۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

مرغ سحر ـ مستدعی است ناله سر کن!!!


به گزارش سایت انتخاب در هشتمین جشن منتقدان سینمائی ایران در مرداد ماه گذشته در اقدامی غیر اخلاقی علی رغم تشویق و کف زدن در لحظه اعلام اسامی و اعطای تندیس جمیع برندگان، در لحظه اعلام نام «ابراهیم حاتمی کیا» کارگردان سرشناس فیلم «چ» حضار تعمداً از تشویق و دست زدن به افتخار ایشان (هر چند غایب هم بودند) استنکاف ورزیدند! (اینجا)
هر چند سایت انتخاب این رویکرد را غیر اخلاقی تلقی کرده اما واقع آنست ایران بیش از یک سده است که بر روی گسل مسمی به سنتی ـ مدرن یا مذهبی ـ مزدکی یا روشنفکر ـ عوام نشسته و طی این مدت هیچ زمانی نبوده تا طرفین یکدیگر را برسمیت بشناسند و شانیت و حیثیت و احترامی برای یکدیگر قائل باشند.

پیش تر مشابه همین برای «قیصر امین پور» شاعر پر آوازه و صاحب سبک و منسوب به انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد که با رحلتش، انجمن نویسندگان ایران که غالباً کانون شعرا و نویسندگان و هنرمندان با رویکرد دین گریز یا دین ستیز و سکولار ایرانند ارزنی برای ایشان وزنی قائل نشدند تا علی رغم همه اختلاف نظرات شان با هم قطاران و هم قلمان مذهبی، به حرمت وزن و شان و اعتبار وزین قیصر در میانه شعرای ایران، لااقل بمناسبت درگذشت اش نیم خط تسلیت به خانواده یا دوستدارانش مرقوم کنند!
این معامله ای است که مشابه آن از جانب اهالی سینمای سکولار ایران که تقریبا تمامیت فضای سینمائی ایران را در قبضه قدرت انحصاری و رفیق سالارانه خود گرفته اند با «مسعود ده نمکی» و سه گانه اخراجی ها و دیگر تولیدات سینمائی وی روا داشتند.
تولیداتی که برخلاف تصور و توقع ایشان و علی رغم چنبره و سلطه و انحصار سکولارها بر سینمای ایران، خوش درخشید و رکورد بالاترین فروش را در تاریخ سینمای ایران بنام خود ثبت کرد.
علی ایحال کلوب سکولارهای سینمای ایران با دهان کجی هائی مصنوع و قابل فهم و لجبازانه به ده نمکی و آثار ده نمکی، ایشان و آثار ایشان را هرگز برنتافتند و با هزار و یک ادله مفهوم و نامفهوم کوشیدند سینمای ده نمکی را فاقد ارزش های سینمائی و تنها متکی بر رانت حکومت معرفی و تحقیر کنند.
این در حالی است که ده نمکی توانسته بود ظفرمندانه و بدون برخورداری از الم و کوتل و حشمت و شوکت و دفتر و دستک و یال و کوپال و ادا و اطوارهای فضل فروشانه سینماسالاران سکولار ایران، وارد خصوصی ترین حریمی شود که بصورت سنتی جامعه سینمائی سکولار ایران آن حریم را ملک طلق و انحصاری و اختصاصی خود می دانست و ده نمکی اینک بدون هیچ استقبال و کارت دعوتی توانسته بود انحصار و چنبره سنتی این جماعت بر اتمسفر سینمای ایران را بنام یکی از فرزندان انقلاب اسلامی، شکسته و بدین ترتیب با تولیدات خوش ساخت و خوش اقبالش نزد مخاطب، نازائی و در خود ماندگی و ابتلای به تکرار و فریز شدگی سینمای اصحاب «خانه سینما» را چهره نمائی کند و از این طریق امضای خود را پای سینمای ایران و با غلظت و دوزی بالا به ثبت برساند.
ده نمکی با این کار نشان داد می توان بدون ادا و اطوارهای روشنفکرنمایانه دورن تهی و بدون برخورداری از عقبه و رانت سینمائی با اتکای بر محوریت پیام و ذوق هنری سینمای عقیم روشنفکری را به چالش کشید و بسیار جلوتر از ایشان رکورد سینمائی کشور را بر هم ریخت.
ده نمکی بمثابه آن کودک گستاخی بود که بدون دعوت خود را به ضیافت دایناسورهای سینمای سکولار ایران تحمیل کرد و جسورانه با سیاه مشق های سینمائی و خوش اقبال خود، سترونی و عریانی و تنگدستی اندیشه سلاطین این سینما را با فریاد «پادشاه لخت است» پرتوآمائی کرد!
بعد از آن دیگر ماندن یا نماندن ده نمکی در سینمای ایران موضوعیتی نداشت و ندارد و مهم آن بود که ده نمکی با درخشش خود و سینمای خود غیر مستقیم به فضل فروشی ها و فخر فروشی های سینمای روشنفکری ایران، دهان کجی کرد و از این طریق نشان داد در هنر (حال هر هنری) ابتدا باید حرفی برای گفتن داشت و بعد از آن خود را به اداهای جانبی آن اعم از گیسوان دمب اسبی و عینک های پنسی و پیپ و کوله پشتی و کلاه شاپو و کج نشستن و اسپرسو سفارش دادن و به اقتضا نیچه خوانی و عندالاقتضا با «کارد و چنگال» کله پاچه خواری و هزار ادا و اطوار دیگر دلبسته و وابسته کرد!
واقعیت غیر قابل کتمان در ایران آن است که ترشروئی و دهان کجی نسبت به سرآمدانی چون حاتمی کیا و امین پور و ده نمکی و امثال ایشان از جانب سرآمدان قطب مقابل ایشان در حوزه سکولاریسم، محصول طبیعی از یک ذات آنتاگونیستی در یک «جامعه ناهمگن» است.
آذر ماه سال 85 که «سعید حجاریان» در مقام آسیب شناسی جنبش اصلاحات نسخه ای پیچید که امهات آن ناظر بر موارد شاذ زیر بود:
ـ آنتروپورموفيسم مجددين در کنار هايروکراسی نهاد دين عامل ترويج اسلام آئينی و مناسکی است که لازم الاصلاح است.
ـ عقل نقاد و خود بنياد مابعد کانتی ابزار متجددين در اصلاح دين است. نقدی که اسير هيچ جزميتی نيست و فارغ از تأويل و اتنومتدلوژی است.
ـ رفرم دينی در دوران اصلاحات در سطوح انتولوژيک و متدولوژيک گسترش نيافت و منحصر در قالب اپيستمولوژيک ماند.
ـ اصلاح طلبان از توجه به تثبيت معانی و تطابق دال ها و مدلول ها مغفول ماندند.
ـ در حاکميت پاتريمونيال ايران که به برکت رانت نفت منفک از طبقات است، نهاد دين ادامه بوروکراسی دولتی می شود.
ـ خونرگ های نظام پاتريمونال در ايران، پاتروناژی است که متکی بر رانت آب يا زمين و يا نفت بوده.
در همان تاریخ و در مقام نقد طی مقاله «حصار در حصار» خطاب به حجاریان نوشتم:
اهتمام شما (حجاريان) بمثابه آن است که برای کيفيت مناسب يک آکواريوم همه ادوات لازم اعم از دستگاه تصفيه، کلر بمقدار مناسب، نور مخصوص، سنگ و خزه تزئينی ، دما سنج و حرارت مقبول را پیش بینی و لحاظ کرده اما مهم ترین چيز را فراموش کرده اید و آن این که بهترين آکواريوم های جهان قبل از هر چيز محتاج آب مناسب برای شنای موثر ماهيان است.
دمکراسی بمثابه یک آکواریوم است که نمی تواند از ماهیان آب شور و آب شیرین هم زمان میزبانی کند.
ناسازگاری و عدم تجانس ساختاری بدنه اجتماعی شبه مدرن ايران با ديگر بخش های جامعه اثبات کرده شرط اوليه برای بسط و تعميق دمکراسی وجود «همگنی» است.
دمکراسی بمثابه آکواريومی است که نمی توان هم زمان ماهی استروژن آب شيرين را در کنار ماهی سالمون آب های آزاد در آن به سلامت نگهداری کرد.
سال 84 با بالا گرفتن بحث مجوز قانونی دادن به ازدواج هم جنس گرايان در آمريکا مجادله ای در شبکه تلويزيونی ABC بين مجری و ميهمان آن برنامه که از مدافعين هم جنس گرايان بود در گرفت که تا حدود زيادی ترسيم گر وضعيت فعلی جامعه شبه مدرن ايرانی است.
در آن مجادله فرد هم جنس گرا در توجيه حقانيت و مشروعيت مطالبات قانونی هم جنس گرايان مدعی بود که جنبش حق شهروندی هم جنس گرايان همانند جنبش سياه پوستان بوده و دولت مانند سياه پوستان ملزم و موظف به اعطای حقوق مشروع به ايشان است و مجری مزبور در مقابل، پاسخی بغايت حاذقانه به وی داد مبنی بر آنکه:
پرسش اساسی در جنبش سياه پوستان ناظر بر اين مطلب بود که What he is ـ  او چی هست؟
در حالی که سوال اساسی جنبش هم جنس گرايان ناظر بر آن است که What he does ـ  او چه کار می کند؟
در جنبش سياهان دغدغه اصلی اثبات موجوديت بود. سياهان همه حرف شان آن بود که «ما هستيم» وجود داريم و بايد از حقوق مشروع موجوديت مان برخوردار شويم. در حالی که همه حرف هم جنس گرايان آن است که «ما اين هستيم» يعنی فرای مشروعيت داشتن يا نداشتن نوع بودن و هويت نامتعارف شان، خواستار حقوق مساوی مانند ديگر طبقات مشروع جامعه اند ولو آنکه جامعه اساساً ایشان و مناسبات و حاجات و احتجاجات ناشی از «کـُنش ایشان» را برنمی تابد و برسمیت نمی شناسد!
فروردین ماه سال 90 ذیل مقاله «بچه های آسمان» با اشاره به چنین نقار و شکاف موجود و مسبوقی در میانه جامعه ایرانی نوشتم:
در منتهی الیه چنین گسلی «صمد آقاهائی» هستند که ضمن پذیرش و برسمیت شناختن اصل روستائی بودن، شرمنده هویت و شخصیت فردی و اجتماعی شان نیستند و منتهی الیه سوی دیگرش متشکل از روستائیان بزک شده و «عین الله های خود باقرزاده بینانی» است که با شرمندگی از پیشینه خود و تعمد در پاک کردن حافظه تاریخی شان از اصل و نسب و خاستگاه و هویت سنتی شان، اصرار زائد الوصفی در گریم خود و معرفی خود بعنوان شهروندان متمدن عصر جدید دارند و تنها وجه مشترک این دو طبقه «موجودیت نظام جمهوری اسلامی» است با این تفاوت که نسل و طبقه «صمد ها» می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه «عین الله ها» نیز می دانند چه « نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!
گریزی از این واقعیت نمی توان داشت که بخش اعظمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی قبل از آنکه با حکومت مستقر مشکل داشته باشند بیشتر دچار خود درگیری اند و با خود مشکل دارند.
قبلاً و در جائی دیگر نیز بر این نکته انگشت گذاشته بودم که:
جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته عامل و اسباب بیرون ریختن و عریان کردن ماهیت «ایمان ویترینی» و «دین مخنث» مردمانی شد که تا قبل از این با تعریف مدالیومی و مینی مال و کاریکاتوری از دین «فکر می کردند» مسلمانند. دینی که در مسامحه آمیز ترین قرائت ممکن «بود و نبودش» علی السویه است و کمترین بروز و نمودی در رفتارهای فردی و اجتماعی مومنانش ندارد. انقلاب اسلامی ایران اگر در این زمینه متهم است اتهام اش آن است که یک دروغ تاریخی را عریان کرد. یک خود فریبی و تخیل را افشا نمود و یک هویت موهوم را فرو ریخت. متعاقب چنان «برهنگی» این بخش از جامعه مبتلا به اختلال شخصیت شده اند. از سوئی کماکان خود را مسلمان می دانند اما از سوئی دیگر، توان زیست مومنانه هم تراز با استاندارهای دین را نیز ندارند ... مشکل ایشان ناراستی و ناسازگاری و بدقوارگی خلعتی است که از دین بر تن کرده اند. هر چند توان و میل و کششی به زیست مومنانه ندارند اما کماکان مصرند بدون ضمانت اجرا خود را مسلمان بدانند! مومنانی که به صفت ظاهر مسلمان اند و شیعه اند و اثنی عشری اند! اما معلوم نیست به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری می کنند که یک نامسلمان، بی دین و ناشیعه آن کار را نمی کند؟ و به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری نمی کنند که آن نامسلمان بی دین و ناشیعه آن کار را می کند!؟
با چنین مختصاتی کمال ساده اندیشی است چنانچه از سپهسالاران جماعت سکولار توقع آن برود تا فرضاً در جشن منتقدان سینما برای «حاتمی کیا» دست بزنند و در جشنواره فجر برای «ده نمکی» تره خرد کنند و بمناسبت درگذشت «قیصر امین پور» شعاع درد شان را ضربدر عذاب کنند ـ تا مگر مساحت رنج قیصر را حساب کنند (*)
هم چنان که همین معامله را بصورتی طبیعی می توان از جانب سپهسالاران جبهه مقابل در مناسبت هائی مانند درگذشت شاملو و فردین و سیمین بهبهانی و دیگر نامآوران ایشان متوقع بود!
مشکل آنست که طرفین اساساً یکدیگر را برسمیت نمی شناسند و به همین دلیل است که در تجمع سوگواری بمناسبت درگذشت سیمین بهبهانی «آن طرفی ها» بوتیماروش و با نگاه نفرت به «این طرفی ها» با یکدیگر دست به فراخوان «مرغ سحر» می زنند و شورمندانه از محضرش استغاثه می کنند:
لطفاً شام تاریک ما را سحر کن!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله حصار در حصار

