۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

پاداش گردن کج!


اظهارات مقامات بلند پایه ایران و آمریکا بمناسبت آغاز عملیاتی شدن برجام از حیث شکلی قابل تامل بود.
این که «جان کری» در وین و در سخنرانی خود عملیاتی شدن برجام را به رئیس جمهور کشورش و کلیه همکاران و متحدان خود تبریک گفت امری قابل فهم است. اما معلوم نیست چرا هم زمان آقای روحانی و ایضاً دکتر ظریف نیز مانند «کری» عملیاتی شدن برجام و برداشتن تحریم های فلج کننده از روی ایران را به مردم و رهبر ایران تبریک گفتند!
صورت بدون رتوش قضیه آن است که:
آمریکا سالها و به دروغ مدعی تلاش ایران برای ساخت سلاح اتمی بود و ناجوانمردانه برای اهدافی دیگر و به منظور به زانو در آوردن ملت ایران از طریق «تحریم» موفق به تنگنا بردن ایران شد و نهایتا آقای ظریف و دولت روحانی را (که خود بنوعی محصول تحریم ها و محصول مهندسی انتخابات 92 از طریق بحران معیشت و بُریدن نفس شهروندان ایرانی از جوار «تحریم» و پناه بردن به «مرد مماشات» بودند) برای نشستن پشت میز مذاکره «بسترسازی» کرد. (*)
کل این فرآیند به اندازه کافی برای آمریکا برخوردار از کامیابی هست که تبریک گوئی اوباما و جان کری را قابل فهم و قابل توجیه و قابل توقع کند. یعنی بیرون از داوری پیرامون محتوای ظالمانه این فرآیند در مجموع طرف آمریکائی می تواند به خود ببآلد که «ما بُردیم» و این بُردن را به درستی به خود و یکدیگر تبریک بگویند.

اما در طرف ایرانی ماجرای بدون رتوش بدین عبارت است که دولتمردان ایران زیر فشار تحریم ها بالاخره «تمام باش» دادند و با دادن امتیاز آمریکا را متقاعد کردند تا در ازای این «تنـَبُه» اقدام به برداشتن آن «تنبیه» نمایند!
حال پرسش این است که کجای این ماجرا شایسته تبریک گوئی است؟
حقی را بناحق از ایرانیان ضایع کردند و آنگاه خودمان بازگرداندن همان حق به خودمان را امتیاز معرفی کرده و بابت اش به خودمان تبریک می گوئیم!؟

مانند آنکه کسی بنا به هر دلیلی عزم کرده در محله اش بشیوه و منش خودش زندگی کند و بعد از آنکه گنده لات محل با قلدری پایش را بر روی گلوی ایشان گذاشته و بی شرمانه از طرف می خواهد «بگو غلط کردم؛ تا پایم را بردارم» و طرف هم بعد از تقلائی چند نهایتا تن به زورگوئی و زیاده خواهی آن ظالم بدهد و بعد از رهائی با گردنی افراشته به خانواده اش «پُز» داده و فخر بفروشد و به ایشان تبریک بگوئید که:
خوش تان آمد چه حالی ازش گرفتم!؟

آبان ماه گذشته نیز وقتی رهبری ایران در فردای اعلام برجام متذکر شدند که:
«محصول مذاکرات دچار نقاط ابهام و ضعف های ساختاری و موارد متعدّدی است که در صورت فقدان مراقبت دقیق و لحظه به لحظه ،‌ می تواند به خسارت های بزرگی برای حال و آینده‌ی کشور منتهی شود.»

در همان تاریخ و بالشخصه متذکر این واقعیت تلخ شدم که:
عصاره کلام رهبری در خلاصه ترین شکل ممکن بدین معنا است که «بی زحمت آب به تاریخ نبندید»! واقعیت مشهود آن است که تیم مذاکره کننده همه زحمت شان را کشید. اما همه توان شان همین بود؛ بیش از این هم نبود. باختیم. تعارف هم نداریم! اما بی زحمت اسم بُرد ـ بُرد را بر آن نگذارید و ارزنی از شعور هم برای مخاطب قائل باشید و با پرهیز از چنین قرائت هائی معوج از «برجام» اجازه دهید به شعورمان لااقل بی احترامی نشود. (**)
حکایت آن مجانینی است که شب «شکست» تیم ملی فوتبال ایران از آرژانتین به پاس این شکست (!) به خیابان ریختند و به کفایت «قر» دادند و به شعف جشن گرفتند!
بقولی این اصل ماجرا بود. پاداش گردن کج قلاده طلا بود!

