۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

آفتاب پرست ها!

پونه قدوسی یکی از مُجریان برنامه «نوبت شما» در تلویزیون فارسی BBC روز یک شنبه 19 بهمن 89 اجرای برنامه ای را با عنوان«جامعه چندفرهنگی، تجربه‌ای موفق یا شکست‌خورده؟» عهده داری کرد که هم از حیث محتوا و هم به اعتبار شخص مجری حائز اهمیت و مداقه است.
در یک ارزیابی کلان، برآیند نقطه نظرات ارائه شده، بویژه آراء ارائه شده از جانب تقریباً عموم ایرانیان مقیم خارج از کشور در برنامه مزبور تمرکز بر این گزاره داشت:
ایرانیان خارج از کشور بدلیل قابلیت بالای هم رنگ جماعت شدن (یا بقول مهندس بازرگان: سازگاری اجتماعی) بعضاً کمترین مشکل را با ملت ها و کشورهای میزبان دارند در حالی که دیگر مهاجرین بویژه اعراب و مسلمانان بدلیل تعمد بر رعایت اصالت و آداب و رسوم و تقیدات بومی و دینی شان و کم توجهی یا بی توجهی به ساختار فرهنگی و ملی کشورهای میزبان، بیشترین دردسر را هم برای خود و هم برای میزبانان خود فراهم می کنند.صرف نظر از مذموم یا ممدوح دانستن اصل سازگاری اجتماعی اما ابتدا به ساکن نمی توان منکر کم هزینه بودن و بلکه بی هزینه بودن «خودنبودن» در جمع «ناخودی ها» شد.
آنانکه با فوتبال ایران و آداب حضور در استادیوم صدهزار نفری تهران آشنایند بر این نکته واقفند که بنا بر یک سنت نانوشته، گوشه ضلع شرقی استادیوم فوتبال مجتمع ورزشی آزادی تعلق به علاقه مندان تیم استقلال دارد. همچنانکه قرینه همین ضلع در استادیوم را حامیان سرخ پوشان به نام خود سند زده و طرفین در جمیع مسابقاتی که این دو تیم در مقابل یکدیگر قرار دارند با رعایت این قاعده در مکان های مزبور مستقر شده و اقدام به تشویق تیم مورد نظر خود می کنند. علی رغم این سنت برسمیت شناخته شده، در یکی از بازی های دو تیم استقلال و پرسپولیس شخصاً و در معیت یکی از حامیان سرسخت و افراطی تیم پرسپولیس از سر ناچاری و بدلیل نبود صندلی خالی مجبور شدیم در بخش طرفداران آبی پوش نشسته و وقتی در نخستین حمله سرخ ها به طرف دروازه رقیب، همراه اینجانب شورمندانه و از سر شوق فریاد شادی سر داد! در کسری از ثانیه بوضوح نگاه پر غیض و نفرت بیش از 30 هزار نفر حامی استقلال را بر روی شانه های نحیف خود احساس کردیم و خوشبختانه مسئله به اینجا ختم شد که یک شیر پاک خورده ای هر چند با تغیـّــُر و تحکـُم اما حزم اندیشانه به اینجانبان نهیب زد:
اگر می خواهید تیم تان را تشویق کنید، برید آن طرف. (اشاره به ضلع غربی استادیوم)عصاره و بلکه گوهر این خاطره ناظر بر بحثی است که در برنامه «نوبت شما» مورخ 19 بهمن در BBC ارائه شد. حرف و نظر غالب در این برنامه نیز لااقل از جانب تماس گیرندگان ایرانی در یک کلام خلاصه می شد:
اگر خیلی به دین و آئین و ملیت و هویت خود مفتخرید! تشریف ببرید در همان کشورتان یا به زبانی دیگر
اگر نمی توانید همچون ما متظاهر و متخلق به اطوار و ادا و شمّای میزبانان تان شوید بهتر است به کشور خود بازگردید!اگر بتوان چنین نتیجه ای را گوهر و عصاره آن برنامه تلقی کرد اکنون این پرسش ذهن انسان را می گزد که:


