اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 در تهران بدون تردید یکی از برجسته ترین و اثرگذارترین رخدادهائی بود که بنام انقلاب اسلامی ایران در تاریخ معاصر جهان سند خورد. رخدادی که «کورت والدهایم» دبیر کل وقت سازمان ملل متحد در کتابش (کاخ شیشه ای سیاست) از آن تحت عنوان منحصر بفرد ترین رویداد دیپلماتیک بعد از قیام بوکسورها در چین نام برده است.
آنچه که این رخداد را حائز اهمیتی مضاعف می کرد مقطع تاریخی بود که اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در آن صورت گرفت. سفارت آمریکا در موقعیتی توسط مشتی جوان مذهبی و دانشجو به اشغال درآمد که از حیث سیاسی نظام بین الملل در یک فضای پولارایز در حد فاصل دو نظام کاپیتالیستی و مارکسیستی تعریف و معنا شده بود و دانشجویان انقلابی در تهران با اشغال سفارت آمریکا خواسته یا ناخواسته موفق به شکستن غرور ملی آمریکائی هائی شدند که طی تمامی دوران جنگ سرد بر این باور بودند که «آقای جهان»! و محبوب ترین و قدرتمندترین شهروندان نظام بین الملل محسوب می شوند.
فضائی که در آن این گونه القا می شد ملت های جهان یا شیفته آمریکایند و یا مرعوب ایشان!
در کانون چنان باوری که چندان هم دور از واقعیت نبود ناگهان آمریکائیان و به تبع عاشقان و خائفانش مواجه با ملتی شدند که بدون اعتنا به اعتبار دو قطبی «خوف و شوق» حق مشروع زیست مستقلانه خود از نظام سلطه را مطالبه کردند.
اهمیت و اثرگذاری دوم در اقدام آن موقع «دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا» آن بود که این اقدام ذیل اعتبار انقلابی محقق شد که با هویتی دینی و تحت زعامت یک رهبر مذهبی به منصه ظهور رسیده بود.
مذهب و مذهبیونی که سالها توسط کمونیست ها به عنوان «افیون توده ها» معرفی می شدند که در تحلیل نهائی در خدمت امپریالیست ها قرار خواهند گرفت! در عین حالی که مطابق آموزه های «مسکو» این کمونیست ها بودند که علمدار صدیق مبارزه با امپریالیسم بوده و سنگربان خط مقدم مبارزه با کاخ سفید معنا و معرفی می شدند و اکنون مشتی جوان مذهبی با زعامت یک «مرجع دینی» بسیار جلوتر از کمونیست ها سفارت کشوری را اشغال کرده بودند که تا پیش از این کمونیست ها علی رغم همه ادعاهای مبارزات خلقی شان هرگز جسارت نزدیک شدن به سفارت آمریکا را نیز از خود نشان نداده بودند.
محسن رفیق دوست در مصاحبه با سایت خبر:
زمانیکه وزیر سپاه بودم و گورباچف در شوروی روی
کار آمده بود اولین سفیر گورباچف از من درخواست ملاقات کرد. در این ملاقات عنوان
کرد من نیامدهام با وزیر سپاه صحبت کنم آمدهام با یکی از انقلابیون همراه امام
صحبت کنم. من از او پرسیدم دشمنی آمریکا با ما طبیعی بود ما پایگاه آمریکا را در
منطقه از بین برده بودیم، سفارت اسرائیل را سفارت فلسطین کردیم و... اما شما چرا
هم پایه آمریکا یا حتی بیشتر با ما دشمنی می کنید؟ این همه هواپیما، توپ و تانک به
صدام می دهید؟ گفت دشمنی شوروی با شما عمیقتر از دشمنی آمریکا با شماست. آمریکا
در کشور شما مسلط بود ولی شما جنگ ایدئولوژیک با آمریکا نداشتید. شعارهای آمریکا
را از بین نبردید. ما 70 سال با شعار دین افیون تودههاست بیش از دو میلیارد جمعیت
دنیا را با خود همراه کرده بودیم ولی یک مرتبه انقلابی زیر گوش ما پیروز شد که در
آن انقلاب دین موتور محرک انقلاب بود بنابراین این شدت دشمنی ما طبیعی است. (هشتم مهر ماه 91)
اهمیت اشغال سفارت آمریکا ناشی از شکستن تابوی «افسانه شکست ناپذیری قطب جهان کاپیتالیسم» بود. تابوئی که با شکسته شدن اش تزریق کننده اعتماد بنفس به توده هائی شد که تا قبل از آن بالاجبار تن به دو قطبی تحمیلی «خوف و شوق» داده بودند. (پایان یک اسطوره)
علی رغم این نمی توان این واقعیت را نیز کتمان کرد که اشغال سفارت آمریکا با وجود ابعاد و تبعات گسترده و فراملیتی اش لیکن از ابتدا و تاکنون نیز همواره در داخل ایران برخوردار از منتقدین و معترضینی بوده که آن اقدام را با لحاظ معیارهائی «متفاوت با ارزش های دانشجویان اشغال کننده سفارت» از اساس برنتابیده و اساساً اقدام دانشجویان را مخل منافع ملی ایران معنا کرده و می کنند.
از جمله اخیراً نیز ملاحظه شد جناب آقای «صادق خرازی» سفیر سابق ایران در فرانسه طی مراوده ای با آقای عباس عبدی در مقام نقد اقدام دانشجویان مزبور ضمن محکوم کردن اشغال سفارت آمریکا مدعی شدند:
اگر حكمت امام رضوان الله عليه و بسياري از بزرگان طراز اول انقلاب نبود معلوم نبود كه به دليل همان احساسات جوانانه چه قتل ها وچه واعدام ها وچه انتقام ها از فضای پرداخته جمع اشغال سفارت نتیجه نمی شد. زيركي وهوشياري حضرت امام براي خنثي سازي نقش مجاهدين (منافقين) بمنظور همين مديريت بحراني بود كه نا خواسته به انقلاب وامام «تحميل» شد.
متعاقب مراوده آقایان خرازی و عبدی سایت خبری «بازتاب» تحت مدیریت آقای «فواد صادقی» نیز فرصت را مغتنم شمرد و ضمن انتشار مقاله ای بدون امضاء و از موضع همدلی با آقای خرازی خود را وارد بحث کرد و در قسمتی از مقاله مزبور تحت عنوان «آقایان خط امام، حمله به سفارت انگلیس بدتر بود یا تصرف و گروگانگیری سفارت آمریکا؟» ابراز داشت:
نهان کردن هزینه ها و فایده های این موضوع (اشغال سفارت آمریکا) در پشت عنوان امام خمینی و نسبت دادن این اقدام به امام، کاری ناپسند محسوب می شود که متاسفانه طیف خط امامی در این 33 سال گذشته مرتکب شده اند، در حالی که تا کنون هیچ مدرک یا اشاره مستندی مبنی بر رضایت امام خمینی قبل از انجام این اقدام ارائه نشده است و حتی در صورت وجود داشتن آن نیز استدلال کردن و در نهایت پذیرش اشتباه احتمالی از سوی طراحان و مجریان تسخیر سفارت بسیار زیبنده تر از پنهان کردن موضوع در پشت عنوان امام خمینی است تا همه هزینه های اقدامی که از سوی تعدادی جوان کم سن و سال و کم اطلاع دانشجوی جریان چپ قدیم سرزده است، به پای بنیانگذار جمهوری اسلامی نوشته شود.
بازتاب در ادامه از سران مدعی پیروی از خط امام خواسته تا «به صورت شفاف اشاره کنند که گروه دانشجویی منتسب به این طیف به چه دلایلی اقدام به تسخیر سفارت کرد، چرا امام خمینی را در برابر عمل انجام شده قرار دادند و چرا از آن حمایت شد؟ و آیا هنوز نیز این اقدام را درست می دانند؟
نقطه مشترک در اظهارات جناب آقای «خرازی» و مقاله بدون امضای سایت بازتاب که به اعتبار مدیریت آقای «صادقی» می توان مقاله مزبور را بنام ایشان سند زد تاکید هر دو به صورتی نچندان ضمنی بر این نکته است که:
دانشجویان با اشغال سفارت آمریکا «امام» را مقابل یک عمل انجام شده قرار دادند و قهراً آن واقعه را به امام تحمیل کردند تا جائی که امام مجبور به همراهی با اقدام دانشجویان شد.
