاده واقع بین» نیز تا آنجا پیش می رود که در توصیف شخصیت موسوی به مرز قدیس سازی می رسد و می نویسد:
«دوستی دانشجو با حیرت تعریف می کرد غروب یکی از روزهای هفته در اطراف چهار راه ولی عصر ناگهان می بیند مهندس موسوی که این روزها نامش در همه جهان طنین انداخته است تنها وارد جیگرکی می شود و سفارش هفت سیخ جیگر می دهد و بعد گرسنگی اش را بر طرف می کند. مردمی که شاهد ماجرا بودند باور نمی کنند که خود او باشد ولی نکته جالب این بود که همه از دور با عشق تماشایش می کردند و خلوت اش را به هم نمی زنند. بعد به دیدن خیاطی می رود و گپی می زند و می رود» (بخشی از کاهنان بتکده)
جوانان دهه پنجاه احتمالاً بخاطر دارند بعد از اقبال گسترده ایرانیان به سریال آمریکائی «مرد شش میلیون دلاری» که در آن لی میجرز (استیو آستین) قهرمان اتمی این سریال به اعتبار دست و پا و چشم اتمی اش از توان خارق العاده ای در آن «فیلم» برخوردار بود وقتی برای یک سفر تفریحی دو هفته ای در ایران اقامت کرد با تحیّـر خود را در محاصره شیدائیانی دید که از وی مطالبه عملیات محیرالعقول می کردند تا جائی که مجبور شد با صراحت توام با حیرت به ایشان بگوید:
من یک آدم معمولی ام که حتی توان له کردن یک قوطی ساده کنسرو را هم ندارم.
اعترافی صادقانه که شیدائیان هرگز تمایلی به باور آن از خود نشان ندادند!
بخشی از خاطرات بهروز وثوقی ستاره سرشناس سينمای قبل از انقلاب ايران مؤيدی دیگر از رسوخ چنين روحیاتی نزد ایرانیان است آنجا که می گويد:
بعد از فيلم «قيصر» که توانست لات مسلکی جوانمردانه با شمّا و ادا و اطوارهای منحصربفرد قهرمان آن فيلم را در ايران آن دوره اپيدمی کند. طی سفری که به تبريز داشتم مواجه با استقبال گسترده مردم شده تا جائی که توسط يکی از گردن کلفت های محلی تبريز تحت فشار قرار گرفتم تا برای آموزش وی اقدام به راه رفتن مدل قيصری کنم! تراژدی توام با کمدی که منجر به آن می شود تا نهایتاً رئيس شهربانی شهر مصرانه از وثوقی بخواهد روی آن گردن کلفت را زمين نزده و هر چه ايشان اصرار می کرد که:
«من بهروز وثوقی ام و نه قيصر و تنها به عنوان يک هنرپيشه بر اساس متن و نقش و سناريوئی که عهده دارش می شوم در مقابل دوربين به ايفای نقش می پردازم» اما افاقه نکرده و غائله ختم به دل چرکينی گردن کلفت شهر می شود!
(بخشی از
خسرو شکیبائی نمُرد. کشته شد)

امروز نیز محصول چنان روحیاتی را به عینه می توان در فرجام پمپ توقعات خارج از توان و ادعا را به «قهرمانان مردم ساخت ایرانیان» ملاحظه کرد.
فرجامی که سال گذشته شخصاً پروای آن را به «میرحسین موسوی» دادم که:
... با چنین بدیهیاتی می توان صادقانه اعتراف کرد هم طرفداران احمدی نژاد که او را معجزه هزاره سوم می دانند و هم طرفداران امروز موسوی که در حال تبدیل کردن موسوی به قدیسند هر دو از یک مسئله در رنجند و آن فقد اعتماد بنفس و جستجوی تاریخی برای قهرمان؟ ... طبعاً موسوی نیز چنانچه اسیر چنان دیالکتیکی از اقبال تا ادبار موافقان و مخالفان هیستریکش شود، استبعادی ندارد تا همچون جدش که از سوئی از جانب شیفتگان افراطی مفتخر به کسب مقام «علی اللهی» شد و از جانب مخالفان و بعد از «شهادت در محراب مسجد کوفه» مورد سوال قرار گرفت که مگر علی نماز هم می خواند؟! موسوی نیز می تواند به همین سیاق در پروای قلم یا قداره «ابن ملجم های جدید» چشم انتظار زمزمه «فزت و رب الکعبه» خود باشد!
نجوائی محتوم که شاید امروز زمزمه ایشان در خلوت اجتناب ناپذیر حصر ناخواسته اش باشد!
موسوی قبل از ابتلا به حصر حکومتی بصورتی اجتناب ناپذیر محصور جنبش سبزش شده بود।


۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

شاید همانطور که نوشته اید در بین گروهی از ایرانیان قهرمان سازی راهی برای جبران ضعفهای فردیشان باشد.
اما بد تر از قهرمان سازان گروه دیگری است. باورمندانی که می‌توان آن‌ها را معصوم سازان، ولی پروران و امام سازان نامید. کسانی که مقام رهبران خود را تا به ان اندازه بالا می پندارند که هیچگاه اجازه انتقاد به مقام معظم شان را نمی دهند. این گروه که جرعت انتقاد ازسیاست رهبران خود را ندارند برای تجزیه و تحلیل مشکلات اجتماعی حاکم بر جامعه معمولاً یک جبهه را مسئول میدانند. مخالفان رهبری. قلم بدستان این امام باوران، از یافتن عیب و ایراد دیدگاههای خود عاجزند و بیمارگونه سعی بر آن دارند برای هر ضعف و عیبی، علتی در طرف مقابل بیابند. از دید این تمجیدگران علل اصلی مشکلات سیاسی جامعه نه در ضعف حاکمان که در جبهه مخالفان است.
برای شناخت نمونه‌های این گروه سری بزنید به سایت‌های حامیان ولایت. انهم از نوع مطلقه اش. در این کار برایتان آرزوی موفقیت میکنم.

mojiagha گفت...

"معصوم سازان، ولی پروران و امام سازان... برای شناخت نمونه‌های این گروه سری بزنید به سایت‌های حامیان ولایت. انهم از نوع مطلقه اش."

ناشناس گفت...

من شما را نمی‌شناسم ولی اندکی از پست‌های شما را که خواندم متوجه نوعی تکبر، نگرش بالا به پایین، قید فکری حکومتی و شخصیت کانالیزه در نوشتارهای شما شدم. چیزی هم که در مورد اسطوره سازی از موسوی گفته‌اید(و با ژست مستقل بودن طعنه‌ای هم به احمدی نژاد انداختید) از نظر من مشمئز کننده‌ست.آقای موسوی از دید هیچیک از هوادارن جنبش سبز اسطوره نیست. اگر خیلی ادعای منتقد بودن دارید جرات کنید و در مورد اسطوره‌سازی از شخص اول حکومت بنویسید.

مجید گفت...

اینکه برخی فکر میکنند علمای دینی معصوم هستند سخنیست کاملا کذب جنانجه خود امام خمینی (ره) در چندین مورد این قضیه را اذعان کرده اند و از دیگران و شهدا عذرخواهی کرده اند. و اینکه برخی هم اقدام به انتشار اینجین افکارات دروغ در مورد افراد برجسته میکنند هم دلیلش کاملا واضح. حال سوال اساسی اینجاست که آیا افرادی که هنوز خود نمیدانند در کجای جنبش قرار دارند آیا رهبرند یا همراه! آیا اصولگرای اصلاح طلب هستند با پیرو خط امامی میدانند که دشمن درجه یک خود را آمریکا و مشخصا به افراد هشدار میدهند که کاری نکنید که باعث خوشحالی آمریکا شوید؛ سوالی است درخور توجه! با وجود اینهمه تعارضات روشن, حال قدیسی معصوم و به زلالی آب و پاکی بعد از باران را در نظر بگیرید! به همه اینها حال اقدامات انقلابی این رهبر آزاده و پاک جناب موسوی اضافه کنید (http://www.khodnevis.org/persian/mobile/%D8%B7%D9%86%D8%B2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/9731-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%9F%D8%9F%D8%9F-%D8%A8%D8%A7%D9%85%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF.html). خوب نتیجه این را خود تخمین بزنید در آینده نچندان دور چه اتفاقی برای این بزرگ مرد تاریخ خواهد افتاد! هرچند گاهی اوقات شاهد بیشترین تهاجمات از دوستداران او بر علیه خویش شدیم که واسفا که بیانیه خونمان دیر شده است!

مجید گفت...