نطفه چنین سازگاری یا چنان ناسازگاری اجتماعی تحت تاثیر کدام عامل روان شناسانه یا رفتارشناسانه و یا جامعه شناسانه ای منعقد می شود؟تحت تاثیر چه عامل یا عواملی، بخشی از مهاجرین در کشورهای بعضاً غربی ناتوان از هضم و جذب در جوامع میزبان شانند در حالی که بخش دیگری از همین مهاجرین بدون کمترین مشکل در کشورهای میزبان زندگی می کنند؟طبعاً در کالبدشکافی آن ناسازگاری و این سازگاری دلائل مختلفی مدخلیت دارد. دلائلی که شخصاً و پیشتر بارها به زعم خود و اتکای بر بضاعت فکری خود به آنها اشاره کرده ام.
از جمله پیشتر دو بار و در دو جا (
ناسیونالیسم بلورین ـ کاش رافائل مُرده بود ) ضمن تاکید بر ابتریت ملی گرائی ایرانی متذکر آن روایت رندانه شده بودم که:فردی «همسرگم کرده» به پلیس مراجعه کرد و در تشریح وجوه مشخصه همسرش گفت:همسرم قدی بلند داشت و گیسوانی بلوند و چشم هائی آبی و پوستی سفید! و وقتی با اعتراض برادرش مواجه شد که همسرت که این گونه نبود پاسخ داد: بگذار حالا که گمشده یه خوشگل رو بجاش پیدا کنند!
حکایت ملی گرائی معوج ایرانی مشابه رند مزبوره که سالهاست هویت و اصالت بومی خود را گم کرده و در یابش و بازتعریف هویت گمگشته اش آدرس عوضی می دهد! با این مضمون که ما ایرانی ها متمدن ترین، باهوش ترین، زیباترین، پیشرفته ترین و البته غربی ترین هائیم! ایرانی که بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد است و تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد و صرفاً برساخته در ذهنیت ایشان است.
همون کاری که پاسبان چشم و ابرو مشکی و دژم و سیه چرده معروف در «نون و گلدونه» مخلمباف کرد و در گزینش «نوجوانی خود» خوش سیمائی سفید رو و زاغ بور را جایگزین جوانی خود کرد و با اصرار به مخملباف می کوشید وی و دیگران را متقاعد کند در کودکی واقعاً چنان زیباروی بوده!
تابستان گذشته طی نشست و گفتگوئی مفصل با عباس عبدی خطاب به ایشان گفتم:
(از نیکوزیا تا گیشا)


