۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه

سخنی با تاریخ پرستان!


جای آنکه تاریخ تان را به تدبر بر سر دست گیرید، به تفاخر آن را بر دوش گرفته اید!
جای آنکه با آن «ثقل گران» بالیدن کنید، ثقل کشانه و سیزیف وار حمال آن شده و به بطالت بدآن می بالید و به جهالت بر آن می نازید!
تاریخی که بجای مبنای عبرت بودن، اسباب حیرت و تخدیر روحیات یک ملت است چنان تاریخی را باید به دریا ریخت!
برای ایشان فردوسی، حافظ، مولوی ... نماد کرختی، بی عملی و بطالت تاریخی است. چنان جماعتی قبل از آنکه به مشاهیر خود تأسی کنند، با آنان فخر می فروشند. برای توجیه بی عملی خود انگشت اشاره شان را متوجه قهرمانان خود می کنند تا بدینوسیله ناتوانی خود برای فردوسی و حافظ و مولوی «شدن» را با فردوسی و حافظ و مولوی «داشتن» استتار کنند.
قبل از «بودن» متکی به «داشتن اند».
در ازای آنکه بگویند چه هستند، می گویند چه دارند.
قهرمان برای ایشان پرده استتار ناتوانی های شان است.


(پرستوها به لانه باز می گردند)


هیچ نظری موجود نیست: