۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

قیامت!


یکی بود یکی نبود
قیامتی بود! خدا بر عرش خودش نشسته بود و روز محاسبه رسیده بود.
اولین آدم رو فرا خواند.

خودت رو معرفی کن.
من مایه افتخار شمایم. دکترای فیزیک کوانتوم دارم و در زمان حیاتم در بالاترین سطوح علمی در جهان درخشیدم. ده ها جایزه و مدرک افتخار کسب کردم.
خدا گفت: آفرین ولی اینا چه ربطی به من داره؟
آدم گفت: دکترا دارم دیگه اونم فیزیک کوانتوم!
خدا گفت: دست درد نکنه ولی اول چشمت رو به من بده!
چشم ام!؟ چشم ام واسه چی؟
خدا: باید بدم چشمت رو اسکن کنن ببینم تو حافظه اش چیه؟
آدم چطور مگه؟
باید ببینم چشمی که بهت امانت دادم رو درست و مطابق آئین نامه اجرائی یک امانتدار ازش استفاده کردی یا نه؟
یعنی چی؟
خدا یعنی مطابق خواست من از نظر بازی پرهیز کردی. چشمت رو بر روی آنچه که منعت کرده بودم بسته بودی یا نه؟ از ظلم و جور و معصیت چشم پوشی کردی یا نه؟
نفر بعدی
خودت رو معرفی کن.
من قهرمان دوی صد مترم!
خدا: یعنی چی؟
یعنی صد متر رو زیر ده ثانیه می دویدم و 10 تا مدال المپیک بردم. توی دنیا مشهور شدم و همه به من احترام می ذاشتن! آدم موفقی شدم و برخوردار احترام و ثروت و شهرت.
خدا گفت: دستت درد نکنه! ولی اینا چه ربطی به من داره؟ پاهات رو بده باید اسکن کنم تا ببینم قدم در راه ضلالت گذاشتی یا نه؟ برای اعاده حق و اخلاق پایمردی کردی یا نه؟
ولی من قهرمان دوی صد مترم!
نفر بعد.
من مهندس کامپیوترم و در ناسا در بالاترین سطح اشتغال داشتم و سفینه ساختم و آدم رو فرستادم کره ماه.
بارک الله! ولی دستت رو بده باید اسکن کنم ببینم توی مدت زندگیت از این «دست امانی» درست استفاده کردی یا نه؟
یعنی چی؟
یعنی با دستات ظلمی نکرده باشی. دزدی نکرده اشی. دست یه هم نوع نیازمندت رو گرفته باشی . دست رد به سینه ظالمی زده باشی.
نفر بعد
من وکیل پایه یک دادگستری ام. از دانشگاه هاروارد دکترا گرفتم و توی دیوان بین المللی لاهه در بالاترین سطح درخشیدم و زندگی موفقیت آمیزی در تامین سعادت و خوشبختی برای خودم و خانواده و جامعه ام داشتم.
آفرین. ولی باید زبانت رو اسکن کنم. قرار بوده با زبانی که به رسم امانت بهت دادم برای بیان کلمه حق و دفاع از حق و عدالت و مظلوم و فریاد بر سر ظالم استفاده می کردی. باید از دروغ و ناسزا و بد دهانی پرهیز می کردی.
بعدی
من مشهورترین هنرپیشه هالیوود بودم. با شهرتم و نقش های موفقی که در فیلم هام بازی کردم اسباب افتخار و الگوی همه زنان دنیا شدم و ده تا جایزه اسکار بُردم. زن موفقی بودم و همه به من و شهرتم غبطه می خوردند.
خیلی هم خوب اما بدنت رو باید اسکن کنم.
بدنم برای چی؟ اون مال منه و حق شخصیمه.
مال توئه؟ از کجا مالکیتش رو کسب کردی؟ اعضا و جوارح و ذهن و فکر و شعور همه تون مال منه که بصورت امانت بهتون دادم. حالا هم باید تنت رو اسکن کنم ببینم استفاده درست ازش کردی یا نه؟ از تن نمائی و تن فروشی و جلوه گری تنانه برای اغوای دیگران اجتناب کردی یا نه؟
ولی اون تن خودمه. حقم بود هر طور که دوست داشتم ازش استفاده کنم!
حقت بود؟ حق از مالکیت می آد. مالکیت تنت رو از کجا کسب کردی که من خبر ندارم؟
بعدی:
من روشنفکرم!
خدا: یعنی چی؟
یعنی با استفاده از توان بالای مغزم برخلاف بقیه می نشستم و فکر می کردم و پرسش های مردم رو پاسخ یابی می کردم.
بارک الله! ولی باید مغزت رو اسکن کنم ببینم امانتدارانه از مغزت و توان اندیشیدنی که بهت برسم امانت دادم استفاده کردی یا نه؟ ببینم از فکرت برای تحصیل و تعمیم کمال و اخلاق استفاده کردی یا فکرت رو در راه بداندیشی و بدخواهی بکار بستی؟
بعدی
من عمله ام!
یعنی چی؟ یعنی سر ساختمون کارگری می کردم و تو زندگیم برای مردم کلی ساختمون ساختم.
خسته نباشی. ولی تو هم باید اسکن کنم ببینم از دست و پا و چشم و گوش و فکر و ذهنی که بصورت امانت بهت داده بودم درست استفاده کردی و روزی حلال برای زن و بچه ات بـُردی و آدم با اخلاق و با کمالاتی بودی یا نه؟
همه تون رو بیرون از سواد و شغل و تحصیل و شهرت و نژاد با معیارهای اخلاقی و آئین نامه اجرائی امانتی که بهتون دادم داوری می کنم.
...
قصه ما به سر رسید غصه ما به سر نرسید!
و ماجرا ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: