۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

دردنامه ای با همسران شهید همت و شهید باکری


سرکار خانم بدیهیان و سرکار خانم امیرانی
بدون مقدمه باید اعتراف کنم انگیزه این وجیزه عرض گلایه ای برادرانه در محضر همسران دو تن از گوهران شب چراغ آسمان پرفروغ ایرانی است که خاک گران قدرش چنین استعداد بالائی در آمایش و پردازش چنان دُردانگانی را در خود مضمر و پرورانده ...

با تشکر از دوستانی که لطف کردند و برای اشتراک از این به بعد مقالات اینجانب ثبت نام کردند از آنجا که قبلاً خدمت دوستان معروض داشته بودم ثبت نام صرفاً تا پایان ماه دسامبر می باشد لذا از این تاریخ به بعد اهتمام خود را صرف تمهید مقدمات مراحل ثبت اشتراک و ارسال مقالات خواهم کرد. به همین منظوز طی چند روز آینده خدمت عزیزان ثبت نام کرده ایمیلی ارسال خواهد شد تا مراحل اجرائی و چگونگی دریافت مقالات را خدمت ایشان اطلاع رسانی نمایم
ممنون می شوم دوستان مزبور بعد از دریافت ایمیل اینجانب، لطف کرده و اعلام وصول نمایند تا از دریافت اطلاعات مزبور اطمینان حاصل شود
با تشکر
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید

۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

اعترافی ناخواسته!


یکشنبه چهارم دی ماه گذشته و مصادف با عید کریسمس مسیحیان، تلویزیون فارسی بی بی سی طی گزارشی در برنامه 60 دقیقه بند را آب داد و با صریح ترین زبان و در عین حال ناشیانه ترین شکل ممکن کانون نگرانی خود و دولت بریتانیا و ایضاً مجموعه کشورهای غربی از تحولات در خاورمیانه را اطلاع رسانی کرد.
بی بی سی در قسمتی از برنامه 60 دقیقه آن روز چیزی را پخش کرد که تاکنون در عرف ژورنالیستی فاقد معنا و مسمی است و معلوم نیست چه نامی بر آن می توان گذاشت. آن برنامه را نه می توان پروپاگاندا نام نهاد یا رپرتاژ آگهی خواندش و ایضاً گزارش خبری یا مصاحبه و امثالهم . متاسفانه طی 3 روز گذشته که منتظر ماندم تا بی بی سی برنامه مزبور را بر روی سایت خود قرار دهد اما ظاهراً مسئولین بی بی سی هم متوجه اوت بودن فوق تصور برنامه مزبور شده و از صرافت قرار دادن آن بر روی سایت شان گذشتند!!!
داستان از این قرار بود در برنامه مزبور یک کاناپه در نظر گرفته بودند که در یک طرف آن سرکار خانم «شیرین عبادی» برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نشسته و در سوی دیگر سرکار خانم «توکل کرمان» از یمن و برنده همین جایزه در سال 2011 نشسته بود. همه کادر خلاصه شده در این کاناپه دو نفره بود. صورت برنامه هم فاقد مصاحبه کننده یا گزارشگر یا مجری و میزبانی بود و تهیه کنندگان «نابغه»! این برنامه تنها لازم دیده بودند این دو را مقابل یکدیگر نشانده و بدون هیچ مقدمه ای طرفین را به نوبت ملزم به گفت و گو با یکدیگر کنند! آن هم مکالمه ای بدون ترجمه که همین امر نشان می داد سناریو از قبل به طرفین ارائه شده و طرفین از آنچه که باید می گفتند و می شنیدند از قبل مطلع و توجیه شده بودند.
ابتدا خانم عبادی به زبان فارسی شروع کرد و بعد از آن خانم کرمان به زبان عربی پاسخ ایشان را می داد که از قبل فرمایشات ایشان به فارسی ترجمه و زیر نویس شده بود. تا دو سوم این گفتگو بیننده مطلب خاصی را نمی گرفت و طرفین در حال دادن شرح وضعیتی از خود و پیشینه مبارزاتی خود به یکدیگر و ایضاً بینندگان بودند و تنها نکته ای که بشدت در ذوق بیننده می زد آن بود که ظاهراً کارگردان برنامه خانم عبادی را بخوبی از کیفیت برنامه مطلع و توجیه نکرده بود و مشارالیه تصور کرده بود در این برنامه باید نقش یک مادربزرگ را بازی کند که با زبان و انگشت انذار و تبشیر و هشدار و با گویشی لفظ قلم و عصا قورت دادگی!!! در حال دادن مشورت و نصیحت به نوه خود می باشند!!!
اما گل داستان در دقایق پایانی برنامه بود که بوضوح و به ناشیانه ترین شکل ممکن داغ دل و نگرانی اصلی تهیه کنندگان این برنامه را لو داد.
خانم عبادی در اپیزودی که باید حرف اصلی را می زد ناگهان و بدون مقدمه انگشت هشدار را بسوی خانم کرمان گرفت و خطاب به ایشان و دیگر مردم یمن که در حال حاضر علیه حکومت دیکتاتوری علی عبدالله صالح در خیابان های صنعا مبارزه می کنند گفت:
مواظب باشید که اشتباه ما ایرانی ها را در سال 57 مرتکب نشوید و «ایران را الگوی خود قرار ندهید» که دین اسلام را با حکومت تلفیق کردیم.گل حرف خانم عبادی و البته برنامه سازان پشت پرده مزبور همین یک جمله بود:
ایران را الگوی خود قرار ندهید! ایران را الگوی خود قرار ندهید! ایران را الگوی خود قرار ندهید!منتهی در انتقال این جمله تا آن اندازه ناشیانه عمل کرده بودند که چیزی نمانده بود که خانم عبادی در آخر بگوید:
تو را به حضرت عباس ایران را الگوی خود قرار ندهید!!!نکته جالب تر آن که خانم عبادی در دقایق پایانی این برنامه ضمن تکرار مکرر این جمله مدام نیز می کوشید ذات اسلام را منزه از حکومت ورزی معرفی نماید. آن هم اصراری از جانب کسی که اساساً نمی داند اسلام با چه سینی نوشته می شود و کمترین شناختی با مبانی دین ندارد تا جائی که نگاه های خانم کرمان که مانند خانم عبادی مسلمان است اما با حجاب کامل و با تحیر خود را مقابل زنی مدعی مسلمانی می دید که فاقد حجاب است!!!!
القصه این برنامه رسوا زمانی قابل فهم تر است که متوجه باشیم بی بی سی از ابتدای شکل گیری انقلابات خاورمیانه چند بار تغییر فاز داد.
بی بی سی در ابتدا اصرار داشت و تاکید می کرد این انقلابات تعلق به بدنه سکولار دارد و ترکیه را الگوی خود قرار داده اند!
در فاز دوم که در تونس و مصر اسلام گرایان پیروز انتحابات شدند با تاخیر توام با ترشروئی و با لحنی دلنگرانه بر تفوق اسلام گرائی در انقلابات عربی تن دادند.
و در فاز فعلی که اصرار دارند تا این کشورها را در پروای الگو قرار دادن انقلاب ایران قرار دهند.
لیکن و ظاهراً ایشان در دادن چنان پروائی تا آن اندازه سراسیمه و دل نگران شده اند که لااقل خود را مقید نمی بینند تا به ارزنی ظاهرسازی و انتقال غیر مستقیم هشدار مزبور با زبان حرفه ای جهان رسانه و ایضاً سیاست پیغام خود را القا کنند!!!

