۱۳۹۵ بهمن ۱۰, یکشنبه

از گورخوابان تا گورکنآن!



جناب آقای فرهادی که مسئولانه به رئيس جمهور ایران بابت گورخوابان نامه نوشتید و خواستار اعاده شرف انسانیت در حق هم وطنان مستمندتان شدید.
تصور نمی کنید به همان مقیاس شایسته باشد تا اکنون نامه ای نیز به رئيس جمهور آمریکا بابت گورکنی انسانیت و اخلاق توسط این «بدویت بازیافت شده» نوشته و رسالت انسانی و ایرانی بودن تان را در پاسداشت از حرمت خودتان و هم وطنان تان را عهده داری فرمائید؟
ماندن با عزت میان هم وطنان تان در داخل کشور تا عذرخواهی رسمی و جبران خطای این «ماموت سیاسی» نورسیده به کاخ سفید از ایرانیان را بر شهوت آمدن به آمریکا به هر بهائی و لذت حضور شوقمندانه در مراسم اسکار، مرجح بدانید.
بگذارید این بار بجای نامزدی یا دریافت اسکار به شایستگی برنده جام اخلاق و شرف و انسانیت از جانب هم وطنان تان شوید.
...

۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

خودکشی هاشمی!



با گذشت نزدیک به ۲۰ روز از تدفین «اکبر هاشمی رفسنجانی» و تدبیر قوه عاقله نظام بمنظور تشیع و تعزیتی آبرومندانه در سوگ ایشان اما شارلاتان بازی های بیماران روان پریش و توجه طلبی مانند «مهدی خزعلی» مانع از آن می شود تا حقیقت رفتن «هاشمی رفسنجانی» مصلحتاً و بمنظور رعایت حال خانواده ایشان مسکوت و مستور بماند!

ظاهراً خزعلی مزبور با داعیه محیرالعقول «قتل هاشمی» و انداختن مسئولیت آن بر عهده نظام می کوشد بیماری توجه طلبانه خود را بدین طریق تشفی خاطر دهد و بدین منظور مشتی بیمارتر از خود را نیز همراه خود و پامنبری خود قرار داده.

برخلاف هذیان های «خزعلی مزبور» همه شواهد و قرائن موید آن است که هاشمی رفسنجانی در بعد از ظهر یکشنبه ۱۹ دی ماه در خلوت استخر مجموعه کوشک در سعدآباد تهران «دست به خودکشی زده» و از این طریق پرونده یکی از موثرترین شخصیت های تاریخ معاصر ایران به دست خود و برای همیشه بسته شد!

هر چند خودکشی هاشمی رفسنجانی امری مسجل است اما ظاهرا بنا به دلائلی اخلاقی و قابل فهم قوه عاقله نظام در یک تفاهم مشترک با خانواده مرحوم حاذقانه تصمیم گرفته اند تا بمنظور آبروداری و رعایت شان آیت الله، خودکشی ایشان را کتمان و ماجرا را با «گریم سکته» مختومه کنند. گریمی که در برخی موارد در آن ناشی گری هم صورت می گیرد از جمله آنکه «فائزه» دختر آیت الله در یک بی مبالاتی محرز اظهار داشته پدرشان با ورود به استخر سکته کرده و محافظان آیت الله با ورود به سالن استخر او را «خوابیده به صورت» در ته آب پیدا کردند! در حالی که به اعتبار فیزیک بدن انسان تحت هیچ شرایطی فرد سکته کرده در آب با توجه به پر بودن ریه از اکسیژن ته نشین در آب نشده و در آب غوطه ور می ماند جز آنکه مرگ دلیل دیگری از جمله «فصد» داشته باشد که منجر به ته نشین شدن کالبد در آب می گردد. (۱)

علی ایحال برای تبیین دقیق ماجرا می بایست قطعات پازل این تراژدی را از ابتدا بازخوانی کرد.

یکی از مهم ترین این قطعات ویدئوئی از مرحوم هاشمی است که تقریبا یک ماه قبل از ۱۹ دی از ایشان منتشر شد و آقای هاشمی در آن ویدئو حین روخوانی از بخش هائی از کتابی که خودشان پیش از انقلاب در توصیف خدمات امیرکبیر نوشته بودند بصورتی اعجاب آور و سوزناک همزمان با خوانش کتاب، کنترل احساساتش را از دست داده و بشدت به گریه می افتند!



ویدئوی مزبور بشکلی شفاف مبین روحیه پاشیده و مزاج رو به زوال آیت الله بود تا جائی که شخصاً و در همان تاریخ طی جلسه ای در اندیشکده هما در اسکاتسدیل آمریکا با دیدن ویدئوی مزبور این تحشیه را به آن زدم که از این فیلم بوی الرحمن آیت الله می آید و مشخص است هاشمی در یک سرگشتگی و محزونی خود را در انتهای خط می بیند!

توجه به فرازهای خوانده شده از متن کتاب امیرکبیر توسط «آیت الله» و تاثر شدید ایشان در خوانش بخش های مزبور بوضوح نشان می داد که هاشمی دچار یک همزاد پنداری عمیق بین خود و امیرکبیر شده و همان قدر که «امیر» را با همه خیراندیشی ها و ایران دوستی ها و خدمات اش قربانی ناسپاسی هیات حاکمه وقت می دید «آیت الله» نیز به همان قیاس با درکی «این همانی» از «خود و امیر» فرجام خود را همچون امیر مستوره در ناسپاسی از خدمات و خیراندیشی های خود توسط حکومت مفروض انگاشته بود.

ویديوی مزبور بوضوح نشان می داد هاشمی رفسنجانی که زمانی در اوج شوکت و منزلت سکان تدبیر و امورات کشور را به کفایت زیر نگین قدرت خود داشت اکنون و در خزان عمر کاملاً پاشیده و بشدت به افسردگی و دیپرشن روحی ناشی از احساس ناتمامی و ناکامی در ماموریت های تاریخی متصوره اش مبتلا شده است.

شدت افسردگی هاشمی در کنار همزاد پنداری ایشان از خود و سرنوشت مشترک خود با «امیرکبیر» ظاهرا تا آن اندازه مشارالیه را تسخیر کرده بود که مرحوم زیر آن فشار سنگین روحی و عاطفی عزم خود را جزم کرده تا پایان خود را نیز با پایان «امیر» مشابه سازی کند.

بی جهت هم نیست که «آیت الله» عملیاتی کردن تصمیم خود را منتقل به خلوت استخر کوشک می کند تا از آن طریق در ناخودآگاه ایشان حمام فین (قتلگاه امیر) تداعی شود و دقیقا همان روزی را نیز برای پایان خود انتخاب می کند که مصادف است با سالگرد شهادت امیر در فین کاشان تا بدین شکل جمیع جوانب جهت هم سان سازی ذهنی ایشان با امیر و پایان مظلومانه امیر رعایت شده و «ظواهر مزبور» مشارالیه را به تشفی خاطر ناشی از این تصمیم جسورانه برساند و بر این اساس محتملا شیوه خودکشی بکار گرفته شده نیز باید قرینه «فصد امیر» بصورت زدن رگ مچ دست بوده باشد.

شهادت محسن رضائی از روحیه بشدت بشاش و استثنائی هاشمی در جلسه صبح ۱۹ دی مجمع تشخیص مصلحت موید آن است که هاشمی از ابتدای آن روز تصمیم نهائی خود را گرفته و از این جهت روحیتاً خود را مهیای بعد از ظهر پایانش کرده بود. اذعان محافظان آیت الله نیز مبنی بر تاکید بیشتر آن روز آیت الله جهت اطمینان از خاموش بودن دوربین های مدار بسته استخر نشانگر آن است که هاشمی مصمم بوده تا رفتن خود را تضمین شده کند.

(مطابق اذعان محافظان همواره آیت الله در استخر به تنهائی شنا می کرده و حسب روحیات قابل فهم نزد روحانیت اجتناب از آن داشته تا مقابل غریبه عریان دیده شوند لذا تنها شنا کردن و خاموش بودن دوربین ها برای محافظان «به سنت سابق» امر خلاف پروتکل حراست محسوب نمی شده و تنها از طریق سنسورهای حرکتی آیت الله را از پشت دیوار کنترل می کردند. اما علی رغم این در آن روز آیت الله از باب اطمینان تاکید مجددی بر خاموش بودن دوربین های استخر کرده)

این که ساعاتی بعد از انتشار خبر فوت آیت الله نیز بلافاصله پیکر ایشان بدون طی تشریفات قانونی و بدون انتقال به پزشکی قانونی و کالبد شکافی با رضایت خانواده به جماران منتقل و غسل و کفن می شود نشان از آن دارد که خانواده مرحوم نیز در یک هماهنگی با نظام ترجیح داده اند ماجرای رفتن هاشمی رفسنجانی را بشکلی آبرودارانه ختم بخیر کنند.

به احتمال زیاد و برخلاف ادعای «محسن» آیت الله از خود وصیتنامه نیز بجای گذاشته اما بصورت طبیعی اکنون امکان انتشار آن نیست و شاید در سالهائی بعید بتوان به متن آن وصیتنامه دسترسی پیدا کرد.

فکت بسیار مهم تر در این میان «نماز میتی» است که آیت الله خامنه ای در فردای آغاز مراسم تشییع پیکر «آیت الله» در دانشگاه تهران قرائت کرد و معظم له در فرازی از آن نماز عبارت «اللهم عفوک عفوک عفوک » را جایگزین «اللّٰهُمَّ اِنّا لٰا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَیْراً وَ انْتَ اعْلَمُ بِهِ مِنّا» کرد و بدین طریق بجای آنکه برای دوست ۶۰ ساله خود عبارت «خدایا ما جز خوبى از او سراغ نداریم و تو داناترى به حال او از ما» را قرائت کنند ۳ مرتبه از خداوند خواستار عفو ایشان شدند!

آشنایان با دقائق و ظرائف مرسوم بین مراجع اسلام در انجام آداب کفن و دفن میت می دانند چنین تغییر خوانشی در «نماز میت» رسمی مسبوق به سابقه نزد عالمان دینی برای مرحومانی است که بشکلی از دنیا رفته اند (مانند انتحار) که در اسلام معصیت محسوب می شود و بدین شکل آیت الله خامنه ای کوشیده تا آخرین وظیفه اخلاقی خود در قبال رفیق ۶۰ ساله اش را نیز بجا آورده باشد.

نکته حائز اهمیت در این ماجرا ماهیت و چیستی و چرائی محزونی و افسردگی مبتلابه هاشمی رفسنجانی است که نهایتا ایشان را به تصمیم تلخ خودکشی رساند!

برای ریشه یابی این دیپرشن می توان تا تاریخ ۸۸ و ماجرای شهرآشوبی های آن سال عقب رفت. بدون ذکر جزئیات عصاره ماجرا آن بود که فتنه ۸۸ سرکوب شد و در فردای آن ناکامی بود که آمریکائی ها و شرکای اروپائی در یک وحدت آرمانی با محورداران فتنه در داخل کشور و بمنظور دوپینگ فتنه دست به اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی علیه ایران زدند و نتیجه آن تسمه کشیدن از گرده شهروندان و به فلاکت انداختن ایشان در زمین معیشت بود تا از آن طریق اولاً آن را که رهبری گفته بود نظرات اقتصادی و سیاست خارجی اش به وی نزدیک تر است را در زمین اقتصاد بر زمین بکوبند و همزمان بستر و فضای روانی جامعه را برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ مستعد بازتولید یک منجی در اندازه های اکبر هاشمی رفسنجانی کنند تا از آن طریق بتوانند عملگرایانی را که در ایران اشتهار به هم سوئی و تنش زدائی با آمریکا را دارند بصورت «مهندسی انتخابات» به قدرت برسانند. ترفندی که همه چیزش حساب شده بود و تنها در میانه راه این سورپرایز رد صلاحیت هاشمی بود که کل پروژه را نابود کرد. علی رغم و بعد از آنکه هاشمی در ترغیب غیر مستقیم رهبری به استفاده از حکم حکومتی بمنظور بازگرداندن ایشان به انتخابات ناکام ماند در دقیقه ۹۰ گماشته خود را (حسن روحانی) جایگزین خود کرد و بفراست و از طریق تهییج توده های فاقد درک و عمق سیاسی توانست روحانی را وارد ساختمان پاستور کند.

اما ماجرای ۹۲ هر چند بمعنای پیروزی نسبی هاشمی محسوب شد اما در نهایت این چیزی نبود که هاشمی را ارضا کند و بازخورد نتیجه انتخابات ۹۲ نزد آیت الله بمعنای از دست رفتن آخرین فرصت ایشان برای محقق کردن آخرین آرزوها و برنامه های در دستور کار خود در سپهر سیاسی ایران بود.

آیت الله بخوبی می دانست در صورت رد صلاحیت نشدن می توانست در «کنتراست مدیریت شده و ناشی از تحریم ها» بین خود و احمدی نژاد در ۹۲ بر تارک اقبال ماکزیممی شهروندان فاتح ساختمان پاستور شود و در آن صورت به اتکای آرای ماکزیممی اش رهبری را در کُرنر قرار داده و بدون توجه به ملاحظات ایشان نه تنها مسئله مذاکرات هسته ای را با چراغ سبز آمریکائی ها حل کند و طرف غربی نیز بمنظور تقویت موضع عملگرایان در داخل، تحریم ها را بصورت واقعی و کلی از روی ایران بردارند و بدین اعتبار نیز هاشمی را تا آن اندازه قدرت ببخشند تا در شهریور ۹۲ در کسوت رئیس جمهور عازم نیویورک شود و بسیار جسورتر از روحانی و در یک بی وقعی آشکار به «داخل» حتی با اوباما به مذاکره نشسته و ادعای «مهدی هاشمی» در مصاحبه سال ۸۴ با روزنامه USA Today را مبنی بر آنکه «اگر پدرم رئیس جمهور شود ولایت فقیه را به یک نهاد تشریفاتی مبدل می کند» را محقق می کرد!

