۱۳۹۳ آذر ۵, چهارشنبه

علی مطهری و حکم حکومتی!



آقای علی مطهری در همایش تبیین حماسه حسینی ذیل سخنرانی خود فرمودند:
«بنده در برابر حکم حکومتی سکوت می‌کنم اما در جاهایی که امکان اظهار نظر وجود داشته باشد حرفم را می‌زنم چرا که معتقدم هر فردی در هر جایگاهی اجازه صحبت دارد.»
از آنجا که ایشان بتناوب در مورد ماجرای سال 88 مکررا اظهار داشته «نظام بحران را خوب مدیریت نکرد و با سران مخالفین نباید این گونه برخورد می شد» با توجه به صراحت و شفافیت ایشان در ابراز عقاید خود، پسندیده است نامبرده نظر خود را در مورد این بخش از اظهارات رهبری در خطبه نماز جمعه 29 خرداد 88 نیز بصراحت ابراز دارند.
آیت الله خامنه ای:
«من از همه می خواهم به این روش (لشکرکشی خیابانی) خاتمه بدهند. این روش، روش درستی نیست. اگر خاتمه ندهند، آنوقت مسئولیت تبعات آن، هرج و مرج آن، به عهده‌ی آنهاست»
علی آقا آیا بر این باورند که این فراز از اظهارات رهبری «حکم حکومتی» بود یا آنکه ایشان از سر تفنن و از موضع «من بمیرم ـ تو بمیری» رهبران معترضین را تشویق به ترک مخاصمه کردند!؟
اگر حکم حکومتی بوده ماهیت عمل آنی که از حکم احتراز کرده چیست؟
تصور می کنم چنانچه علی آقا در این مورد با خود و مخاطبان خود بی تکلفی کنند، مشکل ایشان با خود و مخاطب تا حدود زیادی مرتفع خواهد شد.
کمترین کاری که ایشان می توانند انجام دهند استمزاج از رهبری در مورد این بخش از خطبه های خرداد 88 است.

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

یک بستر و دو رهبر!


خرداد ماه گذشته و بعد از چند مورد هذیان گوئی سران حزب کارگزاران در مورد «لیبرالیسم» که موید جهل ایشان با این مفهوم بود . ذیل مقاله «حزب ابن الوقت ها» به طعنه ایشان را حزب «خود سرکارگزاران» نامیدم.

اکنون و با اظهاراتی جدید از مشاهیر این حزب ظاهراً این بزرگواران رسماً مایلند تا اثبات کنند «شاد» تشریف دارند!
این که 24 ساعت قبل از اعلام بلافرجامی مذاکرات اتمی و تمدید 7 ماهه آن حسین مرعشی و محمد هاشمی (ولو آنکه فعلا اعلام کناره گیری از حزب کرده) طی دو مصاحبه جداگانه «رویا اندیشی» بفرمایند! موید آنست که ظاهرا این بزرگواران حالشان خیلی «خوش» است!

حسین مرعشی:
خوشحالم که این افتخار را داریم بعد از کمتر از 15‌ ماه استقرار دولت، یکی از مهم‌ترین ماموریت و قول‌هایی که آقای روحانی به مردم داده بود، درحال تحقق است و ان‌شاالهن در هفته‌های آینده خبرهای نهایی باعث خوشحالی مردم شود. من همین جا مردم را برای شرکت در جشن پیروزی رهبری، ملت و رئیس‌جمهور در پرونده هسته‌ای دعوت می‌کنم.
(مصاحبه با روزنامه آرمان یکشنبه 2 آذر 93)

محمد هاشمی:
من مطمئن هستم که توافق انجام خواهد شد. ممکن است امروز سوم آذر مذاکرات ادامه پیدا کند، اما اخبار و منابع توافق را برای ما در دسترس به تصویر می کشند. توافق جامع در چند روز آینده و در کوتاه مدت رخ خواهد داد ... با توجه به رصدی که انجام دادیم و اخباری که دریافت کردیم. مطمئن هستیم که توافق جامع در دسترس است. به هر حال ایران تصمیم خود را گرفته و دیشب به گوش مقام غربی رساند ... من به حصول توافق جامع میان ایران و 5+1 اطمینان کامل دارم.
(مصاحبه با ندای ایرانیان دوشنبه 3 آذر 93)

محمد قوچانی دیگر عضو نو پیوسته به کارگزاران نیز در مهر ماه گذشته از موضع پُــز دادن به «روحانی» با ادبیاتی مبتهج و احساسی فرمودند:
روحانی در نقطه خوبی از مذاکرات قرار گرفته است. برخلاف تصور افکار عمومی نیویورک 2 از نیویورک 1 موفق‌تر بود و گرچه انتظار بیهوده‌ای برای دیدار روحانی ـ اوباما ایجاد شده بود اما تماس تلفنی نیویورک 1 در نیویورک 2 به صورت مذاکرات حرفه‌ای دنبال شده و نتایج آن به زودی جلوه‌گر خواهد شد. روحانی بلد است که میوه را کی بچیند!
(مصاحبه با هفته نامه مثلث 24 مهر 93)

پیش تر در مذمت و ناممکن بودن حکومت متکی بر قدرت سرنیزه می گفتند:
با سر نیزه هر کاری می توان کرد اما نمی توان بر آن نشست!
بر همان سیاق می توان گفت با رویا نیز می توان شاد بود و شاد زیست و اما قطعاً نمی توان دنیای واقعیت را با رویاهای خود گریم کرد و گریم خود را نیز باور هم کرد!
البته انشاالله پرونده مذاکرات طی مدت تمدید شده با درایت و همت طرف ایرانی و بنفع ایران مختومه شود و اما این نافی استفاده ارزنده از مشاعر خود در فهم و تحلیل مسائل پیچیده سیاسی نیست تا از قبال آن «کوتاهی ذهنی» موجبات سرور و وجد دیگران شویم!
اما نکته جالب تر اظهارات فیلسوفانه جناب مرعشی در مورد تنفیذ حکم ریاست جمهوری در ایران است.
ایشان در ادامه مصاحبه خود برای دفاع از سیاست های دکتر روحانی فرموده اند:
«رئیس جمهور با انتخاب مردم و تنفیذ رهبری برسمیت می رسند و تنفیذ رهبری تنفیذ شخص نیست بلکه تنفیذ یک بسته برنامه‌ای است یعنی بسته برنامه‌ای که رئیس‌جمهور ارائه کرده و مردم به آن بسته رای داده‌اند که شامل رئیس‌جمهور، افکار و برنامه و حامیانش است. وقتی رهبری تنفیذ می‌کنند یعنی این سیاست‌ها، سیاست‌های اصلی اجرایی کشور می‌شود.»
صرف نظر از بی ربط بودن این تفسیر من درآوردی جناب مرعشی اما حتی با فرض قبول این «فتوای محیرالعقول» جناب مرعشی موظفند بفرمایند چرا خود واعظ نامتعظند و لااقل خود و حزب شان ملتزم به این فتوا نیستند!؟
ایشان در حالی مدعی شانیت و محوریت کلیت پکیج اعتقادی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی رئیس جمهور با «تنفیذ رهبری» شده و هستند که چند پاراگراف پائین تر دچار فراموشی شده و خود را به تله ای انداخته اند که پیش تر با دست خودشان تعبیه شده!
جناب مرعشی ـ اگر به اعتقاد جنابعالی با تنفیذ رهبری کلیت برنامه های رئیس جمهور مورد تائید و لازم الاتباع می شود قطعاً چنین فتوائی ناظر به همه روسای جمهور در ایران می شود از جمله احمدی نژادی که شما و هم حزبی های شما طی 8 سال ریاست جمهوریش بقول آقای نوبخت «هرگز دل تان با ایشان صاف نشد» و جنابعالی در همین مصاحبه حزن انگیزانه فرموده اید:
یادمان باشد که تحریم‌های اقتصادی نتیجه گرایشات سیاسی دولت قبل بود و دوم اینکه تمام آنچه در اقتصاد کشور طی دو دولت گذشته اتفاق افتاد، متاثر از تحریم‌ها نیست. بخش مهمی تحت تاثیر این بود که تجربه 27 ساله بعد از انقلاب به کنار گذاشته شد و آن دولت (احمدی نژاد) سعی کرد با آزمون و خطا کشور را اداره کند که نتیجه آن مشکلات اقتصادی‌ای بود که به ملت تحمیل شد.

جناب مرعشی!
عزیز دل برادر ـ بنده نیز مانند جنابعالی منتقد و بلکه مخالف برخی رفتار و سیاست های متخذه آقای احمدی نژاد بودم. اما عزیز دل برادر! برای انتقاد از ایشان لزوماً نباید از ایشان متنفر بود و تنفر خود را چاشنی هذیان و تناقض گوئی کرد!
با استدلال محیرالعقول حضرتعالی، قطعاً شما و حزب متبوعه تان موظف بودید بجای آنکه طی 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد بر طبل مخالفت با وی بکوبید مطابق فتوای خودتان ملزم بودید به نشانه تبعیت از «تنفیذ مشروعیت دهنده رهبری به جمیع برنامه های احمدی نژاد» در خط نخست دفاع جان نثارانه از ایشان می ایستادید!
مگر آنکه بپذیریم در منشور حزب کارگزاران، شان رهبری برخوردار از حیثیت و شانی ذو جنبتین است تا وقتی رئیس جمهوری مورد وثوق مان بود تنفیذ رهبری را امضای همه رفتارها و گفتارها و برنامه های رئیس جمهور معنا کنیم و در غیر آن صورت رهبری و تنفیذشان علی السویه محسوب شود!
برادر گرانقدر ـ اشکالی دارد در هنگام سرایش اشعار بکوشید اشعاری بسرائید که در قافیه آن دچار تناقض نشوید!؟


۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

با سفید چشمان!


اظهارات جدید «عیسی سحرخیز» مبنی بر«بی علاقگی اصلاح طلبان به رهبر فقید انقلاب اسلامی» و بازتاب آن ترجیعبندی است آشنا از سنتی نامیمون در سلوک سیاسی بخش هائی از متظاهرین به اصلاح طلبی که متاسفانه قهراً و کرهاً اصلاح طلبان متعهد و متقید به انقلاب اسلامی را نیز ناخواسته به این سلوک ناخجسته و مزورانه، ملوث کرده و می کنند!(اینجا)
وقتی در فردای دوم خرداد 76 به احتساب مصلحت سیاست و «تدبیر سعید» ستاره اقبال «اکبر گنجی» به اعتبار سلسله مقالات مهیج «عالیجناب سرخپوش» خوش می درخشید و طرفین «پـُز اکبر» را به یکدیگر می دادند و در فردای شاذگوئی «همان اکبر» مبنی «لزوم سپردن خمینی به موزه تاریخ» وقتی «شیدائیان اکبر» مورد ملامت قرار گرفتند که چرا از موضع اصلاح طلبی علیه ایشان موضع نمی گیرید؟ دوستان می فرمودند:
اکبر اساساً کی اصلاح طلب بوده تا لزومی به اعلام برائت از ایشان باشد!؟
وقتی در فردای دوم خرداد 76 همین بخش از متظاهرین به اصلاح طلبی با تشبث به نشریات اربعه «محسن سازگارا» و تولیدات بصری و نظری(!) «محسن مخملباف» از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی فخر ایشان را به زمین و زمان می فروختند! اما در فردای شهرآشوبی های 88 و اشاعه هجویات و ترهات این دو، همان «اسپانسرهای پیشین» مورد اعتراض قرار گرفتند که چرا از ایشان تبری نجسته و با ایشان مرزبندی نمی کنید؟ باز از موضعی حق بجانب می فرمودند:
ایشان اساساً کی منسوب به جنبش اصلاحات بوده اند که اینک برائت از ایشان بر ذمه ما باشد!؟
اکنون نیز و بعد از صراحت سحرخیز مبنی بر برائت ایشان و بخش هائی از اصلاح طلبان از رهبر فقید انقلاب اسلامی و ایضاً میراث سیاسی رهبر فقید انقلاب اسلامی، مجدداً همان بخش از اصلاح طلبان با ابتلاء به نسیانی مسبوق به سابقه می فرمایند:
سحرخیز اساساً چه نسبتی با جنبش اصلاحات داشته تا اینک لزومی به برائت از ایشان باشد!؟
علی ایحال بیرون از اصلاح طلب دانستن یا ندانستن افرادی مانند «عیسی سحرخیز» نمی توان این واقعیت را نادیده انگاشت که دلبستگی یا عدم دلبستگی به بنیان گذار جمهوری اسلامی امری عاطفی و احساسی نیست تا بشود یا بتوان سحرخیز و امثال سحرخیز را بدلیل بی التفاتی به ایشان مستوجب ملامت دانست.
بقول علی شریعتی:
شناخت «علی» ذهنیت است و حُب «علی» احساس اما تشیع علی «عمل» است!
به همین قیاس خمینی و انقلاب خمینی نیز مانائی خود را مدیون تقید از سر عاطفه و شیدائی و هیجان و تب و احساسات به وجد آمده مشتی انقلابی جو زده، نیست.
مانائی خمینی و انقلاب خمینی مدیون دلالت عقل و عملگرائی مستظهر به شعوری است که مبانی معرفتی خود را از بطن ناب ترین معارف دین پژوهانه اخذ و احصاء کرده است.
هر چند نمی توان این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که در کانون انقلاب خمینی ، بودند شیدائیان و جو زدگانی که همدلی و همراهی ایشان با خمینی و انقلاب خمینی قبل از دلالت عقلی و خود آگاهی فلسفی متکی بر هیجاناتی آدرنالیک و خلجانات عاطفی بود که بصورت طبعی با «مویزی» گرمی شان شد و با «غوره ای» سردی!
چیزی که باز «علی شریعتی» با ذکاوت هشدار آن را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آن گونه داده بود که:
پیروزی قبل از «خود آگاهی» فاجعه است!
سحرخیز و امثال سحرخیز را نیز می توان از میانه چنان شیدائیانی کاوید که به اعتبار داغی احساسات و عواطف تحریک شده اش در 57 انقلابی شدند و با تقلیل و کاهش تدریجی و طبیعی آن هیجانات آنک ضد «انقلابی» شدند!
تا اینجای کار نیز قابل فهم است اما چیزی که در این میان نه قابل فهم و نه قابل اغماض است اصرار امثال ایشان در تصاحب مناصب نظام برآمده از انقلاب خمینی و اطعام فرصت طلبانه خود از خورشت نظام تا زمانی است که توان گریم خود را در قامت مومن به خمینی و انقلاب خمینی را داشته و از امکان حضور در مناصب نظام برخوردارند و در فردای خسته شدن شان از همه آن تظاهرها یا در فردای خوانده شدن دست شان توسط نظام ناگهان و از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی بانگ و فریاد برآرند که مسلمانی نیست و خمینی و انقلاب خمینی نیز آش دهان سوزی نیست!
محل مناقشه ناظر بر اصول فروشی محمول بر چنین سلوکی است که سالها بدون کمترین تقید به یک نظام و مختصات و مبانی معرفتی و سیاسی و اعتقادیش مزورانه و با ماسک خود را به آن کلیپس کرد و از پیاز حکومت خورده و فربه شده و در فردای بیرون شدن از آن نظام ناگهان یادشان بیفتد که اساساً سیستم سترون و متصلب و اصلاح ناپذیر است!
سه ماه پیش هم که همین جناب سحرخیز بند را آب دادند و در سوته دلی با دو تن از اصحاب بی بی سی فارسی، سحرخیز بدون روتوش را چهره آمائی کردند، با استناد به اصرار ایشان به رابطه «این همانی» بین خود و «مشارالیهما» خدمت شان معروض داشتم:
«این کمال بی اخلاقی است وقتی از اساس دلبستگی به یک انقلاب و نظام برآمده از آن و رهبریش نداشته باشیم و آنگاه مسئولیت و مصادر و مزایای آن نظام را با رعایت تقیه پذیرا شویم!»
(نگاه کنید به مقاله زندانی های ذهن)