ثبت نام تا آخر دسامبر

دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:
http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

از سروش فیلسوف تا سروش چریک!


نامه اخیر دکتر عبدالکریم سروش به آیت الله خامنه ای هر چند از حیث شکلی و محتوائی نامه ای مغلق و پرتکلف و ادیبانه و در عین حال پر محتوا بود (صرف نظر از اعتقاد به درستی یا نادرستی ادعاهای مطرح شده در آن نامه که شخصاً محتوای آن را قابل نقد می دانم و در فرصتی مقتضی به آن خواهم پرداخت) اما چنانچه ملاحظه شد این نامه علی رغم آنکه در وسعتی بسیار بالا تیراژ گرفت و منتشر شد اما بمانند یک صاعقه پر سر و صدا بود که علی رغم پر صولتی اما به همان سرعت هم فراموش شد! این در حالی است که سروشی که پیشتر در کیان یا کیهان فرهنگی می نوشت و یا سروشی که در مسجد امام جعفر صادق اقدسیه تهران، اوصاف متقین را تدریس می کرد کلامی ماندگار تر و اثرگذار تر نزد مخاطب داشت. شخصاً دلیل آن مانائی کلام در سابق و این میرائی فعلی را تغییر جامه ایشان از سروش عالم به سروشی در قد و قامت یک فعال سیاسی می دانم که لباس نوین بشدت بر قامت ایشان ناساز است.
سروش تا زمانی که خود را درست تعریف کرده بود و در قد و قامت یک عالم حرف می زد و می نوشت اثرگذار و ماناتر از سروشی است که اینک می کوشد خود را در قواره یک فعال سیاسی تعریف کند.
بالغ بر 20 سال پیش خطاب به دکتر علی اکبر ولایتی وزیر خارجه وقت طی مقاله ای معروض داشتم:
اگر نمی توانید آنی باشید که دوست دارید باشید سعی کنید آنی شوید که می توانید باشید!


ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:
http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html


۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

فراخوان ضد انقلاب!


با گذشت بیش از 32 سال از انقلاب اسلامی ایران پدیده ای بنام «ضد انقلاب» که طی 32 سال گذشته هم جوار و بموازات انقلاب و نیروهای مدافع انقلاب در بیرون و  درون ایران شکل گرفت و بنام مخالفت با جمهوری اسلامی ریشه دواند و فرم گرفت و ابراز و اعلام وجود کرد اکنون و مدت هاست که به مرز ابتذال رسیده.
ضد انقلاب بواقع اسم مستعار مخالفان بیرون و دورن مرزی جمهوری اسلامی شده که به صراحت می توان ایشان را مشتی چهره ثابت و با افکار و اندیشه های نخ نما و تغییر ناپذیر و تکراری و تخیلی، تعریف و تبیین کرد!
32 سال است این کُلنی ارزنی استعداد از خود نشان نداده تا لااقل جهت ارتقا جایگاه و اعتبار سیاسی و آنالیتیک خود دست به نوآوری زده و لااقل مخاطبان خود را بهره مند از تحلیل های هر چند ضدانقلابانه اما واقع بینانه و راهگشایانه کنند تا مخاطبان شان نیز بتوانند از دل چنان تحلیل هائی از شـَــمّا و چشم انداز و فهمی منطبق با واقعیت برخوردار شوند. تحلیل هائی مبتذل و مهوع از جانب چهره های تکراری و خسته کننده و فسیل شده در تئوری هائی انتزاعی و کُپی ـ پیست شده که تمامیت چلانده شده آن حداکثر تا آنجا پیش می رود که:
«جمهوری اسلامی به استعداد و استظهار مشتی ساندیس خوار و قدرت فاشیستی اسلحه و پول نفت باقی است و حداکثر تا یک سال دیگر سقوط می کند!»
من برخلاف امام سجاد که خداوند را شاکر بود که ایشان را از دشمنانی احمق برخوردار کرده شخصاً قائل به آنم که «دشمن دانا» بمراتب ارجح تر از «دشمن نادان» است و اساساً انسان در مصاف با دشمنان دانا و متبحر است که می تواند توانائی های خود را تقویت و افزایش دهد.
بقول نظامی:
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
و یا بتعبیر سعدی:
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست
بر همین اساس تصور می کنم که وقت آن رسیده تا از میانه نسل دوم و بلکه سوم «جماعت ضد انقلاب» افراد و چهره هائی جدید علم مخالفت با جمهوری اسلامی را از دست سنگواره های فعلی گرفته و ضمن اعاده حیثیت برای جامعه ضد انقلاب! پدرخوانده های اپوزیسیون را همراه با تحلیل های کلیشه ای شان را محترمانه به دوران بازنشستگی و استراحت هدایت کنند.
در این صورت شاید جمهوری اسلامی از این توفیق برخوردار شود تا از میانه نسل دوم و سوم ضد انقلاب پدیده ها و چهره های شاخصی پیدا شود تا ضمن تحفظ نفرت و عداوت خود با حکومت مستقر در تهران و اعتقاد به اوج فاشیستی و استبدادی و لایعقلی زمامداران در جمهوری اسلامی، لااقل بتوانند هم حرف و نظر و تحلیلی نو و بدیع و راهگشا و واقع بینانه برای مخاطبان شان ارائه نمایند و هم زمان و در مصاف با جمهوری اسلامی تمهید کننده جدالی احسن شوند که منجر به ارتقا سطح بحث و منازعه بین طرفین باشد.

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

پایانی خودخواسته!


