بدون کمترین تردید «پخمگی» یکی از شاخص های اصلی نزد بخشی از جماعت مسمی به «اپوزیسیون» در خارج از کشور است.
قبلاً و در جائی دیگر و مناسبتی دیگر گفته بودم بخش اصلی جماعت مسمی به اپوزیسیون در خارج از کشور در واقع مشتی تاجرند که مابه ازای بی عرضگی خود در طی مدارج مشروع موفقیت در خارج از کشور را از طریق بالا رفتن از دیوار سیاست و شکلک درآوردن بمنظور کسب رضایت «ارباب» و تخصیص صله بابت امرار معاش خود، جبران مافات می کنند.
در همین راستا دوستی ضمن ارسال فایل مصاحبه یکی از پخمگان مزبور (مهدی فلاحتی) و شاغل به وظیفه در تلویزیون VOA با یکی از همین تجار نورسیده و بی مایه بنام «امیرعباس فخرآور» را مطالبه استمزاج فرموده اند.
محور «مصاحبه مذکور» کتابی تخیلی ـ جنائی است که «فخرآور مزبور» فخر بافتن آن را عهده داری کرده و طی آن به شیوائی افسانه های هیجان انگیز و مفرحی از مباشرت شوروی سابق در روند و فرآیند انقلاب اسلامی ایران را طامات بافی می فرمایند! در مجموع کتاب شیرینی است و مطالعه آن بمنظور پر کردن اوقات بطالت خالی از ملاحت نیست!
اما محل نزاع «فخرآور مزبور» و رطب و یابس های مُهیّج ایشان نیست و اتفاقاُ این «نورسیده» سوراخ دعا را درست یافته و با پیدا کردن رگ خواب آمریکائیان مالیخولیائی و روسوفوبیائی قطعا به فراست می تواند با حفظ همین دست فرمان به مرور مُبدل به تاجر موفقی در میانه مسمایان به اپوزیسیون شود.
اما در این میان «فلاحتی مزبور» بیشتر از «فخرآور مزبوره» حامل ملاحت است!
مشارالیه در فرازی از مصاحبه مبتهجانه احساس ارشمیدسی کرده و «یافتم یافتم» وار فخرآور و مخاطب را نوید داده که برخلاف عوام که از دیدن «تصاویر و مضامین» سهل انگارانه می گذرند ایشان از منتهی الیه «خاص بودگی» در خوانش ماجرای ترور آیت الله خامنه ای در سال ۶۰ و بعد از ملاحظه یکی از تصاویر کتاب «فخرآور مزبوره» که مشتمل بر تریبونی بوده که ضبط صوت منفجر شده مقابل آیت الله خامنه ای بر روی آن قرار داشته (عکس ضمیمه) به ذکاوت متوجه شده گلدان بلورین روی تریبون تخریب نشده (!) و این یعنی ترور مزبور ساختگی و تحت کنترل و ضعیف بوده تا بدینوسیله آیت الله خامنه ای را تصنعاً قربانی ترور جا بزنند و بدینوسیله برای ایشان کسب اعتبار فرمایند!
فلاحتی مزبور بعد از این کشف عُظمی با لبخند رضایتی دال بر از خود متشکری و نبوغ و فراستی منحصر بفردانه در حالی که در بشره اش موجی از وجد و شعف مشهود بود پامنبری خود برای «فخرآور مذکور» را مصداق «نابغه بودگی» خود استفهام فرموده اند!
زبان بسته تا این اندازه هم استعداد نداشته تا به اتکای مشاعرش بفهمد عکس مزبور محصول بازسازی صحنه ترور در سالگرد آن واقعه در مسجد ابوذر بوده و آنچه در تصویر دیده است سبد گل و پارچ آبی است که قرینه روز ترور روی تریبون بازچینی شده!
زمانی یکی از دوستان منتسب به همین اقشار مسمی به اپوزیسیون در خارج از کشور بنده را به خیرخواهی وصایت می کرد که آیا حیف نیست با این کمالات(!) آن طرف باشی و به ما نمی پیوندی!؟ و خدمت شان معروض داشتم اولاً «کمالات خودتانید» ثانیاً به شرافتم قسم اگر در مواضع و مشاعرتان تنها ارزنی حقانیت یا صلاحیت می دیدم سینه خیز به پابوس تان می آمدم اما چه کنم که ظاهرا تقدیر بر این قرار گرفته تا جمهوری اسلامی الی الابد محکوم به برخورداری از اپوزیسیونی باشد که «دارالمجانین» شایسته ترین قرارگاه شان است!
۱ نظر:
ایرانی = دروغ ، حقه بازی
ارسال یک نظر