باز گلی به جمال بچه های «نهضت آزادی» که از همان سال 58 وقتی ناهمگونی خود و اعتقادات خود با خمینی و انقلاب خمینی را دیدند صادقانه از کلیه مناصب و مصادر حکومت کنار کشیدند و عطای نظام را به لقایش بخشیدند و بدون تظاهر و ماسک و گریم، خود را بیرون از نظام و منتقد نظام تعریف کردند.
این کمال «سفید چشمی» است که بدون انس و تعلق و تقید و الفت به نظام تا مهیا بودن اسباب سورچرانی و لقمه گرفتن از سفره نظام «پیاز نظام» را خورده و خود را فربه کنیم و بعد از بلند شدن «چوب نظام» یادمان بیفتد «آن را که خانه نئین است، بازی نه این است»!
35 سال است که حکومت و مناصب حکومت بتناوب و با نظارت و فیلترینگ «همیشه مورد اعتراض» شورای نگهبان نزد اصحاب سیاست دست به دست می شود و ایضاً همین اصحاب از هم اکنون خود را مهیای انتخابی دیگر و اشغال مناصبی دیگر در اسفند 94 می کنند. بر سفید چشمانی از این دست فرض است تا با تنبه از «پدیده سحرخیز» حد نگاه دارند و از فرصت انتخابات بمثابه «اسب تروآ» جهت ورود به نظام و تحصیل مزایای نظام بهره نبرند.
احراز و اشغال مسئولیت های حکومت اعم از وکالت تا وزارت و قضاوت هم تراز مربیگری تیم ملی فوتبال نیست که بتوان بدون تقید به ملیت و تابعیت و اهلیت و ایضاً تقیدات و تعهدات و حاجات و امهات و علائق و عوائد و سلائق فرد برویم «کی روش» نامی را از لیسبون بیاورم و سکان هدایت و مدیریت و سازماندهی و انتظام ملی پوشان فوتبال مملکت را در «کف با کفایت» (!) ایشان بگذاریم و بلکه چنان چینشی بمثابه انتخاب اعضا تیم ملی است که در کنار داب فنی موظفند از ادب اعتقادی و حمیت ملی نیز برخوردار باشند.
لازمه تصدی مسئولیت ها و مدیریت های حکومتی تقید حداکثری و اعتقاد به مبانی و مفاهیم و قوانین موضوعه کشوری در هر نظامی است.
این کمال بی معرفتی و پر روئی و بی آزرمی است که فرد بدون کمترین التفات و اعتقاد به ماهیت و واقعیت نظام و مختصات سیاسی و اعتقادیش سالوسانه و «سفید چشمانه» با اخذ شمایل «موش مردگی» و ماسک دلبستگی به نظام وارد حوزه مدیریت های کلان نظامی شوند که نه قلباً و نه عقلاً کمترین التزام و اعتقادی به آن ندارند.
برادران و خواهران سفید چشم!
بی التفاتی به سیستم حق مسلم شماست (!) اما این کمال بی اخلاقی و اصول فروشی است که بدون التفات به سیستم و با اشغال مناصب سیستم چشم طمع تان به پیاز حکومت باشد.
بر جمیع خواهران و برادران «سفید چشم» فرض است تا این معززین بدون اعتنا به ساختارهای صلاحیت یاب نظام، راساً و بدواً ، شخصاً دست از این مرد رندی برداشته و بی جهت برای ورود به ارکان حکومتی که تقید و تعهد و الفتی با آن ندارند آستین همت بالا نزنند.

ساکتین فننه!



ساکتین فتنه عنوانی بود که در خلال شهرآشوبی های 88 اطلاق به آن دسته ازسرآمدان و صاحب منصبان در ایران شد که در کانون بحران سکوتی مصلحت اندیشانه و مزورانه اتخاذ کردند با این برآورد تا ببینند در آوردگاه 88 کدامیک از طرفین دست برتر را در مدیریت بحران پیدا می کنند تا بدون سوزاندن خود بتوانند در روز توزیع کباب قدرت به پاس بی عملی و سکوت خود سهم متوقع خود را از طرف پیروز توقع کنند.

عملی شایسته مذمت که در فرهنگ سیاسی نوعی اصول فروشی و بوقلمون صفتی را افاده معنا می کند.
بیرون از کیستی ساکتین فتنه 88 و چرائی چنین لکنت نابهنگامی اکنون و در میانه فتنه «وحوش داعش» ایران شیعی بار دیگر و در ابعادی بزرگ تر و مخرب تر شاهد خموشی نامتوقع و نامفهوم در جهان اسلام است.
بالغ بر 36 سال است که جمهوری اسلامی به تنهائی و جوانمردانه و مظلومانه و اصول گرایانه در سنگر نخست دفاع از حقوق مشروع مسلمانان اهل سنت در فلسطین و لبنان و افغانستان و بوسنی و دیگر مناطق سنی نشین پایمردی و مقاومت کرده و تاوان های سنگینی هم بابت آن متقبل شده.
اکنون و بعد از پیدایش وحوش شیعه کش داعش و افسار گسیختگی ایشان در ذبح شیدائیان خاندان نبوت (ایضاً در کنار کشتار اهل سنت) چرا تمامی سرآمدان و اعاظم و افاضل محترم دنیای تسنن مبتلا به سکوت و لکنت شده و در دفاع ازبرادران و خواهران شیعه خود ماخوذ به حیا اند!؟
کجایند بزرگان الازهر تا شجاعانه و اسلام پناهانه فتوای ناحقی وحوش داعش و اخوت و اهلیت محبان اهل بیت پیامبر را با سلاست و صراحت ابراز دارند!؟
چرا آن مسمی به خادم الحرمین شریفین در مقابل این جنایات مسلم و نامسلمانه فریاد بر نمی آورند که:
ای وحوش! این رسم مسلمانی نیست. این سنت رسول الله نیست. شیعیان برادران دینی و ایمانی ما هستند!
آقای خادم الحرمین شریفین! خدمت به حرمین شریفین امری است شایسته اما محافظت از مشتی ابنیه هر چند مقدس در مقابل خوابزدگی خود به کشتار شیعیانی که در پایمردی به اسلام و دفاع از سرحدات و نوامیس و نفوس مسلمان سرآمدان و دردانه ها و فخر رسول الله اند، ثواب مفروض تان در خدمت از حرمین شریفین را بر سرتان خواهد کوبید.
علمای اسلام، بزرگان تسنن به داد اسلام برسید! تصور نفرمائید شیعیان در دفاع از خود ناتوانند اما این نافی مسئولیت های دینی و شرعی متقبله شمایان نیست!
نگذارید نام تان در تاریخ به نکبت «ساکتین فتنه داعش» ممهور شود!

۱۳۹۳ آذر ۱, شنبه

بازگشت ضعیف عبدی!



عباس عبدی از معدود روزنامه نگاران صاحب سبک و صاحب نظریه در ایران است که اثبات کرده در حوزه تحلیل سیاسی غالباً حرف برای گفتن دارد. شاید برخورداری از همین «صاحب نظری» بود که ایشان را مجبور کرد تا زیر فشار مقربین سیاسی خود 16 ماه سکوت اختیار کند!
خوشبختانه بعد از آن 16 ماه سکوت مشاهده شد ایشان بار دیگر نوشتن را آغاز کرد و آغاز مجدد نوشتاری خود را در روزنامه اعتماد و مرتبط با مذاکرات هسته ای ایران و غرب کرده اند. علی رغم این و برخلاف تصور، شروع ایشان شروع خوبی بنظر نمی رسد و تحلیل ایشان از مذاکرات موجود در وین چیزی نیست که از قلم عبدی توقع می رفت!
گوهر کلام عبدی در مقاله مزبور عبارت از آنست که:
«مهم‌ترين دستاورد دولت در عرصه سياست خارجي (مذاکرات هسته ای) رقم خورده است. شايد گفته شود كه هنوز به توافق نرسيده‌اند، پس چگونه مي‌توان آن را موفقيت ناميد؟ پاسخ اين است كه مديريت ١٦ ماهه اين مذاكرات و پيش بردن آن تا اين نقطه، فارغ از هرگونه دستاوردي كه در پايان آن باشد، يك موفقيت مهم براي دولت و از آن مهم‌تر براي ساختار سياسي كشور است ... برخی افراد توجه خود را به نتیجه مذاکرات دوخته‌اند، در حالی که باید اصل مذاکرات را نیز مورد توجه قرار داد. تنها کشورهایی که از نوعی قوام و قدرت در ساختار سیاسی خود برخوردار هستند، می‌توانند چنین فرآیندی را بدون چالش جدی پیش ببرند»

چیزی که از ابرام آقای عبدی بر موفقیت دولت در مذاکرات هسته ای مستفاد نیست آنست که چنانچه نفس انجام مذاکره با طرف غربی بدون توجه به نتیجه آن حائز اهمیت و موفقیت است در آن صورت این چه تفاوتی با دور قبلی مذاکرات جناب جلیلی با 1+5 دارد که منتقدان با مذمت از آن تحت عنوان «مذاکره برای مذاکره» نام می بردند و بتناوب آن را تخطئه و بلکه تحقیر می کردند و اکنون همین رویکرد (مذاکره برای مذاکره) بدون التفات به نتیجه، میمون و خجسته و مغتنم معنا می شود!؟
طبیعتاً اگر چنین تحلیلی محصول تراوش قلم نو قلمان شیدائی دولت فعلی و غیاظان از دولت قبلی بود جای اغماض داشت اما بعد از یک غیبت 16 ماهه از امثال آقای عبدی توقع تحیلی عمقی و محتوائی می رود!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ ارسالی جناب آقای عبدی ازطریق ایمیل:
سلام جناب سجادی
ممنون از لطف و توجه شما. بنده فعلا همین مورد را به نام منتشر کرده ام. ایراد جنابعالی هم درست است مشروط بر این که مذاکرات! آقای جلیلی را مذاکره بنامید که بنده چنین برداشتی نداشته ام. آن رفتار یک شوی واقعی بود که اصلا ارتباطی با مفهوم مذاکره نداشت و بیشتر نمایش بود و در داخل کشور هم کسی جرات نقد و اظهار نظر مخالف در باره آن نمایش ها را نداشت و همه باید تایید می کردند ولی الحمدلله الان دلواپسان مخالف بیش از موافقان جولان می دهند اگر آنان آن روز اجازه اظهار نظر به دیگران را می دادند مطمئن باید بود در داخل کشور چنان کیسه ای به تن مذاکراتشان کشیده می شد که تا سالها نیاز به حمام رفتن نداشته باشند. مملکت را با کارهای خود به روز سیاه نشاندند و جیب های خود را از طریق فساد پر کردند و به اسم مذاکره نمایش دادند. تفاوت این دو مذاکره مصداق میان ماه من تا ماه گردون است. در مورد شروع ضعیف بنده هم مثل فوتبالیست هایی که به دلیل مصدومیت مدتهای مدید از میدان دور بوده اند بازگشتشان طبعا ضعیف است و باید زودتر تعویض شوند لذا خوانندگان به بزرگواری خود آن را نادیده می انگارند و بر بنده می بخشایند.در مورد نوقلمان شیدایی دولت فعلی اطلاعی ندارم منظور چه کسانی هستند ولی حتما مثل همه دولت ها چنین مواردی هست ولی از دولت پیشین رنج و عذاب فراوان است. وقتی که ببینی مملکت بازیچه امیال یک مشت انسانهای بی مسئولیت شود و در بهترین شرایط بدترین آثار را از خود برجای بگذارند و جز کینه و نفرت چیز دیگری نکارند طبیعی است که جز دشمنی و نفرت درو نخواهند کرد.
همین متن را می توانید بجای پاسخ بنده به لطف خودتان در جایی که یادداشت خود را نوشته اید منتشر نمایید. مجددا از این که به نوشته بنده بذل توجه نموده اید تشکر می کنم.
با احترام عبدی


۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

تبحرهای ایرانی!