http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_5647.html

مقاله بچه های آسمان

http://sokhand.blogspot.com/2011/04/blog-post_5161.html

مقاله بینوایان

http://sokhand.blogspot.com/2012/09/blog-post_22.html

مقاله من ایستاده ام تا رای خود را پس بگیرم

http://sokhand.blogspot.com/2013/02/blog-post_9.html



* ـ اشاره به شعر قیصر امین پور:
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید



۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

از عین الله تا جیگرها!



حسن رضیانی هنرمند پیش کسوت سینمای ایران دار فانی را وداع گفت.
رضیانی بیش از هر چیز اشتهارش در سینما را مدیون نقش ماندگار «عین الله » در مجموعه فیلم های «صمد» بود.
نقشی که شخصاً از آن در تبیین آسیب شناسی و گونه شناسی لایه های اجتماعی ایران بهره بردم و ده سال پیش در مقاله «صمد و عین الله» ایشان را نماد جامعه شبه مدرن و غربزده از میانه طبقات مسمی به متوسط در ایران معرفی کردم که با یک سفر از روستا به شهر شکل گرایانه مفتون زرق و برق و رونمای ظاهر فریب شهر در مقام «مدنیت غربی» شده و در بازگشت به روستا ضمن انکار هویت پیشین خود و جعل هویتی نوین (باقرزاده) با کراواتی نامتعارف بدین طریق می کوشد با فرو بردن خود در خلسه «این همانی» با شهروند غربی برای خود جعل هویت و مدنیت و تشخص احصاء نماید!
هم چنان که « صمد» معرف کاملی از نسل روستائيانی در ايران بود و هست که با لباس و کلاه نمدی سنتی اش، بشدت وابسته به خرده فرهنگ روستائی خود بوده و بدون کمترين شرمندگی از هويت بومی اش می کوشند و اثبات کردند سربازان صديق و جان بر کفی برای دفاع از اعتقادات و ارزش های خودند!
(متن کامل مقاله صمد و عین الله در اینجا)
بیرون از تکلف عین الله و عین الله ها نمایندگی طبقات بیمار و در عین حال موثری در تاریخ تحولات توسعه سیاسی ـ اقتصادی ایران را عهده داری می کرده و می کنند که شوربختانه در این پروسه نقش یا زخم هائی مانا از خود بر پیکره فرهنگی ایران بر جای گذاشته اند.
فهم این قشر از توسعه اعم از توسعه سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در مضیق ترین و منحط ترین قرائت چیزی فراتر از نوعی Gentrification نیست. امری که نزدیک ترین معادل آن در زبان فارسی عبارت است از:
نوعی تجملگرائی با گرایش به نوسازی فضای فرهنگی مطابق با پسند اشراف و متمولین!
گرایشی که با اتکا بر مانائی و زنده بودن و زنده ماندن «عین الله ها» در مختصات جمعیتی ایران، هم چنان سخت جانی و مطالبه گری می کند!
عین الله نماد قدیمی از آنومی آشنای «خود دیگربینی» منتج از «خود حقیربینی» تاریخی و هویتی کسری قابل اعتنا از ایرانیان است که ادامه آن را می توان در «خری» دید که بعد از خود باقرزاده بینی عین الله ها اینک با کراهت از خود و پیشینه خود، فریاد می زند :
من خر نیستم! من جیگرم!!!

(ادامه در جیگرها)


۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

آن یکی «میـلک» است اندر بادیه!!!



از 7 سال پیش (دقیقاً از مهر 86) یک حرف داخل دوات قلم من آماسیده (!) و منتظر فرصت برای عقده گشائی بوده و آن آماس بازگشت به خبر سفر «امینه اردوغان» همسر «رجب طیب اردوغان» نخست وزیر وقت ترکیه به آمریکا دارد که آن علیا مخدره در آن سفر و به بهانه «هفته بزرگداشت مولانا» سه جلد ترجمه انگلیسی دیوان اشعار مولانا را به «لورا بوش» همسر رئیس جمهور وقت در ایالات متحده هدیه کرد!(اینجا)
صرف نظر از مرد رندی آن علیا مخدره (امینه خانم و ایضاً همسر دو دوزه بازش) در مصادره مولانای جد و آباد ایرانی ما ایرانی ها بنام کشور خود (!) نکته ای که ایشان نتوانست بفهمد آنست که علی رغم مرد رندی شان در رُبـایش ملیت و هویت مولانا متوجه آن نشدند که حضرت مولانا از ایشان زرنگ تر بودند و با تحریر اشعارشان به زبان فارسی و اتکایش بر تعدد معانی لغات در ادبیات فارسی مانع از آن شدند تا در آینده قالتاقانی از این دست بتوانند با ترجمه انگلیسی اشعار مزبور، ملیت ایشان را به دروغ بنام خود سند بزنند!
حالا فکرش را بکنید جورج بوش پسر با آن همه خرفتی در کنار همسرش بنشیند کنار شومینه منزل شان و در حالی که در کاناپه لم داده آن شعر معروف مولانا (آن یکی شیر است اندر بادیه ـ وآن دگر شیر است اندر بادیه) را به انگلیسی با این مضمون بخواند:
آن یکی میلک (Milk) است اندر کالدرن (Cauldron)
وآن دگر لای ان (Lion) است اندر دزرت (Desert)
!!!!!!!
و آنگاه با همان چشمان لوچ به لورا نگاه کند و بگوید:

?Honey! What does it mean

.................

۱۳۹۳ شهریور ۵, چهارشنبه

دوبله سریدی!