مشکل عمده در چنین تحلیل هائی ناراست از وقایع انقلاب ناآشنائی چنین تحلیلگرانی با سنت و سلوک عملی و نظری امام در مدیریت کلان جامعه است.
چندی پیش «سید حسن خمینی» در توصیف شخصیت امام به یک واقعیت غیر قابل کتمان اشاره کرد مبنی بر آنکه:
امام یک فقیه است. رفتار امام تماماً در محدوده قرائت فقهی امام است. ورود به سیاست برای امام، حجت فقهی دارد و پایبندی امام به فقه، در تمام مسائل شخصی و سیاسی و اجتماعی تبلور دارد و هرگز از این مساله دست برنمیدارد و لذا تحلیل امام بدون توجه به حیثیت فقه در آن بزرگوار، گمراه کننده است.
سید حسن خمینی با گوشزد قابل وثوق اش از سیره امام دست بر روی یک نقطه اساسی گذاشته و بدین وسیله شاه کلید فهم خمینی و آداب و روحیه و گفتمان و کردار ایشان را در دسترس قرار داد.
«آمریکا شیطان بزرگ است» یکی از ناب ترین و مبنائی ترین اظهارات آیت الله خمینی طی دوران حیات سیاسی ایشان بود که ریشه در فهم و عقل فقهی ایشان در دنیای سیاست داشت.
برای فهم خمینی و درک منویات ایشان، گریزی از این واقعیت نیست که خمینی و ترمینولوژی خمینی را باید از بطن مبانی فقه و شریعت اسلام کشف و استخراج کرد.
این کمال کم لطفی است چنانچه تصریح «امام» بر شیطان بزرگ بودن آمریکا را تا سطح یک طعنه یا متلک سیاسی یک رجل سیاسی به دولت ایالات متحده تقلیل داد. قدر مسلم آن است که خمینی و ادبیات خمینی را باید در مقام یک مرجع تقلید و از بطن گویش و ادبیات فقیهانه ایشان کاوید و بر همین اساس است که توصیف ایشان از آمریکا در مقام شیطان بزرگ موید یک «عدم تجانس ساختاری» بین نظامی است که خمینی در مقام معمار آن نظام فونداسیون هایش را با بتون آرمه اسلام نابی پی ریخت که ماهیتاً در تضادی آنتاگونیستی با ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده آمریکا است.
عدم تجانسی که تحت هیچ شرایطی ولو مستقر و مسلط و قدرتمند بودن «ایالات متحده آمریکا» امکان گفتگو و مفاهمه و هم زیستی مسالمت آمیز بین طرفین را میسر نمی کند.
عدم تفطن به مبانی فلسفی و دینی در ادبیات و ترمینولوژی خمینی تا آن اندازه استعداد تحیر دارد تا فردی مانند «هنری کیسینجر» وزیر خارجه اسبق ایالات متحده را ناچار به بیان این اعتراف صریح کند که:
«آیتالله خمینی، غرب را با بحران جدی برنامه ریزی مواجه كرد، تصمیمات او آنچنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه ریزی را از سیاستمداران و نظریه پردازان سیاسی میگرفت. هیچ كس نمیتوانست تصمیمات او را از پیش حدس بزند، او با معیارهای دیگری، غیر از معیارهای شناخته شده در دنیا، سخن میگفت و عمل میكرد. گویی از جایی دیگر الهام میگرفت، دشمنی آیت الله خمینی با غرب، برگرفته از تعالیم الهی او بود. او در دشمنی خود نیز خلوص نیت داشت.»
مُراد خمینی در مقام یک رهبر مذهبی و مرجع تقلید در انتخاب واژه «شیطان» برای معرفی ذات آمریکا شاه کلید فهم اندیشه آمریکا ستیزانه ایشان در انقلاب اسلامی است.