صنعت غلو و لاف و دروغگوئی خودستایانه از استعدادهای بالا و شناخته شده بخش غالبی از ایرانیان است.
مصداقاً وقتی «داریوش اقبالی» با گردنی افراشته در ترانه «سلام» برای «تخیل سلحشوری» وطن پرستان و باستان گرایان ایرانی با چنین مضمونی حماسه سرائی می کند که:
کجا چنگیز و تیمور و سکندر
توانای نبردت ای قلندر
(متن کامل را در کلیپ بالا قابل استماع است)
و جماعتی جو زده نیز مشعوف از این «مبالغه مجعول» اشک شوق و غرور و رشادت و شیدائی می ریزند! چنین استعدادی موید تبحر بالای این بخش از ایرانیان در گریم خود و توانائی شان در خوانش معکوس از هزیمت های خود در تاریخ است.
تنها در این میان معلوم نیست چنگیز و تیمور و سکندر در تهاجم و تسلط شان به ایران چه جنایتی دیگری می توانستند مرتکب شوند که از انجام آن پرهیز کردند که اکنون این قشر از «ایرانیان جو زده» در تخیل افسانه توانمندی و سلحشوری و مجاهدت و جنگآوری ایرانیان در مقابل مقدونیان و مغولان و گورگانیان برای خود تاریخ سازی و قصه سرائی جعل می کنند!؟
اسکندر و مقدونیانش که دودمان امپراطوری هخامنشی با آن همه کبکبه و دبدبه و شکوه و جلال و صولت و عظمت را به باد یغما و چپاول داد و به بایگانی تاریخ اعزامش کرد!
چنگیز یک لاقبا هم به پشتوانه مشتی مغول بدوی و وحشی تر از خود، خاک ایران را به توبره کشید!
تیمور لنگ و وحوش تاتارش هم که مناره ها از جنازه ها در اصفهان و شیراز ساخت و طرفه آنکه بعد از فتح شیراز و کشتار آل مظفر، در مواجهه با حضرت «حافظ» مطعونانه خطابش کرد:
نیمی از جهان را به ضرب شمشیر گشودم و هزاران شهر را ویران کردم تا پایتخت‌های خود را آباد و زیبا کنم و آنک تو سمرقند و بخارا را به خال هندویی می‌بخشی و حضرت «ایرانی صفتانه» پاسخ داد:
با همین بخشش‌های بی‌جا بود که به این فلاکت افتاده ام!
ابراز عجزی که تیمور را به رحم آورد و سلابه اش را در حق حافظ جایگزین صله کرد و شاعر را مدیون انعام خود ساخت!
حال متوهمین از رشادت هائی در مقابل مقدونیان و ایلخانان و گورکانیان می گویند که شواهد آن را تنها می توان در لاف سرائی امثال «داریوش اقبالی» یافت.
با چنین استعداد و تبحری در افسانه بافی معلوم نیست اگر ایران در مقابل تهاجم چنگیز و تیمور سکندر پیروز شده بود اکنون مواجه با چه حماسه سرائی های پژمان کوبی بودیم!
طنز تلخ ماجرا هم آنجاست که همین اعاظم (!) بی آزرمانه فرزندان خود را با اسامی اسکندر و تیمور و چنگیز که خونریزترین دشمنان ایرانیان بودند سجل می نمایند! 
بیرون از خوشآیند یا ناخوشآیند ایرانیان واقعیت تاریخی موید آنست ایرانیان در طول تاریخ غالباً پرونده قابل افتخاری از مجاهدت و رشادت در دفاع از سرحدات سرزمینی شان ندارند.
در غالب هجوم های خارجی به ایران اعم از هجوم یونانیان که به سقوط هخامنشی منجر شد تا حمله اعراب که ره آوردش شکست و اضمحلال سلطنت ساسانی بود تا حمله مغول و تاتار و شکست تلخ صفویان از عثمانی در چالداران تا خاک بر سری سلطان حسین در مقابل «محمود افغان» و شکست های پی در پی عباس میرزا از روس ها و اشغال کامل نظامی ایران آن هم بدون کمترین مقاومت ارتش پهلوی در جنگ جهانی دوم در تمامی اینها ایرانیان برخوردار از هیچ دوسیه سلحشوری قابل دفاع و ظفرمندانه ای در مقابل اجنبی نبودند و نهایتا تن دادن به شکست فرجام همیشگی ایشان در مقابل تهاجم خارجی بوده.
این بیرون از معدود جنگ های هژمونیک و توسعه طلبانه و تجاوزگرانه مانند هجوم نادر به هند و کشتار و قتل عام وحشیانه هندو ها توسط سپاه نادر است که چنین جنگ هائی هم اساسا قابل دفاع و افتخار نیست و اگر جنگ هژمونیک و توسعه طلبانه بد است که بد است دیگر فرقی نمی کند این جنگ، تهاجم و جنایت ارتش آمریکا در ویتنام یا حمله هیتلر به دالان دانزیک در لهستان و یا لشکرکشی جنایتکارانه و غارتگرانه نادر به هندوستان باشد.
معدود موارد قابل وثوق و افتخار در پرونده رشادت های ملی ایرانیان در مقابل هجوم خارجی بازگشت به مواقعی دارد که عنصر دین توانسته در خرد جمعی ایرانیان برای دفاع سرزمینی شان نقش آفرینی کند که برش تاریخی جنگ 8 ساله عراق با ایران برجسته ترین و قابل افتخار ترین نمونه از سلحشوری ایرانیان در دفاع ازسرحدات سرزمینی و اعتقادات مذهبی و آئینی ایشان است.
جنگی که علی رغم تفوق سیاسی و بین المللی و نظامی عراق، ایرانیان با تکیه بر عنصر ایمان دینی و رهبریت مذهبی توانستند با افتخارآمیز ترین شکل ممکن برشی تحسین برانگیز از مجاهدت و سلحشوری خود را در حافظه تاریخ ثبت کنند.
این رویداد منحصر بفرد را می توان «تعامل از جنس تطابق» بین هویت اجتماعی ایرانیان به عنوان یک «متغیر مستقل» با حاکمیت سیاسی در قامت یک «متغیر وابسته» محسوب کرد که برآیندش جامعه و حکومت را به یک این همانی و هم پوشانی مستظهر به ثبات و آرامش و وفاداری می رساند.
شدآیندی که بدلیل برخورداری از عمق و اصالت فرهنگی مبدل به رمز روئین تنی نظامی شده که تا اطلاع ثانوی محکوم به بقا است!

ــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله مرتبط ـ روئین تنی انقلاب



۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

دروغ درمانی!


از شهریور 87 که مقاله «گول تان می زنند» را در تبیین فقد اعتبار و صلاحیت خبری رسانه VOA نوشتم بالغ بر 6 سال می گذرد و همان طور که در آن مقاله متذکر شدم: بدلیل بی اعتباری آن «رسانه نما» از آن تاریخ آن را از سبد مطالعاتی خود حذف کردم.
اما روز گذشته و بنا به اطلاع یکی از بستگان که خبر از آن داد «مهدی خزعلی» (خیبری! پای ثابت رسانه دولت آمریکا!) با حضوری مجدد در VOA در مورد «تلویزیون هما» ادعاهائی کرده برخلاف عهدم بار دیگر مجبور شدم برای اطلاع از اصل ماجرا دقایقی از وقتم را صرف دیدن این «رسانه نما» کنم و خوشبختانه متوجه شدم در تمام این 6 سال که خود را از توفیق دیدن آن محروم کرده ام هیچ چیزی را از دست نداده و در VOA درب کماکان بر پاشنه سابق نابلدی و بی اعتباری و بی صلاحیتی و ابتذال می چرخد! بطوری که مخاطب آشنا با استانداردهای خبر از دیدن تولیدات بصری این «شبه رسانه» بوضوح احساس توهین و تحقیرشدگی می کند!
اما گذشته از ابتذال VOA ماجرای خزعلی و ادعاهای همیشگی اش در مورد تلویزیونی که بنده توفیق آن را داشتم از ابتدا تا انتهای راه اندازی و توقف فعالیتش را «در آن» و «با آن» باشم ماجرای تکراری و ملال آوری شده که در اینجا قصد تکرار موارد دروغگوئی آن «خیبری! پناه برده به جبهه آمریکا» را ندارم و قبلا و بتفصیل در مورد آن گفته و نوشته ام. (اینجا)
قصدی هم برای اثبات مجدد روان پریشی ها دون کیشوتی این بنده خدای توجه طلب ندارم و در این مورد هم پیشتر در مقاله «عقده دون کیشوت» بتفصیل نوشته ام.
گذشته از آنکه در اصل «نامجوئی» ولو نامتعارف ایشان هم جای ایرادی نمی بینم و اساسا معتقدم همه انسان ها از کودک تا نوجوان و جوان و میان سال و کهنسال و دختر و پسر و زن و مرد هر کدام و بسته به توان و استعداد و هنجارها و اعتقادات خود بصورت ذاتی دغدغه توجه طلبی و نامجوئی دارند. تنها ایرادی که بر چنین شهرت طلبی می تواند مترتب باشد شیوه های تحصیل نامشروع آن است.
در این مجال تنها مایلم متذکر این این واقعیت به خود و دیگران باشم که به اعتبار ابتلای مشهود «سوژه» به نوعی نامجوئی روان نژندانه و بدخیم از ابتدا موظف بودم تا ضمن احتراز از مجادله با چنین مبتلایانی، اهتمام خود را صرف روان درمانی یا توصیه به روان درمانی چنین مبتلایانی نمایم.
جدل با بیمار حماقت است و اگر حسن نیتی هست باید اهتمام خود را بجای مجادله، صرف آرام کردن آلام ذهنی و روانی چنین بیمارانی کرد.
لذا در این مقطع بدون توجه و اهمیت به دروغ های مکرر و تکراری مشارالیه در برنامه «صفحه آخر» آنچه شخصاً برای اینجانب اکنون حائز اهمیت است نزدیک شدن به آن لحظات و آناتی است که سوژه در خلجان های روحی خود در خلوت دست به ساختن دروغ بمنظور آرام کردن حیرانی های روح ناآرام و سرگشته و ذات توجه طلبانه خود می کند.
اکنون و شخصاً بر این باورم که این مرحله که مختصات و سازه و ساختمانی که سوژه در مخیله اش برای ساختن یک دروغ بنا کرده چیست و چگونه کار می کند و برون دادش مبتنی بر کدام نئشه درمانی های روحی ـ روانی است؟ اهمیتش بیشتر از تلاش بمنظور اثبات دروغگوئی سوژه است.
به هر حال «دروغ» در خلاء ساخته نمی شود و چنین بیمارانی فرآیندهائی از پریشان خاطری را طی کرده اند که آنک تسکین و تحصیل شهرت خود را با ابزارهای نامشروع «دروغ درمانی» استحصال می کنند! بر همین اساس بازداشت های وقت و بی وقت سوژه توسط مسئولان امنیتی در ایران را عین بلاهت می دانم و اگر همت و حسن نیتی هست در اولویت این بر عهده منسوبین نزدیک ایشان است تا با درک وضعیت روان پریشانه «سوژه» به هر شکل ممکن ایشان را تحت درمان قرار دهند.


تاجران شرف!


مهوع ترین صحنه برای من دیدن ملون المزاج ها و نان به نرخ روز خوارانی است که بی صفتانه همه ارزش های اخلاقی را قربانی طمع و نامجوئی و منافع شخصی خود می کنند.
حضور مازیــار بهاری در کنار جان استوارت در برنامه فرید ذکریا در CNN یکی از آن موارد است که موجبات همان تهوع را فراهم می کند.
مهوع بودن رویت جمال ناراست چنین بی صفتانی بازگشت به این مرد رندی دارد که ایشان اکنون در حالی در مقابل دوربین CNN می نشیند و مبتهجانه در جوار جان استوارت از پخش رپرتاژ آگهی رایگان و قابل فهم CNN برای فیلم «گلابش» شنگول می شود که یا خود را به فراموشی زده و یا مخاطب خود را قلیل الحافظه تصور فرموده که ساختار سیستم اطلاعاتی ایران که امروز توسط بهاری در کتابش و فیلم مشترکش با استوارت (گلاب) چنان هیولاگون توصیف شده همان ساختاری است که سال 86 بهاری با قرابت به آن «وزارت» توفیق آن را پیدا کرد تا ضمن ساختن مستند گونه «فرقه مذبذب» یا Cult of the Chameleon برای شبکه الجزیره از جوار آن مستند برای خود اشتهار و از «وزارت» اعتماد بخرد!
(اینجا)
من نمی دانم ادعاهای بهاری در مورد نوع بازجوئی هایش در دوران بازداشت سال 88 چقدر صحت دارد و اگر هم صحت دارد قطعاً توقع برخورد و اصلاح مراتب غیر اخلاقی و غیر قانونی ادعا شده بدیهی ترین توقع از مسئولین مربوطه است. اما اگر ادعاهای بهاری صحت داشته باشد چنان رفتاری همان قدر زشت است که امثال بهاری یک روز برای شهرت و نامجوئی در آغوش وزارت اطلاعات می خوابد و روز دیگر با یابش بستر و مرتعی بهتر ذائقه سیری ناپذیر نامجوئی و مالجوئی خود را بر علیه همان وزارت و این بار در جوار آمریکائی ها التیام می بخشد.
کاش «تجار شرافت» تا این اندازه این متاع گرانقدر را ارزان فروشی نمی کردند! 

ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله مرتبط:


۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

نامه بازی!


