این سایت تا پایان این ماه (ژانویه) جهت رویت عموم قابل دسترس است. توضیحات بیشتر در (اینجا)
نقدی بر رپرتاژ آگهی «حسن صلح جو» از «بهمن فرمان
آرا»
تلویزیون فارسی BBC پنجشنبه 29 دی ماه سال 90 در برنامه
«آپارات» و در طلیعه هفتاد سالگی «بهمن فرمان آرا» کارگردان نام آشنای ایران فیلمی
به نام «سنگی در آب بیانداز» را به کارگردانی «حسن صلح جو» پخش کرد که علی الظاهر
و به گفته «صلح جو» پروفایلی از شخصیت فرمان آرا در کنار کارنامه هنری وی را به
بینندگان منتقل می کرد.
علی رغم اهتمام کارگردان در تقرب به اهداف مطمح
نظرش در «سنگی در آب بیانداز» فیلم در برآیند نهائی به یک تلفیق و این همانی بین
«سوژه» و «اُبژه» رسیده و حتی در سطوحی این «اُبژه» است که «سوژه» را مقهور خود
کرده و بدنبال خود می کشاند!
متابعت سوژه از اُبژه نیز قبل از آنکه محصول
کاریزما یا جاذبه اُبژه باشد ریشه در دلدادگی و شیدائی سوژه ای دارد که در مقام
قدردانی، دوربین را پیش از آنکه به عنوان یک ابزار در خدمت ساخت فیلم بگیرد آن را
مبدل به تریبون ستایش معبودش کرده.
پیش تر و بارها راه اندازی تلویزیون فارسی BBC را غنیمتی توصیف کردم که از این طریق
لابراتواری ارزشمند از ناب ترین گونه های روشنفکری سکولار و معوج جهان سومی را در
اختیار ناظرین قرار می دهد.
روشنفکرانی که برجسته ترین ویژگی ایشان
خودباختگی آغشته به شیدائی با غلظتی شدید به پارادایم های دنیای غربی است. دوسیه
عملی و نظری چنان روشنفکرانی طی 200 سال گذشته عمدتاً انباشتی از ادا درآوردن ها و
لب زنی ها و تکرر و تقلید صرف از تولیدات فرهنگی و اندیشگی جهان غرب بوده. چنین
کُلنی معوجی در عین حالی که از یک «خود کهتر بینی» تاریخی نسبت به ولی نعمتان غربی
در رنجند اما و هم زمان مبتلا به یک «خودبرتر بینی» حسی و سفله انگاری نسبت به آن
بخش از هم وطنان و خویشآوندان شان می باشند که در ترمینولوژی ایشان «عوام» تلقی و
توصیف و محسوب می شوند.
رپرتاژ آگهی «سنگی در آب بیانداز» نیز چیزی
متفاوت از این دنیای تکراری روشنفکری سکولار ایرانی نیست.
صلح جو در فیلم اش ناخواسته و نابلدآنه و در
ناشیانه ترین شکل ممکن، شفاف ترین تصویر از ظاهر و باطن ماهیت و واقعیت خود و طبقه
ای که وی و دوربین اش و اُبژه اش نمایندگی از ایشان را عهده داری می کند را برای
مخاطبان شمّـاسازی کرده.
زمانی دکتر علی شریعتی با تقریر «فاطمه، فاطمه
است» در توصیف شخصیت «فاطمه زهرا» با سلیس ترین شکل ممکن مخاطب را تفهیم و متقاعد
کرد که فاطمه برای معرفی شدن آن قدر فربه از بودنی معنادار و قابل استناد است که
نیاز به هیچ کنیه ای جز همان فاطمه را ندارد و این درست در نقطه مقابل روشنفکری
سکولار جهان سوم است که همواره برای بودنش محتاج هم ذات پنداری با «از ما بهتران»
است!
فرمان آرائی که با آن همه جبروت و کبکبه و دبدبه
پیشینی از دل «سنگی در آب بیانداز» بیرون آمد آن قدر نحیف بود تا به بیننده آن
اندازه جسارت بدهد تا همچون «کریم آب منگله کیمیائی» پژواک طعنه خود را بگوش «صلح
جویان» برساند که:
داش فرمان که می گفتن، همین بود!!!؟
صلح جو در «سنگی در آب بیاندار» همان کاری را
کرد که فرمان آرا سالهاست با آن زندگی می کند و این دو در این رپرتاژ آگهی و ذیل
یک توافق نانوشته بجای تهیه فیلم دست به یک خودارضائی ذهنی از تخیلات شان زدند:
تخیل «خود هیچکاک بینی» فرمان آرا و تخیل «استاد
هیچکاک بینی» صلح جو!
اینکه فرمان آرا سالهاست با هم ذات پنداری بین
خود و هیچکاک به تشفی خاطر می رسد بازگشت به همان نوستالوژی «خود کهتر بینی»
روشنفکری سکولار ایرانی دارد که می کوشد از طریق تشبث به اطوار و ادا و شمایل آن
«از ما بهتران» خود جعل شده اش را لااقل برای خود و در کلنی هم سلکان خود برسمیت بشناسانند.
همچنانکه همین فرمان آرا وقتی در مستند
«آبدارچی» ساخته «حمید جبلی» در مواجهه با «احمد یاوری» و عرض ادب وی به استاد و
اعلام خبر ازدواج اش آن گونه متفرعنانه دست به تحقیر کسی می زند که در ترمینولوژی
ایشان و هم سلکان ایشان، رعیت و عوام محسوب می شوند! بواقع استاد در حال تخلیه
همان کمپلکس های «خود برتر بینانه» بدخیم شده در شاکله روانی روشنفکری سکولار
ایرانی اند!
صلح جو نیز در «سنگی در آب بیانداز» نه در مقام
یک کارگردان بلکه در مقام یک دستيآر ظاهر شده که می کوشد ضمن رساندن مخاطب فیلم اش
به فهمی «این همانی» از «استاد» و «هیچکاک» اسباب سرور و ابتهاج و حظ ذهنی «مُراد» را با
خاصه خرجی «مُرید» بنحو احسن مهیا نماید!
گرفتن شات هائی از نزدیک و با کادر بسته از
فرمان آرا با آن کلاه شاپوئی که قرینه ای از شمای آلفرد هیچکاک است.
نشاندن «استاد» در بک گراندی از پرواز کلاغ ها
در آسمانی ابری با قرینه ای از فیلم کلاغ های هیچکاک The Birds همچنانکه گرفتن تصویری بی حرکت و
بدون کلام از نیم تنه «استاد» در مقابل دیواری از پنجره های یک مجتمع آپارتمانی با
نیم نگاهی به Rear Window ساخته سال 1954 هیچکاک
جملگی مشتی ادا در آوردن برای فرو رفتن خودخواسته «سوژه» و «اُبژه» در خلسه ای از
هم ذات پنداری بین «خود» و «استاد خود» و «مقتدای ایشان»! است.
مثل ایشان مثل «سعدالدین تفتازانی» است که وقتی پسرش
غایت خود در زندگی را «سعدالدین تفتازانی» شدن خواند از پدر ملامت شنید که:
بدآ به حالت که من می خواستم مثل «امام صادق»
شوم «این» شدم که می بینی حال تو می خواهی مثل من شوی!