برای آیت الله خمینی در مقام یک معلم قرآن و تاسی به فحوای «آیه 34 سوره بقره» سرکشی و عدم متابعت شیطان از امریه خداوند در سجده بر انسان (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ) تجلی نخستین برتربینی و کبر و تفاخر طلبی است.
شیطان در ترمینولوژی مذهبی نخستین نژادپرست و متکبر و خودبرتر بینی است که به اعتبار خلقت اش از «آتش» دون شان خود می دید تا بر یک برآمده از «خاک» سجده کند! بر همین مبنا نباید «آمریکا شیطان بزرگ است» را تا سطح نازل ادبیات سیاسی و طعنه و متلک های مصطلح و مرسوم بین رجال سیاسی فرو کاست.
خمینی با ابداع این مفهوم، خط سرخی را در حد فاصل انقلاب خود با سرحدات نظام تفاخر طلب و «خودبرتر بین» و «جهان کهتربین» مستقر در ایالات متحده کشید.
با چنین مختصاتی است که می توان بر این نکته اذعان داشت: آیت الله خمینی با شیطان بزرگ نامیدن آمریکا اقدام به معنایابی از هویت آمریکا کرد. هویتی که بالذات در احترام گذاشتن به شان و حقوق مرتبط دیگر ملت ها و دولت ها و فرهنگ ها ناتوان است. (باشنده با شیطان)
با تفطن به چنان مفروضات و فرازهائی در سنت و سلوک آیت الله خمینی است که می توان فهمید چرا ایشان اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان را به «انقلاب دوم» تعبیر کردند همچنانکه عدم تفطن به همان مفروضات قهراً و طبیعتاً نااهلان را به این نتیجه می رساند که امام خمینی که در طول عمر خود با احدی تعارف و رودربایستی نداشت و در ماجرای عزل آیت الله منتظری به صراحت بر این نکته تصریح کرد که:
من با هیچ کس و در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام و چارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته.
اکنون و به زعم همان نااهلان وقتی آیت الله با پدیده اشغال سفارت آمریکا مواجه می شوند ماخوذ به حیا شده و در رودربایستی با مشتی دانشجو به ناچار تن به استقبال از اشغال سفارت آمریکا می دهند.
آقایان توجه ندارند که امام به شهادت سنت و سلوک شناخته شده اش با احدی رودربایستی نداشت که بخواهد در مقابل اقدام چند دانشجوی جوان خفض جناح کنند یا چند جوان دانشجو بتوانند چیزی را بیرون از اعتقاد و باور ایشان به ایشان تحمیل کنند.
پیرمرد تا آن اندازه هم بصیرت و دوراندیشی داشت تا برای فردای بعد از فوت اش پیش بینی چنین روزها و چنین اظهارات ظاهر الصلاحی را بکند و به همین منظور ده سال بعد از اشغال سفارت که دیگر احدی نمی توانست ایشان را به «اسارت در جو» یا «ماخوذ به حیا شدن» در جریان اشغال سفارت متهم کند با قدرت و مجدد از اشغال سفارت دفاع کرد و بصراحت در منشور روحانیت مرقوم داشت:
«انقلاب به هيچ گروهى بدهكارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان خود را به گروهها و ليبرالها مىخوريم، آغوش كشور و انقلاب هميشه براى پذيرفتن همه كسانى كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولى نه به قيمت طلبكارى آنان از همه اصول، كه چرا مرگ بر امريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضد انقلابيون حكم خدا را جارى مىكنيد؟ چرا شعار نه شرقى و نه غربى دادهايد؟ چرا لانه جاسوسى را اشغال كردهايم و صدها چراى ديگر.»
ظاهراً این به امری معمول و متداول در ایران بدل شده تا هر از چندی خوش نشینان دنیای سیاست در تعقیب و کسب حق مشروع نامجوئی از موضع نقادی ضمن «جعل امام» دست به تخریب و تحریف میراث امامی بزنند که با امام واقعی غیر قابل امتزاج است.