(مقاله ماجرای هاشمی را ببینید)

علی ایحال این پروژه بلند پروازانه با غافلگیری رد صلاحیت ناکام ماند اما حجم تراژدی سنگین تر از آن بود که هاشمی بتواند آن را تحمل کند. هاشمی تا آن اندازه واقع بین بود تا بفهمد این آخرین فرصت وی بود و ایشان با گذشتن از مرز ۸۰ سالگی دیگر فرصت مجددی برای عملیاتی کردن پروژه های خود در قامت ریاست جمهوری نخواهد داشت لذا ایشان نخستین و بزرگ ترین ضربه روحی و روانی را در ماجرای رد صلاحیت خورد و بدون اغراق کمرش از این بابت شکست هر چند کوشید در منظر عمومی تالم ناشی از آن شکست را نشان ندهد . علی رغم این هاشمی بازی را تمام شده ندانست و بعد از باختن بازی ریاست جمهوری ۹۲ آنک تصمیم نهائی خود را گرفت و مصمم شد تا حاشیه را کنار گذاشته و اکنون مستقیم سراغ راس هرم برود و از آن تاریخ به بعد پروژه فشل کردن نهاد ولایت فقیه در ایران مبدل به نقشه راه هاشمی شد.

کلید واژه فاز دوم عملیات هاشمی رفسنجانی پیام ویدئوئی ایشان بمناسبت عید نوروز در فروردین ۹۳ بود که در انتها به شکلی معنادار مخاطبانش را با این شعر لسان الغیب بشارت داد:

بر سر آنم که گر زدست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

کاری که قرار بود در انتخابات خبرگان پنجم کلید بخورد و بر اساس آن ابتداً حواریون هاشمی به اتفاق ایشان وارد خبرگان شده و بعد از تصاحب کرسی ریاست خبرگان توسط هاشمی و تشکیل فراکسیونی قوی از حواریون ایشان آنگاه «آیت الله» سکان مدیریت در خبرگان بمنظور پائین کشیدن شان و فتیله رهبری در ایران را شخصا عهده داری کنند.

(مقاله خودکشی نهنگ را ببینید)

پروژه ای که برخلاف انتظار هاشمی باز هم با شکست مواجه شد و شورای نگهبان با رویکرد «یک هاشمی تنها در خبرگان یک هاشمی بی خطر است» این بار صلاحیت ایشان را تائید کرد اما همزمان جمیع حواریون موثر ایشان که می توانستند در خبرگان تشکیل دهنده فراکسیون مورد وثوق ایشان شوند را رد صلاحیت کرد و هاشمی را ولو با تحمل آرائی ۲ میلیونی بصورت ژنرالی تنها و بالتبع بی خاصیت راهی خبرگان کرد.

شکست پروژه هاشمی در خبرگان دومین شکست سنگین ایشان بعد از شکست ۹۲ بود و هر چند در ظاهر خود را از نتیجه خبرگان راضی نشان می داد اما بواقع بازتولید آن انتخابات نزد هاشمی عمق و شدت گرفتن بیماری افسردگی ایشان شد.

بر همین مبنا بود که بصورت ناخواسته ضمیر ناخود آگاه خود را از نتیجه انتخابات خبرگان در اسفند ۹۴ با جمله «اکنون دیگر می توانم راحت بمیرم» برون ریخت کرد.

به عبارت دیگر هاشمی با درک شکست آخرین پروژه اش در اسفند ۹۴ اکنون ضمن پذیرش شکست و تمام شدگی بصورت رفلکسیو آرای ماکزیممی خود در خبرگان را در مقام آخرین پیروزی خود برسمیت شناخت تا از آن طریق بتواند در ناخود آگاهش مانند همه قهرمانان ورزشی که خداحافظی خود از زمین مسابقه را محول به آخرین پیروزی می کنند تا بدینوسیله با گردنی افراشته و غروری انباشته بتوانند با زدن دور قهرمانی در استادیوم، زمین رقابت را ترک کنند! هاشمی نیز بر چنان روالی از نتیجه خبرگان چنین بهره ای را بُرد.

(مقاله دروغگوها به بهشت نمی روند را ببینید)

علی ایحال همه شواهد نشان از آن دارد که «مرحوم هاشمی» علی رغم حفظ ظاهر هرگز نتوانست از زیر ضربه شکست ۹۲ در کنار شکست ۹۴ کمر راست کند و از فردای پایانش در هرم قدرت ایران (اسفند ۹۴) دیگر امکان آن را نیافت تا اعتماد بنفس از دست رفته خود را بازسازی کند (مقاله پایان هاشمی را ببینید) و از این تاریخ به بعد بود که اکبر هاشمی رفسنجانی که زمانی معرکه گردان و مدیریت کننده حاذق و موفق همه بحران های مبتلابه کشور بود در خزان ۸۲ سالگی و در عمق محزونی و افسردگی به دست خویش پایان دهنده به ماجرای خویش شد!

اسفند ۹۴ در آستانه انتخابات خبرگان پنجم در مقام مصلحت اندیشی و با توجه به بازی در دستور کار هاشمی رفسنجانی برای خبرگان خطاب به شورای نگهبان نوشتم:

هاشمی را رد صلاحیت کنید! یک پایان بد بهتر از یک بدی بی پایان است! (۲)

توصیه ای که هر چند شوای نگهبان نسبت به آن بی وقعی حساب شده ای کرد (مقاله شکار خرس را ببینید) اما ناباورانه مشاهده شد که نهایتا این هاشمی رفسنجانی بود که یک سال بعد و در اوج سرگشتگی و محزونی «هاشمی را به بدی پایان داد» و آخرین برگ از زندگی پر فراز و نشیب سیاسی اش را به نامیمونی اختتام بخشید!

خداوند ایشان را ببخشد!

عفوک عفوک عفوک

(این مقاله شامل دو بخش است و بخش دوم آن بزودی منتشر می شود)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ روایت فائزه از فوت پدرش

http://bit.ly/2jo6CGk

ماجرای هاشمی

http://bit.ly/1F53poy

مقاله خودکشی نهنگ

http://bit.ly/1mQ2UyY

دروغگوها به بهشت نمی روند

http://bit.ly/2jyZWbp

پایان هاشمی

http://bit.ly/1ROJNKR

شکار خرس

http://bit.ly/2jGS2KP

۲ـ پایان بد هاشمی

http://bit.ly/1P3vZIJ

مقالات مرتبط:

بوسه مرگ هاشمی

http://bit.ly/1PFMKbd

شکست محتوم مذاکرات

http://bit.ly/ZOPBvh



قسمت دوم
قدیس یا ابلیس!؟



عطف به موارد مطرح شده در مقاله «خودکشی هاشمی» بعد از انتشار آن مقاله اتفاقاتی از جمله انتشار دو تصویر از پیکر مرحوم هاشمی در صفحات مجازی روی داد که تا حد زیادی نقاط کور و مبهم موجود در طول ماجرای خبر درگذشت آن مرحوم تا مراسم تدفین ایشان را پرده برداری می کند که این اتفاقات تا حد زیادی می تواند فرضیه خودکشی «آیت الله» را مقرون به صحت کند.

از جمله ماجرای استفاده از دو تابوت متفاوت در مراسم تشیع آیت الله و توضیحات ناموجه محمد هاشمی در خصوص چرائی این دو گانگی در استفاده از تابوت بود.

مطابق تصاویر ضمیمه پیکر مرحوم هاشمی ابتدا در تابوتی قرار گرفت که در دانشگاه تهران مشهود شد و آیت الله خامنه ای نیز مقابل همین تابوت اقدام به قرائت نماز میت کردند. اما در ادامه ملاحظه شد در مراسم تشییع «تابوت دومی» بر بام یک کامیون طناب پیچ شد و در خیابان و در حلقه عزاداران آن مرحوم مشایعت گردید.



آقای محمد هاشمی برادر ارشد مرحوم هاشمی فردای مراسم تشییع در توضیح چرائی دو گانگی تابوت های مزبور اظهار داشتند:

این موضوعات تنها حاشیه‌سازی‌های بی‌مورد است . تابوت هنگام نماز با تابوتی که در خیابان روی ماشین حمل پیکر بود، کاملا متفاوت بود و ما در این زمینه حرفی نداریم. با توجه به تجربه‌ای که زمان تشییع پیکر امام خمینی(ره) وجود داشت، تصمیم ما و ستاد برگزاری مراسم بر این شد که دو تابوت متفاوت داشته باشیم، تابوت اول که هنگام نماز بود، ارتفاع کمتری داشت، سبک‌تر و قابل‌حمل بود، تابوت دوم اما سنگین‌تر و با ارتفاع بلندی‌تری بود که خدایی نکرده اتفاقی برای پیکر نیفتد ولی همه این‌ها دلیل بر انتشار اخبار کذب نمی‌شود.

تابوت اولیه هاشمی در دانشگاه تهران

تابوت دوم هاشمی که در مراسم تشییع استفاده شد

اشاره محمد هاشمی به تجربه تشییع پیکر امام ناظر بر آن واقعیت است که زمان ورود تابوت مرحوم امام در حلقه عزاداران ایشان در بهشت زهرا با هجوم مردم و بی تابی ایشان تابوت معظم له در کانون هجوم علاقه مندان قرار گرفت تا جائی که صورت و بخشی از پیکر امام از کفن بیرون افتاد.

با فرض قبول توضیحات محمد هاشمی مبنی بر دوراندیشی بابت اجتناب از اتفاق مشابه برای تابوت مرحوم هاشمی آنگاه جای این پرسش باقی می ماند که با قبول چنین فرضی چرا از ابتدا پیکر مرحوم هاشمی در همان تابوت مستحکم تر قرار نگرفت و چه لزومی داشت تا نخست تابوت موجود در دانشگاه تهران استفاده شود و در ادامه مراسم، تابوت تعویض شود؟

گذشته از آنکه مطابق تصاویر موجود از هر دو تابوت، تفاوت بارزی از حیث استحکام یا ارتفاع بین تابوت نخست با تابوت دوم مشهود نیست! اما به هر حال معلوم نیست چه اصراری بوده تا تابوت دوم بدان شکل به سقف یک کامیون بلند ارتفاع منتقل شده و به آن شکل نامتعارف طناب پیچ شود و 8 نفر مامور نیز بر بالای سقف کامیون اقدام به محافظت از تابوت مزبور نمایند؟

از همه اینها مهم تر آنکه با فرض صحت توجیهات محمد هاشمی پس چرا علی رغم استفاده از تابوت دوم بدلیل استحکام و ارتفاع بیشتر اما باز مشاهده گردید تابوتی که در بهشت زهرا وارد صحن مطهر شد در کمال تحیر همان تابوت نخستی است که در دانشگاه تهران بود و رهبری بر آن نماز گذارد!؟ (به عکس های ضمیمه توجه شود)



تابوت در حال تشییع در خیابان های تهران
همان تابوت اولیه مرحوم هاشمی اینک در صحن امام!

آیا این امر بدین معنا است که پیکر مرحوم هاشمی در میانه راه و در نقطه ای نامعلوم و برای بار سوم جابجا شده و متوفی مجددا از تابوت دوم به تابوت نخست منتقل شده اند!؟

در این صورت معنای این تابوت بازی ها چیست؟ و از چه زمانی در ایران رسم شده در مراسم تشییع و تدفین با پیکر متوفی به روال «شل گیم ـ Shell Game» تابوت بازی کنند!؟



Shell Game


جز آنکه روایت اصلی آن است که پیکر مرحوم هاشمی از ابتدا تا انتها در همان تابوت دیده شده در دانشگاه تهران قرار داشت که رهبری بر آن نماز میت خواند و بعد از نماز نیز مخفیانه با خودروئی دیگر به بهشت زهرا منتقل شد و تابوت دوم در واقع خالی از پیکر آن مرحوم در خیابان های تهران تشییع شده!؟

در آن صورت جای این پرسش باقی خواهد ماند که این همه محکم کاری و برخورد امنیتی در مراسم تشییع اعم از قرار دادن تابوت در بلندای کامیونی مرتفع و طناب پیچ کردن نامتعارف تابوت و هشت محافظ را نیز بر سقف کامیون محافظ تابوت قرار دادن برای چه منظوری بوده؟

آیا همه این محکم کاری ها بدان سبب بود تا احیانا در صورت تکرار تجربه مراسم تشییع مرحوم امام مانع از هویدا شدن پیکر مرحوم هاشمی شوند!؟

اما بر فرض نیز که همه آن قایم باشک بازی ها بدین منظور صورت گرفته در آن صورت جای این پرسش باقی می ماند که به چه دلیلی صاحبان عزا تا آن اندازه پروای دیده شدن پیکر مرحوم هاشمی را داشتند؟

پرسشی که پاسخ آن را می توان در فردای ادعای سردار سعید قاسمی در مورد چرائی استنکاف از نشان دادن چهره متوفی توسط صاحبان عزا ریشه یابی کرد که نهایتا منجر به آن شد تا بالاخره دو تصویر نچندان خوش زاویه از صورت مرحوم هاشمی بعد از مراسم غسل توسط منسوبان متوفی منتشر شود!

