
وحید یامین پور فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق و مجری سرشناس سیمای جمهوری اسلامی ایران اخیراً طی مقاله ای تحت عنوان «آیا جریان سبز یک جنبش جنسی بود؟» با اتکا بر ادله ای مدعی شده حضور فعال بخشی از جوانان در خلال شهرآشوبی های بعد از انتخابات سال گذشته ریشه در تنش و طوفان احساسی مبتنی بر ناکامی در ارضای نیازهای طبیعی داشته است.
به نوشته یامین پور:
ناکامی دختران و پسران دانشجو در «اطفای هیجانات طبیعی» خود موجب تحریک و پرخاشگری آنها شده است ... غالب معترضین جوان حتی ابتدایی ترین مفاهیم و جریان های سیاسی را نمی شناسند. آنها حتی از دلیل واقعی اعتراض خود بی اطلاع اند؛ این بی اطلاعی زمینه ی بسیار مناسبی برای كسانی است كه بدنبال سوءاستفاده از هیجانات پرخاشگرایانه ی جوانان هستند.
در این پست ضمن همدلی نسبی با یامین پور حرف نوئی ندارم جز تکمیل ادعای یامین پور از طریق تکرار حرف هائی قدیمی که هنوز موضوعیت دارد.
علاقه مندان جهت درک عمیق تر ادعاهائی که در این پست مایلم تکرار کنم چاره ای ندارند تا ابتدا مقالات زیر را بازخوانی کنند:
ـ از عسگر گاریچی تا سعید عسگر
ـ ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر
ـ پرستوها به لانه باز می گردند
ـ از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی (تاکید بیشتر بر مطالعه مجدد این مقاله)
ـ آسمان سیاه
ـ تغار شکسته تهران ـ قسمت سوم
یامین پور در حالی امروز مدعی دخالت کمپلکس های جنسی در رفتار اعتراضی جوانان در جنبش سبز شده که هفت سال پیشتر از ایشان و بدنبال بروز اغتشاشاتی در تهران ذیل مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» متذکر شدم:
رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را با اتکای بر منويّات خود به آن خوراند! دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزادي های سياسی باشد، برخاسته از نيازهای ژنتيکی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی مقتضای سن شان است. جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد... جوان به اقتضای سن اش محتاج جلوه گری و جلب توجه است. چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست... در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالانشان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از «سياست های تنزه طلبانه آمرانه اسليمی حکومت» با تشبث به پوشش و شما و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند ... نوع تشبث شان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده. حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايران تلقی می شوند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.
نـُه روز بعد از انتشار مقاله فوق و بعد از بازتاب و واکنش های متعددی که ایجاد کرد مجدداً و ذیل مقاله «ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» متذکر شدم:
... در يک وضعيت نُرمال و سامان مند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمان های ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است... جوانی که پارسا کيشی آمرانه و خشن (ساديسم مذهبی) را شيوه حضورش در جامعه قرار داده در ضمير ناخود آگاهش در حال انتقام کشی از ناتوانی شخصيت خود در تامين نيازهای اروتيک اش (Erotic) است و جوان ديگری که سيستم فرصت تامين مطالبات اروتيک اش را از مسيرهای مشروع نمی دهد می کوشد با ظهور مظلوم نمايانه در عرصه سياسی (مازوخيسم سياسی) مطالبات خود را فرياد بزند.
فردای انتشار این مقاله «عمادالدین باقی» طی ارسال ایمیلی ضمن هم دلی با امهات مطرح شده در هر دو مقاله جمله معترضه ای با مضمون زیر را به اینجانب متذکر شد که:
از کدام اختلاطی بر سر رمان های میلان کوندرا حرف می زنید؟ کاش این طور بود. جوان امروز اساساً مطالعه نمی کند تا لازم باشد بر سر مطالعات خود با دوستانش اختلاط هم بکند!