اینکه بالای 95% درصد ایرانیان مقیم آمریکا بدون کمترین احساس شرم و تعللی تن به تغییر ملیت و اخذ تابعیت کشور میزبان می دهند ناظر بر همان اصلی است که ایشان قبل از آنکه خود را ذیل مفاهیم و استانداردها و ارزش ها و داشته های بومی ایران معنا کنند، برای شخصیت وهویت و ذهنیت و موجودیت خود شاکله ای از شخصیت وهویت و ذهنیت و موجودیت آمریکائی جعل و فهم و باور کرده اند. امری که دنباله آن تا اروپا نیز کشیده شده است. (قسمتی از مقاله خیانت و خودفروشی تاریخی ایرانیان)
طبعاً چنانچه «هویت ملی» برآیند باورها و سلایق و ارزش‌ها و هنجارها و عادات و ایستارهای یك جامعه فرض شود با عنایت به چنین سازه‌ای از «هویت ملی» اكنون می‌توان به این صرافت افتاد كه قبل از آنكه وطن هویت‌دهنده به شهروند باشد، این شهروند است كه با اتكای بر مختصات هویتی خود دست به گزینش وطنش می‌زند؟ این بدان معنا است كه زادگاه انسان لزوماً تضمین‌كننده هویت انسان نیست. هویت برخلاف ظاهر انتصابی‌اش امری است اكتسابی. بر این اساس می‌توان «هویت خود» را بدون تعلق و دلبستگی به «زادگاه خود» از طریق همدلی با ارزش‌های «وطن مطلوب خود» تعریف و تعیین كرد. بدین معنا یك متولد ایران علی‌رغم تكافوی ادله بر اثبات ایرانی بودنش، وقتی با فرهنگ غربی و سلیقه غربی و هنجار غربی و ارزش‌ها و خواست‌های غربی در ایران زندگی می‌كند در واقع یك غربی است كه از بد حادثه محكوم به زندگی در ایران شده.
(
ایران های من)
جعل و باوری که هیچ وقت از جانب میزبانان شان قلباً و باطناً برسمیت شناخته نشده ولو آنکه بر روی کاغذ ایشان را آمریکائی ثبت کرده اند.
Fountain Hill دره خوش آب و هوائی در جوار شهر Scottsdale در ایالت آریزونا است که طی سالهای گذشته از جانب ایرانیان مقیم در مرکز این ایالت برای گذراندن و بجا آوردن سنت «سیزده به در» مورد بهره برداری قرار می گیرد.
تجربه کمدی ـ تراژیک حضور ایرانیان در مراسم «سیزده به در» چهار سال پیش در این پارک ییلاقی مستندی تلخ از بی هویتی میهمان در کنار نگاه سفله انگارانه و مهترانه میزبانان به رعایای جهان سومی شان را به تصویر می کشید.
«سیزده به در» آن سال از بد حادثه مصادف با بازداشت ملوانان انگلیسی توسط نیروهای سپاه پاسداران در آب های خلیج فارس شده بود که بُعد خبری گسترده ای را در آمریکا ایجاد کرد. بر همین اساس در آن «سیزده به در» و برخلاف سنت معمول به صلاحدید مقامات دولتی در Fountain Hill پلیس سواره نظام! آمریکا در تمام طول روز سوار بر اسب های تنومندشان در میانه سفره های پیک نیکی ایرانیان که به تنوع و تکثر در آن پارک مستقر شده بودند، تردد داشت. از آنجا که از پلیس سواره نظام عموماً جهت حضور در تجمعات و بلواهای خیابانی شهرآشوبان استفاده می شود و با توجه به آنکه نفس استفاده از پلیس سواره نظام در چنان مراسم خانوادگی عملی اهانت آمیز تلقی می شد اما علی رغم این، آن رعایای جهان سومی با توهم و باور به اینکه «ما واقعاً آمریکائی هستیم» به نوبت و از سر شوق بدون کمترین توجه به چنان اساعه ادبی متقاضی ایستادن در کنار آن چشم آبی های سوار بر مرکب هایشان و گرفتن عکس یادگاری با ایشان بودند. صحنه هائی مهوع که یادآور عکس یادگاری انداختن غلامان خانه زاد «کلبه عمو توم» با اربابان آمریکائی شان بود.
ایرانیانی با نیش های تا بنا گوش باز در خلسه و توهم «خود آمریکائی دیدن» در کنار پلیس سواره نظامی با سگرمه هائی دژم و چهره ای عبوس و که گویا از قبل به ایشان گفته بودند عازم ماموریت جهت حضور در میانه مشتی وحشی و عقب افتاده اید و این دو در میانه چنین فضای کمدی ـ تراژیکی با یکدیگر عکس یادگاری می گرفتند!!!
اگر بتوان جمیع اینها را در یک جمله خلاصه کرد آن این است که چنین مهاجرانی اساساً خود را غریبه یا میهمان در کشورهای محل اقامت شان نمی دانند.مصداقاً تصور می کنید چرا افرادی مانند «سرکار خانم پونه قدوسی» برادرزاده آیت الله قدوسی با نسبی بغایت مذهبی که حسب ظاهر ایرانی و مسلمان نیز تعریف شده در هنگام اذان ظهر و فرا رسیدن زمان ادای فریضه نماز در لندن، دچار کمترین مشکل یا سختگیری از جانب کارفرمایان نمی شود؟ و حتی خود را مواجه با نگاه سنگین انگلیسی ها نیز نمی بیند تا مانند تجربه استادیومی که پیشتر ذکر شد به زبان بی زبانی به ایشان بگویند:
اگر می خواهی به نماز و روزه ات برسی برگرد به همان کشوری که از آن آمدی!
تصور می کنید چرا ایشان و امثال ایشان در رفت و آمد روزانه و شبانه شان در لندن کمترین نگرانی بابت نگاه معنادار شهروندان انگلیسی به نوع حجاب یا چادر یا مقنعه و یا برقع و یا پوشیه و یا روسری و یا هر نوع تلاش مومنانه شان بمنظور رعایت مسلم حجاب در دین شان را ندارد؟
چرا ایشان و امثال ایشان برای حفظ هویت دینی و ملی خود برخلاف برخی دیگر از هم کیشان و هم دینان و هم وطنان شان خود را در مضیقه و مضایقه و تنگ نظری میزبانان انگلیسی شان نمی بینند و از این ناحیه مشکلی ندارند؟
پاسخ کاملاً روشن است و آن اینکه ایشان وامثال ایشان بنا بر توضیحات بالا اساساً خود و هویت و موجودیت خود را ایرانی و مسلمان فرض و تعریف نکرده اند.
کاریکاتوری از اروپائی ها و آمریکائی ها تعریف شده اند که از بد حادثه در ایران متولد شده اند!
سه سال پیش در این مورد مثال برجسته ای را متذکر شدم.
سال 2004 در بلژیک جشنواره ای تحت عنوان جشنواره فرهنگ ها با عاملیت یونسکو برگزار شده بود و طی این جشنواره شاهد بودیم همه اقوام و ملیت ها ضمن پوشیدن لباس ملی و قومی خود با تشخص و سربلندی در رژه این جشن شرکت کردند اما نوبت ایرانی ها که رسید علی رغم برخورداری ایشان از البسه متنوعی متعلق به قومیت هائی متعدد اعم از فارس و ترک و لُر و ترکمن و کُرد و بلوچ و عرب و گیلک و ... لیکن حضور ایشان در آن رژه فرهنگی اسباب استهزاء حضار را فراهم کرد چرا که تیم شرکت کننده ایرانی شورمندانه با کُت و شلوار و کراوات! حضور فرهنگی خود در آن جشنواره را به نمایش گذاشته بودند!
(بحران عدم اعتماد بنفس)