تصاویری که می تواند تا حدود زیادی راز آن همه احتیاط و محکم کاری در مراسم تشییع بمنظور دیده نشدن محتمل پیکر مرحوم را هویدا کند.

از جمله آنکه در دو تصویر منتشره از چهره جسد بی جان مرحوم هاشمی امر نامعمولی مشهود است دائر بر آنکه برخلاف آداب کفن و دفن در عرف اسلامی پارچه سفید و نالازمی نیز بر پیشانی متوفی قرار دارد.


پارچه ای که ناخواسته چرائی استفاده از آن بر شقیقه آیت الله را القای به ذهن می کند مبنی بر آنکه آیا پارچه مزبور بمنظور استتار جراحتی بر شقیقه «آیت الله» بر پیشانی ایشان قرار گرفته!؟

لازم به ذکر است در مقاله «خودکشی هاشمی» که قبل از انتشار این تصاویر تحریر شد چنین احتمال داده شده بود که انتحار از طریق «فصد» صورت گرفته اما اکنون و با توجه به دو تصویر منتشر شده از آیت الله می توان چنین گمانه زد که آن مرحوم در تقلای رهائی از «افسردگی مبتلابه» انتحار از طریق شلیک با تپانچه به شقیقه را برگزیده اند!

روالی که نزد اکثر مبادرت ورزان به «خودکشی ناشی از افسردگی» متداول بوده و قربانی در انتخاب شیوه خودزنی بجای موارد زمانمند و توام با درد و رنج، شلیک به شقیقه را برمی گزیند که از اثر آنی و قطعی و بدون درد برخوردار است!


تصویر خودکشی مشابه یک فرد ناشناس از طریق شلیک به شقیقه را نشان می دهد

نکته مبهم دیگر در ماجرای فوت (!) مرحوم هاشمی مفقودی معنادار حلقه محافظان ایشان از فردای خبر درگذشت آیت الله بود. این در حالی است که رابطه محافظان آیت الله با ایشان فرای یک رابطه سازمانی آکنده از یک رابطه مرید و مرادی و چاکرسالارانه بود. لذا چنانچه روایت رسمی از فوت مرحوم هاشمی مسموع باشد می بایست متوقع بود که محافظین آیت الله به عنوان تنها کسانی که درآن غروب مزبور در بطن ماجرای فوت آن مرحوم حضور داشتند در فردای تدفین آیت الله نیز مبدل به ستاره مطبوعات شده تا با مصاحبه های کاملا طبیعی خود مخاطبان مشتاق را از جزئیات آخرین لحظه های حیات آیت الله مطلع سازند!

اما علی رغم این «توقع طبیعی» مشاهده شد تیم محافظان آیت الله بشکلی نامتعارف وارد اتاق ایزوله شدند و هیچ رد و نشانی نه از سر تیم محافظان و نه دیگر اعضای تیم محافظت از آیت الله هویدا نشد!

امری که موید آن می تواند باشد که محافظان مزبور هم زمان با تیم پزشکی بیمارستان شهدای تجریش که در پروسه نجات آیت الله مشارکت داشته اند مصلحتا ملزم به «سکوت» و «مفقود شدگی» شده اند! 

آخرین نکته مبهم در ماجرای فوت (!) مرحوم هاشمی فقد وصیتنامه از ایشان بود. این در حالی است که هاشمی رفسنجانی بعد از اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا پهلوی دومین کسی بود که از میان رجال سیاسی ایران عادت به روز نویسی و ثبت روزانه خاطرات داشتند و گذشته از آنکه با توجه به سبقه روحانی آقای هاشمی و تاکید معارف اسلامی بر وجوب نوشتن وصیتنامه توسط مومنین، موجود نبودن وصیتنامه از ایشان امر نامتعارفی محسوب می گردد! جز آنکه همان طور که در مقاله «خودکشی هاشمی» آمد بپذیریم مشارالیه در صورت صحت گمانه خودکشی قطعا وصیتنامه ای نیز از خود بجا گذاشته اند که با توجه به اصرار بر اختفای خودکشی محتمل آیت الله و با توجه به مذمومیت امر خودکشی در فقه اسلامی آن هم از جانب یک شخصیت ممتاز مذهبی و سیاسی و بمنظور حفظ آبروداری از متوفی طبیعتا وصیتنامه مزبور نیز تا آینده ای بعید غیر قابل انتشار خواهد ماند! 

اما ذکر یک نکته نیز ضروری است و آن اینکه اخیرا و بعد از فوت آیت الله مشاهده شد که دو اظهار نظر بنقل از غلامعلی رجائی مشاور آیت الله به ایشان منتسب گردیده مبنی بر آنکه متوفی (!) در هفته ها و روزهای اخیر منجر به فوت ابراز می داشته اند: «اینها [جناح مقابل] از این می‌ترسند که من مطالبی را که دارم، بیان کنم ولی روزی بیان خواهم کرد» و یا این که: «مطالبی دارم که اگر یک ورق از آنها منتشر شود پدر همه اینها درخواهد آمد»

نقل قول هائی که بدون تردید می توان آنها را محصول توهمات آیت الله محسوب کرد و واقعیت آنست که آیت الله هیچ مطلب یا سند محیرالعقولی بدان معنا که بتواند «پدر همه آنها را درآورد» در اختیار نداشت و اگر هم آیت الله این ادعا را کرده مشخصا ناشی از روحیه پاشیده و اضمحلال شخصیت سیاسی شان بوده و تنها از این طریق می کوشیده برای تسلی روحیه آشفته و پریشان خود توسل به «بلوف درمانی» کرده باشند.

واقعیت آن است که هاشمی هیچ اسرار عجیب و غریبی که منجر به «پدر درآوردگی» فرد یا جناح خاصی شود در آستین نداشت (!) چون اساسا چنان اخباری وجود نداشت و کلیت تحولات سیاسی بدلیل نوع ساختار متکثر قدرت در ایران امکان اسرار پوشی را از عوامل سیستم گرفته و همه ماجراها کم و زیاد در سپهر علنی جامعه مسموع بوده و می شوند. اما به هر حال مرحوم هاشمی بنا به دلائل شخصیتی و روان شناختی اصرار داشت چنین تلقی از خود را به عنوان «مخزن دار اسرار نظام» در افکار عمومی منتقل کنند.

بدین منوال چنانچه نقل قول غلامعلی رجائی از «آیت الله» صحت داشته باشد این امر موید آن است که آیت الله برای خود و در ضمیر ناخود آگاه خود و «از خود» مهابتی مطلع و رازدان ساخته بود تا بدانوسیله مهجوریت و محزونیت خود را توجیه فرافکنانه کرده باشند!

من حیث المجموع فقدان هاشمی رفسنجانی هر چند غافلگیرانه بود اما همان طور که انتظار می رفت بمجرد اعلام درگذشت ایشان سیستم عامل قدیمی و آشنای «قدیس سازی» در رثای معظم له با شدت و قوت نزد بدنه سیاسی دلبسته به ایشان فعال شد و در حجمی گسترده حواریون متوفی عامدانه به اگزجره کردن و اسطوره سازی از شخصیت آقای هاشمی مبادرت ورزیدند!

اساساً فرآیند «قدیس سازی و ابلیس سازی» رویکردی شناخته شده در رفتارشناسی ایرانیان است. رویکردی که با استظهار به «منطق باینری» القاء و انشاء کننده نگاه «سفید و سیاهی» و «اهورا ـ اهریمنی» در ناخودآگاه ایرانیان می باشد.

مطابق همین ظرفیت بود که بعد از فقدان اکبر هاشمی رفسنجانی و رغم خدمات غیر قابل کتمان ایشان بار دیگر غول قدیس سازی تاریخی ایرانیان از بطری خارج شد و خلق الساعه اکبر هاشمی رفسنجانی را در مقامی استعلائی و فراتاریخی و تکرار ناپذیری و در ابعادی اسطوره ای بر تارک آسمان کم ستاره ایرانیان به تلألو انداخت!

در همین راستا بود که برخی از اصحاب مطبوعات و سیاست هر کدام بنا به میزان استعداد و شدت ابتلایشان به «آنژیوی قدیس سازی» بعضاً در رثای هاشمی رفسنجانی مرزهای مبالغه را درنوردیدند!

تا جائی که فردی مانند «مرتضی مردیها» فلسفه دانی از منتهی الیه «فلسفه تحلیلی» ذیل سرمقاله ای در روزنامه شرق تحت عنوان «دوستان و دشمنان هاشمی» مخالفان با هاشمی رفسنجانی را تحت ۸ گروه «نوروتیک» گونه سازی کرد که جملگی بنوعی برخوردار از اختلالات روان پریشانه علیه هاشمی می باشند و خوش انصاف حتی یک دریچه را نیز متصور ندانسته تا شاید از خلال آن بتوان اپسیلونی هم آن معظم له را حائز انتقاد یا اشتباه محسوب کرد!

از سوئی دیگر و در همین راستا «مسیح مهاجری» یکی دیگر از حواریون شهیر مرحوم هاشمی نیز در رثای مقتدای خود سنگ تمام گذاشت و بر سبیل مبالغت در شرح وجنات و حسنات متوفی نکات قابل مناقشه ای را مطرح کرد از جمله:

ـ خارق العاده و بی نظیر بودن تشییع جنازه مرحوم هاشمی از حیث تعداد جمعیت که موید «مظلوم بودن» شخصیت متوفی بود.

ـ تبعیت و ارادت هاشمی نسبت به آیت الله خامنه ای و تمکین از فرامین ایشان به اعتبار شان ولائی رهبر.

ـ بی تفاوتی هاشمی نسبت به رد صلاحیت اش در انتخابات ۹۲ که موید تکلیف گرائی معظم له بود.

ـ بی عزمی و بی قصدی و اکراه هاشمی جهت نامزدی در انتخابات ۹۲ و ثبت نام در آخرین روز بعد از فشار مراجع و مردم.

ـ دفاع و حمایت همه جانبه آقای هاشمی از کیان سپاه پاسداران و تلاش ایشان بمنظور استحکام پایه های سپاه تا آخرین لحظه عمر.

همچنین مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی در انتها در مقام اثبات روحیه «عفو و گذشت» نزد مرحوم هاشمی اظهار داشتند:

یک روز در اوج حملات تبلیغاتی من به ایشان گفتم که تبلیغات سنگینی را بر علیه شما راه انداخته اند. خندید و گفت: آقای مهاجری زندگی همین است این مسائل نمک زندگی است. آدم وقتی کار می کند باید انتظار چنین چیزهایی را هم داشته باشد، اشکال ندارد. این ها گذشت آیت الله هاشمی بود و من یقین دارم که آقای هاشمی همه را بخشیده است. 

علی ایحال و بیرون از جو زدگی های مسبوق به سابقه، واقعیت آن بود که اولا تشییع جنازه مرحوم هاشمی از حیث کثرت جمعیت امر محیرالعقول و غیر قابل انتظاری نبود و آمار دو میلیون و پانصد هزار نفری مشایعت از ایشان در تهران بدیهی ترین توقع منطقی محسوب می گردید.

بدیهی بودن چنین مشایعتی بازگشت به این واقعیت داشت که پایگاه توده ای و اصلی مرحوم هاشمی متعلق به تهران و بخش های طبقه متوسط ساکن در این شهر بود. بر همین منوال وقتی اسفند سال گذشته دو میلیون و دویست هزار نفر از تهرانیان در انتخابات خبرگان پنجم به هاشمی رای دادند حداقل توقع نیز آن بود که همین تعداد نیز در فاصله کمتر از یک سال از انتخابات خبرگان تا فوت ایشان در تشییع جنازه مرحوم حضور به هم رسانند. 

از سوئی دیگر نباید این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که اکبر هاشمی رفسنجانی سوای همه انتقادات موجه یا ناموجه منتسبه کماکان از سوی توده های دلبسته و وابسته به انقلاب اسلامی بخشی غیر قابل کتمان از تمامیت انقلاب اسلامی محسوب می شد که در تمامی فراز و نشیب های آن به تناسب عهده دار مسئولیت بود. لذا قطعا در تشییع جنازه ایشان بخش های زیادی نیز از نسل انقلاب به پاس خدمات پیشین و خاطرات شیرین و غیر قابل کتمان از ایشان حضور داشتند که به احتساب این اقشار در کنار اقشار قبلی می توان اذعان داشت جمعیت تشییع کننده مرحوم هاشمی در حد متعارف و قابل توقع بود.

«مجتبی ذوالنور: دلیل حضور ما در تشییع جنازه و ختم آقای هاشمی این بود که جای شیاطین را تنگ و از گذشته آقای هاشمی تجلیل کنیم»

هاشمی مظلوم نیز از جمله ادعاهای اعجاب آوری است که از فردای فوت آن مرحوم و در تبیین و توصیف شخصیت ایشان از سوی کثیری از مریدان «آیت الله» به ایشان منسوب شد و مریدان مذکور به وفور هاشمی را در قامت و قرینه شهید بهشتی برخوردار از مظلومیت و محجوبیتی هم وزن و هم راستا با آیت الله بهشتی معرفی و توصیف و قلمداد کردند.