بر سبیل تقلید از آنجا که ملاحظه کردم دکتر زیباکلام به سنت مالوف بدنبال هر ماجرائی اقدام به نامه نگاری به اعاظم کرده و اعم از تحریر نامه به رئیس جمهور و آیت الله حائری و علی مطهری و هاشمی رفسنجانی و ملک عبدالله ، ضمن ابراز اندرز و انذار و تبشیر به ایشان موجبات ادخال سرور و تنویر افکار عمومی را نیز فراهم می آوردند لذا به بهانه نامه اخیر ایشان به «اکبر ترکان» بابت ابراز لحیه مبنی بر توانائی صنعتی ایران در حد پخت آبگوشت بزباش و قورمه سبزی(اینجا) و اعلام حمایت و هم دلی «دکتر» با ترکان در این خصوص (اینجا) لذا بر آن شدم تا اینجانب نیز ادای «دکتر» را در آورده و با ورود به این نامه بازی ها، دست به تحریر یک نامه کوتاه به جناب ترکان زده و حضور محترم شان معروض دارم:
جناب آقای ترکان
بیرون از درستی یا نادرستی ادله جنابعالی در مورد ساختار صنعت در ایران، موظفم خدمت تان معروض دارم اگر اعتراضی متوجه فرمایش جنابعالی است این اعتراض قبل از محتوا ناظر بر شکل و قالب و فرم بیانات حضرتعالی است.
جناب آقای ترکان
اگر اتخاذ ادبیات «چاله میدانی» توسط دولتمردان و پایوران حکومت عملی است مذموم «که هست» قطعا نمی شود در مذمت آن مبتلابه تلون مزاج شد و وقتی احمدی نژاد با آن ادبیات کلامت کند بانگ و فریاد برآریم که ایهاالناس به داد برسید آبروی مملکت باستانی و کوروش و داریوش و هووخشتره و 3000 سال تاریخ و تمدن و فرهنگ و شعر و ادب و هنر بر باد رفت و وقتی قرعه فال بنام دولتمردان مورد وثوق مان بیفتد بر شوخ طبعی و ملاحت و شیرینی این عزیزان غبطه خورده و غنج بزنیم!
بقول مرحوم شریعتی:
آدم وقتی فقیر میشه، خوبی هاش هم حقیر میشه، اما کسی که زور داره، یا زر داره، عیب هاشم هنر میشه! چرند هاشم حرف حساب می شنوند! آروغ‌های بی جا و نفرت بارش را فلسفه و دانش و دین می فهمند، حتی شوخی های خنک و بی‌ربطش، حضار رو از خنده روده بر می‌کنه!
جناب ترکان!
اگر عوام ندانند جنابعالی قطعا بخوبی از اظهار سخیف محمد خان بعد از انتصابش به سمت وزارت اقتصاد در کابینه دوم آقای رفسنجانی آگاهید که ایشان انتصاب خود را چگونه توصیف کرد و رهبری چگونه و بحق و مناسب به دهان ایشان زد!
آنجا هم موضوع مناقشه قبل از محتوا ناظر بر شکل اظهارات بود!
باقی بقای عمرتان!

پاشائی در منظر مجنون!


شادروان «مرتضی پاشائی» تا قبل از درگذشت، برای اینجانب چهره ای ناشناخته بود و بعد از آن بود که با ایشان در کسوت یک خواننده نسل جوان آشنا شدم که ظاهراً برخلاف اطلاع بنده، ایشان از مشاهیر قشر ترانه دوست و جوان ایران محسوب می شده.
بدواً تصور کردم دلیل ناآشنائی اینجانب بصورت طبیعی ناشی از دور بودن خود از فضای هنری ایران است اما وقتی دیدم دیگرانی از جمله آقای «علی اصغر شفیعیان» که هم جوانند و هم در ایران زندگی می کنند و از فعالین و مطلعین در امور ایرانند نیز در فیس بوک خود نوشتند که تا قبل از فوت شناختی از آقای پاشائی نداشته اند مطمئن شدم اشکال از «فرستنده» است و «گیرنده» بی تقصیر است!
علی ایحال درگذشت تلخ و زود هنگام شادروان پاشائی اسباب انگیزه شد تا به خوانش ها و ترانه های موجود از ایشان رجوع کنم و برخلاف تصور و اقبال عمومی شخصاً صدا و اجراهای آن مرحوم را چندان برخوردار از گیرائی و زیبائی ندیدم.
واقع آنست که بیرون از «منطق ناپذیر بودن سلائق» اما از حیث آوا شناسی از آثار موجود از مرحوم پاشائی چنین مستفاد می شود که آن مرحوم از صوتی زیر و نازک با تونالیته ای یک نواخت و بدون فراز و فرود برخوردار بودند.
صوتی که در کنار اجراهای نامانوس و برند شده موجود در ایران هر چند بظاهر لوس می آید اما در مجموع تکمیل کننده پازل خوانندگی مورد وثوق جوانان در ایران کنونی شده.
دو سال پیش که ایران بودم با خواهرزاده خود که تعلق به همین نسل جوان کنونی دارد در مورد خوانش ها و خوانندگان مورد وثوق نسل جوان بحثی مشابه را داشتم و به ایشان متذکر یک واقعیت شدم مبنی بر آنکه:
بنده تعلق به نسلی دارم که خوانندگان هم دوره ما بیرون از عمله دستگاه جور بودن اما جملگی مخرج مشترک شان خوش آوائی ایشان در کنار خوش آهنگی اشعارشان بود. نمی توان یک واقعیت را نادیده گرفت و آن این که خوانندگان دهه 40 و 50 ایران کسانی بودند مانند «داریوش اقبالی» یا «ابراهیم حامدی» یا «عبدالحسین ستارپور» یا «فرهاد مهراد» و «فریدون فروغی» و «کوروش یغمائی» که اولاً جملگی برخوردار از صدائی خش دار و پر طنین و گیرا بوده و بیرون از فرمت غنائی، اجراهای ایشان «بعضاً» اجراهائی وزین و با اشعاری متین بود تا جائی که ایشان کماکان توانسته اند با حفظ رکورد و سابقه و اقبال خود اکنون برای نسل جوان بعد از انقلاب نیز مورد اقبال و اشتیاق واقع شوند! در حالی که هیچ کدام از خوانندگان فعلی و متعلق به سنت تتلوئی تا شاهین نجفی و ایضاً مرتضی پاشائی و دیگرانی از این دست نتوانسته اند اسباب بهجت و مسرت و ایضاً اقبال هم نسلان امثال اینجانب را نسبت به خود فراهم آورند.
علی رغم این نمی توان شیدائی و اقبال نسل جوان فعلی به خوانش هائی از جنس پاشائی را انکار کرد. هم چنانکه نمی توان انگیزه های جامعه شناختی موجود در اقبال نسل جوان به چنین خوانش هائی را نیز نادیده گرفت.
واقعیت آنست که بیرون از خوشآیند یا ناخوشآیند هم نسلان اینجانب، پاشائی و امثال پاشائی با سبک و شیوه اجرا و نوع صدای شان در کانون اقبال قشری از جوانان ایران نشسته اند که همین اقبال می تواند بخشی از واقعیات زیر پوستی جامعه ایران را رمز گشائی کند.
شخصاً و بعد از بازبینی چند کلیپ از مرحوم پاشائی بر این باورم که اقبال به ایشان و امثال ایشان قبل از آنکه متکی به رویکردی هنری باشد یک رویکرد عاطفی، حسی و مطالبه گرانه است.
صرف نظر از صوت یکنواخت و زیر و نازک، اما نکته محوری در اجراهای پاشائی و امثال پاشائی موضوع ترانه های ایشان است که غالباً بر محور حسرت و هجران و غم معشوق می چرخند.
سالها پیش شادروان «پرویز شهنواز» بمناسبت شب ولنتاین (شب عشاق) در آمریکا مصاحبه ای تلفنی با اینجانب داشت و وقتی نظر اینجانب را در مورد مفهوم عشق پرسید خطاب به ایشان معروض داشتم:
بنده از منطقه ای می آیم که سنت عشق و عاشقی بدلیل کمبود منابع عرفی سکس و محدودیت های فرهنگی و خوانش های انقباضی از مناسبات زن و مرد ، به عشق و عاشقی ماهیتی حرمانی داده تا جائی که برخلاف جوامع غربی که با سیاست های یله و افسار گسیخته در مناسبات زن و مرد، عشق اسباب بهجت سکشوال ولو در نامتعارف ترین و نازل ترین شکل های موجود معنا و تعریف شده در شرق این معنا (عشق) برخوردار از مایه های تراژیک و غمگینانه و حسرت آگینانه شده است.
بی جهت هم نیست که امثال عماد خراسانی ایرانیان در وصف عشق دچار مازوخیزم شده و حسرت آمیز در وصف اش آن گونه ژاژ خائی می کند که:
ای شعله عشق خانمان سوز
ای جان ده و جان ستان و جان سوز
هر چند که حاصل تو غم بود
قربان غمت روم که کم بود(!)
علی ایحال تا زمان مانائی کمبود آن منابع عرفی و خوانش های انقباظی از مناسبات ذاتی زن و مرد و بهداشتی نکردن این مناسبات ذاتی، طبیعی خواهد بود که طرفین از این مناسبات و مفهوم عشق، تصورات رویا اندیشانه و هوراقلیائی داشته و برای آن جعل هویت و عمق معنا کنند و بالتبع رامشگران و خوانشگران چنان جعل مفاهیمی را بیرون و بی اعتنا به استانداردهای هنری، اقبال کنند و اکرام نمایند.
پاشائی و امثال پاشائی نیز فرزند طبیعی چنین گسلی هستند که از این اقبال برخوردار شده اند تا با ترانه هائی حرمانی از مفهوم عشق، بر لرزه ها و پس لرزه های هیجان زا و شوق آفرین این گسل سوار باشند و عزیز بمانند.
مسلماً تا زمانی که این گسل غیر طبیعی، در بستر مناسبات «زنانه ـ مردانه» مانا و فعال باشد، نه پاشائی ها و نه شیدائیان پاشائی نخواهند توانست به این معنا دست یابند که عشق را خیلی هم نباید جدی گرفت!
چیزی عجیب و غریبی در آن نیست. یک چاشنی ذاتی است بمنظور تسبیب و تحبیب و تعمیق مناسبات زناشوئی. اما همین چاشنی را وقتی با معوجات دور از دسترس کنید از اندازه خود خارج شده و بیرون از واقعیت فهم و معنا و حجیم و غریب می شود!
بر این اساس اقبال به شادروان پاشائی را در کنار عدم اقبال به ایشان از جانب امثال بنده را باید و می توان به قامت «فهم لیلی در منظر مجنون» کاوید و مانند «وحشی بافقی» و ایضاً با وحشی بافقی در این خصوص هم دلی کرد که:
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزئی ز حُسن او قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو ،او اشارت های ابرو
کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
اگر می بود لیلی بد نمی بود
ترا رد کردن او حد نمی بود


۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

درخشش های تیره!



رامین جهانبگلو از منسوبین به جبهه روشنفکران سکولار اخیرا در نشست انجمن فلسفی آگورا در تورنتوی کانادا در تبیین جوانب فلسفی، تاریخی و جامعه شناختی مفهوم«مدرنیته» ابراز داشته:
«سئوال مطرح آنست که آيا لمپن‌ها جزو جامعه مدنی هستند يا نيستند؟ سئوال اين است که آيا اصلا‌ً لمپن‌ها می‌خواهند‌ جزو جامعه مدنی باشند؟ اگر بخواهند باشند کسی جلويشان را نمی‌گيرد. کسی مخالف اين نيست که آقای ده نمکی تبديل به فيلمساز شود. اتفاقا‌ً همه موافق‌اند که آقای ده نمکی تبديل به فيلمساز شود تا تبديل به چاقوکش و توی تظاهرات بقيه را با چماق بزند. برای اينکه اقلا‌ً‌ می‌رود فستيوال فيلم و کسی را آنجا کتک نمی‌زند. يا کسی مخالف اين نيست که آقای حسين شريعتمداری از فردا سردبير روزنامه کيهان نباشد و تبديل شوند به يک آدمی که هگل بخواند. ما ترجيح می‌دهيم که ايشان هگل بخوانند .... چون مسئله جامعه مدنی خشونت پرهيزی است طبيعتا‌ً اهرم‌ها و مکانيسم‌هايی که جامعه مدنی انجام اين را به خوبی نشان می‌دهند «اهرم‌های خشونت پرهيز» است .... برای اينکه با فکر لمپنيسم مبارزه کنيم ما بايد روشنگری انجام دهيم.»
(اینجا)
اظهارات جهانبگلو را می توان مصداقی برجسته از کلام نافذ دکتر علی شریعتی دانست که در توصیف جامعه روشنفکری ایران از 40 سال پیش تاکنون هنوز اعتبار خود را حفظ کرده:
«شریعتی: درد امروز جامعه ما بی سوادی مردم ما نیست. نیم سوادی روشنفکرها و تحصیل کرده های ماست!»
جهانبگلو در حالی رسالت خود و روشنفکران متحد خود را روشنگری بمنظور ترویج «خشونت پرهیزی» در جامعه قلمداد می کند که ظاهراً و برخلاف توقع، خود نیز به درک درستی از مفهوم خشونت نرسیده تا بتواند به اعتبار چنان درک درستی دست به تزریق پادزهر مبارزه با خشونت در جامعه بزند!
خشونت در موسع ترین تعریف ناظر بر قول یا فعلی است که توسط آن عنصر خشونت ورز «عواطف یا جوارح» فرد یا افراد را مورد جراحت قرار می دهد.
بر مبنای این تعریف با «مشت و لگد و چماق» بینی کسی را شکستن همان قدر خشونت است که با «فحش و متلک و ناسزا» روح و روان و عواطف و احساسات و شخصیت کسی را خوار و تحقیر و تخفیف کردن!
بر این مبنا و برخلاف جهانبگلو معتقدم قبل از آنکه به توصیه ایشان افرادی نظیر مسعود ده نمکی یا حسین شریعتمداری موظف به «هگل خوانی» شوند! جهانبگلو  و امثال ایشان کمی به خود فراغت دهند و کلاً با ترک مطالعه، کمی هم مشق اندیشیدن کنند!
روشنفکری لزوماً بمعنای خوانش هگل و امثال هگل و باز تقریر طوطی وار آن خوانش ها با تصور «روشنفکر شدگی» نیست. مشعوفان به روشنفکری قبل از خواندن باید اندیشیدن را ممارست کند. در غیر این صورت محصول چنین خط تولید روشنفکر سازی سترونی، منجر به آنی می شود که مشارالیهما نمی تواند این بداهت را بفهمند که با اتخاذ ادبیات تحقیر و تخفیف در توصیف «سوژه های خشونت ورز فرض شده خود» ساده لوحانه در حال بازتولید همان خشونتی هستند که در تخیل شان از آن تصور خشونت زدائی در جامعه دارند!
یعنی: خشونت ورزی از طریق جریحه دار کردن روحیات سوژه های خود و هل دادن ایشان به تنگنای واکنش های هم تراز و هم ارض با تعریف خشونت و بالتبع بازتولید خشونت در سیکل بسته و هم افزای تحقیر و زنجیر!
خشونت امری خلق الساعه نیست تا در خلاء بجوشد و برای اعمال خشونت ابتدا باید تولید نفرت کرد تا به اقتفای آن بتوان خشونت را به منصه ظهور رساند.
بقول لنین: نمی توان بدون شکستن تخم مرغ «املت» درست کرد!
این لطیفه است که در سوئی بایستید و با سخافت یک طرف را (حال ده نمکی باشد یا شریعتمداری یا هر کسی دیگر) تحقیر و تخفیف کنید و با تحریک آستانه تحمل مخاطب قهراً وی را بسمت واکنش خشن هل دهید و بعد که بصورت طبعی در «برساخته دیالکتیک خود» مشت خوردید(!) بانگ و فریاد برآرید که مسلمانی نیست!
بدین اعتبار معتقدم روشنفکری در جمیع شاخه هایش یک بیماری است! تب است!
کسالتی است از جنس شیطان زدگی! درخششی تیره!
بازی در زمین دوئیت و اتکای بر منطق باینری در حوزه گزاره های ابطال پذیر که نتیجه قهری آن «ایدئولوژی شیطانی» خواهد شد که نابخردانه و ارزش داورانه از «تفاوت» ها اخذ «تمایز» می کند! و بشکلی اجتناب ناپذیر برای برسمیت شناختن خود و برسمیت شناساندن و نشستن خود بر کرسی مثبت «روشنفکری» هم زمان باید و موظف و مجبور است تا جبهه مقابل خود را متهم و متصف و محکوم به نشستن بر کرسی منفی «تاریک فکری» کند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایدئولوژی شیطانی را می توانید «اینجا» ملاحظه کنید.

۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

آداب میخانه!


عطف به نامه ارسالی آیت الله حائری شیرازی به آقای علی مطهری در مورد شهرآشوبی های 88 و متعاقب پاسخ مطهری و ایضاً واکنش دکتر زیباکلام به نامه «آیت الله» مغلطه ای در نامه های این دو مشهود شد که واکاوی آن خالی از بهره نیست.
اولاً این که آقای مطهری در بخشی از نامه خود خطاب به آیت الله حائری مرقوم داشته اند:
«مطلب همان است که جنابعالی می فرمایید یعنی دعوت مردم به راه پیمایی آرام در ایران با عقل اجتماعی سازگار نیست، با این تفاوت که شما می گویید علت آن این است که مردم رشد کافی اجتماعی پیدا نکرده اند و من می گویم علت این است که برخی مسئولان تحلیل درستی از جامعه ایران ندارند و از قوت و استحکام نظام جمهوری اسلامی بی خبرند؛ لذا هر اعتراض مدنی را نقشه ای برای براندازی نظام می دانند»
چنین برداشتی از ماجرای 88 اگر مغلطه نباشد قطعاً می توان آن را تجاهل العارف جناب مطهری دانست.
ثانیاً این بخش از نامه دکتر زیبا کلام دائر بر آنکه:
«این انتقاد جنابعالی (حائری) که معترضین می‌بایستی به نهاد رسمی برگزارکننده انتخابات مراجعه می‌کردند هم با توجه به تمایل و جانبداری آشکار شورای محترم نگهبان از یک طرف منازعه و بیطرف نبودن این نهاد توقع‌تان خیلی واقع‌بینانه و منصفانه نمی‌باشد»
این فراز از نامه زیباکلام نیز قبل از استدلال نوعی مغلطه محسوب می شود.
در خصوص اظهارات جناب مطهری (قابل قبول و قابل قیاس دانستن تظاهرات خیابانی در تهران 88 با مشابه آن در پاریس و لندن) شخصاً نگاه آیت الله حائری را قابل وثوق می دانم و خوشبختانه برخلاف آیت الله حائری که اینک و بعد از پنج سال این بداهت را کتابت کردند اینجانب تنها کسی بودم و با قاطعیت تکرار می کنم «تنها کسی بودم» که درست در فردای انتخابات ریاست جمهوری سال 88 یعنی در مورخه بیست و سوم خرداد 88 که هنوز نه میتینگ شادمانی حامیان احمدی نژاد و آگراندیسمان معوج از «خس و خاشاک» احمدی نژاد اتفاق افتاده بود و نه تظاهرات 25 و 27 خرداد معترضین به نتیجه انتخابات برگزار شده بود مانند امروز آیت الله حائری صریحاً در مقاله «امام آسوده نخواب» نوشتم:
بُغض متراکم شهروندان مدعی تقلب در ایران این فرصت نامیمون را در فضای سیاسی ایران مهیا کرده تا هرآئینه با بروز گسترده اعتراض های خیابانی، فضای رادیکالیزه در اختیار حرامیان قرار گیرد تا با سرکوب خونین آشوب هائی محتمل، حداقل های دستآوردهای دمکراتیک در ایران نیز با سیاست مشت آهنین به اضمحلال کشیده شود ... نامزدهای مدعی تقلب در انتخابات بمنظور خیابانی نشدن اعتراض های مردمی می توانند با تکیه بر سنت سیاسی ـ مذهبی بست نشینی که میراثی موثر و ارزشمند از دوران مشروطیت است ضمن مدیریت اعتراض های مردمی و پرهیز از خشونت خیابانی فرصت شیطنت را از حرامیانی که مترصد بر هم زدن نظم اجتماعی در جامعه اند را گرفته و متقابلاً با ابزاری بهداشتی حکومت را مُجاب به تامین خواسته های خود کنند.
پیش تر هم و بارها متذکر شده ام که آن عاقبت اندیشی نه ناشی از آی کیوی بالای اینجانب بود و نه ناشی از برخورداری از جامی جهان بین و هر ابجد خوان دنیای سیاست و آشنا با فضای سیاسی ایران بخوبی می دانست حرامیان زخم خورده از ناحیه انقلاب اسلامی تا آن اندازه برخوردار از رذالت و کینه از تمامیت نظام بودند تا در تظاهرات خیابانی فضا را بسمت اغتشاش برده و گسل خشونت در ایران را فعال کنند که کردند.
لذا وقتی یک روزنامه نگار سیاسی نویس یک لاقبا هزاران کیلومتر دورتر از ایران می توانست چنین واقعیتی را بوضوح ببیند که «میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت ـ می خوردن و مستی ره و رسم دگری داشت» به همین اعتبار بر رهبران معترضین که از پایوران و استخوان خرد کرده های دنیای سیاست در ایران بودند فهم و توقع این بداهت عریان بصورت اولی می بایست مبرهن تر می بود!
اما مغلطه مستور در احتجاج آقای مطهری آنجاست که تعمداً یا سهواً از دیدن یک واقعیت عریان غفلت می ورزند و آن این که حکومت مطابق همان اصل 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی (آزادی تجمعات) کوچکترین تعرض و برخوردی با تظاهرات اعتراضی 25 و 27 خرداد در تهران نکرد و معترضین در کمال آرامش و آسایش و آزادی و بدون دخالت نیروهای انتظامی تظاهرات خود را برگزار کردند و اگر هم جای گله ای باشد این حکومت است که می تواند گله کند چرا علی رغم تحمل حکومت، تظاهر کنندگان نتوانستند خویشتنداری کرده یا لااقل نتوانستند مانع از شیطنت حرامیان در حاشیه تظاهرات 25 خرداد و حمله به مقر بسیج در حاشیه میدان آزادی شوند!؟
علی ایحال و مطابق میل جناب مطهری حکومت در مواجهه با تظاهرات 25 و 27 خرداد کمترین تعرضی به معترضین نکرد و تنها بعد از خطبه های 29 خرداد رهبری و تصریح ایشان به پایان دادن به لشکرکشی خیابانی و پی گیری دعاوی از مکانیسم های قانونی بود که متاسفانه لایه هائی از معترضین بر طبل لشکرکشی خیابانی کوبیدند و ایران را بمدت 8 ماه مبتلا به یک بحران امنیتی کردند.
اکنون و با توجه به آنکه آقای مطهری بارها متذکر این نکته شده اند که در صورت اختلاف نظرش با رهبری به اعتبار تقیدشان به اصل ولایت فقیه نظر ایشان را مطابق قانون «ارجح» می دانند و با توجه به آنکه همان قانون اساسی که جناب مطهری مدام اصل 27 آن را برای توجیه شهرآشوبی های 88 مطرح می کنند در اصل 110 و 111 از همان قانون اساسی نیز شئون و حقوق و صلاحیت های ولی فقیه متذکر شده اینک جای این پرسش خواهد بود که چرا جناب مطهری در فهم ماجرای 88 مبتلا به ثقل سامعه و غمض عین از این فراز از قانون اساسی می شوند؟
بیرون از داوری پیرامون ادعای تقلب، رهبری ایران بعد از دو تظاهرات بدون تعرض حکومت به معترضین در مقام بالاترین مقام حکومت و از موضع شانیت قانونی امر به پایان لشکرکشی خیابانی و پی گیری دعاوی از مسیرهای قانونی دادند.
اکنون این بر عهده جناب مطهری است تا بفرمایند مطابق اعلام تقیدشان به قانون اساسی و ایضاً رهبری نظام چرا و برخلاف توقع بجای آنکه معترف به غیر قانونی بودن اعتراض های خیابانی بعد از فرمان بالاترین مقام قانونی مملکت در نماز جمعه 29 خرداد باشند، چشم خود را بر قانون ستیزی آشکار معترضین طی 8 ماه بعد می بندند!؟
در مورد آن بخش از اظهارات دکتر زیباکلام که ناظر بر فقد بی طرفی شورای نگهبان است نیز می توان به این واقعیت اذعان داشت که مطابق ابراز حمایت علنی برخی از اعضا شورای نگهبان از نامزدی محمود احمدی نژاد در 88 فرمایش ایشان مسموع است و برخی از اعضای شورای نگهبان در 88 بی حزمانه جانبداری خود از احمدی نژاد را کتمان نکردند که قطعاً امر شایسته و قابل قبولی نیست اما در این میان یک ظرافت مرد رندانه نیز مشهود است و آن این که این همان شورای نگهبانی بود که پیش تر انتخابات دوم خرداد 76 را برگزار کرد که نتیجه اش «حجت الاسلام خاتمی» شد. و طرفه آنکه در همان انتخابات 76 نیز مطابق سال 88 برخی از اعضای شورای نگهبان اصراری در پنهان نگاه داشتن حمایت از نامزد مورد وثوق خود (حجت الاسلام ناطق نوری) در مقابل جناب خاتمی نداشتند. لیکن مشاهده شد علی رغم اقبال برخی از اعضای شورای نگهبان این محمد خاتمی بود که پیروز انتخابات شد!
نکته مرد رندانه این ماجرا آنجاست که نمی توان از یک واقعیت ثابت دو نتیجه متفاوت گرفت!
این کمال مرد رندی است که علی رغم محرز بودن حمایت برخی از اعضای شورای نگهبان از نامزد رقیب، وقتی جبهه مقابل نتیجه انتخابات را «ببرد» بگویند:
اتفاقاً یکی از دلائل پیروزی نامزد «ما» مشخص شدن حمایت شورای نگهبان از نامزد رقیب بود که منجر به آن شد تا بدنه ماکزیممی مردم در مقام دهان کجی به شورای نگهبانی که بی طرفی خود را لحاظ نکرده به نامزد مورد ادبار «شورا» رای دهند و وقتی در تجربه مشابه این بار نتیجه انتخابات را «واگذار کنند» این بار حمایت برخی از اعضای شورای نگهبان از نامزد رقیب را دال بر تقلب در انتخابات بدانند!
مع الذالک با توجه به دغدغه میمون آقای مطهری و ایضاً آقای زیباکلام جهت مرتفع شدن حصر رهبران معترضین 88 مشارالیهما و ایضاً حکومت موظفند بیرون از این مغلطه ها تفطن به یک واقعیت داشته باشند که رهبران معترضین در آن شهرآشوبی ها به اقتفای عدم متابعت از ساز و کار قانونی جهت حل مشکل، من حیث المجموع متهم اند. اما ماهیت اتهام ایشان از جنس تقصیر بود و نه تعمد! بدین معنا که هم جناب کروبی و هم جناب موسوی بیرون از مجامله فرزندان انقلاب محسوب می شدند و می شوند که متاسفانه علی رغم برخورداری از دوسیه ای قابل افتخار از خدمات غیر قابل کتمان طی سنوات گذشته در ماجرای 88 «بازی خورده» مرتکب اشتباهاتی شدند که هر چند از نظر قانونی مقصر محسوب می شوند اما در این قصر فاقد عنصر عمد بودند.
علی رغم این و متاسفانه کشدار شدن حصر ایشان قبل از اصرار حکومت ناظر بر جهد مدعیانی است که به اسم تلاش برای شکستن حصر عملاً بر تداوم آن حصر تعمد می ورزند.
مصداقاً تداوم «حصر» قرینه ماجرای قصاص «ریحانه جباری» است که طی آن همه مخالفان جمهوری اسلامی به اعتبار کراهت خود از تمامیت جمهوری اسلامی و کراهت از همه منسوبان به جمهوری اسلامی و ایضاً با اتکای نفرت خود از همه منسوبان به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، از سابقه اطلاعاتی مقتول (مرتضی سربندی) بهره برده وبا تجمیع در کمپین بخشش «ریحانه» تعمداً با ساختن فضای عاطفی نامنعطف آنچنان احساسات خانواده مقتول را جریحه دار کردند که عملاً ایشان در بخشش قاتل بی انگیزه شدند! و بدینوسیله حرامیان با بسترسازی نامحسوس جهت اعدام ریحانه بدون توجه به مناسبات عاطفی طرفین صرفاً در جستجوی تشفی خاطر کینه های عمیق خود از نظام موفق شدند تا با بر دار شدن ریحانه از توفیق چرب تر کردن کمپین نقض حقوق بشر علیه جمهوری اسلامی برخوردار شوند!
در ماجرای حصر هم متاسفانه بخش غالبی از مدعیان شکستن حصر بیرون از انگیزه های خیرخواهانه، نامحرمان و ناموجه هانی هستند که با تظاهر به دلبستگی به آقایان موسوی و کروبی و با انگیزه ضدیت با نظام، مرد رندانه می کوشند با تجمیع صوری در کمپین شکستن حصر، آزادی محصورین را در برآورد نظام مبدل به امتیاز و باج گیری خود از حکومت تصویر سازی کنند تا بدینوسیله اولاً حکومت را مُجاب به ادامه حصر کنند و در ادامه بتوانند برخلاف ظاهر خیر اندیشانه شان «حصر» را مبدل به زخمی مانا و مستدام و ناسور جهت تداوم بهره گیری های ناصواب خود کنند.
به این اعتبار شایسته است افرادی مانند مطهری و زیبا کلام ضمن احتراز از بازی کردن و بازی خوردن در این زمین نامیمون چنانچه برخوردار از حسن نیت در برداشتن حصراند، مرجح آن است با لحاظ واقع بینی سیاسی و حزم اندیشی اهتمام خود را قبل از شکستن حصر آقایان موسوی و کروبی معطوف به شکستن جوی کنند که آزادی ایشان را مبدل به باج خواهی از نظام کرده است!

ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله مرتبط ـ حصر حصین



۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

خواب بازی!


انقلاب انفورماتیک و تبادل آزاد اطلاعات، افسانه و دروغی بیش نیست!
در عالی ترین سطح «انقلاب انفورماتیک» را می توان به بستن «قلاده های هوشمند» بر گردن نفوس جامعه جهانی تعبیر کرد!
زمانی در دنیای رسانه، واقعیت سازنده خبر بود اما در موج دوم جهش اطلاعات، آنک خبر سازنده واقعیت شد.
سنتی که در آن به اعتبار خواست مخاطب «واقعیت» ساخته و پرداخته و آنک مبدل به «خبر» می شد!
اما به این نیز اکتفا نشد و در موج سوم «انقلاب انفورماتیک» ابتدا برای مخاطب خواست و سلیقه تعریف و القاء شد و بر اساس القای نامحسوس آن خواست و سلیقه کاذب، مخاطب را در توهم «خود خواستگی» تغذیه خبری کردند و بدین وسیله مخاطب را با خبر «مدیریت نامحسوس» کرده و می کنند.
چالش های فیس بوکی یکی از مصادیق قابل استناد در مدیریت نامحسوس مخاطب در عصر ارتباطات دیجیتال است!
فرآیندی که طی آن با برسمیت شناختن «اصل بازی» بازیگران غافلانه و ناخواسته می پذیرند تا مسلوب الاختیار و به اراده و خواست یک مرجعیت بیرونی «مدیریت شوند» و در چنین حالتی «موضوع بازی» فاقد اعتنا و اعتبار است. مهم اصل تفویض نامحسوس اختیار و اراده خود به آن مرجعیت بیرونی است.
حال با چنین ترفندی بسته به خواست همان مرجعیت بیرونی یک بار و مسلوب الاختیار به «رقص هپی» وادارتان می کنند و در مجالی دیگر با چالش آب سرد، تمرین بلاارادگی تان می دهند و در تمامی موارد «مدیوم» همچون خوکچه ای آزمایشگاهی و مسلوب الاراده عنان اختیار خود را سرخوشانه واگذار کرده و غافلانه برای ارباب بیرونی و خود ساخته و خود خواسته اش، مشق مدیریت شوندگی کرده و تمرین تحت الامری می نماید!
بنام گردش آزاد اطلاعات فریب تان می دهند و مدیریت تان می کنند و شاه گل بازی را آنجا قرار داده اند تا بدون توجه به چیستی و چرائی بازی، «رکب خورده» و اصل بازی را برسمیت بشناسید!
وقتی اصل بازی را برسمیت شناختی، مراد حاصل است و دیگر موضوع بازی عاری از اعتنا است. مهم آن است که تن به اصل بازی داده ای و پذیرفتی تا مدیریت شوی!
از ایام جوانی به اعتبار حسن خـُلقم با کودکان، رابطه عاطفی و صمیمانه ای با ایشان داشتم. روزی منزل عمه مرحومه ام که دست بر قضا پـُر بود از نوه های قد و نیم قد که خانه را با جیغ و هوار خود بر سر گذاشته بودند! عمه خدابیآمرز متوسل به من شد تا ایشان را بشکلی آرام کنم! من هم با اعتبار همان حسن رابطه مسبوق به سابقه با فراخوانی مشفقانه، بچه ها را دعوت به بازی کردم و وقتی آن خلجان مملو از انرژی با اشتیاق پرسیدند «چی بازی؟»
گفتم: خواب بازی! هر کی بیشتر «بخوابه» برنده است!
در کسری از ثانیه یه دو جین بچه قد و نیم قد مانند لشکر اموات بر زمین ریختند و خود را بخواب زدند و فضای خانه ای که تا پیش از این مانند بازار شام بود بطرفة العینی مبدل به سکوتی قبرستانی شد!
زبان بسته ها در بهجت و شوق بازی خود را در مقام بازیگر می دانستند غافل از آنکه در حال مدیریت شدن اند!
همان کاری که اکنون صاحبان جهانی امپراطوری رسانه با ظرافت و مهارت و شدت و در عین حال غیر محسوس با مخاطبان خود می کنند!
یعنی مخاطب بدون آنکه خود متوجه باشد به اسم «فان» و «ابتکار» و «تنوع» و «سرخوشی» تن به تمرین و مشق «رمگی» می دهد و غافلانه پذیرای «لایف استایل» تزریقی و تحمیلی اتوریته اربابان رسانه های این «سمفونی رمگی» می شوند!
بازی تفویض غافلانه اراده خود به مرجعیتی بیرونی و عرفی و نامحسوس و نرماتیو کردن این مدیریت ریموت کنترلی تا به اقتضا «بجای ایشان» و «برای ایشان» و در ظاهر «توسط خود ایشان» بموقع تصمیم بگیرند و با «تلقین نیاز» و «تبیین سیاق» و «تدبیر هنجار» و «تعیین نشاط» و «کنترل رفتار» ایشان را گله آمائی کنند!
فرآیندی که اهتمامش عادت دادن مدیوم به «گوش کردن و تبعیت کردن» بجای «فکر کردن» است.
به اسم جهانی شدن و گردش آزاد اطلاعات، لگام تان می زنند تا به اکتفا و اقتضا و احتیاج شان هر زمان و هر کجا که اراده کردند ، رمه های شرطی و هیپنوتیزم شده شان را به همان جا بکشانند!
چیزی که «علی شریعتی» تیز چشمانه سالها جلوتر آن را دیده بود و دل نگرانه هشدارش را داده بود که:
اونا از تن تو هر چقدر هم که قوی بشه نمی ترسن!
از خر که قوی تر نمی شی ـ بارت می کنن!
از گاو که بزرگ تر نمیشی ـ می دوشنت!
از اسب که دونده تر نمیشی ـ سوارت می شن!
اونا از فکر تو می ترسن!
«دکتر» در همان سالها با کلام ساحرانه اش در رثای «آزادی» شورمندانه به درگاهش استغاثه می کرد که:
ای آزادی ـ من هر چه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد ... بگو هر لحظه کجائی؟ چه می کنی؟ تا بدانم آن لحظه کجا باشم چه کنم!
و اکنون و با وام گیری وارونه از کلام «دکتر» نمی توان از این واقعیت گریخت که اینک «اونا» با تئاتر «جهان آزاد اطلاعات» و به اسم فردیت و خودباشی، شهروند را در مقام رعیتی مسلوب الاختیار «حلقه ای بر گردنش انداخته دوست ـ می کشد هر جا که خاطر خواه اوست» و از این طریق با بدست گرفتن رهبری ارکستر این سمفونی رمگی، می دانند رمگان شان هر لحظه کجایند! چه می کنند! تا به اقتضاء بگویند هر لحظه کجا باشند! چه کنند!
چیزی که «لوری اسیگ» جامعه شناس آمریکائی از آن تحت عنوان توهم «اعتماد به نفس» از طریق تسکین خاطر ناشی از «ابراز وفاداری نسبت به نظم حاکم» نام می برد!
چیزی که از یک منظر آسیب شناسانه از چشمان نقاد «میشل فوکو» پنهان نماند و تبعات استاندارد سازی در چنان بدآیندی از قدرت و نظام سلطه جهانی را در حوزه زنان آن گونه وصف کرد که طی آن قدرت بر درونی‎ترین و خصوصی‎ترین تمایلات پنهان انسان تاثیر می‎گذارد و نوعاً بصورت یک هنجار آن‌ را از «بیرون» شکل می‌دهد. نظامی قدرتمند که به‌ صورت یک نظم هنجاری فراگیر درآمده و با توان هرچه‌ تمام‌تر به‌ زنان دیکته‌ می کند تا در همه‌ جا «برهنه»‌ در اختیار نظام قدرت باشند!
جمال سالاری و استاندارد کردن زیبائی در جهان مسمی به «جهان آزاد اطلاعات» یکی از دستآورد منحوس این نظم رمگی جهانی است که تبعات مذموم آن ابتلای بخش موثری از زنان به آفت Body Dysmorphic Syndrome (سندروم خود زشت پنداری) و اضطراب Adonis Complex (عقده ادونیس یا نارضایتی از اندام و عضلات خود) نزد مردان شده است.
اختلال دفورماتیک بدن (Body Dysmorphic Syndrome) در زنان در کنار کمپلکس مردانه «نارضایتی از اندام» (Adonis Complex) محصول طبعی استاندارد سازی از بدآیند جمال سالاری هالیوودی است که زن و مرد تیپیک و تزریقی نامحسوس شان به ذهنیت مخاطب، فارغ از شایستگی های اخلاقی و معرفتی و ارزشی منجر به فرآیند «انجلینا جولی باوری» و «برت پیت انگاری» با محوریت «سکس و عضله» شده است.
سیکلی منحوس که به اعتبار سخت یا غیر قابل تحصیل بودن «رسیدن به چنان الگوهای تحمیل شده و بی اصالتی» بصورت قهری ترویج دهنده روان نژندی« نفرت از خود» و «نفرت از بدن خود» و «نفرت از سیمای خود» نزد زنان و مردانی می شود و شده که بنا به دلائل بیولوژیک و ژنتیکی نمی توانند «آنجلینا جولی» یا «برت پیت» شوند.
آمار چشمگیر و تاسف آور جهانی از زنان و بعضاً مردانی که تحت تاثیر این بدآیند تحمیلی یا دست به خودکشی می زنند و یا دچار افسردگی اند و یا بشکلی نامتعارف و افراطی وقت و سرمایه خود را در سالن های زیبائی و پرورش اندام اتلاف می کنند و یا بدلیل ناتوانی در برسمیت شناساندن خود در آن ضیافت احمقانه «جمال سالاران» روح سرگشته و روان آزرده خود را یا در رویکردهای هم جنس خواهانه تشفی می دهند و یا سر از افراط گرئی های فمنیستی در می آورند، همه این موارد دستآورد منحوس از چنان مدیریت های نامحسوس درالگوسازی های هالیوودی است.
مطابق همان آمار موجود بالاترین سهم در این مدیریت نامحسوس از جمال سالاری تعلق به جامعه نسوان دارد . مدیریتی که با فریب مدرنیته و آلامدی و امروزی بودن و اجتماعی بودن و مستقل بودن، زن را در زشت ترین شکل ممکن به کالائی جنسی و کارورزی ارزان و سهل الوصول برای اطعام دیو مهیب و سیری ناپذیر و طماع این منظومه شیطانی، مبدل کرده است.
بقول علامه مطهری اگر در گذشته «انسان بودن» زن را فراموش کرده بودند اینک و در این منظومه نوین این «زن بودن» زن است که به طاق نسیان کوبیده شده!
درد نامه و اعتراف تلخ و گویائی که اخیراً یکی از همین بانوان قربانی در این منظومه بلاهت منتشر کرد پژواکی پر طنین از زنانی بود که ناخواسته و فریبکارانه به اسم «زن مدرن» بلاگردان این بدویت مدرن و پر فریب شده اند:

««... سالهاست که زن بودن را فراموش كرده ام!
در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خريد زرنگ، مدير توانمند، باربر قوى، استراتژيست باهوش!
اما ديگر خودم نيستم!
مدت زیادی است که در خودم گم شده ام!
چه كسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هايم، بازوانم و زانوهايم هنوز زنانه اند!
هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام!
افسوس كه ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم!
فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است!
صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است كه به دست آورده ام!
دلم برای نوه هايم می سوزد، چه كسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بياموزد!
خانه ها بی مادر شده اند!
مردان ديگر نگران هزینه های زندگی نیستند!
نگران خريد، دير رسيدن بچه ها، آينده خانواده و ... نیستند!
به لطف مرد شدن ما زنها آنها فرصت زيادی برای سرگرمي پیدا کرده اند!
با یک وعده نسیه، بهشت زير پايمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی آن هم بصورت نقد می سوزیم؟!
دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده»»

شخصاً و پیش تر و به سهم خود در «زیست غافلانه» این بداهت را گوشزد کرده بودم که:
اگر در زندگی زنآشوئی زنی از کار در خانه و تشریک مساعی برای تامین امنیت روحی ـ روانی فرزندانش و تمهید بهداشت اخلاقی محیط خانه بمنظور پرورش فرزندانی سالم و صالح بهره و لذت نمی برد چنین زنانی اساساً از ابتدا مرتکب اشتباه شده اند که بدون درک و فهم از رسالت و توفیق و حظ همسری و لذت مادری تن به ازدواج داده اند.
اشتغال زنان در خارج از منزل بمعنای محروم کردن فرزندان از آغوش گرم و پرمحبت مادری است که فرزندان در تمام سالها و ایام و لحظاتی که برای رشد روحی و شخصیتی و عاطفی شان تشنه آغوش و حضور گرم و صمیمانه و مهربان ایشان بوده اند از این نعمت و فرصت بی بهره مانده اند ... چنان زنانی عاجز از این بداهت مانده اند که محروم کردن فرزند از درک و لمس و حظ چهره و آغوش گرم مادر ارزنی قابل قیاس با تشخص کاذب و فریب بزک شده «زن مدرن و مستقل» نیست!
چنین بانوانی غافل از آنند که همه تشویق ها و ترفیع ها و ارتقاهای شغلی تا آن اندازه ارزش ندارد که بتواند نیازهای روحی و عاطفی فرزندش را فدیه چنان حظ و اشتهاری کنند.
چنین بانوانی غافل از آنند که هیچ کس را یارای آن نیست تا بتواند خلا نبود و جبران همه آن ساعات و لحظاتی را کند که فرزند دلبندشان بی تاب لهیب آغوش صمیمی و دست نوازشگر مادرشان بوده است.
این واقعیت تلخ حاکم بر عموم زنانی است که اشتغال به غلط «تشخص معنا شده» در مشاغلی غیر ضرور را بر بودن و ماندن در کنار فرزند و به نظاره نشستن و لذت بردن از روئیدن و بالیدن فرزندان شان، ارجح بدانند.
قدر مسلم آن است که برای زنان، کسب هیچ مسئولیت و درخشش اجتماعی، با از دست دادن فرصت های لذت با فرزند بودن و پا به پای ایشان زندگی کردن و با ایشان خاطره ساختن و از رویت شعف و شادی و بازی و رشد و رویش ایشان و مشارکت در روند این رشد و تربیت و پرورش فیزیکی و روحی و روانی و اخلاقی و عاطفی ایشان حظ و بهره بردن، قابل قیاس نیست.(زیست غافلانه)

چنین زنان و ایضاً چنان مردانی که موید چنین بدآیندی شده اند غافل از آنند که نظام خلقت مبتنی بر «زن» و «مرد» نیست. بلکه دائر بر «زن با مرد» است!
منظومه ای با برسمیت شناختن زن در قامت موجودی نازنده و خرامنده و به اعتبار تمامی وجوه زنانه و مهربانانه و تنانه اش و مرد در قامت واقعیتی مدبرانه و معقولانه و به انضمام تمامی وجوه مردانه و مقتدرانه اش، بمنظور تشریک مساعی دو جانبه در تدبیر و تکمیل زندگی مشترک.
ترانه لطیف «ماه پیشانو» با اجرای هنرمندانه «دریا دادور» خوانشی ظریف و در عین حال صحیح از واقعیت طبعی و ذاتی «ناز فروشی زنانه» در کنار «ناز کشیدنی مردانه» نزد همسران است که به لطف و حیـّل و برکت زمختی و بی عاطفگی نظام جهانی شده «سکس و عضله» در جهان آزاد، به بی پروائی و بی اخلاقی و بی وفائی و بی تعهدی و بی تقیدی همسران تحمیق شده در گندآب مدرنیته و «امروزی شدن» و «امروزی بودن» مبدل شده.