پیش از این از منتهی الیه راست سنتی این آیت الله مصباح و عقبه ایشان بودند که ضمن توسل به «جعل امام» مدعی شدند ایشان در نوفل لوشاتو از موضع «فریب دشمن» سنگ دمکراسی و جمهوریت در اسلام را به سینه زدند والی امام اساساً تقیدی به دمکراسی نداشتند(!) و اینک از منتهی الیه راست های مدرن و هم سو با ادعای های نخ نما و قدیمی لیبرال ها «امام» متهم به تحمیل پذیری در جریان اشغال سفارت می شوند.
آبشخوار چنین بدفهمی هائی از خمینی و سلوک خمینی را می توان در قرار داشتن ریشه های چنان تفکراتی در همان جائی دانست که اخیراً و در ایران از آن تحت عنوان «غیر اسلامی بودن آموزش در دانشگاه ها» نام می برند.
طبیعتاً دانشجوئی که تا بن دندان بند بند مفاد کنوانسیون وین را آموخته و باور کرده اما محروم از فهم آیه 34 سوره بقره مانده به قطع و یقین از چنان دانشجویانی منطقاً نباید فهم چرائی شیطان بزرگ نامیدن آمریکا از جانب امام شان را توقع کرد. همچنانکه چنان دانشجویانی هرگز نخواهند فهمید برای امامی که آمریکا را در قامت «شیطان بزرگ» فهم می کند اشغال خانه این شیطان قبل از نقض کنوانسیون وین حکم «رمی جمرات» را دارد.
جناب آقای خرازی علی رغم سالها تقبل مسئولیت در مصادر بالای دیپلماتیک و احیاناً جناب آقای صادقی علی رغم تبحر محتمل شان بر مباحث سیاسی ظاهراً کمتر با این واقعیت مانوسند که برجسته ترین اصل حاکم بر مناسبات بین المللی قانون طلائی «بی اصلی» است!
متاسفانه و ترش یا شیرین واقعیت آن است که برخلاف ظاهر شیک و قابل استناد کنوانسیون وین، عنصر مهم و تعیین کننده در پایبندی به قواعد بین الملل قبل از قوانین، ضریب قدرت و ضخامت گردن است.
بر اساس حاکمیت همین اصل در مناسبات بین المللی است که اشغال چند ساعته سفارت انگلستان توسط چند جوان دانشجوی فاقد مسئولیت در آذر ماه سال 90 در صدر اخبار و کریدورهای بین المللی مُبدل به نقض صریح قواعد و مناسبات پذیرفته شده بین المللی می شود. اما وقتی همین قواعد لوکس و ظاهراً لازم الاجرا توسط قدرت های مسلط جهانی به سخره گرفته می شود صدای هیچ اعتراضی از سوی هیچ مقام مسئولی در جهان بلند نمی شود.
