با تفکیک حاملان شهر آشوبی های سال 88 به سه لایه «بازی سازان» و «بازی گران» و «بازی خوردگان» مطالبه پذیرش بطلان «افسانه تقلب» از بازی خوردگان آن غائله توقعی غیر قابل انتظار محسوب می شود.
قطعاً می توان و باید بازی سازان آن «افسانه» را در کنار بازیگران، شرمنده شهرآشوبی قدرت طلبانه شان در ماجرای 88 کرد و از ایشان استغفار طلبید. اما تحت هیچ شرایطی نباید «بازی خوردگان آن ماجرا» را نیز مستحق ندامت دانست.
ظواهر امر موید آن است بخش بالادستی شهرآشوبان سال 88 تعلق به اقشار بعضاً جوان و بالنسبه میان سالی داشت که بیرون از صحت یا عدم صحت تقلب در انتخابات «افسانه تقلب» را در مقام یک محرک و افروزنده «باور» داشتند.
جنس این باور قبل از آنکه ریشه در دلبستگی و اشتیاق به میرحسین موسوی داشته باشد، از زمین نفرت و کراهت از تمامیت نظامی تغذیه می کرد که بنا به دلائلی مختلف آن نظام مورد اقبال ایشان نبود. در عین حالی که فضای مستعد شهرآشوبی این فرصت را به ایشان می داد تا برای نخستین بار انتقام خود بابت همه آن سال هائی که نفرت توام با وحشت خود از حکومت نامطلوب شان را منفعلانه تحمل کرده بودند اکنون و با بهانه «تقلب در انتخابات» از طریق شهرآشوبی مرتفع نمایند.
اعتراض به تقلب برای این لایه از معترضین، موضوعیت نداشت بلکه طریقیت داشت! ایشان با رویکردی «اسپینوزائی» از طریق شهرآشوبی در حال اثبات و ابراز خود بودند.
خودیتی که تا پیش از آن از امکان ابراز و اثبات اش بی بهره مانده و اینک این فرصت را داشتند تا با «نفی کردن» موجودیت خود را «تعیّــُـن» بخشند!
در همان ایام و در اوج آن شهرآشوبی ها در قسمت سوم مقاله «تغار شکسته تهران» متذکر این واقعیت شدم که:
« ... نکته مهم در اعتراض های خیابانی این بخش از معترضین قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود ... چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از22 خرداد و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از 22 خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمان ها و اهداف و برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد ...طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند.»
فعال شدن این ظرفیت بود که شهرآشوبی های سال 88 را برای این بخش از معترضین سوای از ظواهر خشن و سرکوبگرانه اش مبدل به یک خاطره جمعی و تاریخی و شادکامانه از 8 ماه دلیری در جدالی به زعم خود چریکی با نظامی کرد که تا پیش از این مرعوبش بودند.
استنکاف ایشان از پذیرش تقلب ربطی به استدلال ایشان ندارد و تقلب و افسانه تقلب برای ایشان بازتولید نوستالوژی شیرین 8 ماه دلیری کردن بر خلاف متابعت ها و ناتوانی ها و انفعال های سابق شان را عهده داری می کند.
خاطرات نبرد کازرون در نوول «دائی جان ناپلئون» و تکرار توام با اغراق از سلحشوری و ظفرمندی های دائی جان در آن نبرد مفروض، نماد اجتهاد از سر اضطرار انسانی است که بمنظور استتار و غمض عین ناکامی ها و نارسائی و ناتوانی هایش بشکلی خویش کامانه و حجیم در ناخودآگاه اش دست به وجدان کردن شمایل و ظواهر و محاسن و سوابق و رزم آیشی آرمانی از خود می زند تا بدان وسیله بتواند در خلسه تشفی خاطری ولو مجعول به شعف و غرور و آرامش برسد.
دائی جان نماد مردی بود که با دوسیه ای عاری از افتخار و اعتبار با استناد به نبردی ولو مفروض و حماسی در «کازرون» و با تعریف خود در آن نبرد در قامت «قهرمانی رزمآور» در ضمیر ناخودآگاهش برای خود در مقابل دشمن فرضی و تعریف شده اش جعل منزلت می کرد و توامان خود را از فرصت «دلیری کردن» در مصاف با «ددان» برخوردار می نمود.
جهدی است بی ثمر چنانچه توقع شود جماعتی که از بطن یک خاطره شیرین «ولو باطل» برای خود جعل هویت و اثبات موجودیت و دلالت دلیری می کنند چنان جماعتی را بتوان وادار به برائت از آن تخیل شیرین کرد!
بازی خوردگان ماجرای 88 با برسمیت شناختن «افسانه تقلب» در عالی ترین سطح افسانه پایمردی خود را باور کرده اند و نمی خواهند و نمی توانند خود را از این خلسه شیرین محروم کنند.