گفتمش: آهای ماه پیشانو، گفت: جون جونم؟آی جون جونم؟
گفتمش: بگو غنچه گل کو؟ گفت لبونم، جون جونم آی جون جونم
گفتمش: چرا ماه پیشانو نامهربونی؟
گفت: می خوام بسوزونمت تا قدرم بدونی
گُفتمش فدای غمزه گِردُم.دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو. آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
گفتمش چرا ماه پیشانو جان تو بلایی. جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت بلا نگو خرمن گیسوم هست طلایی.جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: برات خونه می سازم از خشت و گِل
گفت: اگه دوسم داری جام، بده تو خونهٔ دل
گُفتمش فدای غمزه گِردُم. دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
گفتمش: بیا ماه پیشانو پیمون ببندیم.جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت: باشه ولی قول بده که دائم بخندیم. جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: دروغ میگی ماه پیشانو تو مستی
گفت که باور کن با تو میمونم تا تو هستی
گُفتمش فدای غمزه گِردُم. دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو

کانونی که با اتکای بر مدیریت عاطفی زن و امنیت ذهنی و مالی محول بر مرد باید تامین کننده فضائی آکنده از آرامش و آسایش برای فرزندان باشد تا در جوار چنان آرامشی زن و مرد با بر عهده گرفتن مسئولیت های منحصر بفردشان بتوانند بستر مناسب و بسامان و پر آرامشی را برای رشد و تربیت شخصیت اخلاقی فرزندان و بالیدن و روئیدن طبیعی ایشان را با همدلی و مفاهمه مهیا نمایند. آنک با لطائف الحیل و به اهتمام مدیریت جهانی سفاهت «دور از دسترس» شده و ایشان را (هم زنان و هم مردان) مبدل به «هیپنوتیزم شدگانی» کرده اند که با فرو کردن چشم و گوش و عقل ایشان در دجال های سینما و سلفون و تب لت و اینترنت و فیس بوک به اسم جهانی شدن و فردیت و مدرنیته و گردش آزاد اطلاعات لگام شان زده اند و سوارشان شده اند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ اختلال دفورماتیک بدن (Body Dysmorphic Syndrome) یک بیماری روانی است که طی آن فرد به شدت در مورد اشکالات جزئی موجود در صورت یا ظاهر خود حساس می‌شود.
ـ عقده آدونیس (The Adonis Complex) این اختلال صرفاً در مردان دیده می شود و در آن فرد تصویر منفی نسبت به عضلات و اندام خود دارد، به طوری که احساس می کند که به اندازه کافی خوش اندام و عضلانی نیست. این مردان برای رسیدن به بدن خوش فرمی که در رسانه ها و سلبریتی به آن تاکید می شود، گاهی دست به مصرف تقویت کننده ها و استروئیدها می زنند.
در اسطوره های یونانی آدونیس جوانی زیبا و خوشرو و معشوق آفرودیت بوده است. آرس که به آدونیس حسادت می ورزیده است، به شکل گراز درآمده و آدونیس را به قتل می رساند. آفرودیت که در غم آدونیس بوده، از پرسفون درخواست می کند که اجازه دهد تا بهار هر سال آدونیس زنده شده و به زمین بازگردد. از همین رو آدونیس در اسطوره های یونانی نماد تجدید حیات است.

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

پوست موز!


نامه هاشمی رفسنجانی به ملک عبدالله و تقاضا از ایشان جهت عدم اعدام شیخ نمر پوست موزی بود که توسط زیباکلامان و در کسوت رفاقت خاله خرسه در حق هاشمی مرتکب شدند!
هر چند توقع اولیه می رفت تا هاشمی نیز به اعتبار پیش کسوتی سیاسی و بازی کردن در سطوح عالی سیاست در این مورد التفات بیشتری به ظرائف و لوازم دنیای سیاست می ورزید.
علی ایحال این نتیجه محتوم بازی در زمین سیاست ورزی «ماکیاول محور» است یعنی همان چیزی که زیبا کلام با تاسی به خط مشی انگلیسی ها مبنی بر «ارجحیت منافع ابدی بر دوست یا دشمن ابدی» دلبستگی و تقید خود به چنین رویکردی را بارها و صادقانه ابراز و تاسی به آن را به دولتمردان توصیه کرده است.
اکنون ایشان و مقتدای ایشان در «تشخیص مصلحت» در نقطه مقابل سیاست اخلاق محور، مجبورند به لوازم رویکرد ماکیاولیستی مزبور جلوتر از دیگران تن دهند و بپذیرند:
امیر عبدالله از منتهی الیه همین سیاست ماکیاول محور قائل به دوستان و دشمنان ابدی نیست و اگر زمانی هاشمی برای ایشان دوست بود و از ایشان دلربائی می کرد چنان امری بیرون از دنیای رفاقت، ناظر بر موقعیتی بود که هاشمی در منظومه قدرت ایران داشت.
تقید و شناخت امیر عبدالله به سیاست «ماکیاول محور مورد وثوق امثال زیبا کلامان» به اندازه ای هست تا بفهمد تن دادن به درخواست هاشمی برای عفو شیخ نمر بمعنای دادن یک امتیاز بزرگ به هاشمی است.
آن هم هاشمی که دیگر در هرم قدرت سیاسی ایران نه برخوردار از جایگاه قانونی موثری است و نه از قدرت و نفوذ و اعتبار و موقعیت سابق برخوردار است تا آنک بتواند در اقدامی متقابل چیزی را بنفع خاصه خرجی «امیرعبدالله» و برای «امیر عبدالله» نقد کند.
لذا بر اساس همان رویکرد ماکیاولیستی که آقای زیباکلام بشدت دلبسته آن است، هاشمی دیگر نمی تواند دوستی قابل وثوق و ابدی برای امیر عبدالله محسوب شود تا امثال زیباکلام بتوانند به اعتبار آن «دوستی» مسبوق به سابقه متوقع امتثال امر «امیر» برای «اکبر» باشند!
زیبا کلام و امثال زیبا کلام در زمینی بازی کردند و هاشمی را نیز ناخواسته در زمینی بازی دادند که قانون طلائی حاکم بر آن برای دوستی و دشمنی تاریخ مصرف و مهلت انقضاء قائل است و در چنین زمینی، دوستی به احتساب معرفت و اخلاق و لوطی گری! و جوانمردی و کوچه مرد بازی(!) حرف مُفت است!
همان طور که قبلا در پست «گمشدگان لب دریا» متذکر شدم:
ظاهراً «غربندگان» نمی خواهند یا نمی توانند التفات به این بداهت یآبند که لزوماً هر آنچه غربی ها می گویند بمعنای برخورداری از حجت عقلی و آیت فلسفی نیست! و برخلاف فهم ایشان هر چه آن خسرو کند، الزاماً شیرین نبُـوَد!
شاید برای چرچیل و پیروان مکتب ماکیاول «منافع ابدی» مُرجح بر دوستان و دشمنان «ابدی» باشد اما تلخ یا شیرین پارادایم سیاست ورزی در اندیشه شیعی ناظر بر «اصول ابدی» و لایتغیر است. اصولی که «تولی و تبری» یکی از امهات آن است!


۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

لکه های ننگ!



رضا خان میرپنج زمانی که فرمانده دیویزیون قزاق بود عوام فریبانه و بمنظور سوار شدن بر موج اعتماد بدنه مذهبی جامعه جهت رسیدن به سردار سپه ای و پادشاهی خود را پشت مفاهیم و شعائر مذهبی پنهان می کرد از جمله آنکه در دهه محرم قزاق های تحت امرش را بسیج می کرد و با راه انداختن «دسته عزادارن قزاق» در تهران بالاتفاق این نوحه را سر می دادند:
اگر در کربلا قزاق بودی
حسین بی یاور و تنها نبودی
علی ایحال همین «میرپنج» وقتی خیارش کونه کرد و توانست با لطائف الحیل پادشاه ایران شود دمار از روزگار مذهب در آورد و تسمه از گرده مذهبیون کشید.
طنز تلخ تاریخ آنجاست همین رضا خان که عمری فخر ارتش ملی و دیویزیون قزاق را به صغیر و کبیر فروخت با اشغال ایران و نقض بی طرفی تهران در جنگ جهانی، همان ارتش پر شوکت و عظمت که عمری با مالیات رعیت پروار شد و به رخ همان مردم کشیده شد و بر سر همان مردم هم می کوبید در مقابل متفقین مانند برف در برابر آفتاب آب شد و دریغ از یک گلوله که توسط قوای ارتشی ایران و بنفع حراست از تمامیت ارضی ایران شلیک شود تا ایرانیان حسرت به دل نمانند که ارتش اعلی حضرت شان لااقل یک گلوله در راه دفاع کشور شلیک کرد و تلخ تر آنکه فرمانده قدر قدرت این ارتشی که زمانی حسرت بودن در کربلا و رویاروئی با سپاه «یزید ابن معاویه» را می خورد دزدانه از تهران گریخت و در بندر عباس و با جواهرات مسروقه سلطنتی توسط انگلیسی ها بازداشت شد! و ملتی را خاک بر سر کرد که جواهرات سلطنتی اش توسط پادشاهش سرقت شود و شوربختانه این انگلیسی ها باید باشند تا کاشف و عودت دهنده آن جواهرات به خزانه مملکت شوند!
ظرافت ماجرا آنجاست که همین پادشاه قدر قدرت تا کبک اش خروس می خواند و جیک جیک مستانش بود با سرکوفت «مفت خور بودن آخوندا» و «انگل بودن مذهبی ها» سیاست های دین زدائی و دین ستیزی خود را توجیه و تعقیب کرد اما تنها 30 سال بعد یک پیرمرد آخوند از میانه همان آخوندهای به زعم رضا خان «مفت خور» به استعداد قاطبه ملت ایران دودمان سلطنت پهلوی ها را به باد داد و با اتکای بر همان مذهبی های به زعم رضا خان «انگل» 8 سال در جنگی نابرابر با ارتش تحت حمایت همه قدرت های شریر جهان از تمامیت ارضی و دین و ناموس کشور دفاعی جانانه کردند و بدون آنکه پـُز «ارتش ملی» را بدهند و با حداقل تسلیحات برای جامعه ایرانی در تاریخ آبرو خریدند.
مصیبت آنکه همان برادران سلطنت طلب و وطن پرست و ملی گرا در کانون آن مجاهدت و مقاومت 8 ساله در برابر دشمن بعثی، تشریف برده بودند گل بچینند!

۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

اسیدآسیون سیاست!


داده های میدانی جملگی نشان از آن دارد که در ماجرای اسید پاشی های اخیر در اصفهان نباید امیدی به یابش عامل یا عوامل این جنایت داشت.
ظواهر امر موید آنست که این جنایات با برخورداری از یک عقبه حرفه ای و بصورتی محاسبه شده و هدفمند بوقوع پیوسته.
جنس اسید پاشی های اخیر قرینه ای از «ترور» ندا آقاسلطان در شهرآشوبی سال 88 است که بصورت طبیعی تاکنون نه تنها عامل یا عوامل آن جنایت پیدا نشدند بلکه حتی هیچ ردی از دو فیلمبردار حرفه ای حاضر در صحنه جنایت نیز پیدا نشد!
فیلمبردارانی که به سهولت می توانستند همانند دیگر اسلاف خود در جنبش سبز با معرفی و حضور خود در غرب در ناباورانه ترین تیراژ ممکن خود را در کسری از زمان به مشهورترین شخصیت های جهانی مبدل کرده و در کانون اعطای مدل به مدل جوائز مالی و حقوق بشری قرار بگیرند. اما علی رغم گذشت بیش از 5 سال از آن ماجرا چنان فیلمبردارانی هم چنان مفقود الاثر و مجهول الهویه مانده اند!
رسوائی ماجرا آنجا شدت و عمق یافت که نسخه دوم از فیلم صحنه ترور آقاسلطان تا یک سال پنهان بود و هیچ کس از وجود آن خبر مداشت و درست در سالگرد آن ماجرا «تصادفاً» از استودیوی تلویزیون فارسی BBC سر در آورد و آنتن گرفت!
(توضیحات بیشتر را قبلا در مقاله «ندای شوم» آورده ام)
علی ایحال مشترکات ترور آقا سلطان با اسید پاشی در اصفهان تا آن اندازه هست که بتوان مانند 88 وحدت آرمانی ثلاثی انگلستان ـ اسرائیل ـ عربستان را در این دو سانحه ردیابی و گمانه زنی کرد.
ظاهراً در 88 نیز حرامیان با انتفاع از فرصت ناآرامی ها به درایت توام با شرارت و با تلقی عزم اوباما از نزدیکی نرم افزارانه به ایران و درست در فردای آنکه آیت الله خامنه ای در نماز جمعه خبر از آن داد که اوباما طی پیامی محرمانه خواستار بهبود مناسبات بین ایران و آمریکا شده با موفقیت کوشیدند با بهره وری از ترور آقا سلطان و از طریق آگراندیسمان فیلم کشته شدن وی در گسترده ترین سطح بین المللی فشار افکار عمومی علیه ایران را تا آنجا بالا ببرند که اوباما تنها تا یک هفته توانست زیر آن فشار خرد کننده جهانی مقاومت کند و نهایتا با ورود علنی و واکنش ترش رویانه به قتل آقا سلطان ثلاثی انگلستان ـ اسرائیل ـ عربستان توانستند موفقیت خود در شکستن پل های مفروض انگاشته در نزدیکی بین تهران و واشنگتن را جشن بگیرند.
وحدت آرمانی سه شبکه «فاکس نیوز» صهیونیست ها و «بی بی سی» انگلیسی ها و «العربیه» سعودی ها در انتشار گسترده و خلاف قانون ژورنالیزم (انتشار مستقیم صحنه های خشن) از لحظه جان دادن آقاسلطان در آن سال، نشانی بارز از فتنه های حرامیان در ماجرای 88 داشت.
(در این زمینه پیشتر در مقاله «جنبش فراگیر سبز» و «تغار شکسته تهران» توضیح داده ام)

اکنون و در ماجرای اسید پاشی در اصفهان بوضوح می توان رد پای آن ثلاثی را به اعتبار دل نگرانی ایشان از احتمال به توافق رسیدن تهران و واشنگتن در پرونده اتمی گمانه زنی کرد. امری که در میانه سناریوی «اسلام هراسی» منتجه از توحش داعشیان اکنون می تواند با انتساب اسید پاشی ها در اصفهان به منسوبان و حامیان مذهبی حکومت با ضریب بالائی سناریوی «ایران هراسی» در افکار بین الملل را نیز توام با موفقیت و باور پذیری کند. باوری که ظاهراً اهتمامش زمین گیر کردن دیپلماسی اوباما از طریق کریه کردن و پر هزینه کردن نزدیکی بین ایران و «کبوترهای کاخ سفید» در مقابل «عقاب های جبهه مقابل» است.
بی جهت هم نیست که از فردای مخابره ماجرای اسید پاشی، BBC بالاترین و بیشترین جهد ممکن در القا و احتمال و انتساب ماجرای اصفهان به اقشار مذهبی را بکار بست! و همگام با BBC شاهد بسیجی گسترده و معنادار و خلق الساعه در حد فاصل اپوزیسیون خارجی ایران تا مطبوعات نزدیک به سبزها در داخل شدیم که متفقاً بر طبل «مذهبی بودن» و «افراطی بودن» و «تحت الحمایه بودن» عوامل اسید پاشی در اصفهان «کوبشی» مفهوم و معنادار و قابل فهم اعمال کردند!
کوبشی که ظاهرا اهتمامش دمیدن بر آتش پنهان نقار و دوئیت در ایران است تا از این طریق بتوانند بار دیگر بخت خود را در دامن زدن به شهرآشوبی و فتنه ای نوین را به آزمون بگذارند.
تلاش بمنظور القای ایران هراسی از طریق سناریوی اسیدپاشی دومین پرده بعد از ناموفقیت اصحاب فتنه در پرده نخست شان بود.تا قبل از ماجرای اصفهان، ثلاثی فتنه ابتدا کوشید از طریق توحش داعش در سر بریدن دو خبرنگار آمریکائی پای ارتش آمریکا را به بحران خاورمیانه باز کرده و از آن طریق با پاشیدن نفت بر فتنه «اسلام هراسی» و جنگی و انقباضی کردن محیط ، اوباما را در مدیریت بحران خاورمیانه و از جمله نزدیکی با ایران به اتهام «بخشی از مشکل اسلام هراسی» منفعل و زمینگیر کنند.
طرحی که ظاهرا با رویکرد متسامحانه اوباما در قبال داعش و پرهیزش از ورود مستقیم به جنگ با داعشیان، ناکام ماند.همین ناکامی تا آن درجه استعداد داشت که حرامیان را ترغیب به پرده دوم (سیاست کریه سازی چهره ایران) کرده و از طریق پروژه اسیدپاشی و آگراندیسمان خبری آن، ناکامی نخست خود را جبران کنند.
ثلاثی فتنه پیش تر نیز همین سیاست را از فردای دور جدید مذاکرات اتمی با ایران و مشخصاً از فردای روی کار آمدن «حسن روحانی» استارت زده بود.
پروژه رادیکالیزه کردن فضا از ابتدای رویکرد مصالحه آمیز اوباما با ایران در دستور کار تندروهای مخالف این روند قرار داشت تا از آن طریق بتوانند کماکان با جنگی نگاه داشتن فضای تخاصم، به سنوات 35 سال گذشته عنصر امنیت را بیرون از دسترس ایران قرار دهند.
ثلاثی انگلستان ـ اسرائیل ـ عربستان ابتدا کوشیدند ماهی مراد خود را از بطن ناآرامی های سوریه صید کنند.
اتهام بمباران شیمیائی در سوریه طی سال 92 نخستین گام از این فتنه بود که با هوشیاری اوباما و مهارت پوتین و سنجیدگی رفتار ایران خنثی شد.
اصحاب فتنه کوشیدند تا در آن ماجرا اوباما را به سمت نظامیگری در سوریه هل دهند تا از آن طریق بتوانند با لبریز کردن آستانه صبر ایران و روسیه جهت دفاع از متحد منطقه ای خود، به زیر میز مذاکرات ژنو بزنند! امری که متاسفانه در ایران هم توسط شخصی مانند هاشمی رفسنجانی و از طریق مواضع نسنجیده اش در قبال بمباران شیمیائی در سوریه می توانست امداد رسان به این فتنه شود که بموقع توسط پایوران ایران مهار شد (مقاله دام چاله های سیاسی) علی ایحال حرامیان بعد از آن ناکامی کماکان در کمین فرصت برای برپائی فتنه ای جدید بودند که ظاهراً ماجرای «اوکراین» سناریوی جدید شان شد. فرصتی که «المپیک زمستانی سوچی» آرمانی ترین فرصت را در اختیار ایشان قرار داد تا با سوء استفاده از توجه مسکو و افکار بین الملل به آن رویداد ورزشی، فتنه نوین خود را در اوکراین عملیاتی کنند. سناریوئی که ابتدا توسط دولت ریاض و از طریق عملیات تروریستی در سوچی توسط تروریست های تکفیری استارت خورد. ظاهراً هدف از این ماجراجوئی سرگرم کردن روسیه در مسیر تامین امنیت المپیک سوچی و کم توجهی اش به سویه های دیگر ماجرا بود و آنک عقاب های نئوکان در آمریکا در یک اتحاد آرمانی با مثلث انگلستان ـ اسرائیل ـ عربستان هوشمندانه با عملیاتی کردن سقوط دولت «یاناکوویچ» در مقام یک متحد قابل وثوق مسکو نهایتا موفق شدند، اوباما را در برابر عمل انجام شده قرار دهند. هر چند پوتین به فراست انتقام خود را بسرعت در کریمه و از طریق استقلال آن از طرف مقابل گرفت اما در مجموع ماجرای اوکراین علی رغم جنگی نشدن مواجهه مسکو و واشنگتن به زخمی ماندگار در مناسبات دو کشور مبدل شده.
در این زمینه نگاه کنید به مقالات«گفت شنود» «بازی کثیف» و «دام چاله های سیاسی»

بموازات ماجرای اوکراین ، ثلاثی فتنه از طریق مدیریت نامحسوس «پروژه داعش» ابتدا اهتمام خود را صرف نزدیک کردن تروریسم تکفیری به سرحدات ایران و دامن زدن به جنگ شیعه ـ سنی در جوار مرزهای ایران کرد.
همزمان اسرائیل با حمله به غزه کوشید در افکار بین المللی، ایران را در مقام حامی غزه محکوم بر نشستن بر کرسی اتهام «حامی تروریست» کند و از این طریق جمهوری اسلامی را در مقام کشوری نامتعارف نزد افکار بین المللی بولد نماید.
تلاشی سخیف که با استنکاف رهبری ایران از برخورد مستقیم با مزدوران داعش، کمانه کرد و ماجرای غزه نیز برخلاف توقع تل آویو منجر به افزایش اعتبار ایران در جهان اسلام شد تا برخلاف اهتمام حرامیان دائر بر استارت نزاع خون چکان بین شیعه ـ سنی آنک جایگاه ایران شیعه را در مقام یگانه حامی مسلمانان سنی در غزه افزایش واعتبار و ارتقا بخشید.
اکنون و ماجرای اسیدپاشی اصفهان را باید و می توان در همین چارچوب فهم و ارزیابی کرد. بی جهت هم نبود که در فردای ماجرای اسید پاشی در اصفهان ، وزارت خارجه انگلستان آسیمه سر و شتابزده و بشکلی معنادار ضمن صدور اطلاعیه ای شداد و غلیظ ایران را کشوری فاقد امنیت برای سفر اتباع خود معرفی کرد و خواستار پرهیز شهروندانش از مسافرت به ایران شد! تا از این طریق به جنبش افکار عمومی سازی علیه «ایران متهم به خشونت ورزی دینی علیه شهروندانش» مساعدت و امداد رسانی کرده باشد.
شرارتی که تا آن درجه چاشنی داشت تا بتواند سرآمدانی مانند دکتر سروش و چند تن دیگر از مخالفان سرشناس حکومت در ایران را خواسته یا ناخواسته مجبور به بازی در زمین خود کند و مشارالیهما را قبل از آنکه ردی از عامل یا عوامل اسید پاشی های اصفهان پیدا شده باشد متقاعد بر این کند که بلاشک و بلاتردید عامل اسید پاشی ها در اصفهان افراد مذهبی و متشرع و دل چرکین از بدحجابی بانوان در ایران و ایضاً برخوردار از حمایت های حکومتی اند!
(در این زمینه نگاه کنید به نامه دکتر سروش به حسن روحانی)

علی ایحال و صرف نظر از شرارت مثلث فتنه لندن ـ تل آویو ـ ریاض نباید به اعتبار داده های میدانی «علیه سلام شدن» اوباما و برخورداری ایشان و تیم سیاسی ایشان از حسن نیت نسبت به دولتمردان جمهوری اسلامی و عزم ایشان در برسمیت شناختن حقوق مشروع ایرانیان در پرونده اتمی را افاده معنا کرد.
بیرون از اهتمام ثلاثی فتنه در برخورد سخت و فتنه گرانه با ایران، اوباما و مردانش در جبهه مقابل و با ایفای نقش در دو گانه «پلیس خوب و پلیس بد» می کوشند با رویکرد نرم افزارانه، از خلال مذاکرات اتمی ایران را به تمکین در مقابل خود بکشاند.
در واقع تیم اوباما بعد از شکست پروژه ریاست جمهوری هاشمی (نگاه کنید به مقاله از لاری گیت تا ظریف گیت) اکنون دنبال شکست مذاکرات اتمی با ایران نیست بلکه بدنبال شکست ایران از طریق مذاکرات اتمی است تا از این طریق بتواند با اخذ امتیاز از تهران و بدون برسمیت شناختن حقوق مشروع هسته ای ایران، جمهوری اسلامی را بعد از 35 سال تک روی به عنوان یک نظام سرکش در مقابل «کدخدا» و به زانو درآمده در مقابل «کدخدا» به افکار عمومی دنیا معرفی کند.
به این منظور طرف آمریکائی در مذاکرات اتمی اهتمام خود را صرف آن کرده تا یا مذاکرات به آن شکل شکست بخورد که نزد افکار عمومی ایرانیان مسبب چنین شکستی قبل از «حسن روحانی» و تیم مذاکره کننده متوجه «آیت الله خامنه ای» شود تا از آن طریق بتواند مشروعیت و اعتبار سیاسی رهبری ایران را نزد ایرانیان مخدوش و از این طریق با بر هم زدن موازنه قدرت در ایران کلیت ساختار سیاسی ایران را از درون به چالش بکشد! و یا آنکه طرف ایرانی با عقب نشینی از مطالباتش عملاً دست های خود را به علامت تسلیم بالا ببرد و از این طریق این فرصت برای آمریکائیان مهیا شود تا بعد از 35 سال سخت سری «ایران انقلابی» آنک واشنگتن بتواند انقلاب اسلامی ایران را انقلابی شکست خورده و به زانو در آمده در مقابل نظام یکه سالار خود به افکار بین المللی معرفی کند.
این که در جدال موجود بر سر ایران دست بالاتر و احتمال کامیابی ازآن «کبوترهای استحاله طلب» یا «عقاب های انحلال طلب» است «مازی» است که تکلیفش در آینده ای نزدیک روشن خواهد شد اما آنچه که کاملا روشن است، نبرد هویدا و علنی اصحاب رسانه ای دو طرف این جبهه است که با نزدیک شدن به مهلت پایانی توافقنامه ژنو نبرد رسانه ای خود را در آمریکا شدت بخشیده اند.



بی جهت نیست که در میانه این جدال، ناگهان رسانه های منسوب به «عقاب های انحلال طلب» فیل شان یاد Argo افتاد (!) و طی هفته گذشته بمنظور افکار عمومی سازی علیه ایران از طریق یادآوری مغرضانه ماجرای اشغال سفارت آمریکا «Argo» را بصورتی قابل فهم در شبکه های تلویزیونی و سراسری تحت امر خود در آمریکا باز نشر کردند و هم زمان جبهه رسانه ای منسوب به «کبوترهای استحاله طلب» در مقام جبران و بهینه سازی از تصویر ایران نزد افکار عمومی آمریکائیان متوسل به پخش برجسته و گسترده Part Unknown و سورچرانی های Anthony Bourdain بر سر سفره های رنگین اطعمه و اشربه ایرانیان شد! تا در اولی ایرانیان را با «ماشاالله قصاب» شما سازی کنند و در دومی با فسنجون و قــُطاب!