برخلاف دواعی «مظلوم معرفی نمایانه» از مرحوم هاشمی واقعیت آن است که اکبر هاشمی رفسنجانی هر چه که بود «مظلوم» نبود! و نه تنها مظلوم نبوده بلکه بکفایت نشان داده بودند تا آن اندازه استعداد دارند تا در هر بزنگاهی تک های رقیب را به شدت پاتک کرده و به قوت از سرحدات و اعتقادات و مواضع خود دفاع کنند.

برجسته ترین مصداق در نامظلومی مرحوم هاشمی ماجرای مناظره احمدی نژاد با میرحسین موسوی بود که طی آن مناظره، احمدی نژاد یک کلام مدعی شد بجای آقای موسوی در حال مبارزه انتخاباتی با آقای هاشمی اند و ایشان اند که از پشت صحنه فضای انتخابات علیه محمود را مدیریت می کنند.

قدر مسلم بیرون از صحت یا عدم صحت ادعای احمدی نژاد واکنش هاشمی رفسنجانی در فردای آن مناظره هر چه که بود مظلومانه نبود و ابتدا نامه بدون سلام و والسلام با چنان محتوای تندی را خطاب به رهبری نوشتند و متعاقب فتنه 88 بالغ بر 8 ماه مقدرات مملکت را بلاگردان انتقام کشی از ناتوانی در شکست احمدی نژاد در دور دوم ریاست جمهوریش کردند!

سوای ماجراهای 88 علاقه مندان به آن «مرحوم» اوج ادعای مظلوم بودگی هاشمی را به ماجرای رد صلاحیت شان در انتخابات 92 احاله داده که علی رغم سنوات و خدمات و سوابق، شورای نگهبان ایشان را جائز به شرکت در انتخابات ندانست و با این وجود آقای هاشمی کریمانه تن به نظر شورای نگهبان داد و بقول مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی با تضییع حق شان برخوردی تکلیف گرایانه کردند!

اما پرسش اینجاست که کجای چنین واکنشی حاکی از مظلوم بودگی است. اولا اینکه شورای نگهبان حسب قانون اعمال نظارت کند و بر اساس وظائف محوله فردی را رد صلاحیت کند (ولو فرد مزبور از حیث سیاسی سنگین وزن هم باشد) و فرد مزبور هم تن به قانون بدهد. کجای چنین اتفاقی را مظلوم بودن می گویند؟ مگر غیر از آن بود که انقلابی که آقای هاشمی رفسنجانی نیز یکی از نقش آفرینان اصلی آن بود یکی از اهداف اش بر هم زدن مناسبات تبار سالارانه و زعیم سالاری و حق ویژه طلبی های مشاهیر بود.

گذشته از آنکه آیا واقعا مرحوم هاشمی در آن ماجرا مظلومانه برخورد کردند؟

واقعیت مشهود آن بود که از فردای رد صلاحیت (چهارشنبه یکم خرداد 92) مشارالیه هوشمندانه بصورت غیر رسمی اقدام به بست نشینی در مجمع کردند و حواریون ایشان در رفتاری فانتزی و معنادار با نشاندن ایشان در هاله ای از مظلومیت هر روز در قالب دیدار با آیت الله و دلجوئی بابت «جفای رد صلاحیت» گرد ایشان حلقه می زدند و از این طریق بمدت بیست روز با «افکار عمومی سازی» بمنظور فشار بر رهبری جهت استفاده از حکم حکومتی (مانند سال 84 و حضور مجدد معین و مهرعلیزاده در انتخابات با حکم رهبری و بعد از رد صلاحیت ایشان) و بازگرداندن آیت الله به صحنه انتخابات اهتمام ورزیدند و نهایتا در روز سه شنبه ۲۱ خرداد و پس از ناامید شدن از صدور «حکم حکومتی» بود که آقای هاشمی در دقیقه 90 وقتی مطمئن شد دیگر امیدی به بازگشت به انتخابات ندارند حمایت خود را از حسن روحانی اعلام کرد و بعد از آن نیز در طول تمام 4 سال گذشته مناسبتی را از دست ندادند تا وقت و بی وقت آن ماجرا را به رخ رقیب بکشند و علی رغم این دوستداران مرحوم مصراند ایشان را مظلوم معرفی کنند!؟

آنانکه از فردای فقدان هاشمی بر کرسی خطابت نشسته و بر طبل مظلومیت مرحوم هاشمی می کوبند آیا فراموش کرده اند «مرحوم» به همان میزان که از مصباح یزدی متلک شنید به همان میزان نیز به ایشان متلک گفت!؟

آیا حواریون مرحوم هاشمی متلک ها و طعنه های وقت و بی وقت ایشان به احمدی نژاد از فردای پیروزی حسن روحانی را فراموش کرده و آیا می توان علی رغم چنان لغزگوئی های آن مرحوم را مظلوم انگاشت!؟

(مقاله دور شید ـ کور شید را ببینید)

آیا معظم له از فردای سرکوب فتنه 88 کم طعنه و متلک به رهبری نظام زدند و از هر فرصتی بهره نبردند و به کرات و دفعات و بامناسبت و بی مناسبت به درب نگفتند تا دیوار بشنوند که «بفرمایش علی (ع) وقتی مردم ما را نمی خواهند باید حکومت را واگذار کنیم!؟» هر چند آن «مرحوم منسوب به مظلومی» هیچ وقت مشخص نکردند که از کجا بر ایشان مشهود شده بود که مردم دیگر رهبری را نمی خواهند؟

مشکل مرحوم هاشمی آن بود که از فردای ناکامی ایشان در آشوب 88 و متعاقب از دست دادن طبعی اقتدار و قدرت اش در ساختار حکومت بمنظور جبران این خلاء دست به یارگیری از بدنه اقشار و جماعتی زد که از ابتدا هم دلبستگی به آیت الله خامنه ای نداشتند اما مشکل آنجا بود که آن اقشار در کنار آیت الله خامنه ای تقیدی به جمهوری اسلامی و اسلام و نظام و انقلاب و حتی آقای هاشمی هم نداشتند و تنها می کوشیدند تا با پناه گرفتن در قفای «آیت الله» بموقع بتواند از ایشان نیز بگذرند.

گذشته از آنکه این چگونه «تکلیف گرائی» و تبعیت حضرت هاشمی از رهبری نظام است که در 84 رغم مخالفت صریح رهبری با شرکت ایشان در انتخابات باز هم جناب هاشمی سودای ریاست جمهوری کردند و در 92 نیز رهبری به وضوح از طریق ندادن وقت ملاقات بمنظور استمزاج شرکت یا عدم شرکت در انتخابات با صراحت انتقال دهنده این پیام به هاشمی شدند که: «شما که وقعی به نظر بنده نمی گذارید و کار خود را می کنید پس دیگر ملاقاتی لازم نیست» و بدین طریق رهبری این بار هوشمندانه در زمین جناب هاشمی بازی نکردند.

هاشمی رفسنجانی:

در روز ثبت نام برای ریاست جمهوری نهم، آیت الله خامنه ای بر خلاف معمول برای دیدار هفتگی دعوت نکردند و در نتیجه، بدون مشورت نهایی با ایشان ثبت نام کردم. آقا از سفر کرمان برگشته بودند، ما معمولا سه شنبه به دیدار آقا می رویم اما آن سه‌شنبه ایشان دعوت نکردند. گفتم شاید معذوریت دارند یا خسته هستند. گفتم اگر پیش ایشان بروم و مساله انتخابات و حضورم را مطرح کنم، یا می گویند نیایید که من هم نمی آیم و بعد اگر در جامعه مشکلی پیش آمد به عهده رهبری می افتد که صحیح نیست یا می گویند بیایید که این از اصل ایشان که نباید در انتخابات به نفع کاندیدای خاص دخالت کنند دور می شود، یا هیچ نمی گویند و می گویند خودت می‌دانی که این هم زیبنده ارتباط ما دو نفر نیست (اما سال بعد که هاشمی رفسنجانی می خواسته در انتخابات مجلس خبرگان رهبری شرکت نکند از جانب رهبر پیام می رسد که آن وقت که نباید می آمدی، آمدی و حالا که واجب است بیایی نمی آیی؟)

کتاب «روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی» تالیف از جعفر شیرعلی نیا: 

حسن روحانی در سال ۸۴ دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران بود و حکایت می کند که در آن زمان، در جلسه ای خصوصی به آیت الله خامنه ای گفتم اگر مطمئن شوم آقای هاشمی کاندیدا نمی شود حاضرم کاندیدای ریاست جمهوری شوم. آیت الله خامنه ای نیز گفته می داند اکبر هاشمی رفسنجانی کاندیدا نخواهد شد و افزوده: اگر بخواهد به نظام کمک کند، بهتر است همین کار فعلی [ریاست مجمع تشخیص] را انجام دهد ... هاشمی رفسنجانی می گوید که حاضر بوده در صورتی که علی اکبر ولایتی کاندیدای واحد اصولگرایان شود، از حضور در انتخابات خودداری کند و حتی پیشنهاد کرده که رهبر، از بقیه اصولگرایان بخواهد از ولایتی حمایت کنند، اما آیت الله خامنه ای نپذیرفته و نهایتا در آخرین قراری که آقای هاشمی با رهبری داشته گفته: اگر این کار را نکنید، من می آیم.

اکنون و بدین روال کجای چنین «آتش به اختیار بودگی» را تبعیت از رهبری از جانب مرحوم هاشمی می توان اطلاق کرد!؟

همچنین این چگونه تبعیت و دلدادگی به رهبری است که علی رغم نامه و درخواست و دعوت رسمی آیت الله خامنه ای از مرحوم هاشمی جهت شرکت در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری احمدی نژاد در 88 معظم له در کمال بی پروائی عازم شمال می شوند و وقتی محسن رضائی نیز بمنظور مجاب کردن ایشان به شرکت در مراسم و نشکستن حرمت رهبری نزد ایشان در شمال می روند معظم له باز هم بی وقعی کرده و رفیق 60 ساله خود را علی رغم ادعای «من عاشق رهبری ام» تعمدانه «سنگ روی یخ» می فرمایند!؟

این چگونه تبعیت و دلدادگی به رهبری است که در انتخابات ریاست جمهوری 84 فرزند ایشان «مهدی هاشمی» در مصاحبه با روزنامه آمریکائی USA Today صراحتا به آمریکائی ها بشارت می دهد که «اگر پدرم رئیس جمهور شود نهاد ولایت فقیه را مانند پادشاهی در انگلستان به یک نهاد تشریفاتی مبدل می کند» و علی رغم این مرحوم هاشمی تا وقتی در قید حیات بودند این ادعا را هرگز تکذیب نکردند!

بی عزمی و بی قصدی و اکراه هاشمی جهت نامزدی در انتخابات ۹۲ و ثبت نام در آخرین روز آن هم بعد از فشار مراجع تقلید و درخواست گسترده مردم چیزی نیست جز خاک پاشیدن در چشم واقعیت.

برخلاف القای آن بخش از دلبستگان به مرحوم هاشمی مبنی بر عدم تمایل ایشان جهت شرکت در انتخابات 92 همه شواهد و قرائن نشان دهنده آن بود که معظم له از مدت ها قبل عزم خود را برای شرکت در انتخابات جزم کرده بود تا از آن طریق و با محکم کاری های صورت گرفته جهت تضمین پیروزی در انتخابات بتوانند پروژه های در دستور کار و نیمه تمام مانده خود در فاز آخر سیاست ورزی شان را محقق کنند. 

(در مقاله «خیز بلند هاشمی» که یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 تحریر شد ضمن یقینی دانستن ورود هاشمی به انتخابات به دلائل و جوانب آن حضور پرداخته بودم)

اما این که معظم له ثبت نام در انتخابات 92 را محول به روز آخر و دقائق آخر کرد نشان از فراست ایشان داشت تا از سوئی با در برزخ نگاه داشتن مخالفانش آنها را در هجوم به خود بلاتکلیف بگذارد و از این طریق فرصت تخریب خود توسط رقیب را تعلیق به آخرین روز به بعد کند و از سوی دیگر طی این مدت با نشستن بر کرسی «ناز و نیاز» آمدن خود را مبدل به سوژه نازکشی از جانب حواریون بمنظور گستردن اقبال به ایشان در عرصه ملی بنمایند. همان طور هم که پیش تر ذکر شد بعد از غافلگیری «رد صلاحیت» نیز بازی را از طریق بست نشینی در حلقه حواریون بمنظور مظلوم نمائی و دلجوئی و ایجاد فشار برای به حرکت درآوردن ماشین صدور حکم حکومتی ادامه دادند و با ناکام شدن در این ترفند و برخلاف آنها که قائل به برخورد نجیبانه و مظلومانه «آیت الله» با ماجرای رد صلاحیت بودند معظم له تمام چهار سال بعد را از هر فرصتی برای گزیدن شورای نگهبان بهره بردند و نهایتا بعد از بلاتکلیفی صلاحیت ناشی از استنکاف در آزمون «حسن خمینی» در انتخابات خبرگان پنجم بود که مرحوم هاشمی فرصت را مغتنم شمرد و «نامظلومانه» همه بغض و غیظ و خشم خود از شورای نگهبان بابت رد صلاحیت اش در 92 را به اسم «سید حسن» و به بهانه «سید حسن» با مضامین زیر برون ریخت کرد که:

شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داده است که قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و داوری کنید؟ برای مجلس و دولت و جاهای دیگر و اختیارات را در دست بگیرید؟ چه کسی اجازه داد که اسلحه برای شما باشد و تریبون‌ها برای شما باشد؟ چه کسی اجازه داد که تربیون‌های نماز برای شما باشد و صداوسیما برای شما باشد؟

در واقع هاشمی در بیان این بخش از اظهارات اش قبل از آنکه دفاع از سید حسن را مُراد کند در ناخود آگاه اش در حال دفاع از خود و صدور کیفر خواست علیه شورای نگهبان بابت رد صلاحیت اش در 92 بود و حرف ها و عتاب هائی که دو سال قبل از آن مایل بود بعد از رد صلاحیت اش خطاب به شورای نگهبان فریاد بزند و نزد! اینک و به بهانه رد صلاحیت سید حسن فرصت بروز یافت. بر این منوال اظهارات هاشمی به شورای نگهبان را باید بدین صورت بازخوانی کرد که:

شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داد که درباره «من» قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و درباره من داوری کنید؟ چه کسی به شما اجازه داده صلاحیت من را که از حیث سیاسی مقرب ترین و اشبه الناس ترین به امام بودم را رد کنید!؟ (مقاله بغضی که ترکید را ببینید)

مجموع قرائن و شواهد فوق موید آن است که مرحوم هاشمی برخلاف باور عامه و برخلاف اصرار حواریون ایشان، فاقد دلبستگی و موانست از سر تفطن و باور عقیدتی به مفهوم ولایت فقیه مطمح نظر امام و استوار بر فقه شیعه بود.