همچنانکه وقتی «
نیک آهنگ کوثر» کارتونیستی که به نوبه خود سخنگوئی بخشی از این جمعیت را نمایندگی می کند در وبلاگش با ابتهاج کشف کرده بود که اساساً خاستگاه کراوات «ایرانی» است! خطاب به مشارالیه نوشتم:این مهم نیست که ریشه تاریخی کراوات مال کجاست. حتی اگر سند منگوله دار هم پیدا کنید که اصل کراوات یادگار دوران هخامنشی است و اساساً همسر خشایارشاه شخصاً و به دستور شوهرش کراوات را برای ایرانی ها دوخته! در اصل ماجرا تاثیری نمی گذارد.
مهم این است که کراوت در حال حاضر در مقام سمبل ملیت و ایرانیت به یقه شما بسته نمی شود بلکه پوشش و التیامی بر کمپلکس «خود کم بینی تاریخی» و «عقده حقارت پنهان» در لایه های زیرین شخصیت تان است تا بدینوسیله بخشی از ابتلاء به حس «غربی برتربینی» را از طریق کراوات و تشبث به شمّا و اطوار غربی مرتفع نموده و ضمن فرو رفتن در خلسه و نشئه و تخیل «هم ذات پنداری با غربی» تحُیـّر خود را با چنین تخیلی از اعتماد بنفس تسکین نمائید.
هر چند پیشتر و به زعم خود راه برون رفت از این تحیّـــُر را این گونه توصیه کرده بودم که:
راه برون رفت از این تحیّـُر تاریخی تکرار همه روزه این واقعیت است که ایران کشوری است در خاورمیانه در حد فاصل کشورهای افغانستان و پاکستان و عراق و ترکیه و آذربایجان و ترکمنستان و روسیه و کشورهای عرب خلیج فارس. با فرهنگ و هویتی جهان سومی و کمابیش شبیه و مشترک با همسایگانش. هر چند این دسته از ایرانیان هيچ وقت نه افغان ها و نه پاکستانی ها را هم سطح خود می دانند و هر چند همواره و در خلوت و جلوت اعراب را قومی سفله دانسته و می دانند اما تلخ یا شیرین از این واقعیت نمی توانند اجتناب کنند که علی رغم آنکه همواره مشتاق آن بوده وهستند تا با اروپائیان و آمریکائیان مقایسه شوند اما محکوم به تن دادن به این حقیقت مسلم بوده و هستند که قبل از واشنگتن و پاریس و لندن، محکوم به مجالست و موانست با کابلی ها و بغدادی ها و اسلام آبادی هائی هستند که به صفت تاریخی و فرهنگی و قومی ومذهبی بیش از غربی ها با ایشان مشابهت و مجالست و موانست دارند. مشابهت و مجالست و موانستی که نه تنها اجتناب ناپذیر است بلکه می تواند مبنای افتخار و تقویت و تشویق و ارتقا نیز قرار بگیرد.
سالها پیش و خطاب به وزیر امور خارجه وقت (دکتر علی اکبر ولایتی) توصیه ای اخلاقی کردم به این مضمون که:
اگر نمی توانید آنی شوید که دوست دارید شوید! بکوشید آنی شوید که می توانید شوید!
این دسته از مهاجران که منحصر به ایرانیان هم نیست و شامل مهاجرین افغان و پاکستانی و هندی و عرب و ... هم می شود که جملگی مبتلا به دوئیت شخصیتی و تحیر فرهنگی و خودباختگی تاریخی اند، چاره ای ندارند تا در صورت تمایل به حل مشکل شخصیتی شان ابتدا صورت مسئله را به شکلی صحیح برای خود ترسیم و تعریف کنند.
یعنی آنکه ابتدا بکوشند همانی که هستند را با جمیع مختصات تاریخی و فرهنگی و فردی و اجتماعی شان را پذیرفته و برسمیت بشناسند و در مرحله دوم چنانچه از «من واقعی» شان احساس تنفر و ناخرسندی می کنند سعی کنند «من مطلوب» شان را با تکیه بر خرده فرهنگ های بومی و محلی، واقعی و قابل افتخار و استناد، تعریف و بازسازی نمایند.