من هم شما را نمیشناسم جناب ناشناس! حال بعد؛ از اینکه بعد از خواندن "اندکی از پست‌های" جناب سجادی پی به شخصیت نگارنده برده اید! سوالی که به جرات میتوانم بگویم حتی بزرگترین روانشناسان هم بعد از صرف مدتی پی به شناخت نسبی گاه همراه با اشتباه افراد میبرند و مدتها ممکن است در آن هم درمانده باشند چگونه پی به این شخصیت بردهاید جالب است!
اینکه از بین میلیونها صفحهات اینترنتی (به چه دلیل نمیدانم شاید برای گذران وقت که آنهم نمیشود!) "اندکی از پست‌های" ایشان راخوانید هم کمی تعجب انگیز است, هرچند تا آنجا کم من گاهی اوقات نوشتار خوانندگان را مرور میکنم بوده اند کسانی که دایما پز تصادفی خوانندن مقالات ایشان را دارند بجای نقد مطلب دست به ترور شخصیت میزنند! این از عجایت دنیاست که چنین اتفاقات جالب در اینجا اتفاق میافتد.

حمید گفت...

جالب است کسی که از شما می خواهد : << اگر خیلی ادعای منتقد بودن دارید جرات کنید و در مورد اسطوره‌سازی از شخص اول حکومت بنویسید.>>
خودش حتی حاضر نیست اسمش را بنویسد.

ناشناس گفت...

جناب مجید که خود را نماینده روانشناسان دو عالم می‌دانید و حمید خان. پاسخ تهاجمی شما تنها برای طفره رفتن از سئوال من است. آقای فلانی از اسطوره سازی از شخصیت موسوی و احمدی نژاد انتقاد می‌کند که البته روی صحبت ایشان بیشتر با طرفداران موسوی‌ست.
سئوال من این است: شما که منتقد اسطور سازی هستید چرا از اسطوره سازی از شخص اول حکومت انتقاد نمیکنید؟

ظاهراً این سئوال ساده بدجوری ضمیر داخلی شما را آزار داده که اینگونه تهاجمی و سینه چاک پاسخ می‌دهید.
علت انتخاب شناسه ناشناس هم در امان بودن از گزند سربازان گمنام امام زمان است که لابد لطف آنها را به منقدین نیز تکذیب می‌کنید.

باران گفت...

داریوش خان سجادی!
ظاهرن مجبورم اینجا هم کامنت بذارم
آخه مرد حسابی! این چه طرز تحلیله؟ اونهم جامعه شناختی و روان شناختی؟
همه جونای این مملکت رو با گردن کلفتای تبریز دهه 40 و 50 مقایسه میکنی؟
نمیدونم چند وقته از ایران خارج شدی؟
بابا 80% دانشجوهای کشور و اساتید دانشگاهی کشور طرفدار موسوی هستن
همین طور کارشناسهای فعال بدنه مدیریتی کشور
من خودم یه مهندسم با 15سال سابقه اجرایی توی بزرگترین پروژه های عمرانی کشور
مردم موسوی رو بت نکردن،انتخاب کردن
همونطور که خودش گفت بین بد وبدتر!
به انتخاب ما بی احترامی شد مرد حسابی!
به صبر و طمانینه ما توهین شد که هنوز میخواستیم از طریق صندوق رای اصلاح کنیم این کشور رو!
نمیدونم میتونی بفهمی یا نه
مردم نهایت روشنفکری رو توی تظاهرات 25 تا 28 خرداد 88 نشون دادن
توی 27 شهریور!
توی 13 آبان!
اونوقت تو میگی من و امثال من مثل گردن کلفت تبریزی دهه 40 هستیم؟ که نمی فهمیم چی میگیم چی میخوایم؟
ما میدونیم چی میخوایم ولی نمیدونیم با آدمایی مثل تو چکار کنیم که وسط میدون جنگ با یه گوریل تو میای از پشت هی ویشگونمون می گیری؟
اگه طرف گوریلی برو اون جلو واستا مثل یه گوریل بجنگ!
اگه طرف مایی بیا این ور مثل یه مرد بجنگ!
اگه به خیال خودت بی طرفی! برو یه جانی واکر بخر و برو ساحل با دخترای خوشکل برقص!

ناشناس گفت...

na tanha roznameh negareh barjestehei hasted yek honarmad zeba shenas hamhasted cheghadr khosh-halam shoma ra peyda kardam ostad azezam
in agsha kareh khodetan ast ?m

ناشناس گفت...

khash javab midadid !!! vali agar ham kareh khodetan nabashad boz ham entekhabash honardandanast bavar koned

داریوش سجّادی گفت...

با عرض پوزش از تاخیر در پاسخ
خیر عکس ها کار بنده نیست