مصطفی تاجزاده در ادامه سریال نامه نگاری ها و مقالات سیاسی اش از داخل زندان اوین در جدیدترین مکتوب خود اقدام به انتشار نامه ای به آدرس حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی کرده و طی آن به هاشمی رفسنجانی خبر داده که در ماه های نخست بازداشت خود بشدت زیر فشار بوده و بازجویان بشکلی ناشیانه می کوشیدند تا ایشان (تاجزاده) را مـُقـُر آورند که در جریان شهرآشوبی های سال 88 در اردوی هاشمی رفسنجانی بوده تا از این طریق بتوانند اثبات کنند مدیریت فتنه 88 را هاشمی رفسنجانی شخصاً عهده داری می کرده!
هر چند تاجزاده در این نامه با حسن نیت کوشیده نکات و استنباطات خود را به هاشمی منتقل کند اما ظاهراً ایشان در نوید افشاگرانه خود به هاشمی رفسنجانی نتوانسته یا نخواسته چند نکته بدیهی را التفات کند:
اول آنکه بیرون از سطح تحلیل عوام، به اعتبار عملکرد و مستندات عیان، اثبات آنکه هاشمی رفسنجانی در ماجرای 88 در عالی ترین سطح حضور و مدیریت ستادی داشت برای اهل فن، برخوردار از کفایت ادله است!
دوم آنکه میل مدیریت عالیه نظام بر مهار و مدیریت و ایضاً ایزوله کردن هاشمی رفسنجانی بمنظور خنثی کردن جاه طلبی ها و سهم خواهی های موسمی اش، چیز چندان نامشهود و غیر قابل فهمی نیست و اهل فن بر این واقعیت نیز سالهاست تفطن دارند!
سوم آنکه تنها چیزی که هم تاجزاده و هم بازجویان تاجزاده از درک و فهم آن عاجز مانده اند آنست که اولی (تاجزاده) نتوانسته بفهمد تا به بازجویانش هم بفهماند که راه حل چنین امر قابل فهمی (مهار هاشمی) چنین شیوه نامدبرانه ای نیست! هم چنان که بازجویان تاجزاده نیز قاصر از فهم آن مانده اند که برای «مهار هاشمی» بجای این شامورتی بازی های نابلدانه، می شود تدبیر عقلانی کرد!
آقای تاجزاده جهت تقریب به ذهن از «تدبیر عقلانی» بمنظور مهار هاشمی، می توانند مصداقاً به یک نمونه مشهود رجوع کنند که اخیراً و اتفاقاً با اعتراف شخص هاشمی رفسنجانی در دسترس قرار گرفت.
به شهادت آقای رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 که اتفاقا همین آقای تاجزاده و دوستان و هم قطاران سیاسی ایشان برگزار کننده آن بودند:
رهبری از طریق بازگرداندن دو نامزد رد صلاحیت شده اصلاح طلبان (معین و مهرعلیزاده) با حکم حکومتی به عرصه انتخابات موجبات ناکامی هاشمی را فراهم کردند!
(در مقاله خودکشی نهنگ در این مورد بتفصیل نوشته ام)
قرائتی از هاشمی که چنانچه آن را قابل وثوق بدانیم چاره ای نداریم تا به لوازم آن نیز گردن نهیم. از جمله آنکه رهبری تا آن درجه هوشمندانه و مدبرانه با حکم حکومتی توانسته اند هاشمی و اصلاح طلبان را مدیریت کنند.
بر فرض اعتبار روایت هاشمی از تدبیر رهبری در انتخابات 84 ایشان چاره ای جز این ندارند تا بپذیرند:
اولاً اصلاح طلبانی که از فردای خارج شدن قانون جدید مطبوعات در مجلس ششم با حکم حکومتی رهبری، از آن تاریخ همواره خود را در گارد مخالفت با حکم حکومتی قرار داده بودند اینک و به یک باره با بازگردانده شدن نامزدشان (مصطفی معین) به صحنه انتخابات عملا خود را زیر دین رفته رهبری از طریق نوشداروی حکم حکومتی یافتند و به همین دلیل این بار هیچ اعتراضی به حکم حکومتی نکردند!
ثانیاً و بنا به قرائت هاشمی، از این طریق رهبری هوشمندانه توانست با سیاست «کثرت نامزد در انتخابات» مانع از اجماع آراء در سبد هاشمی و تضمینی شدن پیروزی ایشان در انتخابات شوند!
اگر قرائت هاشمی رفسنجانی از این اقدام رهبری قابل وثوق باشد در آن صورت ایشان و ایضاً جناب تاجزاده باید بپذیرید شرط مانائی در سیاست، تدبیر و ذکاوت است و طبعاً هر که تدبیرش بیشتر است مانائی اش بیشتر است.
بواقع هاشمی با چنین قرائتی از ماجرای انتخابات سال 84 خواسته یا ناخواسته بر هوشمندی و تدبیر رهبری صحه گذاشته که با اخلاقی ترین و بهداشتی ترین شکل ممکن با یک تیر دو نشان را به مهارت زده اند:
از سوئی اصلاح طلبان را از طریق «حکم حکومتی بازگشت معین به انتخابات» مدیون خود کرده و هم زمان و با افزودن بر تعداد نامزد در اردوی اصلاح طلبان مانع از اجماع بر روی هاشمی شده و از این طریق هاشمی در انتخابات ناکام مانده!
هر چند هاشمی هنوز نتوانسته بیرون از ادعای نامفهوم «در دور دوم استانداران کار انتخابات را رها کردند»! به این پرسش پاسخ دهد که اگر واقعاً ایشان در کانون اقبال و شیدائی مردم بوده و هستند چرا در دور دوم انتخابات سال 84 که آنک حوزه رقابت به ایشان و احمدی نژاد منحصر شد؛ باز هم مردم از ایشان روی برگرداندند!؟
حسب توجیه و تقریب به ذهن جناب آقای تاجزاده باید خطاب به ایشان گوشزد کرد:
در مجموع و با فرض صحت قرائت آقای هاشمی رفسنجانی از تدبیر رهبری در انتخابات 84 تمثیلاً در بیلیارد به چنین ضربه ای می گویند:
«دوبله سریدی»!!!

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

زندانی های ذهن!



ظاهراً زندان های جمهوری اسلامی از آن درجه از استعداد برخوردار است تا کسری از محبوسین بعضا سیاسی خود را علی رغم برخورداری از متانت و وزانت و شانیت و عقلانیت بتدریج مبتلا به اپوزیسیون نامتعارف بلکه شاذگو و هذیان اندیش نماید.