۲۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام:
بسیاری از ایرانیان خارج از کشور(بویژه ساکن در اروپا) بطور ناخواسته و ندانسته تن بر "اسمیلیشن" تحمیلی از طرف کشور میزبان داده اند.تحت این مکانیزم (که بر اساس اتنوسنتریسم اروپایی ) استوار است , فرد شهروند از فرهنگ وگذشته خود بریده , واین بعنوان یک پیش نیاز برای شرکت درتعاملات اجتماعی لازم است.در واقع ان بریدگی به صورت یک قانون نوشته نشده در آمده و لازمه استفاده از حقوق شهروندی می شود!. در اروپا شخصا به موارد متعددی (در دانشگاه , بیمارستان , کالج ...)برخورده ام که دوستان هم وطن خود را یونانی , ایتالیایی , ....(در یک مورد جالب یک هموطن ایرانی مادر خود را ایتالیای معرفی می کند....). ایرانیان در اوپا نیز بهیچوجه موفق تر از اقلیت های دیگر نبوده, ترکها , مراکشی ها , ...دارای یک جمع منسجم و محکم می باشند و در تعاملات قدرت با فرهنگ میزبان سعی در گرفتن حقوق (شهروندی) خود دارند.. و نسلهای دوم و سوم آنها از نظر شاخص های اجتماعی ( آموزش ,میزان درآمد , ....) از اقلیت ایرانی در جایگاه بسیار بهتری قرار دارند. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که "اسمیلیشن" پدیده ای کاملا متفاوت با "انتگراسیون" است.انتگراسیون شامل : رعایت قوانین (و نه بیشتر), یادگیری زبان , شرکت در فرآیندهای اجتماعی .. می شود.دل چرکینی دوستان اروپایی از اعراب و ترکها به این دلیل است که این اقلیتها به 95% از حق خود راضی نیستند... آنها فقط 100% از حق خود را می خواهند...
Cultural assimilation:
http://en.wikipedia.org/wiki/Cultural_assimilation

شادی غفوری گفت...

مدتها در جوان ترین سالهای جوانیم از خودم این سوال را می کردم که بروم( به معنای مهاجرتی بسیار طولانی) یا بمانم؟اگر بروم برای چه و اگر بمانم برای چه باشد؟در طبقه تحصیلی-اجتماعی من رفتن نه تنها خیلی کار سختی نبود(آسان هم نبود،می شد) بلکه برنامه آینده بسیاری از دوستانم هم بود که اکثرشان موفق شدند.
وطن هر کس مثل خانواده اوست، مثل پدر و مادرش.
نمی توانی منکرش شوی.
وچون وطن توست ، بهترین در دنیا نیست وطبعا می تواند پر باشد از عیب و ایراد.
اما حس تعلق من به آن چیز دیگری است.
من ایرانیم انتخابش نکردم اما به آن تعلق دارم یا ندارم؟
برای من شخصا تنها حس پذیرش و انعطاف پذیریم نسبت به فرهنگ مقابل مهم نبود، فکر می کردم که با کمترین هزینه از پس آن بر می آیم.مهمترین نکته برای من پذیرش فرهنگ مقابل نسبت به من و اینکه به من چطور نگاه می کنند بود.
شما در آن ضلع استادیوم اگر داد نمی کشیدید برای کسی مزاحمتی نداشتید،کاری به شما نداشتند بیرونتان هم نکردند و نمی کردند اما در نظر آنها چی بودید، در دلشان.واگر می خواستید کاری کنید حرفی بزنید منشا اثر باشید چقدر باید وقت و انرژی صرف می کردید برای توضیح خودتان.

ناشناس گفت...

استاد محمد رضا نیکفر معتقد است که بحران هویت چندان چیزی بدی نیست چون دستکم نشان می دهد که یک ایدئولوژی سرکوبگر ترک برداشته، نظر شما چیست؟

داریوش سجّادی گفت...

متاسفانه هیچوقت جناب نیکفر را بدلیل نگاه مغرضانه شان به پدیده دین بدون برخورداری از فهم غیر متصلب از دین صاحب صلاحیت جهت ورود به این حوزه ها که قهراً ارتباط با دین دارد ندیده ام

ناشناس گفت...

پس صاحبنظران این حوزه را چه کسانی می دانید؟

داریوش سجّادی گفت...