بی تقیدی مرحوم هاشمی به ولایت فقیه هر چند ادعائی بود که در فردای فقدان «آیت الله» توسط دکتر سروش مطرح شد اما خیلی پیش تر از آن مهندس عزت الله سحابی نیز چنین ادعائی را مطرح کرده بود و در زمستان 75 طی مجالستی با ایشان، مهندس شخصا با نویسنده خاطره ای از آقای هاشمی را بدین مضمون در میان گذاشت که:

در خلال مساعی مجلس خبرگان جهت تدوین قانون اساسی و بعد از آنکه «شهید حسن آیت» بحث ولایت فقیه را به تاسی از بنیان گذار جمهوری اسلامی بصورتی جدی در افکار عمومی مطرح کردند ایشان (آقای سحابی) عدم موضوعیت بحث ولایت فقیه را در مقام گلایه نزد هاشمی رفسنجانی برده و هاشمی نیز در پاسخ، سحابی را به کناری کشیده و اظهار می دارند: مهندس؛ فعلاً موجی است که به راه افتاده اجازه دهید ببینیم به کجا می رسد تا بعد تکلیف خود را پیدا کنیم!

(مقاله هاشمی و تاریخ را ببینید)

علی رغم این نمی توان منکر دلبستگی مرحوم هاشمی به امام بود هم چنان که بنا به اقاریر مکرر ایشان نمی توان دلبستگی هاشمی یا بقول خودشان عاشق آیت الله خامنه ای بودن ایشان را نیز انکار کرد. اما آنچه را که می توان باور داشت آن بود که هاشمی رفسنجانی در عین بی التفاتی به ولایت فقیه اما به صفت شخصی برخوردار از یک رابطه عاطفی عمیق و مرید و مرادانه با مرحوم امام بود و هم چنانکه جنس تعلق خاطر ایشان به آیت الله خامنه ای نیز مستقل از تقید «امت و امامانه» آغشته به چاشنی رفاقت و صمیمیت شخصی بود تا باور عقیدتی به شان ولائی رهبری.

اظهارات اخیر حسین مرعشی یکی از حواریون شاخص مرحوم هاشمی اعترافی است مسموع از فهم ناصواب و نحیفانه از مفهوم «ولایت فقیه» نزد هاشمی و حواریون هاشمی!

مطابق اظهارات مرعشی در مصاحبه با ایرنا:

مرحوم هاشمی حکومت را یک امر عرفی می دانست(!) طرفداران جمهوری اسلامی دو دسته اند. عده ای آن را نظامی می دانند که به دست خداوند ساخته شده است. یکبار با یکی از دوستانم در روزنامه کیهان در این باره بحث می کردم که اگر می گویید جمهوری اسلامی از اسلام منبعث شده است، پس به این سوال هم پاسخ دهید که در حکومت حضرت علی(ع) قوای سه گانه کجا بودند و چگونه از یکدیگر تفکیک شده بودند؟ پاسخی نداشت. جمهوری اسلامی بر اساس تفکیک قوا ساخته شده است. هاشمی از همان روز اول می گفت مردم چون به امام خمینی(ره) باور داشتند دست به قیام زدند و جمهوری اسلامی را تاسیس کردند. این اتفاق در روز 12 فروردین 58 افتاد و از فردای آن روز، نظام جمهوری اسلامی برقرار شد. بعد از فوت امام هم این فقها بودند که در روزی معین در خبرگان دور هم نشستند و آقای خامنه ای را به رهبری انتخاب کردند. هاشمی تا آخر هم می گفت در بین روحانیون موجود ایران هیچ گزینه ای برای رهبری، بهتر از آقای خامنه ای وجود نداشت. یعنی در روزی که خبرگان دور هم نشستند ابتدا نظر آقایان هاشمی و خامنه ای بر شورایی کردن رهبری بود اما نتوانستند جمع را به این کار قانع کنند. برای همین، دو نامزد معرفی شدند؛ آقای محمد رضا گلپایگانی و آقای خامنه ای. هاشمی به حمایت آقای خامنه ای پرداخت و ایشان با 65 رای به عنوان رهبر انتخاب شدند. آقایانی مانند آیت الله شیخ محمد یزدی هم رای خود را به صندوق آقای گلپایگانی ریختند ولی ایشان با 14 رای نتوانست رهبر شود. از نگاه هاشمی، تا اینجای کار کاملا حکومت عرفی است. اما حکومت آنجایی اسلامی می شود که مقررات اسلامی در آن اجرا شود و فقیه عادل، مدیر و مدبری در راس آن قرار گیرد که اسلامی بودن آن را تضمین کند. یعنی این ولی فقیه است که نظام را اسلامی می کند ولی خود ایشان هم به نوعی با انتخاب سر کار آمده است ... ایشان معتقد بود حکومت علی(ع) یک تفاوت بزرگ با سایر حکومت های آن زمان داشت و آن اینکه، به قرآن و سنت رسول خدا پایبند و آن را اصل رفتار و کردار خود و حکومتش می دانست اما سایر حکام به این مهم بی توجه بودند. حکومت علی(ع) برخاسته از شرایط زمان خود و ناگریز فارغ از تفکیک قوا بود اما در شرایط کنونی بایست مانند سایر کشورها، تفکیک قوا صورت گیرد.

اعترافات مرعشی دالی است بر این مدلول که نه آقای هاشمی و نه حواریون مرحوم هاشمی باور و تقیدی عالمانه و آگاهانه به اصل امامت در شیعه نداشته و کل استعداد ایشان در فهم ماجرای غدیر خم عبارت از یک فهم موزه ای و فاقد ضمانت اجرا برای ثبت در تاریخ است. این در نقطه مقابل باور و قرائت بنیان گذار جمهوری اسلامی بود که غدیر خم را دالی بر مدلول امامت و شان و رسالت حکومت در اندیشه شیعه می انگاشت که از آن طریق و از آن تاریخ رسول الله با حجت «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» و بالا بردن دست علی ابن ابیطالب (ع) بر 3 چیز صحه گذارد:

ـ اسلام حکومت دارد.

ـ حکومت اسلامی حاکم دارد.

ـ حاکم اسلامی شئون دارد.

اما برخلاف این و حسب اقاریر حسین مرعشی همه فهم مرحوم هاشمی و حواریون هاشمی از شان امامت در شیعه ناظر بر سازمان حکومت بود و حظی از ماهیت و رسالت حکومت و وجوه و شئون حاکم اسلامی در اندیشه شیعی نداشتند. 

در این میان علی مطهری نیز ولو با تصور دفاع از هاشمی در فردای فوت ایشان خاطره ای را نقل می کند که موید سواد سیاسی نحیف ایشان از روحیات و خصوصیات مرحوم هاشمی است.

بنا بر ادعای مطهری مرحوم امام به هاشمی بدان سبب علاقه داشت که برخلاف دیگران اهل تکلف نبود و به صراحت و رک گوئی مسائل را با امام در میان می گذاشت.

مطابق اظهارات علی مطهری:

هاشمی چون صریح بود امام ایشان را دوست می داشت چون ایشان را دلسوز و خوش‌فکر می‌دانست. همان طور که شاید صریح‌تر از آقای هاشمی خود شهید مطهری بود و در جاهایی به صراحت با امام(ره) مخالفت کرد و حکم امام را برگرداند. مثلا در قضیه ریاست کمیته‌های انقلاب اسلامی امام برای آقای لاهوتی حکم نوشته بودند و شهید مطهری حکم را از آقای لاهوتی می‌گیرد و پیش امام می‌رود و می‌گوید این به صلاح نیست به خاطر اینکه آقای لاهوتی در دو سال آخر در زندان به مجاهدین خلق گرایش پیدا کرده و صلاح نیست و آقای مهدوی‌کنی را معرفی می‌کنند و آقای مهدوی می‌گوید حکم من به ریاست کمیته‌های انقلاب را به خط آقای مطهری با امضای امام دارم. اینها دوستداران واقعی امام هستند یعنی می‌خواهند آبروی امام نرود چون فردا مشکل پیدا می شود و چون امام را دوست دارند این طور برخورد می‌کنند؛ یعنی به فکر خودش نیست، به فکر امام و انقلاب است.

طبعا علی مطهری یا بدلیل صغر سن یا نحافت بضاعت سیاسی نمی دانند برخلاف شهید مطهری، سابقه مرحوم هاشمی متباین با سلوک ابوی ایشان بود.

نمونه برجسته در چنین تباینی ماجرای انتخاب آیت الله منتظری به عنوان قائم مقام رهبری بود که حسب اظهارات آیت الله محمدی گیلانی یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان ایشان ضمن تماس با دفتر امام کتباً از ایشان درخواست ملاقات کرده و در ملاقات مزبور خطاب به امام می فرمایند:

فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود. خواستم به عرض تان برسانم به آقای هاشمی [که در آن موقع رییس مجلس خبرگان بوده است] بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم، خدمت شان درس خوانده‌ام، ایشان را عابد و زاهد می دانم، ولی این خصوصیات کافی نیست. او از عهده این کار بر نمی‌آید ... متقابلا امام نیز گله‌های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه. اضافه نمودند: احمد هم از او دفاع می‌کند. از منزل سیدمهدی هاشمی دست‌نویس های او را آورده‌اند. من دیده‌ام نامه‌های آقای منتظری از نوشته‌های مهدی هاشمی الهام گرفته. این را من برای ایشان نوشتم
عرض کردم: بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم‌مقام رهبری مطرح نشود. امام قدری فکر کرد و فرمود: احمد نیست. شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعد از ظهر من ایشان را ببینم. عرض کردم: بله. اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم [و این جریان را به شما گفتم]. به هیچ کس نگویید. می ترسم مرا هم شمس‌آبادی کنند [که گروه مهدی هاشمی او را کشتند] یا مثل شیخ قنبر در چاه بیاندازند. این را که گفتم، امام خندید و سه بار فرمود: خاطرت جمع باشد ... رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم. پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعد از ظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم: چرا؟ ما در اجلاسیه‌ قبل به آقایان گفته‌ایم که ایشان را به عنوان قائم‌مقام مطرح کنیم. فرمودند: نه. یکی از دوستان آمده و چنین گفته.... گفتم: ما اعلام کرده‌ایم. نمی شود و فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد.
آقای ری‌شهری نیز در کتاب «سنجه انصاف» اضافه می کند: تامل در آنچه از آقای محمدی گیلانی نقل شده، نشان می دهد که امام در مورد طرح قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کاری انجام‌شده قرار گرفته بود. ... بی‌تردید اگر [اعضای مجلس] خبرگان نظر امام را می دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمی کردند.

(مقاله باد کاشتید آقای هاشمی را ببینید)

بدین اقتفا و برخلاف حسن تدبیر شهید مطهری در انتخاب ریاست کمیته های انقلاب اسلامی آقای هاشمی رفسنجانی در کمال بی حزمی کسی را علی رغم مخالفت امام به عنوان قائم مقام رهبری به امام تحمیل کردند که بعدها منشا مشکلات بسیار بزرگی برای کشور شد و نهایتا امام مجبور شدند دسته گلی که هاشمی رفسنجانی به آب داده بود را با یک جراحی پر هزینه از آب بگیرند.

ادعای دفاع و حمایت همه جانبه هاشمی رفسنجانی از کیان سپاه پاسداران نیز از شاذیات غیر قابل وثوقی است که بعد از فوت آن مرحوم توسط حواریون آن مرحوم و از جمله حجت الاسلام مسیح مهاجری مطرح شد. در حالی که برخلاف ادعای ایشان مرحوم هاشمی از فردای پایان جنگ در تعقیب سیاست ها و برنامه های دولت سازندگی «سپاه» را موی دماغ خود می انگاشت و از هیچ کوششی بمنظور تضعیف یا تعطیل سپاه مضایقه نکرد!