باقی درست می گفت. کمااینکه سال گذشته نیز وقتی طی مصاحبه با آقای سهند شمس اسحاقی ایشان مدعی ارتقا سطح فکر و آگاهی به مسائل جامعه نزد حاملان جنبش سبز شدند در پاسخ به ایشان اظهار داشتم:
بگذارید تعارف را کنار بگذاریم ... آقای ابطحی یک بار در سایتش نوشت که جوان امروز با جوان گذشته فرق دارد. فرهیخته است با سواد و با مطالعه و با شعور و فهم و دانش است. در پاسخ به ایشان گفتم که با سوادی شاخص دارد وقتی آمارها می گویند که ضریب مطالعه در ایران هشت دقیقه در سال است! پس کجاست این وفور انتلکتوالیسم و فرهیختگی؟ وقتی انتشار کتاب آن هم توسط معتبرترین ناشرین در ایران تیراژی 1200 رقمی آن هم در کشوری با 70 میلیون نفر می باشد آن هم تیراژ چاپ و نه فروش جائی برای بالیدن به جماعت اهل فهم و تطور و مطالعه می ماند؟ نباید یکدیگر را فریب داد. اینترنتی که گوگل اعلام کرده بالاترین کاربران اینترنتی از ایران برای سکس و پورنو در آن جستجو می کنند! حال من ضریب مطالعه را باور کنم یا اعتراف گوگل را؟
کمااینکه پیشتر نیز در «آسمان سیاه» مدعی بودم:
حتی آمار بالای دختران دانشجو در سیستم آموزش عالی ایران اعم از ورودی ها و فارغ التحصیلان که متولیان وزارت فرهنگ و آموزش عالی بارها به چنان آماری بالیده و می بالند کمترین ارزشی از حیث محتوا ندارد. طبیعتاً برای دختری که از سوئی در «جبر خانواده پدرسالارش» کمترین محلی از اعراب برای تامین مشروع نیازهای جلوه گرانه و توجه طلبانه اش ندارد و متقابلاً در جامعه نیز مواجه با دریائی از منع ها و محدودیت هاست یگانه گریزگاه اش یا خیابان می شود تا با جلوه گری تنانه، توجه مضایقه شده از جانب خانواده اش را از طریق جلب توجه نظربازان تامین کند و یا آنکه از طریق ورود به دانشگاه به عنوان تنها مکان موجود برای فرار از محدودیت های خانواده و جامعه از دانشگاه به عنوان محلی برای کسب حداقلی از آزادی و جلوه گری و خودنمائی و توجه طلبی بهره ببرد. فرجام چنین انتخاب از سر عجزی راندمان بالای ورودی و خروجی دانشگاه ها توسط دختران و انباشت جامعه از آمار بالائی از دختران فارغ التحصیل بدون کمترین بهره علمی از تمامی سال های به بطالت گذشته اش در دانشگاه خواهد بود. یک بررسی کیفی و محتوائی از میزان دانش و علوم مکتسبه این خیل گسترده دانشجویان دختر و ایضاً پسر اثبات کننده چهار سال به بطالت گذشتن عمر ایشان در دانشگاه و خودفریبی ایشان و جامعه با توهم آمار بالای فارغ التحصیلان آموزش عالی بدون کمترین بهره از دانش روز است.
در «آسمان سیاه» تاکید کردم:
بدحجاب صرف نظر از فرهنگ سازی جهان مدرن که از آن به غلط اما به قوت جلوه گری و تن نمائی زن را ترجمه به فضیلت کرده اند، قبل از آنکه هرزگی زن باشد نیاز تحسین طلبانه و توجه خواهانه ذاتی و ژنتیکی زنانی است که پیش از این از توجه و تحسین پدران و مادران خود و ایضاً جامعه شان محروم مانده اند. همچنانکه اوباشگری و وندالیزم و هولیگانیزم، واکنش طبیعی جوانانی است که خانواده و جامعه او را فراموش کرده اند. زمانی که نیاز به توجه و راهنمائی داشته به کمکش نیآمده اند. نتیجه قهری چنین بی التفاتی آن است که این جوان تدریجاً با تلقی تنهائی و فراموش شدگی و بی اهمیتی اش در خانواده و جامعه، مبتلا به سندروم بیگانگی نسبت به خانواده و جامعه اش می شود. طبعاً جوانی که مبتلا به بی احساسی و بی تعلقی به خانواده و اجتماع است اکنون چون خودش هیچ چیز ندارد، دیگر هیچ چیز این خانواده و جامعه را نیز متعلق به خود نمی داند. فرآیند چنین روانگردانی آنست که این جوان از تمامی داشته های جامعه «از جمله نظم آن جامعه» متنفر شده و بمنظور تشفی خاطر خود مترصد آن است تا از هر فرصتی جهت تخریب آن نظمی که کمترین توجه را به او ندارد استفاده برد.