عرض من ناظر بر عدم صاحب نظری آقای نیکفر نبود بلکه بدلیل برخورداری از نگاه جانبدارانه نگاه ایشان را نگاهی غیر صالحانه برای ورود به این بحث عنوان کردم
طبعاً نه من و نه هیچکس دیگر اجازه آن را نداریم تا مرجع تعیین صاحب نظری یا عدم صاحب نظری دیگران باشیم
اما می توانیم نظرات را نقد و صاحب نظران را نقادی کنیم

ناشناس گفت...

اندیشمند بی طرف تر را چه کسی می دانید که با حداقل جانبداری از دیدگاهی خاص توانسته به مقوله هویت بپردازد؟

داریوش سجّادی گفت...

ترجیح می دهم پاسخ به این سوال را به خودتان واگذارم
به هر حال این پرسشی است سلیقه ای و هر کس بنا به سلائق و لواحق و جهتگیری های خود دیدگاه ها و صاحب دیدگاه هائی را برمی تابد یا برنمی تابد

ناشناس گفت...

سجادي به باور خودش در نقادي خيلي رك و صريح است و بارها انتظار داشته خودش را هم رك و صريح نقد كنند. از طرفي مدام هم از اين و آن جواب نه ميشنود. مطلبش را ايران چاپ نمي كنند و به ايشان مي گويند به خاطر دوستي با كاركنان بي بي سي است يا اصلا نمي گويند چرا. بنده مي خواهم يك بار هم كه شده ايشان را رك و صريح نقد كنم شايد در روش نقدش تجديد نظر كند و جواب نگرفته اش را بگيرد:

داريوش سجادي منتقد نيست، سجادي مار ميكشد و خود را باسواد تر از معلم معرفي مي كند. انصافا همين دو گذاره براي توصيف باصطلاح نقد هاي ايشان كافي است. سجادي با روش هاي غير اخلاقي، بي ربط با اصل موضوع و دادن ظاهر كارشناسانه، ابر و باد و مه خورشيد را به هم مي دوزد و نتيجه دلخواه مي گيرد و انتظار دارد عالم و آدم هم او را به عنوان كارشناس رسانه تحويل بگيرند. ايشان نه برنامه سازي تلويزيوني مي داند و نه از رسانه مدرن سر در مي آورد و سابقه روزنامه نگاريش را به رخ مي كشد. با فلاني پسرخاله فلاني است و از مقاله هاي خودش براي اثبات دعاوي استفاده كردن به سبك سفسطه گران شعر و داستان و فيلم را شاهد گرفتن دعاوي ثابت ميكند. به سبك نوري زاده به هر كه حمله ميكند نشاني از بچه گي اش و خانواده اش مي دهد تا خواننده را بفريبد و حرف و اعتقادات بسته و تكراري را به خوردش دهد. مطالبش يكسره توهين به مخاطب است. هر كه نظرش شبيه او باشد درست مي گويد، بقيه همه خودباخته اند و بيگانه با هويتشان. نگاه قاضي وارش كه از افكار مذهبي، آنهم نوع سنتي اش مي آيد، لحن توهين آميز به مطالبش مي دهد و از نگاه بالاي آدمي كه همه چيز را مي داند و راه رستگاري را يافته به ديگرانديشان نگاه مي كند. نگاهش به زن تحقيرانه، و سنتي ترين نوع آن است. از بي حجابي و زيبايي ديگران نتيجه به سطحي نگري و بي ارزشي آنان مي گيرد و تحقيرشان مي كند. از رسانه و سينما و تلويزيون سر در نمي آورد و يكسره به نقد آنها نشسته، بي دليل تشويق مي كند و بي دليل تنبيه. هر كه با مفروضاتش مخالف است سطحي است و نقد بلد نيست و بقيه اي مي شود با آنها حرف زد. راستش ايشان نسخه به روز شده شخصيت هاي آشناي ايران است: احمدي نژاد، شريعتمداري، حسين درخشان و ... تحريك آميز مي نويسد تا خوانده شود و باورش شده كه چيز مي فهمد ... حكايت غم انگيزي است ... اگر آدم بيكاري بودم بررسي مجموعه مطالبش و شيوه اي كه قاعدتا غريزي در آنها طرح مسئله مي كند بسيار تصوير جالبي از شخصيتش بيرون مي داد، شايد خودشان با خواندن اين مطلب به اين كار همت گمارد تا خود را بهتر بشناسد. خوش باش آقاي سجادي، شخصيتي دوگانه داري كه از يك طرف غم انگيز است و از ديگر سو كمدي. كاش كمي اين ذهن بسته را به روي صداهاي ديگر باز مي كردي، شايد حرف حسابي به جز تكرار مكررات مي شنيدي همانطور كه در حرف هايت حرف حساب هم هست. ديگر انديشان را آدم فرض كن و با چسباندن برچسب حذف نكن. منصف باش و هدفت را ابتدا - به حساب خودت - خوار نكن بعد نقدش. نقد كن و به حوزه شخصي آدم ها داخل نشو. هرچند براي گروهي از مسلمان - و غير مسلمانان - ديگران حوزه شخصي ندارند. همين.  