سرلشکر «سید یحیی رحیم صفوی» فرمانده سابق کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بهمن ماه سال 90 طی مصاحبه با خبرگزاری فارس ضمن اشاره به تلاش هائی که بمنظور ادغام سپاه در ارتش بعد از پایان جنگ صورت می گرفت به صراحت ابراز داشتند که «این آیت الله خامنه ای بود که مانع از تحقق ادغام سپاه و ارتش شدند و قبل از رهبری مقام معظم رهبری طرح ادغام سپاه و ارتش توسط آقای هاشمی رفسنجانی پیگیری می شد و جلسات متعددی هم برای این ادغام توسط آقای عبدالله نوری برگزار گردید ولیکن در همان روزهای اول رهبری حضرت آقا این طرح متوقف شد و تدبیر حضرت آقا حفظ ارتش و سپاه و تفکیک ماموریت ها بین این دو سازمان بود که انجام شد» 

(مقاله باد کاشتید آقای هاشمی را ببینید)

گذشته از آنکه «جعفر شیرعلی نیا» مولف کتاب «روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی» نیز در کتاب خود به صراحت اذعان داشته که به آقای هاشمی گفتم: اگر ادغام سپاه و ارتش انجام می شد اکنون نیروی بانفوذی مانند سپاه قدس در منطقه نداشتیم و متقابلا آقای هاشمی این گونه پاسخ می دهند که نقش سپاه قدس وزارت خارجه را از اعمال مسئولیت خودش در حساس ترین نقاطی که به ما مربوط می شود محروم کرده . در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، یمن و هر جایی که این گونه می شود ما حقیقتاً مشکل داریم. کسی نمی تواند در این کشورها سفیری را بدون موافقت سپاه قدس بگذارد!

اظهارات دیگر مسیح مهاجری در راستای تعظیم مرحوم هاشمی خالی از مناقشه نیست از جمله آنکه در توصیف سجایا و مکارم اخلاقی شادروان هاشمی می فرمایند:

یک روز در اوج حملات تبلیغاتی به ایشان گفتم که تبلیغات سنگینی را بر علیه شما راه انداخته اند. خندید و گفت: آقای مهاجری زندگی همین است این مسائل «نمک زندگی» است. آدم وقتی کار می کند باید انتظار چنین چیزهایی را هم داشته باشد، اشکال ندارد. این ها گذشت آیت الله هاشمی بود و من یقین دارم که آقای هاشمی همه را بخشیده است.

مسیح مهاجری در حالی شرح صدر آیت الله را به رخ مخاطب می کشد و بنقل از آن مرحوم تحمل شدائد را «نمک زندگی» قلمداد می فرمایند که در نقطه مقابلش «آیت الله» موظف می شدند تا پاسخگوی پرسش هایی جدی شوند از جمله آنکه اگر به زعم معظم له تحمل شدائد حکم نمک زندگی را دارد آیا معظم له با همین منطق «مرحوم عزت الله سحابی» را تنها به اتهام نوشتن نامه انتقادی نسبت به سیاست های ناصواب اقتصادی متخذه ایشان امر به تادیب و زندان می کنند و در پاسخ به اعتراض نسبت به چنین جفائی در حق شادروان سحابی می فرمایند:

رویشان زیاد شده بود گفتم ادب شان کنند!

گذشته از آنکه شیدائیان و دلدادگان مرحوم هاشمی ظاهرا متوجه نیستند مشکل بزرگ آن مرحوم اتفاقا همین بزرگواری ایشان در «همه را بخشیدن» بود!

صفتی که معظم له تا پایان عمر با خود همراه داشت و از منتهی الیه انانیت خود را کانون و ثقل جهان می انگاشت که دیگران موظف به متابعت سرخوشآنه از ایشانند و علی رغم این اگر رعیتی ناسپاسی هم کند معظم له تا آن اندازه بزرگوار خواهند بودند که «همه را ببخشند» و قدر مسلم این «همه» اند که می توانند جفا یا خطا کنند و برخلاف «همه» این ایشانند که «گر جمله كائنات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد»! 

مگالومنیائی که ایشان را تا آن اندازه آغشته کرد که برخلاف رسول الله که در پایان عمر، امت اش را فراخواند و طلب عفو و بخشش از کسانی کرد که احیانا رسول الله ناخواسته در حق شان جفا کرده! اما هاشمی رفسنجانی با ابتلا به آن مگالومنیا با رسیده مفروض انگاشتن خود به مقام الوهیت و برخورداری از شرف «بخشایندگی رعیت» اگر حقی هم برای رعیت قائل بود آن حق دائر بر آن بود که رعایا نیز بابت آن «کرامت مسجل» موظفند معظم له را بکفایت تکریم کنند تا به حول قوه الهی از توفیق عفو ملوکانه «آیت الله» برخوردار شوند!

جنت مکان و خلد آشیانی که بزرگوارانه در خزان عمر بجای آنکه طلب بخشش داشته باشند، لطف فرموده و همه را می بخشایند!

از جمله موارد و محاسن دیگری که بخصوص از 88 به بعد مرحوم هاشمی بدآن «مستظهر و مفتخر» معرفی می شدند نشستن ایشان در جانب مردم و جانب خواست مردم را گرفتن بود. امری که بصورتی مستور در عین مشهودگی القا کننده دو گانه «حکومت ـ مردم» بود که یک طرف این معادله تمامیت حکومت با ملحقاتش در نقطه مقابل مردم ایستاده بود و در این میان مرحوم هاشمی علی رغم پایگاه قبلی اش در حکومت از 88 به بعد روی به جانب مردم آورده و سخنگو و پناهگاه «دمکراسی خواه» ایشان شده اند!

دو گانه ای توام با شیطنت که طی آن بدون توجه به پایگاه مردمی جمهوری اسلامی چنین القا می کرد که از 88 به بعد رژیم در نقطه مقابل مردم ایستاده و در این ایستادگی «مرحوم هاشمی» شجاعانه و بزرگوارانه علی رغم خاستگاه حکومتی شان جانب مردم را گرفتند!

شیطنت مشهود در این دو گانه سازی آنجائی بود که جمهوری اسلامی طی تمامی 38 سال گذشته مانائی و روئین تنی خود را مدیون خاستگاه مردمی اش بود و با استظهار به همین نقطه قوت توانسته بود تمامی فراز و نشیب های مبتلابه را با موفقیت پشت سر بگذارد اما از 88 به بعد همان جریانی که در خلال فتنه کوشید مطالبات بخشی از معترضین زاویه دار با جمهوری اسلامی در مناطق تیپیک و شناخته شده تهران را بنام کلیت ایرانیان سند بزند و تلاش حکومت در مهار شهرآشوبی ایشان را سرکوب ملت بخوانند همان جریان نیز با مصادره بدون مخالفت هاشمی «بنام خود» ایشان و پایگاه نوین اجتماعی اش را «بنام کلیت ملت ایران» معرکه گردانی کردند!

بر همین اساس بود که حواریون مرحوم هاشمی از 88 به بعد کوشیدند تا با پُز دادن به هاشمی تحت این عنوان که معظم له همواره از رفتن بر روی «باسکول مظنه آرای مردم» استقبال کرده و بدون دغدغه و با ثمن بخس از عرضه خود در انتخابات پروا نورزیده چنین القا کنند که معظم له از 88 به بعد نیز اساسا عطای حکومت را به لقایش بخشیده و به تمامت به ملت پیوسته بودند!

اما و برخلاف این دعاوی، واقعیت آن بود که اکبر هاشمی رفسنجانی به صفت شخصی فردی جاه طلب محسوب می شد که تا اینجای مسئله فاقد اشکال است و اساسا جاه طلبی اصلی ترین چاشنی برای چالشگری سیاستمداران در عرصه قدرت است. لذا اصرار هاشمی به نشستن بر کفه اقبال یا عدم اقبال مردم را قبل از آنکه بتوان تقید آن مرحوم به قواعد دنیای دمکراتیک نام نهاد می بایست آن را ناشی از واقع بینی مشارالیه تلقی کرد. اما مشکل آنجائی بود که هاشمی رفسنجانی بنا به دلائل روان شناختی نوعی رابطه مالکیت بین خود و انقلاب و نظام قائل بود و همین نسبت تا آن اندازه به ایشان انگیزه می داد که تحت هیچ شرایطی دوران بازنشستگی از قدرت را برای خود متصور نباشد و از سوئی دیگر تا حدود زیادی مبتلا به مگالومنیا بود و بدان اعتبار مایل بود همواره در کانون توجه و در محور تحولات سیاسی کشور در حال درخشش باشد! به همین دلیل نیز بود که با نزدیک شدن به سالهای پایان ریاست جمهوریش ابتدا کوشید با مطرح کردن تغییر قانون اساسی برای تجدید ریاست جمهوریش (نگاه کنید به مقاله هاشمی و تاریخ) ماندگاری خود در عرصه قدرت را رانتیر کند و علی رغم نگرفتن یخ آن ماجرا از آن تاریخ به بعد هر چند با فرمان رهبری بصورت مادام العمر بر روی کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نشست اما عمده اهتمام خود را صرف بازگشت به عرصه اصلی و اجرائی قدرت کرد. تلاش ایشان در 84 بعد از پایان دو دوره ریاست جمهوری خاتمی بمنظور بازگشت مجدد به ساختمان پاستور در کنار کودتای نرم ایشان و متحدین ایشان بمنظور پایان دادن پیش از موعد دولت احمدی نژاد در 88 و سازماندهی سنگین ترین اتحاد داخلی و خارجی بمنظور بر زمین زدن دولت دهم به برکت تحریم های فلج کننده اقتصادی و تلاش مجدد معظم له در 92 برای ریاست جمهوری یازدهم جملگی موید پایمردی مرحوم هاشمی برای ماندن در کانون توجه و بودن در مرکز قدرت بود.

بر همین مبنا است که سوئیچ کردن هاشمی از 88 به بعد را نمی توان انتقال ارادی و تقید دمکراتیک منشآنه ایشان در تغییر پایگاه از جانب حکومت به جانب «مردم» نامگذاری کرد.

برخلاف ادعا، هاشمی تغییر مواضعی نداشت. خود نیز چنین ادعائی نداشت و از 88 به بعد تنها با حفظ روحیات پیشین سیاستمدارانه و بمنظور پر کردن خلا قدرت ناشی از مهجوریت اش در حکومت، هوشمندانه و بمنظور دلربائی و یارگیری جدید از میانه زوایه داران با نظام و انقلاب و رهبری، خود را در زوایه با رهبری نشان داد.

واقعیت امر آن است که اکبر هاشمی رفسنجانی به صفت شخصیتی تعلق به سنت فکری سیاستمداران کلاسیک داشت.

همین خاستگاه سیاسی در کنار فلکسبیلیتی بالا و هوشمندی ذاتی بود که شامه ایشان را تا آن اندازه قوی می کرد تا در فردای ۸۸ به فراست بفهمد سهم اش از کیک قدرت و جایگاه اش در اتاق قدرت بشدت تقلیل یافته و باید پایگاه قدرتش را در بستر نوینی بازتولید کند.

جایگیری جدیدی که با مانورهای ایهامی و زبردستانه و عامدانه آن مرحوم در مقابل رهبری و نهادهای وابسته به رهبری ایماژی قابل وثوق از ایشان نزد اقشار متوسط و زوایه دار با نظام و رهبری ترسیم کرد تا به اعتبار آن ایماژ معظم له بتوانند خود را به کفایت به قهرمانی قابل وثوق در میانه این اقشار مبدل کرده و از میانه ایشان یارگیری سیاسی کنند.

آرای دو میلیونی متخذه مرحوم هاشمی در خبرگان پنجم حاکی از موفقیت ایشان در ما به ازا کردن قدرت از دست رفته اش در حکومت از طریق ارگانایز کردن آرای طبقات زاویه دار با حکومت بود که از آن طریق آیت الله توانست خلاء قدرتش در حکومت را در بیرون از حکومت و در سوی دیگر موازنه، جبران نماید. هر چند با پاتک هوشمندانه شورای نگهبان این فرصت از آیت الله سلب شد تا برای «قدم مهم تر خود» در فردای گشایش خبرگان پنجم نتوانند به فراکسیون سازی مطمح نظر خود در خبرگان دست بزنند. (نگاه کنید به مقاله شکار خرس)

علی ایحال و بدین منوال حواریون هاشمی نمی توانند بابت تکرار شوندگی آیت الله در رقابت های انتخاباتی و عدم اکراه ایشان از این تکرار شوندگی فخر آیت الله را به یکدیگر و نظام بفروشند.

پُز دادن به این که هاشمی همواره از رفتن بر روی باسکول انتخابات استقبال می کرد فاقد موضوعیت است و شاخص عقب ماندگی سیاسی در کشوری است که رابطه سیاستمدارانش با قدرت مانند خطبه عقد مسیحیان است تا مرگ آنها را از یکدیگر جدا کند!

در مجموع از فردای ۸۸ برای عاشق هاشمی شدن تنها یک علت کفایت می کرد (نفرت ار رهبر) اما برای مخالف هاشمی بودن ده ها دلیل دلالت می کرد! لیکن علی رغم تمام انتقادات وارده به مرحوم هاشمی رفسنجانی نمی توان به نقش و جایگاه پر اهمیت ایشان در تحولات سیاسی 60 سال گذشته ایران بی وقعی کرد.

واقعیت آن است که هاشمی رفسنجانی نه قدیس بود و نه ابلیس.

سیاستمدار توانمندی بود که صرف نظر از روائی یا ناروائی انتقاداتی که متوجه عملکرد و پیشینه ایشان می باشد در مجموع فردی بودند که بیرون از مناسبات رسمی دنیای سیاست تا آن اندازه از ثقل و گرانش سیاسی برخوردار بودند تا در هر جایگاهی که قرار می گرفت قبل از آنکه صندلی که بر آن نشسته به ایشان اعتبار دهد ایشان بودند که به صندلی خود اعتبار می دادند. حال چه این صندلی ریاست مجلس باشد یا کرسی ریاست جمهوری یا صندلی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام ... سيدنی هوگ در کتاب «قهرمان در تاريخ» در توصيف شخصيت لنين می گويد: لنين در استفاده کردن برای هدف هايش از کسانی که در صفوف حزب بودند ولی با نظراتش موافق نبودند استعداد بزرگی داشت. او می توانست با کسانی کار کند که بدون او نمی توانستند با يکديگر کار کنند! قابلیتی که مرحوم هاشمی نيز طی دوران رياست جمهوری اش اين توانائی را بنحو احسن از خود نشان داد.

(نگاه کنید به مقاله فراموش شدگان) 

و هم چنانکه صرف نظر از روائی یا ناروائی انتقاداتی که متوجه عملکرد و پیشینه ایشان می باشد لیکن برخلاف باور عامه مرحوم هاشمی هر چه که بود «دزد» هم نبود و جمیع افسانه بافی ها پیرامون ثروت های افسانه ای آن مرحوم غالبا ناشی از نوع مدیریت گشاده دستانه ایشان در کلان کشور بود که اسباب سورچرانی و آلاف و الوف کاسه لیسان همیشگی هم جوار اصحاب قدرت می گردید.

در مجموع اگر بتوان اکبر هاشمی رفسنجانی را در سه کلمه خلاصه کرد می توان ایشان را آلیاژی از رضاخانی و بازرگانی و خویشتن کامی محسوب کرد که از سوئی همچون موسس سلطنت پهلوی قائل به توسعه اقتصادی آمرانه بدون تفطن به بدیهیات توسعه فرهنگی و سیاسی بود و در کنار آن ایشان را می توان آخوندی سکولار یا سکولارترین آخوند از میانه روحانیون حکومتی در ایران محسوب کرد که دین و دیانت مطمح نظرش منحصر بر فردیات بود و در تحلیل نهائی روحیتا قرینه ای معمم از مهندس مهدی بازرگان محسوب می شد که برخلاف مرادش (امام) خاستگاهی ملی گرایانه داشت که همچون بازرگان قبل از «ایران برای اسلام» دغدغه «اسلام برای ایران» را وجه همت خود قرار داده بود تا از آن طریق و به زعم خود و تا حدود زیادی خوش بینانه بتواند ایران را از طریق عملگرائی مبدل به الگویی شایسته و قابل استناد و افتخار در منطقه مبدل کند. در عین حالی که از حیث شخصیتی نیز بشدت خود محور بود و با فهمی بطلمیوسی از خود و جایگاه سیاسی خود در دنیای سیاست، جهان پیرامون خود را منهضم در خود و ملزم به متابعت و گردش حول خود و برنامه های در دستور کار خود می انگاشت.

فراز پایانی 60 سال حیات سیاسی شادروان هاشمی رفسنجانی را می توان با فراز پایانی «شیر سنگی» اثر سینمائی و ارزشمند مسعود جعفری جوزانی مطابقت داد که علی نصیریان در مقام یک خان بختیاری در مصاف با نیروهای متجاوز انگلیسی وقتی دور شدن یار و متحد سابق خود «عزت الله انتظامی» را سوار بر اسب و تفنگ بر دوش در افق برانداز می کرد به فصاحت در توصیف آن رفیق و هم رزم سابق ابراز داشت:

اسب همو اسبه!

تفنگ همو تفنگه!

ولی سوار او سوار نیس!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقالات مرتبط:

مقاله مرتضی مردیها

http://bit.ly/2kwKGwT

باد کاشتید آقای هاشمی

http://bit.ly/1Bkcfr1

http://bit.ly/2kWdQGK

سروش هاشمی ضدولایت فقیه بود

http://bit.ly/2kuvbWp

دور شید ـ کور شید

http://bit.ly/1PaOjfJ

خیز بلند هاشمی

http://bit.ly/1gn2Ftq

بعضی که ترکید

http://bit.ly/2k0blz7

مقاله هاشمی و تاریخ

http://bit.ly/2fJyp7o

شکار خرس

http://bit.ly/2jGS2KP

فراموش شدگان

http://bit.ly/1rmI69h

آداب عتبه بوسی

http://bit.ly/2frT8ZW




قسمت سوم
جعبه پاندورای هاشمی




فائزه هاشمی در گفت‌وگو با یورو نیوز، خواستار پی‌گیری مرگ مبهم اکبر هاشمی رفسنجانی و پلاکارد تجمع طلاب در مدرسه فیضیه قم، از سوی دستگاه‌های امنیتی و شورای عالی امنیت ملی شده و هم‌زمان فاطمه هاشمی نیز در مصاحبه با ایسنا ضمن اشاره به تابلو‌نوشت تجمع طلاب در قم گفته: تابلو «استخر فرح» ابهامات در مورد مرگ مشکوک پدرم را که تاکنون بی‌پاسخ مانده است، قوت می‌بخشد.

هر چند ژاژخائی فرزندان هاشمی به بهانه آن «تابلونوشت بی‌مُسما» قابل فهم است و می توان این را در ژانر مسئله‌سازی‌ها و هزینه افزائی های مطابق معمول این خانواده برای کشور تلقی کرد اما از سوی دیگر حال که ایشان بر دوباره خوانی پرونده مرگ پدرشان اصرار دارند خوب است از این فرصت استفاده شود و پرسش های بجا مانده و حرف‌هائی که هاشمی هرگز درباره آنها سخن نگفت نیز طرح و راستی آزمائی شود.

علی ایحال ادعاهای دیگری نیز درباره مرگ هاشمی رفسنجانی مطرح شده که تاکنون بدون پاسخ مانده (*)

گذشته از آنکه هاشمی تا قبل از مرگ نیز در مظان شائبه ها و اتهامات پنهان دیگری نیز بود که هرگز رسانه ای نشد!

ـ از جمله مفقود شدن معنادار رابرت لوینسون در اسفند ۸۵ و بایگانی شدن این پرونده از سوی آمریکائی‌ها! و ارتباط سفر این مامور آمریکائی با اکبر هاشمی رفسنجانی!

ـ از جمله این‌که منابع غیر رسمی گفته اند لوینسون با پوشش ظاهری مامور بازنشسته اف بی آی وارد ایران شد و در واقع نماینده ارشد و تام‌الاختیار از جانب ارشدترین دولتمردان وقت آمریکا بود که یک سال بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد با ماموریت ویژه و بمنظور مذاکره با هاشمی عازم ایران شده بود!

ـ از جمله آن‌که همان منابع غیر رسمی ادعا کردند لوینسون با ورودش به ایران برخلاف «انتظار طرفین» در تور نیروهای امنیتی ایران افتاد و پروژه مزبور و فرد مزبور سوخت و هاشمی نیز «وارنینگ امنیتی» گرفت!

ـ از جمله این‌که دولتمردان آمریکائی که برای شهروندان بمراتب کم اهمیت‌تر خود در ایران سنگین ترین جنجال های رسانه ای را دامن می زدند در مورد لوینسون سیاست بی وقعی را اتخاذ کرده اند چرا که مانند ماجرای سفر مخفیانه مک فارلین به ایران در ۶۴ و مذاکره‌شان با عقبه هاشمی رفسنجانی اکنون نیز مفتوح شدن پرونده لوینسون تا آن اندازه ظرفیت دارد که به یک جنجال رسانه ای و سیاسی بزرگ مُبدل شود!

ـ از جمله این‌که بعد از سوختن پروژه لوینسون، هاشمی مطرود نظام شد و به همین دلیل ایشان در «ماجرای ۸۸» (!) ریسک و خیز بلندش برای تصاحب قدرت را برداشت و بعد از آن «ناکامی بزرگ» مبتلا به افسردگی سیاسی منجر به خودکشی شد! (**)

علی ایحال باز شدن «پروژه هاشمی رفسنجانی» را می توان برای یابش چنین پرسش هائی استقبال کرد اما خانواده ایشان نیز جوانب احتیاط را رعایت کنند! این ماجرا می تواند حکم «جعبه پاندورا» را برای ابوی ایشان داشته باشد!

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

* ـ نگاه کنید به مقاله خانم دکتر «پرستو مروجی» و همچنین اظهارات سردار «سعید قاسمی» در فردای مرگ هاشمی:
https://bit.ly/2Lq4HyP 

#پرستو_مروجی

قسمت چهارم
ترور یا خودکشی!؟


مرگ هاشمی رفسنجانی با گذشت نزدیک به دو سال کماکان محل مناقشه در داخل کشور است و بی مزگی چندی پیش اشخاصی که در تجمع طلاب در قم تابلوئی با شعار «ای آنکه مذاکره شعارت ـ استخر فرح در انتظارت» مزید بر علت شد تا بار دیگر یکی از اعضا خانواده هاشمی از این شعار بی مسما بهره برداری کرده و مرگ پدرش را «ترور» القاء کند!
فاطمه هاشمی:
تهدید رییس جمهوری منتخب مردم در حوزه‌ی علمیه ... به قتل شبیه مرحوم پدرم، صراحتا، مرگ ایشان را ترور و قتل، آنهم خفه کردن در آب اعلام می‌کند!
نخستین بار مهدی خزعلی بود که در فردای مرگ هاشمی رفسنجانی به سنت همیشگی «جنجال برای دیده شدن» بدون کمترین قرینه یا ادله ای مدعی شد هاشمی را کشته اند!
در همان مقطع اینجانب و دو نفر دیگر در داخل کشور (خانم دکتر پرستو مروجی و سردار سعید قاسمی) نظری دیگر درباره مرگ هاشمی رفسنجانی مطرح کردیم و بنده شخصا دلائل و قرائنی را دائر بر «خودکشی هاشمی» ارائه کردم که هنوز آن دواعی بدون پاسخ مانده! (*)

اما ادعای ترور هاشمی نیز از آن ادعاهائی است که بقول آمریکائی ها د«تست خنده را با موفقیت پاس می کند»
ترور در دنیای سیاست برخوردار از تعریف است و زمانی برای حذف یک عنصر سیاسی در دایره موسوم به «بازی کثیف» متوسل به ترور می شوند که «سوژه» برخوردار از قدرت و تاثیرگذاری بوده و نیروهای رقیب برای حذف آن «تاثیر گذاری» متوسل به حذف فیزیکی وی از طریق ترور می شوند.


بر این اساس ادعای ترور هاشمی بیشتر به جوک شبیه است چون ایشان علی رغم آنکه زمانی در هرم قدرت ایران «فرد دوم» نظام محسوب می شد اما از ۸۸ به بعد افول قدرت وی آغاز شد تا جائی که در دی ماه ۹۵ در پائین ترین سطح از نفوذ و تاثیر گذاری سیاسی در اتاق قدرت ایران برخوردار بود و لذا کمترین دلنگرانی بابت رفتار ایشان وجود نداشت تا بخواهند وی را ترور سیاسی کنند.

پایان

۱۳۹۵ بهمن ۷, پنجشنبه

شروع «بد» ترامپ!


دستور العمل «دونالد ترامپ» مبنی بر اجتناب از صدور ویزای ورود به آمریکا برای ایرانیان موید آن است که این نورسیده به کاخ سفید همانند اسلاف قبلی خود فاقد شعور و درک سیاسی متوقع در تراز رئیس جمهور قدرتمندترین کشور جهان است. بی شعوری و حماقتی که لااقل برای شهروندان جمهوری اسلامی می تواند واجد استقبال باشد.
دستور العمل مذکور چه محصول تصمیم شخصی ترامپ باشد و چه ناشی از مشاوره و پیشنهاد دستیاران ترامپ به ایشان باشد در هر حالتی نشان از آن دارد که دولتمردان آمریکائی اعم از دمکرات یا جمهوریخواه خوشبختانه تا آن درجه فهم و دانش سیاسی ندارند تا بفهمند با عملیاتی کردن دستورالعمل منع ایرانیان برای سفر به آمریکا نه تنها ضرری را متوجه جمهوری اسلامی نمی توانند بکنند بلکه با این کار عملا خود را از یک ظرفیت بالقوه و اهرم موثر جهت فشار بر ایران محروم می نمایند.
بینوایان تا آن اندازه شعور ندارند تا بفهمند تقریبا عموم ایرانیانی که بنا به هر دلیلی عزم و میل سفر به آمریکا را دارند در تحلیل نهائی عاشقان آمریکا و زاویه داران با جمهوری اسلامی اند و با دستورالعمل مزبور در واقع این دولت ایالات متحده است که خود را از سربازان ملتزم الرکابش و مخالف با جمهوری اسلامی محروم می کند!
دولت ایالات متحده اگر شعور لازم برای فهم ماهیت انقلاب اسلامی و شانیت جمهوری اسلامی و چیستی و کیستی شهروندان ایرانی دلبسته به جمهوری اسلامی را داشت آنگاه می فهمید که برای «ایرانیان جمهوری اسلامی» و «جمهوری اسلامی ایرانیان» سفر به آمریکا محلی از اعراب نداشته و ندارد تا اکنون بابت منع ویزای ورود به آمریکا مبتلا به غمبرک شوند! اگر دولتمردان آمریکایی حظ و درکی ولو قلیل از صیرورت ایرانیان دلبسته و وابسته به جمهوری اسلامی داشتند آنگاه می فهمیدند این جمعیت اگر دغدغه سفر و اخذ ویزا داشته باشند اولویت اول و آخرشان ویزای عراق و حجاز و شوق زیارت در نجف و کربلا و مدینه الرسول و خانه خدا بوده و می باشد.
بدین اعتبار دولت جدید ایالات متحده با دستور العمل مزبور تنها خود را از فرصت بهره مندی از ظرفیت لشکری محروم ساخته که قبل از آنکه شهروند قانونی ایران باشند خود را شهروند وجدانی آمریکائیان فهم و درک و تلقی می کنند! و بدین ترتیب جمهوری اسلامی می تواند از شروع «بد» ترامپ این درس را بگیرد که طی ۴ سال آینده با دولتی در کاخ سفید مواجه است که مطابق اسلاف اش فاقد درک و شعور و رفتارهائی معقولانه خواهد بود.



۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

دارالمجانین


بدون کمترین تردید «پخمگی» یکی از شاخص های اصلی نزد بخشی از جماعت مسمی به «اپوزیسیون» در خارج از کشور است.
قبلاً و در جائی دیگر و مناسبتی دیگر گفته بودم بخش اصلی جماعت مسمی به اپوزیسیون در خارج از کشور در واقع مشتی تاجرند که مابه ازای بی عرضگی خود در طی مدارج مشروع موفقیت در خارج از کشور را از طریق بالا رفتن از دیوار سیاست و شکلک درآوردن بمنظور کسب رضایت «ارباب» و تخصیص صله بابت امرار معاش خود، جبران مافات می کنند.
در همین راستا دوستی ضمن ارسال فایل مصاحبه یکی از پخمگان مزبور (مهدی فلاحتی) و شاغل به وظیفه در تلویزیون VOA با یکی از همین تجار نورسیده و بی مایه بنام «امیرعباس فخرآور» را مطالبه استمزاج فرموده اند.
محور «مصاحبه مذکور» کتابی تخیلی ـ جنائی است که «فخرآور مزبور» فخر بافتن آن را عهده داری کرده و طی آن به شیوائی افسانه های هیجان انگیز و مفرحی از مباشرت شوروی سابق در روند و فرآیند انقلاب اسلامی ایران را طامات بافی می فرمایند! در مجموع کتاب شیرینی است و مطالعه آن بمنظور پر کردن اوقات بطالت خالی از ملاحت نیست!
اما محل نزاع «فخرآور مزبور» و رطب و یابس های مُهیّج ایشان نیست و اتفاقاُ این «نورسیده» سوراخ دعا را درست یافته و با پیدا کردن رگ خواب آمریکائیان مالیخولیائی و روسوفوبیائی قطعا به فراست می تواند با حفظ همین دست فرمان به مرور مُبدل به تاجر موفقی در میانه مسمایان به اپوزیسیون شود.
اما در این میان «فلاحتی مزبور» بیشتر از «فخرآور مزبوره» حامل ملاحت است!
مشارالیه در فرازی از مصاحبه مبتهجانه احساس ارشمیدسی کرده و «یافتم یافتم» وار فخرآور و مخاطب را نوید داده که برخلاف عوام که از دیدن «تصاویر و مضامین» سهل انگارانه می گذرند ایشان از منتهی الیه «خاص بودگی» در خوانش ماجرای ترور آیت الله خامنه ای در سال ۶۰ و بعد از ملاحظه یکی از تصاویر کتاب «فخرآور مزبوره» که مشتمل بر تریبونی بوده که ضبط صوت منفجر شده مقابل آیت الله خامنه ای بر روی آن قرار داشته (عکس ضمیمه) به ذکاوت متوجه شده گلدان بلورین روی تریبون تخریب نشده (!) و این یعنی ترور مزبور ساختگی و تحت کنترل و ضعیف بوده تا بدینوسیله آیت الله خامنه ای را تصنعاً قربانی ترور جا بزنند و بدینوسیله برای ایشان کسب اعتبار فرمایند!
فلاحتی مزبور بعد از این کشف عُظمی با لبخند رضایتی دال بر از خود متشکری و نبوغ و فراستی منحصر بفردانه در حالی که در بشره اش موجی از وجد و شعف مشهود بود پامنبری خود برای «فخرآور مذکور» را مصداق «نابغه بودگی» خود استفهام فرموده اند!
زبان بسته تا این اندازه هم استعداد نداشته تا به اتکای مشاعرش بفهمد عکس مزبور محصول بازسازی صحنه ترور در سالگرد آن واقعه در مسجد ابوذر بوده و آنچه در تصویر دیده است سبد گل و پارچ آبی است که قرینه روز ترور روی تریبون بازچینی شده!
زمانی یکی از دوستان منتسب به همین اقشار مسمی به اپوزیسیون در خارج از کشور بنده را به خیرخواهی وصایت می کرد که آیا حیف نیست با این کمالات(!) آن طرف باشی و به ما نمی پیوندی!؟ و خدمت شان معروض داشتم اولاً «کمالات خودتانید» ثانیاً به شرافتم قسم اگر در مواضع و مشاعرتان تنها ارزنی حقانیت یا صلاحیت می دیدم سینه خیز به پابوس تان می آمدم اما چه کنم که ظاهرا تقدیر بر این قرار گرفته تا جمهوری اسلامی الی الابد محکوم به برخورداری از اپوزیسیونی باشد که «دارالمجانین» شایسته ترین قرارگاه شان است!

۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

آیا بابت اسکار باید خوشحال بود؟



آکادمی اسکار با نامزد کردن فیلم «فروشنده» بار دیگر موجبات بهجت بخشی از ایرانیان را فراهم کرد که در قشربندی اجتماعی ذیل شناسه «سکولار» از ایشان نام برده می شود.

اما به اعتبار ماهیت سینمای هالیوود و مرجعیت و تسلط ارزش ها و روش ها و منش های این سینما در جهان آیا اساساً می توان توفیق سینمای ایران در جشنواره اسکار را واجد افتخاری ملی نیز قلمداد کرد؟

بدون مبالغه و بدون تردید هالیوود بالاترین سهم در تزریق اباحیت و فساد و بی اخلاقی به اذهان بشری و افکار بین المللی را از طریق بالای ۹۰ درصد تولیدات سینمائی اش، عهده داری و سهمیه داری می کند. بدین منوال جشنواره اسکار را می بایست در قامت دامگاه کاهنان معبد هرهری مسلکی برسمیت شناخت که از آن طریق و همه ساله با تخصیص تندیس زرین شوالیه «اسکار» به تولیدات سینمای تحت لایسنس سینمای سکولار اقدام به یارگیری و هم افزائی بین خود و رعایای خود در اقصی نقاط جهان می نمایند.

بر همین اساس و رغم وجد و سرور مفهوم و مسبوق به سابقه ایرانیان مذکور بابت نامزدی مجدد یکی دیگر از دستآوردهای سینمای اصغر فرهادی نباید از این واقعیت غافل ماند که سینمای فرهادی در اولویت قبل از آنکه از جانب خازنان و کاهنان معبد هالیوود واجد ارزش های ناب سینمائی باشد، وام دار التزام فرهادی به ارزش های سکولاریسم مورد وثوق هالیوود در آثار سینمائی اش می باشد.

با این ترتیب اقبال به سینمای فرهادی در هالیوود، تقدیر فرهادی نیست و تشجیع فرهادی و امثال فرهادی است تا از این طریق کاهنان هالیوود بتوانند با دوپینگ اسکار و یارگیری از میانه سینمای سکولارها توازن قوا در دو گانه سینمای انقلاب و سینمای سکولار در ایران را بنفع واثقان خود امداد رسانی کنند.

امدادی که از سوئی برای سینمای سکولاریسم ایرانی «ژنرال سازی» می کند و از سوئی دیگر موجبات تشفی خاطر اقشاری از ایرانیان می شود که مترصد آنند تا عقده حقارت خود را با توسل به تشبثاتی نظیر اسکار و خلسه «این همانی با غربی ها» نشئه درمانی نمایند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیشتر و بتفصیل در مقالات زیر در این موارد نوشته ام:
ـ عقده ای ها

پلنگ اخته!



اظهارات وقت و بی وقت مسئولین دولت «تدبیر و امید» دائر بر آنکه «برجام پروژه ایران هراسی را از بین بُرد» اگر ناشی از بی التفاتی و فرو مایگی و کم دانشی مسئولین مزبور از ذات و گوهر انقلاب اسلامی نباشد می تواند موید بازی آگاهانه و مستورانه ایشان در زمین بازی دولت هائی باشد که علمدار مخالفت و دشمنی با انقلاب اسلامی اند.

مسئولین مزبور خوب است بفرمایند چه کسانی و بابت چه مظانی و از چه زمانی از ایران ترسیدند و مبنای خوف و وحشت و هراس شان از ایران چه بود؟

آیا مسئولین مربوطه تجاهل می فرمایند و نمی دانند آنانکه از ایران هراسناک اند دولتهای جنتکار و زیاده خواهی اند که مبنای هراس شان تضاد قهری و عقلی مناسبات مبارزه جویانه و معدلت طلبانه ایران انقلابی با دواعی هژمونیک و ژاژخواهی و شاذفرمائی و سلطه طلبی های خودآیشان است!؟

آیا مسئولین مربوطه خواب تشریف داشته و نمی دانند مبنای ایران هراسی آن «کدخدایان» از فردای انقلاب اسلامی و اصرار مولود انقلاب اسلامی بر زیست مستقلانه و چالشگرانه با نظام سلطه جهانی، آغاز و اقتراح شد!؟

آیا مسئولین مربوطه غافل از آنند شرط «ایران ناهراسی» و «ملوس مفروض انگاشته شدن ایران» متابعت از کدخدا و تمکین از نواهی و فرامین ملوکانه و تیولدارانه آن از خود راضیان و خویش رئیس بینان است!؟

آیا قوه سامعه مسئولین مربوطه تا کنون با واژه ای بنام «خمینی» برخورد داشته و می دانند مبنای سخن ایشان در ذیل چه بود و می باشد!؟

«نكته مهمی كه همه باید به آن توجه كنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كی و تا كجا ما را تحمل می كنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویتها و ارزش های معنوی و الهی نمی شناسند به گفته قرآن كریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمی دارند مگر اینكه شما را از دینتان برگردانند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست ها و آمریكا و شوروی در تعقیب مان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مكتبی مان را لكه دار نمایند ... اما این که بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاست نفرت و كینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند، و با دلسوزیهای بی مورد و اعتراض های كودكانه می گویند جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی شان افتاده است. كه چه خوب است به این سؤال پاسخ داده شود كه ملتهای جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند!؟ آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام- را با دست های خود ویران نماید آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان یك ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدی كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یك ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلكه ایرانی كه شناسنامه اش را آمریكا و شوروی صادر كند؛ ایرانی كه ارابه سیاست آمریكا و شوروی را بكشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریكا و شوروی شرق و غرب در این است كه نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است كه دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می كند...»

آیا مسئولین مربوطه تصور کرده اند نمی دانیم ایشان در خلوت شان «خمینی» را پیرمردی نامطلع با افکاری تاریخ مصرف گذشته مفروض انگاشته و خود و تدبیر و امیدشان را انتها و اقتفای فضل و دانش و کیاست و سیاست تلقی می فرمایند!؟

مزید اطلاع مسئولین مربوطه می بایست ایشان را گوشزد کرد که آنچه شما و کدخدای شما از «ایران هراسی» مُراد می کنید «هراس» نیست. ایران هراسی اسم مستعار نفرت و عصبانیت از ایرانی است که نخواسته و نمی خواهد قد رعنای خود را با معیار و مثقال کدخدایتان «گز» کند!

مزید اطلاع مسئولین مربوطه گوشزد می بایست کرد:عصبانیت کدخدای تان بابت تنزه طلبی و کرامت سالاری و حُر پیشگی «ایران پسا انقلاب اسلامی» عصبانیتی است مسموع و مفهوم و گریزی از آن ندارید تا تلخکامانه گوشزد تاریخی «بهشتی» را به کدخدای تان تکرار کنید دائر بر آنکه: از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!

مزید اطلاع مسئولین مربوطه می بایست گوشزد کرد در صحرای پلشتی همه افتخار پلنگی ناظر بر چالاکی و بی باکی و تیز چنگالی در همآوردی با کفتاران و شدادان و شغالان و شغادان مُردار خوار است!

مسئولین مربوطه می بایست بدین بداهت عنایت داشته باشند که پلنگ دم بریده و دندان کشیده و چنگال ریخته، شایسته سیرک و بایسته عکس یادگاری انداختن با کودکان است!

مسئولین مربوطه بدین بداهت عنایت بورزند که مشارکت کردن و مباشرت داشتن در پروسه اخته کردن پلنگ تیز چنگال انقلاب، خیانت است نه کیاست! با نام مستعار «شکستن پروژه ایران هراسی» انقلاب اسلامی و ایران انقلابی را عقیم و سترون کردن در پیشگاه کدخدا، افتخار نیست. ابتذال است. جنایت است. حماقت شایسته ملامت است!