عیسی سحرخیز از معقول افراد منسوب به جنبش اصلاحات بود که در دوران ریاست جمهوری «محمد خاتمی» مدیر کلی مطبوعات داخلی وزارت ارشاد را بر عهده گرفت و بالنسبه مدیریت قابل دفاعی داشت و بعد از آن هم ماهنامه وزین آفتاب را منتشر کرد که در وقت خود نشریه جدی و قابل وثوقی بود.
در دوران روی آنتن بودن تلویزیون هما نیز «عیسی» بهترین و بیشترین همکاری تلفنی را با من برای یابش و گزینش مدعوین در برنامه میزگرد سیاسی ام در آن تلویزیون را به عمل می آورد.
به هر حال در ماجراهای سال 88 عیسی نیز به زندان افتاد و متاسفانه بعد از آزادیش برخلاف انتظار عیسی قبل نیست و با مطالب و مواضعی شاذ و بعضاً کژتاب می کوشد با نامتعارفانی چون مهدی خزعلی و محمد نوریزاد همآوردی کند!
چه آن زمانی که ذیل ابراز دلتنگی خانم فرناز قاضی زاده (مجری بی بی سی) از 10 سال دوری از تهران در صفحه فیس بوکش نوشت:
« چه زود گذشت ـ چه آن شبي كه به سينا (همسر قاضی زاده) گفتم: نمانيد، زود (از ایران) برويد و چه آن شبي كه در ايستگاه مترو آمستردام به ديدنم آمد و ياد تو و ماني كردم»
تو گوئی عیسی در حال ابراز همدلی با دو تن از احرار و مدافعان سنگر آزادی است و یک بار دیگر روح «شریعتی» در کالبد «عیسی» حلول کرده و از منتهی الیه جنبش اصلاحات در تمجید از «محبوبه متحدین» و «حسن آلاد پوش» ثانی (!) دست به بازنوشت «حسن و محبوبه» زده است!
بدون آنکه لااقل برای شفاف شدن پیشینه اصلاح طلبی خود روشن سازد نسبت ایشان با این دو به احتساب مواضع شفاف و خصمانه و بارها ابراز شده شان با نظام و اسلام و انقلاب و خمینی چیست!؟ و اگر این نسبت از جنس «این همانی» است در آن صورت این کمال بی اخلاقی است وقتی از اساس دلبستگی به یک انقلاب و نظام برآمده از آن و رهبریش نداشته باشیم و آنگاه مسئولیت و مصادر و مزایای آن نظام را با رعایت تقیه پذیرا شویم!
و چه اینک که در جدیدترین پستش در فیس بوک و بنقل از راوی ناشناس «اشاعه لوس آنجلس نویسی کرده» و به سیاق محمد نوریزاد و مهدی خزعلی نوشته:
«راست و دروغش با راوي ـ یکی از دلائل نگه داشتن آیت مهدوی کنی در بیمارستان، غیر از مسئله انتخاب جانشین برای وی در مجلس خبرگان انتقال اسناد اموال وی و دانشگاه امام صادق به پسر وی و چند نفر دیگر است.
هر روز می آینده بیمارستان و اسناد موقوفات ملا علی کنی که در اختیار وی است و اسناد دانشگاه امام صادق را بنام پسر او می زنند. سند را می نویسند و خودشان انگشت مهدوی کنی را جوهری می کنند و بعنوان اثر انگشت پای سندها می زنند. تا آنجا که من اطلاع دارم تاکنون با همین شیوه اسناد 11 هزار مغازه بنام پسر وداماد مهدوی کنی شده است.»

بالغ بر 20 سال پیش یک بار که به سنت همیشگی بمناسبت عید فطر به اتفاق مسئولین کشور و اصحاب مطبوعات و سفرای خارجی مدعو بیت رهبری بودم دست بر قضا بعد از ظهر همان روز منزل یکی از اقوام زاویه دار با انقلاب دعوت داشتم و در آن میهمانی عاقله زن بظاهر متین و موقر و بغایت ضد انقلاب(!) گل مجلس شده بود و شورمندانه خبر از آن می داد که بعد از ترور آیت الله خامنه ای و جراحت سنگین دست راست ایشان، اکنون یک دست مصنوعی سفارشی و ساخت اسرائیل برای ایشان با مبلغی میلیونی خریده اند تا مشکل قطع رگ عصب دست شان را مرتفع کرده باشند!
بنده نیز به سهم خود خدمت ایشان معروض داشتم:
علیا مخدره آیا اشکالی می بینند تا در صورت امکان جمهوری اسلامی را برخوردار از 4 تا ضد انقلاب معقول و حسابی نمایند که سرشان به تن شان بیارزد و حرفی منطقی و معقول برای گفتن داشته باشند!!!؟


۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

اسرائیل باید از عرصه تاریخ و جغرافیا و اذهان بشری حذف شود!


