تلخ کامانه هر اندازه دکتر روحانی با ایراد سخن، مبانی اندیشگی خود را بیشتر شماسازی می کنند همزمان نحافت بینش و قلت دانش و فقر بضاعت سیاسی و اجتماعی ایشان برخلاف توقع هویدا تر می شود.
بعد از اظهارات شاذ ایشان در نشست با نخبگان ایرانی (نگاه کنید به مقاله کانون بی اخلاقی) مواضع متخذه مشارالیه در جشنواره فنآوری و اطلاعات مبنی بر اینکه : «دیدیم که ماهواره آمد و مبارزه در پشتبام و بالکن تاثیرگذار نبود و نه ایمان مردم پر زد و رفت و نه هویت مردم از دست رفت» چنین اظهاراتی بمثابه «تازه تر از تازه تری است» افزون بر حیرت های پیشین که نشان دهنده بی درکی ایشان از آفات و تبعات موج نوین نرم افزاری رسانه های غربی است.
هر چند که ظاهراً دُز شاذ گوئی در این نشست تا آن اندازه بالا بود که مسئولین نهاد ریاست جمهوری را مجاب کرد تا بی اخلاقانه این قسمت از اظهارت دکتر روحانی را از متن موجود در سایت رسمی ایشان حذف و ادیت فرمایند! و هر چند که متقابلاً ریاست قوه قضائیه در واکنش به این اظهارات به نکته درستی اشاره کردند مبنی بر آنکه:
مسئولان در مواجهه با امور ارتباطاتی و سایبری و امور فرهنگی سخنانی موجه و منطقی بر زبان بیاورند و از حرف های هیجانی، موردی و احساسی بپرهیزند تا راه برای تدوین راهکارهای مناسب هموارتر شود ... «سیم خاردار کشیدن اطراف یک باتلاق» معنایش بیاعتمادی به مردم و جوانان نیست. اگر میگوییم که جوانان ما مورد اعتمادند و خودشان به خوبی همه چیز را میفهمند پس با این استدلال چرا با مواد مخدر مقابله میکنیم؟ با چنین استدلالی باید پخش و استفاده از مواد مخدر را نیز آزاد بگذاریم!
پیش تر بر این نکته صراحت ورزیده بودم که:
هر چند برای کسر بزرگی از مردم جهان «غرب» و بویژه «آمریکا» اولاً «دنیا» ترجمه می شود و ثانیاً چنین دنیائی را کانون تمام آرزوهای محقق شده بشر می دانند! و به تعبیری درست تر آمریکا بنمایندگی از جهان غرب هوشمندانه موفق شده تا خود را در مقام کانون همه کامروائی ها و سعادت و خوشبختی و موفقیت به اذهان بین الملل پمپ و القا کند! اما برخلاف چنین باوری آمریکا چیزی نیست جز پایان دنیا از فضیلت و «کانون بی اخلاقی»
کانون بی اخلاقی نیز لزوماً افاده معنای «خیمه گاه بد اخلاقی» نیست! خوانش مقرون به صحت چنین بداهتی بمعنای «نبود اخلاق» در تمامیتی بنام آمریکاست.
جغرافیائی که شهروندانش در آن نمی دانند خوب و بد چیست؟
«خیر و شر» و «شادی و غم» و «خوب و بد» و «موفقیت و هزیمت» تعاریفی هستند که نظام حاکم بصورت سیستماتیک مصادیق و معانی و مفاهیم آن را برای شهروندانش تعریف و ابلاغ می کند!
یک زندگی رُباتیک که حکومت به اعتبار انحصار قدرت و ثروت و رسانه توانسته نامحسوس و غیر مستقیم از این طریق برای شهروندان تصمیم بگیرد و سلیقه بسازد و پیشنهاد دهنده «خوبی و بدی» و ایضاً «شادی و غم» به ایشان باشد!
سیستمی شیک و در عین حال بسته که طی آن انسانها مبدل به ربات هائی شده که بدون درک معنای واقعی استقلال شخصیت و هویت با پروتکل های تحمیل شده و نامحسوس بر خود توسط سیستم، مدیریت می شوند. (مقاله کانون بی اخلاقی)
ماجرای اخیر بازداشت چند جوان در تهران به اتهام لبیک به رقاصی درخواستی «فارل ویلیامز» بر روی آهنگ جدیدش (خوشحالی) و واکنش متقابل وزارت خارجه آمریکا و تاکید بر آزاد کردن این جوانان به احترام آزادی بیان (!) نقدترین مصداق از کامیابی آمریکائیان در «بِـرند کردن» فرهنگ خود برای چنین جوانانی در ایران و دیگر نقاط جهان است.
در واقع آمریکائیان به اعتبار توفیق شان در برند کردن فرهنگ خود اکنون این حق را به خود می دهند تا شادی مطمح نظر و مورد وثوق در فرهنگ خود را لازم الاجرا و لازم الاتباع برای همه دنیا بداند و جوانانی هم که این متابعت را پذیرفته اند طبیعی خواهد بود مانند علی ورجه و از طریق بالا و پائین پریدن در مقابل دوربین، چنان شادی را کور کورانه فهم کرده و برسمیت بشناسند و متقابلاً سخنگوی کاخ سفید نیز چنین ورجه ورجه کردن هائی را «آزادی بیان» توصیف کند و رسانه های تحت امر شان نیز برخورد فرهنگ های بومی و متضاد با چنین رفتارهائی را که با مختصات فرهنگی ایشان ناسازگار و مبتذل تلقی می شود «مبارزه با شادی» ترجمه و معنا کنند!
اما آنچه که بیش از همه اسباب تـَحیّــُـر و بلکه تاسف می شود آنجاست که رئیس جمهور ایران نیز مغبون چنین صحنه آرائی و برند سازی از فرهنگ آمریکائی شده و جوان سرانه یا بقول رئیس قوه قضائیه «احساساتی و هیجان زده» برای مخاطب خاص توئیت بفرمایند که:
«شادی حق مردم است و ما نباید در مورد رفتارهای ناشی از شادی سختگیر باشیم» (*)
و متقابلاً سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز در پاسخ به این توئیت «چشمک بزنند» که:
ما با این حرف آقای روحانی موافقیم! (*)
جناب روحانی متاسفانه متوجه نیستند موضوع مناقشه بر سر ابراز شادی نیست. دعوا بر سر تحمیل شادی هائی با «برند آمریکائی» و استاندارد سازی از الگوهای رفتاری آمریکا و تحمیل نامحسوس و نرم افزارانه این استانداردها به دنیا است.
یک برند سازی با محوریت مناسبات رباتیک بین انسانها، که در خدمت هژمونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آمریکائیان قرار دارد.
شیوه ای مذموم در سربازگیری کم هزینه از میانه جوانان از طریق تمهید دلزدگی از ساختار و بافتار و هنجارهای بومی و تصعید دلشدگی در هنجارها و انگارها و اطوارهای تزریقی «کدخدای مفروض» دهکده جهانی!
فرآیندی که خط تولیدش ربات هائی مسخ شده در کلیشه های پیشنهادی غربی است که حسب الامر با خنده کدخدا می خندد و با شادی اش شادند و با فرمانش می رقصند!
«بدنبال رویاها» عنوان سریالی ایتالیائی بود که طی سفر سال گذشته ام به ایران فرصت یافتم چند قسمت آن را در تهران ببینم.
سریالی که از طریق ماهواره بر روی آسمان ایران آنتن گرفته بود و ماجرای چگونگی موفقیت یک دختر خدمتکار در یک موسسه آموزش رقص بود.
«بدنبال رویاها» برخوردار از داستانی جذاب و گیرا و پر کشش و حرفه ای و عاطفی بود که فرای جزئیات، چینش مشتی دختر و پسر جوان و الوان و زیبا روی و خوش اندام را بتصویر می کشاند که با بهجت و طراوت و حلاوت در کنار یکدیگر در موسسه آموزش رقص اهتمام خود را برای تحقق رویاها و تامین کامیابی هایشان در زندگی، صرف خوانش و رامش و خرامش اروتیک با یکدیگر می کردند و در این میان دختر زیباروی و فقیر و خدمتکار موسسه نیز با کسب توفیق در پیوستن به این حلقه خنیاگری بمثابه سیندرلائی خوش اقبال مبدل به ستاره این جوانان مبتهج و کامیاب می شود.
«بدنبال رویاها» کوششی پر فراست از میانه انبوه تولیدات بصری صنعت و سنت سینمائی هالیوود بود که در فرای ظواهر مشغول کشاندن مخاطب جوان ایرانی به صرافت «منم می خام» و انتقال این پیام به ایشان بود که:
بیرون از مرزها دنیا به کام جوانان است و تو در کشورت نامنصفانه محروم از شادی و سروری هستی که مستحق آنی در حالی که در بیرون هم سن و سالانت به کثرت و سهولت در حال انتفاع از بهجت هائی اند که بنا حق از تو مضایقه شده!
بدنبال رویاها یکی از صدها و هزاران نمونه از ذکاوت پنهان غرب در تولیدات بصری بمنظور هنجارسازی مورد وثوق در آن «فرآیند رباتیک ساز» است که برخلاف بینش رئیس جمهور ایران مبارزه با چنین خط تولیدی مبارزه با شمشیر چوبی نیست!