نوعی تشفی خاطر که تداعی ادبیات «کوچه مردانه» نوچه کریم آب منگل در «قیصر» مسعود کیمیائی است:
... اومدم دم كوچه مهران بغل این نـُرقه فروشیه. اومدم پایین یه سر و هیكل میزونه زد بهم افتادم تو جوب. گفتم: هتته! گفت: عصمته! بعد یكی گذاشت تو گوشم. گفتم: نامردا!
دومی شم از اولیش قائم تر زد. دست كردم جیبم كه برم و بیام. چشمامو وا كردم دیدم مریضخونه روس هام!
حالا به همه گفتیم زدیم. شما هم بگید زده. خوبیت نداره.
۳ نظر:
متاسفانه این قشرخود روشنفکربین هر آنچه را که دوست دارد به جای حقیقت می نشاند و پایبند به هیچ منطق و منشی نیست الا مصادره به مطلوب هر چیز و پذیرش آنی هر آنچه مطلوب خود می یابد.در انتخابات اخیر هم این گونه شد از یکی از همین دوستان هم دانشگاهی پرسیدم شما که مدعی تقلب 24 ملیونی هستید چرا در انتخابات شرکت می کنید؟گفت:احمدی نژاد و رهبر اختلاف دارند تقلب نمی شود!
گفتم پس نتیجه انتخابات هرآنچه باشد می پذیرید؟
گفت :اگر به رای مردم احترام گذاشته شود!
گفتم:احترام یعنی اینکه روحانی انتخاب شود؟!
گفت:بله! گفتم:از کجا میدانی؟!!! گفت : از فضای جامعه معلوم است غیر این باشد تقلب است!!!
الغرض اینکه روی این جماعت همیشه مدعی روی سنگ پای قزوین را سفید کرده است و کاش تنها مربوط به سیاست میشد ولی دین و اعتقادات را هم این گونه تمسخر می کنند و این « انکار حقیقت » خون به دل آدم می کند!مصداقا چندروز پیش پستی را در فیس بوک دیدم
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=568538293204372&set=a.418454311546105.97484.415187341872802&type=1&relevant_count=1
که سخنانی سراسر کذب را به امام نسبت داده بود اما جالب آنکه در کامنت دوم منبع هم (که یک فیلم بود) معرفی کرده بود که کاملا جعلی بود!آن وقت جماعتی که فیلم را ندیده بودند می آمدند فحش نثار امام می کردند و میکنند!!! یعنی هیچ کس به خود زحمت جست و جو و یادیدن آن فیلم را نداده بودو بیش از 200 نفر شیر کرده بودند من جمله همکلاسی حقیر!و جالبتر آنکه وقتی در ذیل کامنت تذکر دادم کل پست را بدون هیچ توضیحی پاک کرد!
با این جماعت چه میشه کرد؟؟؟ سکوت یا بحث که بی فایده می نماید؟
ضمنا آقای سجادی همان طور که می دانید در ایران هم فیس بوک هم blogspot فیلتر هستندو بااین سرعت وحشتناک هم دسترسی به مطالب شما چندان سهل و ساده نیست.اگر لطف کنید در بلاگفا یا سرویس دیگر وبلاگ نویسی مطالب را همزمان منتشر کنید هم دسترسی و خوانش برای مخاطبان آسانتر می شود و هم تعداد مخاطبانتان بیشتر.
با تشکر
توی مطالبتون دیدم نفرت از هاشمی می باره.
گناه هاشمی چیست؟
انقلاب مترادف با آرزوست.
مردم بخاطر آرزوهای خوبی که دارند انقلاب می کنند، اما این آرزوها اکثرأ قابل تحقق نیستند.
پس از انقلاب، انقلابیون دو دسته می شوند.
گروهی متوجه می شوند یا می پذیرند که اکثر آرزوهای انقلاب ناممکن است و در مقابل گروهی نمی پذیرند.
علت محبوبیت احمدی نژاد در سال ۸۴ آن بود که دوباره آرزوهای انقلاب را یادآوری و تحقق آنها را وعده داد و عدم تحقق این آرزوها در ۲۷ سال قبل را به گردن دو سه نفر انداخت.
. . .
اینکه دوباره مردم به هاشمی رو آوردند به این خاطر است که دیدند آرزوهای انقلاب قابل تحقق نیست. هیچ ” مدیریت ذهنی ” در کار نبوده.
البته جای ناامیدی نیست، گفتمان انقلاب دوباره مطرح و محبوب خواهد شد، چون این ” آرزوها ” دوست داشتنی هستند و مردم هم فراموشکار.
کافیست مشکلات اقتصادی شان کاهش یابد تا دوباره زیاده خواهی و تخیل شان فعال شود
معصومه
ارسال یک نظر