افسار گسیختگی اخیر ارتش رژیم صهیونیستی در غزه یک بار دیگر صحت اظهارات بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ضرورت محو اسرائیل از صحنه روزگار را به اثبات رساند.
جنگی که مطابق آمار رسمی تاکنون بالغ بر 2000 نفر از فلطسینی های اسیر در پنجه جنگ افروزان اسرائیلی را به کشتن داده که از این تعداد 408 نفر کودک و 214 نفر زن و 690 غیر نظامی بوده اند.
بیرون از همه دلائل سیاسی و امنیتی و تاریخی «توحش منبعث از تفکر» شحنه های صهیونی در جنگ اخیر غزه و استمرار این «سنت منحوس از جنایت» در تمامی کشتار درمانی های پیشین جنگ افروزان صهیون، این وظیفه طبیعی و انسانی و اخلاقی را برعهده همه منسوبان به قافله تمدن بشری قرار می دهد تا به اقتفای ذات و سرشت و ماهیت تئوریک «دولت تروریستی تل آویو» همه اهتمام خود را بمنظور حذف این نقطه شرم آگین از حافظه تاریخی بشریت مصروف نمایند.
شایستگی و بایستگی «امحای اسرائیل» قبل از هر چیز بازگشت به باشندگی رگ حیات این «ایدئولوژی شیطانی» در اعماق گندآبی دارد که در آن از جنایت «عبادت» را مراد می کند!
همان کاری که همزاد نوظهور ایشان (داعش) اکنون در عراق و سوریه در حال ارتکاب آن است.
گندآبی که در آن با توهین به شعور بشریت «دین» را در قامت یک «نژاد» فهم و ابراز و ابلاغ می کنند!
قدر مسلم آن است دینی که در سفیه ترین و مبتذل ترین شکل ممکن خداپرستی و باور به وحدانیت خداوند را محصول انعقاد نطفه از طریق آمیزش اسپروماتوزوئید یک مرد با اووم ملتهبه در رحم یک «زن یهودی» فهم و القاء می کند (!) باور مندان به چنان دین و پایوران در چنان حکومت دینی را قبل از هر چیز بمنظور روان درمانی باید تحویل نقاهتگاه داد!
عمق بلاهت ، تراژدی را به مرز کمدی کشانده!
خداپرستی و باورمندی به وجود و حضور خدا از طریق آمیزش جنسی با «زنان یهود» بیرون از دعاوی فلسفی و کلامی و عقلی و منطقی و شهودی و عرفانی، فکاهی تلخی است از مجانینی که قائل به «دینی ژنتیک» و «خدائی آپارتایدند» که جماعتی از بندگانش را به اعتبار نژادشان «قوم برگزیده» و فائق بر دیگر بندگان خود آفریده!
دینی ژنتیک با ایمانی غیر ژنریک!
ایمانی پراتیک در کشتگاهی فناتیک!
دین مجعولی که در آن بدون نیاز به احتجاجات و مکاشفات و مدلولات عقلی و فلسفی و تنها از طریق هم خوابگی منتج به حاملگی با زنی یهود «خداپرست» تولید می کند!
خدائی که در مبتذل ترین قرائت ممکن کشتگاه و رست گاهش شرمگاه زن یهودی است!
کژتابه و کژراهه ای که بر همه باشندگان بر صراط عقلانیت این رسالت را محول می کند تا چنین خدا و چنین خط تولیدی از خداپرستی و چنان باوری از چنین خدائی آپارتاید را عقلا و منطقاً به دریا بریزند.
محصول طبیعی چنان دینی با چنان خدای آپارتایدی، چیزی نمی تواند باشد جز انباشتی از جنایات سازمان یافته و کشتار درمانی توسط ارتش رژیم صهیونیستی طی 70 سال گذشته و با توجیه پاکسازی قومی و اصلاح نژدای با توهم دُردانگی!
قدر مسلم آنست، دینی که رویش خود را محول به شرمگاه زنان و مستظهر به آمیزش جنسی ابدان می داند، بالتبع مولود چنین دینی را به اقتفای ناراستی و کژتابی بستر انعقاد نطفه اش با وام گیری از «خوان هشتم» می توان بمثابه «شغادی ناپاکزاد» فرض کرد که با تعبیر نازک اندیشانه اخوان:
نطفه شاید نطفه زال زر است
لیک کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
در کنار چنین ابتذالی از برگزیدگی و چنان انحطاطی از خداباوری، نمی توان و نباید آز و شهوت و حریصی بی انتهای شحنه های صهیون در کشتار بی پروای زنان و کودکان فلسطینی طی 70 سال گذشته را بیرون از دین باوری معوج و قرائت منحط ایشان از دین تحریف شده و تورات مصادره بمطلوب شده شان فهم کرد.
میل به کشتار زنان و کودکان نزد سربازان صهیون قبل از آنکه یک جنون جنگی باشد ریشه در باور ایدئولوژیک و مومنانه به چنان «ایدئولوژی شیطانی» دارد.
محصول «تورات مجعولی» که در مبتذل ترین شکل ممکن دست به تحریف آموزه های عبادی ـ اخلاقی موسی کلیم الله زده و همین آموزه های مبتذل حکم نقشه راه و راهنمای عمل زیست مومنانه را برای اصحاب صهیون عهده داری می کند! طبیعتاً خروجی باورمندان به چنان آموزه هائی چیزی بیشتر از «تل زعتر» و «دیر یاسین» و «صبرا» و «شتیلا» و «غزه» کنونی نمی تواند باشد.
این کمال ساده اندیشی است چنانچه اشتهای سیری ناپذیر نظامیان صهیون در سلاخی زنان و کودکان را به دهلیزهای مضیق التفات به «کشتاردرمانی» مصادره کنیم وقتی «تورات مجعول ایشان» در کشتار زنان و کودکان صراحت می ورزد:
کتاب اعداد، فصل 31
و بنی اسرائیل با مدیان‌ به‌ طوری‌ كه‌ خداوند موسی‌ را امر فرموده‌ بود، جنگ‌ كرده‌، همۀ ذكوران‌ را كشتند ... و بنی‌اسرائیل‌ زنان‌ مدیان‌ و اطفال‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ بردند، و جمیع‌ بهایم‌ و جمیع‌ مواشی‌ ایشان‌ و همۀ املاك‌ ایشان‌ را غارت‌ كردند و تمامی‌ شهرها و مساكن‌ و قلعه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند ... و موسی‌ و العازار كاهن‌ و تمامی‌ سروران‌ جماعت‌ بیرون‌ از لشكرگاه‌ به‌ استقبال‌ ایشان‌ آمدند و موسی‌ بر رؤسای‌ لشكر غضبناك‌ شد و‌ به‌ ایشان‌ گفت‌:آیا همۀ زنان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشتید؟ ... پس‌ الا´ن‌ هر ذكوری‌ از اطفال‌ را بكـُشید، و هر زنی‌ را كه‌ مرد را شناخته‌، با او همبستر شده‌ باشد، بكـُشید و از زنان‌ هر دختری‌ را كه‌ مرد را نشناخته‌، و با او همبستر نشده‌ برای‌ خود زنده‌ نگاه‌ دارید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
به اعتبار خدای آپارتاید صهیون و تلقی مبتذل ایشان از ولادت یهودانه در زهدان اناث و دلیری شان در زن کشی و کودک دریدن (!) حذف این ایدئولوژی و جرثومه های فساد و شحنه های خون آشام منبعث از این ایدئولوژی شیطانی، از صحنه جغرافیا و تاریخ و اذهان بشری بدیهی ترین و اخلاقی ترین و حداقلی ترین رسالت جامعه خردورز جهانی است.

وزیر رفت به جهنم!



جناب آقای دکتر روحانی!
بقول لسان الغیب حضرت سعدی:
یا مکن با پیل بانان دوستی ــ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
روزی که در واکنش به منتقدان یا بقول خودتان تخریبگران فرمودید:
به جهنم ـ بزدلان بروند جای گرم پیدا کنند (!)
اینجانب به سهم خود عرض کردم چنین واکنشی موید آنست که برخلاف ظاهر و ادعای اعتدال گرائی اکنون ثابت شد می توان روحانی را عصبانی و مدیریت کرد!
( اینجا ـ http://on.fb.me/1AxOWvm )
اکنون نیز چاره ای ندارید تا موفقیت استیضاح آقای «فرجی دانا» را قبل از هر چیز قربانی ادبیات احساسی و محصول محتوم رادیکالیزه شدن فضا از ناحیه چنان ادبیات شاذی بدانید. خصوصا آنکه بعد از این اظهارات شاذ حامیان تان نیز دچار ابتهاج شدند و با شیدائی در مقام توجیه وارد میدان شده و اظهار می داشتند:
بهترین دفاع حمله است!
روحانی «خاتمی» نیست و باج نمیده!
این فرق روحانی با موسویه!
اگه روحانی جای موسوی تو مناظرات سال 88 بود طوفان می کرد!
این سیاست چماق و هویج روحانی برای مهار مخالفانشه!
ایول ایوله ایول ـ روحانی یله ایول!
...
جمیع این اظهارات بدون توجه به لوازم و تبعات آن در حالی ابراز می شد که کمتر توجه به این امر می رفت:
رادیکالیزه کردن فضا با چنین ادبیاتی آن هم توسط مدعی «اعتدال» منجر به بستر سازی برای بازی در زمینی خواهد شد که طرف مقابل به کفایت در چنان بستری برخوردار از تبحر است!
پایان کار آقای فرجی دانا در وزارت علوم را فرای درستی یا نادرستی اشکالات مترتب به عملکرد ایشان در وزارتخانه تحت امرش، ترجیحاً باید به حساب بی تدبیری و هیجانزدگی خود در ابراز نقطه نظرات احساسی و تحریک بلاوجه رقیب بگذارید.
خود کرده را تدبیر نیست!

۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

کنج عافیت!


دکتر صادق زیبا کلام بمناسبت سالگرد کودتای 28 مرداد مقاله ای در روزنامه شرق نوشته و در انتها پرسیده:
واقعیت امر آن است که کودتا به این صورت نبود که صبح ایرانیان از خواب بیدار شوند و مشاهده کنند که ارتش، مراکز حساس را گرفته و کودتا شده، خیر، کودتا صرفا از ساعت هفت الی هشت صبح شروع شد و چندصد نفر بیشتر نبودند ... و تا نزدیک به 12 ظهر بالغ بر چندین‌هزارنفر شده بودند و آن هزاران‌ نفر بودند که در حقیقت عمل کودتا را انجام دادند. سوالی که ما هیچ‌ وقت نخواسته‌ایم ظرف این 63 سالی که از کودتا می‌گذرد، به آن پاسخ دهیم آن است که طرفداران دکترمصدق در فاصله هشت صبح تا 12 ظهر که عملا دولت او سقوط کرد، کجا بودند؟
ـــــــــــــــــــــ
معروف است زمانی که خروشچف در کنگره بيستم حزب کمونيست شوروی پس از تکيه بر اريکه قدرت بی پروا سياستهای دوران استالين را مورد نکوهش قرار داد و يکی از حضار فرياد زد: جناب خروشچف در زمان اعمال آن سياست ها کجا تشريف داشتند که اکنون مُنتقد استالين شده اند؟ و خروشچف بلافاصله و با تکدّر خطاب به حضار می پُرسد: چه کسی اين حرف را زد؟ و بعد از آنکه در سکوتی مطلق پاسخی نشنيد گفت:
من آن روز همان جائی بودم که امروز شما سوال کننده محترم هستيد!
در پاسخ به پرسش حاذقانه دکتر زیبا کلام نیز می توان گفت:
جناب آقای دکتر ـ وقتی چندی پیش خودتان در یکی از سخنرانی های خود اعتراف کردید:
وقتی حسین الله کرم و امثال ایشان گشاده رویانه برای دفاع از دین و میهن و ناموس کشور به ارتفاعات «بازی دراز» عزیمت کردند هم زمان من برای ادامه تحصیل (!) عازم لندن شدم (!)
اکنون نیز لااقل شما نباید چنین پرسشی را مطرح فرمائید و بپذیرید بعد از آشکار شدن بی التفاتی مصدق با بدنه مذهبی جامعه، مذهبیون که تکلیف خود را می دانستند و مهم آن بود که سکولارهای حامی مصدق در ظهر کودتا همان جائی رفتند که سالها بعد سکولارهای دوران جنگ رفتند!
.
..
...
....
.....
......
.......
........
کنج عافیت!!!
.

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

از دهه شصت تا شست درمانی!


هر اندازه دهه شصت برای حاملان انقلاب اسلامی دهه ایثار و مقاومت و اخلاق بود شواهد مویـد آنست لااقل برای برخی از اصحاب مدعی ژیـگولاسیون فلسفی (!) و «تـئاتر ناب» دهه فعلی ناظر بر «بیلاخ درمانی» در مهوع ترین شکل ممکن شده است.
هنوز پنج ماه از اظهارات شاذ رئیس جمهور روحانی در جمع هنرمندان نگذشته که محیرالعقولانه فرمودند:
«هنر ارزشی و غیر ارزشی نداریم»
و اینک نخستین طلایه های چنان مواضع مشعشعی از منتهی الیه اصحاب تـئاتر پست مدرن (!) رخ می نماید و در میانه جدال قلمی سایت رجا نیوز (اینجا) با محمد یعقوبی نامی (اینجا) این جناب یعقوبی اند تا برای اثبات حقانیت و شانیت هنر و ادبیات چارواداری خود متوسل به انگشت شست شان شده و قهراً بر مخاطب هنر ناشناسی مانند راقم و امثال راقم نیز فرض است تا از یک منظر هرمنوتیک فلسفی «شست مزبور» را باید قبل از فهم آن از میانه خرده فرهنگ مبتذل اراذل و اوباش ایرانی که حوالت و اشارت به نیم تنه سفلی مخاطب دارد! بایسته و شایسته است تا چنان شست محترمی را ملهم از ممالک راقیه همان لایک خودمان یا اوکی ایشان فهم و استنباط کرده که لابد و قهراً منظور «عنصر مرتکبه» از چنان شست خوش قد و بالائی(!) تائید کردن و اوکی دادن به موضع رئیس جمهور مبنی بر نداشتن هنر ارزشی و غیر ارزشی است!!!


۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

زن و تن!