شیطنت نچندان پنهان در چنین تولیداتی آنجاست که عوامل تولید خود را مقید به آن نمی دانند تا نوعاً اهتمام و سخت کوشی و رقابت چند جوان را در یک پروسه آموزشی یا فرهنگی و علمی و تحقیقاتی یا حتی ورزشی را با داستانی حاذقانه و جذاب و پرکشش به تصویر بکشند تا از این طریق بتوانند مروج رقابت سازنده و اخلاقی و پژوهشی و علمی نزد مخاطبانش شوند!
اهتمام اصلی و پیغام پنهان و القائی چنین تولیداتی تهییج و ترغیب ذائقه و تعریف و تحریک سلیقه مخاطب به داشته هائی است که در کشور خود بنا به دلائل عرفی و فرهنگی از آن محروم مانده اند.
«بدنبال رویاها» و امثال «بدنبال رویاها» و ایضاً فراخوان رقاصی از نوع «فارل ویلیامز» پروژه هائی سنجیده و مهندسی شده اند تا بدانوسیله ضمن دامن زدن به مطالبات نامانوس فرهنگ غربی با فرهنگ ایرانی نزد جوانان، ایشان را اولاً مبتلا به دلچرکینی از وضعیت خود در کشورشان کنند و ثانیاً ظرفیت های ایشان را از طریق ترغیب ایشان به مهاجرت به «بهشت موعود» و القائی، در خدمت خود در آورند و همزمان میهن ایشان را محروم از توانمندی های جوانانش کند و ثالثاً برای کسر بزرگی از همین جوانان که عملاً از امکان مهاجرت به آن مدینه فاضله توهمی نابرخوردارند یک یاس فلسفی و بغض فرو خورده از وضعیت موجود و نظام مستقر در کشورشان را فراهم آورند.
یاسی که به قوت و قدرت می تواند نقش چاشنی انفجاری و مخرب و قدرتمندی برای تامین منویات کدخدا را در روز واقعه فراهم کند.
اساساً آمریکا به قوت و فراست از صنعت سینما و رسانه و ماهواره برای کلیشه سازی و هنجار آفرینی و ترویج نامحسوس آنها نزد مخاطب بهره برده و می برد.
سریال در حال پخش «زیبایان کوچک و دروغگو» Pretty Little Liars نمونه قابل استناد دیگری از زیرکی عوامل تولید در هالیوود برای تبدیل ضد ارزش به ارزش و ضد هنجار به هنجار است.
ماجرائی پر کشش و مهیج با فیلمنامه ای پر قدرت از 4 دختر پریوش و زیبا روی که در جستجوی قاتل دوست پنجم شان، ماجراهای هیجان انگیز و سرگرم کننده ای را برای مخاطب عمدتا نوجوان و جوان فراهم می کنند.
«امیلی» Spencer Hasting یکی از این چهار دخترک خوش بر و رو است که اتفاقاً به اعتبار فیلمنامه در طول ماجرا مخاطب را شیفته اخلاق انسانی و روحیات عاطفی و شخصیت جذاب و مهربان خود می کند تا جائی که در میانه فیلم که «مخاطب بشدت دلبسته شده به شخصیت مثبت و عاطفی و مهربان امیلی» وقتی با سورپرایز «هم جنس باز بودن» امیلی مواجه می شود دیگر ارزنی نمی تواند اهمیت به اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن هم جنسگرائی بدهد. مهم آنست که امیلی آنقدر زیباست و آن قدر در طول فیلم برای وی شخصیتی جذاب و مثبت و کاریزما خلق شده که آنک و به سهولت می توان بیننده نوجوان و جوان را مدیریت نامحسوس کرد تا دیگر نه تنها اهمیتی به اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن عمل هم جنسگرائی دهد بلکه صانعان فیلم با ذکاوت به اعتبار شخصیت مثبت القا شده «امیلی» بصورت غیر مستقیم از هم جنسگرائی قبح زدائی کرده و آن را در جوار آن همه خوبی امیلی، عملی بی اهمیت و بلااشکال و قابل اغماض و بلکه اخلاقی (!) برای بیننده فهم و القاء می کند.
«بدنبال رویاها» و «زیبایان کوچک» دو نمونه از تولید انبوه و دماگوژیک و حرفه ای و «بدیهی» سنت سینمائی غرب است که با ظرافت و از طریق تحمیل نامحسوس «برند» و تحمیل پنهان «استانداردهای» فرهنگ و هنجار و نورم های غربی در ذهنیت مخاطب با زیرکانه ترین شکل ممکن از بدنه جوانان دنیا برای خود یارگیری فرهنگی می کند.
بداهتی که علی رغم شفافیت ظاهراً نتوانسته در کانون توجه و تفطن رئیس جمهور ایران قرار بگیرد و بالتبع اهتمام معظم له بجای آنکه معطوف به تمهید راهکار جهت مقابله با این تهاجم فرهنگی پنهان و پرخسران شود ایشان را «اشعری مسلکانه» مبتلا به محبوب نمائی از طریق کلامت مبتنی بر پسند مخاطب کرده است.