ناشناس گفت...

جناب ناشناس
من نمی دانم مشکل شما با آقای سجادی چیست
دفاعی هم از ایشان و عقاید ایشان نمی کنم اما به شما هم اجازه نمی دهم اینچنین گستاخانه به دیگران توهین کنید
دفاع از آقای سجادی به عهده خودشان اما به هر حال در این پست در مورد مشکلات هویتی مهاجران مسائلی مطرح شده که از هر زاویه ای نگاه شود صحت دارد
چه چیزی باعث شده شما فکر کنید که شعورتان از بنده و دیگرانی که این مقاله را خوانده اند بیشتر است و شما متوجه غلط بودن و آسمان و ریسمان به هم بافته شدن های بی ربط در این پست شده اید و دیگر خوانندگان متوجه نشده اند
بهتر بود بجای آنکه همانطور که آقای سجادی را متهم به اتهاماتی کرده اید خودتان نیز بجای آن یک کلام می گفتید نقدتان بر این پست چیست و با کدامیک از ادعاها و مسائل مطرح شده در این پست مشکل دارید تا زمینه بحث و گفتمانی منطقی تر را فراهم می کردید و من و دیگران نیز از چنین گفتمانی بهره مند می شدیم
با پوزش از جناب آقای سجادی
ارادتمند ـ علی

ناشناس گفت...

حتما آقاي علي، در اولين فرصت دعاويم را با مثال خواهم گفت، شايد هم بنده اشتباه ميكنم. ضمنا من توهيني نكردم، نگاهي به مطالب آقاي سجادي بياندازيد، بنده مثل خودشان صحبت كردم.

ایرج گفت...

با سلام
در مورد پونه قدوسی گفتید" «سرکار خانم پونه قدوسی» برادرزاده آیت الله قدوسی" منبع این حرفتان را اگر می شود ذکر کنید چون ایشان بارها با ناراحتی نسبت خود را با آیت ا... انکار کرده اند.

ایرج گفت...

با سلام من به نویسندگی و تحلیل مسائل سیاسی اجتماعی فرهنگی علاقه مندم ولی متاسفانه در یک منطقه محروم از کشور هستم که امکان بهره مندی از اساتید مجرب وجود ندارد در عین حال هم احساس می کنم در زمینه نویسندگی استعداد بالایی دارم لذا اگر در این زمینه مرا راهنمایی کنید ممنون می شوم به طور مشخص می خواهم بپرسم که شما چه مراحل مطالعاتی را طی کرددید و از چه منابع و کتبی استفاده کردید که اینطور عمیق می نویسید و تحلیل می کنید ( لیست کتب اگر ذکر شود ممنون می شوم) و همچنین در کنار مطالعه کتب چه کار دیگری انجام می دهید که تحلیلتان اینقدر قوی است. خواهشا راهنمایی کنید
با تشکر

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای ایرج
در مورد تکذیب نسبت با آیت الله قدوسی من تاکنون تکذیب مزبور را جائی ملاحظه نکرده ام
ممنون می شوم رفرنس این تکذیبیه را بدهید تا در صورت صحت، انجام وظیفه کنم
در مورد ادعای تان مبنی بر تحلیلگر عمیق بودن اینجانب ضمن اینکه تصور می کنم مبالغه فرموده اید که اسباب ناراحتی آن دوست ناشناسی را که بالاتر گفته سجادی مار می کشد را فراهم می کند اما در مورد راهنمائی هائی که خواسته اید لطفاً با ایمیل بنده تماس بگیرید
ممنون

ناشناس گفت...

ایرج عزیز
این یاوه گویی ها که تحلیل نیست. به وبگاه آقای محمد قائد سری بزنید بد نیست

شادی غفوری گفت...