خانم «مریم میرزاخانی» با نشستن بر سکوی دُردانگی دنیای ریاضی ، بصورتی ناب و در لحظه و ناخواسته سمبل سرشکستگی و مظهر حقارت زنانی شد که بیرون از «استعدادهای دماغی» شانیت خود را در «دماغ های سـِرجریک» خود می نمایانند!
میرزاخانی را به اعتبار کامیابی اش در عرصه ریاضیات می توان نماد زنی تلقی کرد که نخواست تن به خریت بزک شده و تحمیلی آن سیکل معیوب از فرهنگ منحط تنانگی غربی بدهد که با فریبائی در گوش ایشان نجوا می کند:
ای پری وش تو همه ماهیچه ای!
میرزاخانی نیز اگر مقهور جریان مسلط «تن در مقام بیلبورد» بود قهراً بجای لذت غور و تفحص در دنیای هذلولی ها و هندسه دیجیتال و جبر بولین و الگوریتم و هوپیتال و دیفرانسیل و انتگرال و مشتقات توابع، بلاهتاً همه اهتمام و وقت روزانه اش را باید به ثمن بخس مانند کثیری از هم نسلان و هم جنسان مفتونش صرف خودآرائی و تن نمائی و جلوه گری و توجه طلبی و بطالت خیابان نوردی های روزانه و عیاشی های شبانه می کرد.
اما تقدیر خود خواسته و خود ساخته «میرزاخانی» آن بود تا با همان صورت و سیرت ساده و بی آلایش بدون نیاز به دکلته و بیکینی و ریمل و بوتاکس و رُژ و فرمُژه و دکـُلره و هایلات و اپیلاسیون و پروتز و ساپورت و مانیکور و پدیکور و سولاریـُم و هزار کوفت و زهر مار دیگر (!) نشان دهد « زن » بیرون از« تـن » نیز موجودیت و صلاحیت و شانیت دارد تا بتواند از مسیرهائی مشروع و معقول خود را در کانون اقبال و توجهی میمون قرار دهد!
علی القاعده وقتی بجای دانش و ارزش و اخلاق و معرفت، این ابعاد و جوارح و اندام های جنسی «زن» باشد تا ملاک منزلت وی در جامعه شود بالتبع نجاساتی چون «کیم کارداشین» به اعتبار سایز باسن (!) و «پاملا آندرسون» به یـُمن حجم پستان (!) قدر می بینند و صدر می نشینند و در این بهیمیت بزک شده، البته که آن چیزی که محلی از اعراب ندارد حجم و عمق و بـُعد و طول و عرض، بینش و دانش و ارزش و اندیشه مفروض انباشته در مغز جماعت نسوانی است که در شرح وظایف شان چیزی جز «ارائه خدمات بستر» را در مخیله خود تعریف و توشیح و املاء نکرده اند!
خوش خرامان و خوش جمالانی که همه موجودیت خود را تنها مدیون لاشه های خودند!

۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

مشق اقتدار!


سياست عرصه ممکنات است و در ترمينولوژی سياستمداران به درستی آمده است که:

«آری» سياستمداران يعنی « شايد» و « شايد» شان يعنی « نه»! و سياستمداری که بگويد « نه» سياستمدار نيست!
گزاره فوق علی رغم صراحت نافی آن نمی تواند باشد تا کلامت سیاستمداران را نتوان خالی از شائبه و شایسته اقتدار و صلابت توقع کرد. بر این اساس اظهارات اخیر رئیس جمهور ایران در مراسم گشایش کنگره بین المللی امام حسن مجتبی (ع) مبنی بر آنکه:
«اکنون نیاز داریم پرچم صلح امام حسن به اهتزاز درآید ... ما امروز نیازمند به آن هستیم که از راه امام حسن مجتبی (ع)، مسیر او، راه وحدت او، راه صلح و ثبات جهان اسلام بیشتر بهره جوییم»
چنین اظهارات نامدبرانه و ناسنجیده ای را نمی توان در شان فردی دانست که در عالی ترین سطح نمایندگی جمهور ایرانیان را تحت عنوان «کابینه تدبیر و امید» عهده داری می کنند!
قهراً دکتر روحانی به اعتبار «کسوت دینی» خود باید بهتر و بیشتر از دیگران با تاریخ اسلام و جایگاه صلح امام حسن در تاریخ تحولات شیعه آشنا باشند.
این که نام صلح دومین امام شیعیان با سپاه معاویه مسمی به «نرمش قهرمانانه» شود نافی این واقعیت تلخ نیست که آن صلح تحمیلی مصلحت اندیشی حسن ابن علی (ع) بمنظور صیانت مدبرانه از کیان اسلام و ناشی از خیانت فرماندهان وقت و استیصال ناشی از فقد عده و عـُده امام بود!
آقای روحانی قطعا بهتر از دیگران مطلع اند که کلام حسن ابن علی (ع) در بیان چرائی پذیرش صلح با معاویه کماکان در دسترس است:
«من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى‏ جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى ‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمان هاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏ کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند»
با فرض تفطن دکتر روحانی به چنین واقعیتی و باور به «سهو لسان» ایشان در عدم توجهش به جایگاه سیاسی و حقوقی خود در میانه یکی از سنگین ترین مذاکرات سیاسی ایران با 1+5 در ژنو، با تقید به فروض بالا علی رغم این نمی توان رئیس جمهور را بابت لوازم و لواحق و تبعات چنین اظهارات ناسنجیده و نامدبرانه ای نکوهش نکرد!
بیرون از آنکه وفاداری 35 ساله ایرانیان به نظام و انقلاب شان به وضوح موید آنست که نباید و نمی توان امت بی وفای حسن ابن علی (ع) را با پایمردی زبانزد امروزین ملت ایران قابل قیاس دانست اما نکته مهم تر غفلت رئیس جمهور از پژواک معکوس و ترجمان نامبارک چنین اظهاراتی نزد آنانی است که آنسوی میز مذاکرات در ژنو حریصانه مترصد امتیاز گیری ظالمانه از طرف ایرانی اند!

آقای رئیس جمهور!
تلخ یا شیرین و بیرون از خوشآیند یا ناخوشآیند جنابعالی و بدون توجه به سهوی یا عمدی بودن ابراز چنین اظهاراتی، خواسته یا ناخواسته ترجمه بیانات جنابعالی برای دشمن خارجی سنگر گرفته در پشت میز مذاکرات ژنو چیزی نیست جز تلقی بالا بردن دست ها به نشانه تسلیم و دادن گرائی ناصواب به ایشان مبنی بر خالی بودن دست تان از کارت های برنده جهت اعاده حقوق ایرانیان در مذاکرات مزبور!
پیشتر نیز همین اشتباه را با ابراز «خالی بودن خزانه» در جوار گوش های نامحرم و گرگ های در کمین منافع و مقدرات مردم ایران در مذاکرات 1+5 مرتکب شده بودید.
طبیعتاً به اعتبار سنوات خدمتی جنابعالی در بالاترین مصادر امنیتی و سیاسی و اجرائی، توقع ادبیاتی سنجیده و مقتدرانه و مدبرانه از طلایه دار کابینه تدبیر وامید توقعی است مفروض و قابل انتظار!
حداقل توقع از رئیس جمهور کابینه تدبیر و امید آنست تا سطح ادبیات و حضور سیاسی خود در کلان سیاست را در ترازی قرار دهند که بازتاب خارجی آن القا کننده مشق اقتدار و تدبیر به طرف خارجی باشد.
مصداقاً سروده «علی عسگری» می تواند سیاه مشق تفطن به چنین ادبیات و حضور در سطوحی از اقتدار نزد اجنبی افاده معنا کند:
گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر مـُرد، تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست. نترسید که در قافلمان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز


ــــــــــــــــــــــــــــــ
ریکاوری زبان:
http://sokhand.blogspot.com/2014/01/blog-post_13.html