مشکل کسانی مانند آقای خرازی و ایضاً فواد صادقی آن است که القائات آکادمیک غربی از جمله کنوانسیون وین را جدی گرفته و باور کرده اند در حالی که محررین و موسسین آن کنوانسیون ها خود نیز آن را نه جدی گرفته اند و نه جدی نوشته اند و در نهایت و غیر رسمی پذیرفته اند نظام بین الملل و تقیدات و تعهدات آن را بر پایه «قدرت» فهم و پاسداری کنند. در غیر این صورت خوب است آقای خرازی و ایضاً جناب صادقی پاسخگوی این پرسش باشند که علی رغم ترشروئی متمدنانه و متعهدانه ایشان نسبت به اشغال سفارت آمریکا در سال 58 و ایضاً و محتملاً ورود و تخریب سفارت انگلستان در پائیز گذشته توسط چند دانشجوی هیجان زده و عصبانی لیکن چرا به احتساب نافذ بودن کنوانسیون وین وقتی توسط صاحبان همین کنوانسیون (و نه مشتی دانشجو) مفاد چنان کنوانسیونی در رسواترین شکل ممکن نقض می شود طبع لطیف و قانونمدار و متعهدانه این بزرگواران ارزنی بابت چنان جسارتی مکدر نمی شود؟
چرا وقتی کنسولگری ایران مورد تعرض قرار می گیرد آن هم نه توسط چند جوان دانشجو بلکه از جانب ارتش ایالات متحده آمریکا آن هم نه از طریق بالا رفتن از دیوار سفارت بلکه با نشاندن هلیکوپتر جنگی ارتش ایالات متحده بر سقف کنسولگری ایران در اربیل عراق و رُبایش بیش از یک ساله 5 دیپلمات ایران از آن کنسولگری و مصادره اسناد آن مرکز، نه دبیر کل سازمان ملل متحد فریاد اعتراضی می کشد و نه شورای امنیت بلافاصله با تشکیل جلسه اضطراری و صدور بیانیه این اقدام را محکوم می کند و نه اتحادیه اروپا سفرای خود را احضار می کنند و نه بنده و امثال بنده نه سامع نیم اکتاو صوت و نه ناظر نیم خط نوشته در اعتراض به این بی حرمتی آشکار به کنوانسیون وین به خامه آقایان خرازی و صادقی نشدیم!؟ (امیر شرخر)
جناب آقای خرازی
شاید بتوان بابت جوانی و صغر سن نویسنده سایت بازتاب که نه توفیق آن را داشته ایام اشغال سفارت آمریکا و حمایت گسترده و ملی قاطبه ایرانیان از عمل انقلابی دانشجویان را شهوداً و حضوراً حس و درک کند و نه ظاهراً حظی از بطون افکار و نظریات امام برده. شاید بتوان تحشیه نگاری نامنصفانه ایشان از اشغال سفارت آمریکا را به دیده اغماض نگریست اما تکلیف مخاطب نسبت به ساده اندیشی جنابعالی چیست؟
جنابعالی که به شهادت و اعتراف خود در پاسخ تان به آقای عبدی «همواره فارغ از جدول بندی های صوری سیاسی به نقد رفتار و آسیب شناسی در سیاست خارجی پرداخته اید» آیا مصداقی بارز جهت اثبات نقادی های آسیب شناسانه تان از سیاست خارجی را در اختیار دارید تا به مخاطب عرضه فرمائید!؟
متاسفانه واقعیت های موجود نافی ادعای جنابعالی است و شواهد موید آن است که ابتلایتان به همین ساده اندیشی ها منجر به تقریر آن نامه از موضع ضعف و خفت تان به جورج بوش در سال 2003 شد.
نامه ای آکنده از تسلیم و واگذاری با ثمن بخس همه سرحدات استراتژیک ایران در منطقه با خوشبینی توام با ساده اندیشی «اعتمادسازی بین تهران و واشنگتن».
نامه ای که در فرهنگ عامه «برهنه شدن در برابر دشمن به قصد کسب ترحم» معنا شد که شوربختانه تا همین حد نیز افاقه نکرد و فرجامش گستاخی بیشتر جورج بوش بود که علی رغم همه اقدامات با حسن نیت و در عین حال ساده اندیشانه جناب آقای خرازی و دولت مبدع گفتگوی تمدن ها و تشریک مساعی با ارتش آمریکا در نبرد افغانستان نهایتاً و ناسپاسانه ایران را به جفا متهم به «محور شرارت» کردند!
نکته محوری که همواره از چشم منتقدین به اشغال سفارت آمریکا مغفول می ماند آن است که برخلاف تصور و تشخیص ایشان، این اشغال سفارت نبود که ایران را در کانون خصومت و عداوت ایالات متحده و متحدین اش قرار داد. اشغال سفارت را در برآورد نهائی تنها می توان علت مشدده چنان خصومتی دانست و پیش و بیش از آن جمهوری اسلامی به اتهام انقلاب اسلامی اش و دهان کجی اش به نظم مستقر جهانی و اتخاذ سیاست نفی توامان سلطه شرق و غرب در چشم صانعان آن نظم جهانی متهم به ناسازگاری و سرکشی و چموشی لازم التنبیه شده بود!