به طور متوسط از هر دو بار که نظر می نویسم یک بارش حتما نمی رسد، دوباره می نویسم.
به ناشناسی که آقای سجادی را نقد رک و صریح کرد:
من آقای سجادی را زیاد نمی شناسم...
در این وبلاگ هم نوشته ام که به نوشته هایشان با دیده شک می نگرم تا شناخت بهتری از ایشان پیدا کنم و آن روز نظرم را داشته باشم.
اما چیزی که در نوشته هایشان پیداست هوشمندی(با هوشی) ایشان است که آن هم به معنای تاییدشان نیست خصلتی است برایشان...
اما آنچه شما نوشتید بر گردیم به دو جمله اولتان:"داريوش سجادي منتقد نيست، سجادي مار ميكشد و خود را باسواد تر از معلم معرفي مي كند. انصافا همين دو گذاره براي توصيف باصطلاح نقد هاي ايشان كافي است."
دو جمله نوشته اید مثالی آورده اید و خودتان خیلی با خودتان حال کرده اید از آنچه گفته اید وبعد از شما کمال تشکر را دارم که خودتان راجع به خودتان انصاف به خرج داده اید و گفته اید که "انصافا" همین دو گذاره؟! برای توصیف کافی است و بعد مجبور شده اید این دو جمله انصافا کافی را مفصل توضیح دهید که مقداری اتهام بود و چیزی به دست نداد و بعد چقدر حیف شد که آدم بیکاری نیستید کاش بودید و مارا روشن می کردید...
من نمی دانم شما اصلا آدم هوشمندی هستید یا نه ولی سعی کرده اید که نوشته تان اینطور جلوه کند که این خواننده را خسته می کند
آقای داریوش سجادی گرچه ممکن است عقایدی مخالف عقاید من داشته باشد(من جز اپوزیسیون نیستم) اما نوشته هایش خسته نمی کند...

داریوش سجّادی گفت...

سرکار خانم شادی غفوری
ضمن تشکر از پی گیری های مسئولانه تان اما در مورد کامنت های شما که به دست من نمی رسد من بی تقصیرم
اینجانب در انتشار کامنت های دوستان هیچگونه معذوریتی جز رعایت اخلاق ندارم که کامنت های شما نیز همواره در این حوزه بوده
اما نمی دانم مشکل از کجاست که برخی پیغام های تان به دست من نمی رسد
به هر حال هر چند بی تقصیرم اما باز هم پوزش می خواهم

ناشناس گفت...

جناب آقای سجادی
ضمن تشکر از روشنگری های ارزشمندتان
ممنون می شوم مطلبی هم در مورد سیاوش اردلان {...} که نشان داده {...} بنویسید
نادر

داریوش سجّادی گفت...

نادر خان
آسیاب به نوبت
ایشان را از زمانی که در رادیو اروپای آزاد و سپس رادیو فردا بود مانیتور می کردم و بموقع گفتنی ها و شنیدنی های که برای خوانندگان جالب خواهد بود را منتشر می کنم
اما اجازه دهید تا زمان مناسب فرا برسد
فعلاً میوه نرسیده

ناشناس گفت...

خطاب به آن دوست ناشناسی که آقای سجادی را به تندی نقد کرده و گفته:
ايشان نه برنامه سازي تلويزيوني مي داند و نه از رسانه مدرن سر در مي آورد
خدمت این دوست ناشناس عرض می کنم من از دوستان آقای سجادی هستم که از نزدیک با ایشان آشنائی دارم و البته در خیلی از موارد با یکدیگر اختلاف نظر هم داریم
اما این نیز بی انصافی است که اساساً منکر توان روزنامه نگاری ایشان بويژه در حوزه تلویزیون و رسانه های مدرن شوید
تا آنجا که من به خاطر دارم زمانی که هیچ اثری از آثاز تلویزیون بی بی سی هم وجود نداشت آقای سجادی در تلویزیون هما مسئولیت یکی از موثرترین و پرمحتواترین میزگردهای سیاسی با چهره های سرشناسی را از دکتر سروش تا دکتر لاریجانی و از چهره های راست تا اصلاح طلب را در تلویزیون هما بر عهده داشت
تلویزیونی که به شهادت همه بییندگانش یکی از معدود تجربیات رسانه ای تصویری موفق در خارج از کشور بود
به هر حال توصیه می کنم در نقد رعایت انصاف را نیز بکنید
امضا محفوظ

ناشناس گفت...

ادعای آقای «امضا محفوظ» بشدت تائید می شود
چقدر جای این تلویزیون و در نبود رسانه ای منصف و بی طرف و غیرمغرض امروز خالی است
امضاءـ یکی از بینندگان و طرفداران تلویزیون خوب اما زود مرحوم شده هما

ناشناس گفت...

کافر همه را به کیش خود پندارد، آقای سجادی ایرانیها دین عربها را گرفتند ولی زبان و فرهنگ آنهارا دور ریختند.مغلهارا ایرانی کردند شما فکر میکنید که عقلتان از امثال خانوم قدوسی بیشتر است؟ ساینتلوژیستهاامثال شماها را جزی ۵/۲درصد یک جامعه میدانند که درست بشو نیستند.