نکته دوم و جالب در آغاز برجام همزمانی این ماجرا با تبادل زندانیان بین ایران و آمریکا آن هم از نظر شکلی بود.
جالبی داستان آنجا بود که زندانیان آزاد شده در هر دوسوی ماجرا ایرانی بودند که بعضاً از تابعیت آمریکائی هم برخوردار بودند. یعنی اوباما موفق به آزاد کردن 4 ایرانی از زندان های ایران شد که تابعیت آمریکائی اخذ کرده بودند و روحانی نیز بدین منوال چند ایرانی را از زندان های آمریکا رها ساخت.
این در حالی است که در این میان نام هیچ شهروند بالذات آمریکائی موجود نبود. لااقل از «رابرت لوینسون» شهروند کاملاً آمریکائی و مامور سابق اف بی آی که از سال 85 در منطقه مفقود شده و آمریکائیان بارها مدعی وجود وی در ایران بوده اند در این مذاکرات هیچ اسمی برده نشد!
هر چند ایران هیچ وقت بودن «لوینسون» در ایران را نپذیرفته اما از آنجا که شخصاً و غیر مستقیم در جریان تلاش سنگین و میل شدید FBI برای یابش و رهائی لوینسون بوده و کانال های مورد استفاده قرار گرفته ایشان با طرف های ایرانی را از نزدیک رصد می کردم لذا سکوت در مورد لوینسون در ماجرای تبادل زندانی های تهران و واشنگتن نیز سکوتی حائز ارزیابی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به «وزن کشی اصلاح طلبان» ـ http://bit.ly/1PkDwWx
** ـ مقاله «فروش سهره بجای قناری» ـ http://bit.ly/1PtW06k

۲ نظر:

Mohammad گفت...

داریوش عزیز
در مثالی که زدید اشاره نکردید که تازه وارد محله شیوه زندگی خود را بر مخالفت با شیوه گنده لات محله بنا نهاده. هر روز و شب فریاد مرگ بر گنده لات سر میدهد و میگوید گنده لات هیچ غلطی نمیتواند بکند و من ابایی از هزینه دادن برای سبک زندگی خود ندارم. بنابراین فردا روز که گنده لات پای خود را بر گلوی ایشان گذاشت و درخواست غلط کردم از ایشان کرد مظلوم نمایی محلی از اعرب ندارد!
اینکه به واقع نظام به دنبال بمب بود یا نبود را اگر منصف باشیم نه من شهروند عادی نه شما که اطلاعتتان از من بیشتر هست هرگز با قطعیت نمیتوانیم بدانیم. چیزی که هر دو میدانیم این است که نفس این برنامه و بخصوص سالها پنهانکاری در این مورد بهترین بهانه را برای فشار همه جانبه غرب به کشوری که قصد سر تعظیم اوردن به نظم نوین جهانی را ندارد فراهم کرد و مسلما عقلای نظام هم این مورد را میدانستند. سنگی را در چاه انداختند و بعد از دو دهه انرا در اوردند و حق با شماست که جای تبریکی هم ندارد ولی ادای مظلوم را در اواردن هم به همان اندازه مسخره است.

dave گفت...

با نظر آقا محمد موافقم.
و توصیه مخاطبانه:
جناب داریوش شما آن کوتوله ای را که این گنده لات را به گردن ما فرو آورد را در متن پنهان کرده اید. اما برای همیشه در خاطر ایرانیان حاضر خواهد بود. این کار شما فارق از تعهد و شعور روزنامه نگاری است، شما موظف هستید که همه جوانب را ببینید نه تنها آن قسمتی را بولد کنید که مطابق میل شخصیتان است.
ما نتوانستیم برنده واقعی باشیم، اما حداقل از باخت سنگین تری جلوگیری شد. گویا پرداختن هزینه از جیب مردم برای کسانی که شما در نقل وکیل مدافعشان ظاهر شده اید اهمیتی ندارد!
اما مردم هستند که اعتبار بخشیده اند، مردم هستند که تحمل کرده اند، مردم هستند که پای تمام عواقب ایستاده اند. آنها که با ماشین ضد گلوله در حال گردش هستند این چیزها برایشان قابل لمس نیست میگویند "اینقدر قطنامه صادر کنید تا قطنامه-دونتون پاره شه!" و گزاف نیست اگر بگویم در تاریخ ایران قباحت را میتوان سایه نام چنین افراد معنی کرد... که از دولت مرد بودن تنها تصورشان منجی است! منجی برای خود نه برای مردمان. منجی با هاله نوری که فقط همدستانش میبینند.