بر همین اساس سال گذشته نیز ذیل مقاله «تغار شکسته تهران» تاکید کردم:
صرف نظر از چند تظاهرات مسالمت آمیز و گسترده تهرانیان معترض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، در فردای به آشوب کشیده شدن تهران شاهد خالی شدن صحنه از حضور اکثریتی معترضین و به میدان آمدن انحصاری جوانان طبقه مدرن و متوسط در جنگ و گریزهای خیابانی با پلیس و لباس شخصی ها شدیم. اما نکته مهم آن بود که چنین حضور جوانانه ای قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود ... چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از22 خرداد و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از 22 خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد. طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند.
به تعبیر «زیگموند فروید»:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.
در مجموع و برخلاف وحید یامین پور هر چند سرخوردگی جنسی را محرک بخش حداکثری «جوانان» در رفتار پرخاشگرانه می دانم اما این سرخوردگی را در حد فاصل خشونت گرائی هر دو گروه از جوانان اعم از لاقیدان و متظاهرین به تقیدات دینی می دانم.
خشونت گرائی که لاجرم هر دو گروه آن را در لفافه «خشم مقدس» می پیچند و می ستایند و بر همین مبنا بود که سال گذشته در «حلیم حلم» دکتر سروش را انذار دادم و امروز نیز بر آن ابرام می ورزم که:
«خشم مقدس، مشروعیت دهنده به خشونت مقدس است و خشونت مقدس مجوز دهنده به جنایت مقدس! جنایتی که در آن ضارب و مضروب و قاتل و مقتول هر دو به یک اندازه قربانی خشونت اند. آنکه می زند و آنکه می خورد هر دو فرزندان وطنند و هر دو مستمند پدری»
در انتها یک نکته مهم را لازم به ذکر می دانم.
روز گذشته یکی از دوستان ضمن ارسال ایمیلی از اینجانب گله کرده بود که چرا جمیع معترضان سال گذشته به انتخابات را لاقیدان به دین معرفی کرده ام و در ادامه نصیحت کرده بودند باید بین لاقیدان به ظاهر دین و باطن دین تفکیک قائل شوم.
پاسخی را که به ایشان دادم مجدداً در اینجا تکرار می کنم و آن اینکه:
اولاً تحلیل اینجانب صرفاً ناظر بر بخش های از جنبش سبز بود و هست که لاقید به دینند و خود نیز این لاقیدی را معترف و مفتخرند. گذشته از آنکه من نمی دانم اولین بار گزاره ظاهر و باطن دین از کجا وارد ادبیات مسلمانان شد؟ چطور می توان باطناً اسلام را انتخاب کرد اما ظواهر مومن دلالت بر آن نکند. این را از آن جهت می گویم که شخصاً و از نزدیک با چنین مدعیانی آشنایم که تا به ایشان حرف می زنیم می گویند ما هم مسلمانیم. اما نه نماز می خوانند نه روزه می گیرند. به تناوب دروغ می گویند بموقع دزدی می کنند نظربازند و ریاکار و هزار کار دیگر می کنند و باز هم مدعی اسلامند. چنین آفتی در هر دو جبهه متظاهرین به دین باطنی و مدعیان دین ظاهری قابل رویت است.
معلوم نیست دکتر سروش مستوجب منقبت است یا مذمت که مبدع قرائت های مختلف از دین نزد مسلمانان شد که اکنون بمجرد آنکه معترض لاقیدی ایشان به مسلمات دینی می شویم، می گویند قرائت ما از اسلام متفاوت است؟!
گوئی اسلام شعر یا موسیقی است که دارای قرائت های مختلف در دستگاه های شور و سه گاه و همایون و ماهور باشد یا سوپرمارکت است که بر حسب سلیقه و تمایل شخصی آن چیزهائی را از اسلام را برداریم که مطابق میل مان است.