برگرفته از صفحه شخصی فیس بوکم:
آغاز ثبت نام نامزدهای نمایندگی در نُهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی طلیعه مبارکی است جهت تداوم سیاست ورزی اصلاح طلبانه برای همه آنانی که از 22 بهمن 57 راسخانه تصمیم گرفتند با مشارکت در پروسه تصمیم گیری های کشور مقدرات خود و مملکت شان را راساً عهده داری کنند.
چهار سال پیش در چنین ایامی با توجه به فرصتی که ستاد انتخابات کشور ازطریق اینترنت برای آن دسته از متقاضیان ثبت نام در انتخابات مجلس که در خارج از کشورند فراهم کرده بود شخصاً اما کرهاً !!! و بنا به توصیه برخی از دوستان و بعد از مشاورت با حجت الاسلام کروبی اقدام به ثبت نام در انتخابات مجلس هشتم کردم و خوشبختانه! در مرحله بررسی مدارک بدلیل عدم دسترسی به نسخه اصلی برخی از مدارک درخواستی، عملاً امکان قانونی ثبت نام از اینجانب سلب شد. اما اینکه این حضور را «کرهاً» می دانستم از آن بابت بود که از سال 69 که از وزارت خارجه بیرون آمدم با توجه به تجربه کار در آن وزارتخانه و شناختی که از مباینت بین روحیات شخصی خود با اشتغال در فضاهای اداری پیدا کردم با خود متعهد شدم تا دیگر در هیچ سمت اداری ـ حکومتی عهده دار مسئولیت نشوم. علی رغم این با اصرار دوستان در انتخابات هشتم مجلس ثبت نام کردم و یکی از دلائل آن هم بازگشت به این نکته داشت که اینجانب تنها کسی بودم که برای نخستین بار بالغ بر 12 سال پیش ارائه دهنده این پیشنهاد شده بودم که:
با توجه به صراحت قانون اساسی ایران مبنی بر لزوم برخورداری هر 300 هزار نفر ازشهروندان از یک نماینده در پارلمان و با توجه به حضور گستره ایرانیان در خارج از کشور لازم است ایشان نیز برخوردار از یک یا چند نماینده در پارلمان ایران باشند (مقاله بیست و هشتمین استان ـ 30 بهمن 78) 
علی ایحال آن انتخابات الحمدالله با عدم حضور بنده بخیر گذشت!
اما امروز نیز جای تقدیر از آن دسته از اصلاح طلبان و هر فرد و جناحی در داخل ایران دارد که با حس مسئولیت خود را در معرض انتخاب شهروندان جهت حضور در پارلمان قرار داده اند. با امید به اعمال دُزی از تسامح و خویشتن داری در تشخیص صلاحیت نامزدها توسط شورای نگهبان، معتقدم برای آنانی که بنا به هر دلیلی انتخابات را مستقیم یا غیر مستقیم تحریم کردند باید دست تکان داد و خداحافظی ایشان با دنیای سیاست ورزی مصلحانه و قانونی در کشور را هر چند به تلخی اما ناگزیر باید برسمیت شناخت. اما به هر حال بازی با دوستان مزبور یا بدون دوستان مزبور کماکان در اردوی قانون و سیاست رسمی و حضور علنی بین «مردم» و «حکومت مردم» همچنان ادامه خواهد داشت.
ایام تان بکام . خاطرات تلخ و شیرین زیادی را از خود در حافظه تاریخی ایران طی چند سال اخیر بجا گذاشتید . هر کجا هستید و هر کجا رفتید موفق باشید.

ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

ستاره های کاغذی!




اظهارات اخیر «داریوش اقبالی» آوازه خوان سرشناس ایرانی در BBC فارسی سندی آشکار از بی صداقتی با مخاطب بود!
ظاهراً عمده اهتمام «اقبالی» در این اظهارات تصحیح یا تکذیب آن بخش از صحبت های «ایرج جنتی عطائی» ترانه سرای اصلی اشعار خوانده شده آوازه خوانانی نظیر «داریوش اقبالی» و «فرهاد مهراد» بود که چند ماه پیش در
BBC مطرح کرد.
جنتی عطائی آن موقع به
BBC گفت وی ترانه هائی مانند «جنگل» یا «جمعه» و دیگر اشعاری از این دست که اعتراضی به وضعیت موجود سیاسی بعد از تراژدی سیاهکل بود را با آگاهی سیاسی و به اعتبار یک عقبه فکری و هویتی سیاسی می نوشته اما خوانندگان این اشعار لزوماً در جریان محتوای آن نبودند و اساساً فاقد آگاهی سیاسی اجتماعی در خوانش چنان اشعاری بودند. اما تلاش «داریوش اقبالی» در بی بی سی آن بود تا برخلاف ادعای جنتی عطائی حضور خود در عرصه خوانندگی در رژیم پهلوی را حضوری آگاهانه و از سر درد و دغدغه سیاسی و اعتراض به وضع موجود معنا و معرفی کند.
تلاشی که بشدت تصنعی و ناصادقانه بود.
ادعای جنتی عطائی
از آنجا قابل فهم و اقبال است که مثلاً فردی مانند «داریوش اقبالی» بدون کمترین تحصیلات آکادمیک و دانش و اطلاعات سیاسی یا سابقه فعالیت سیاسی با فعالان چریکی و سیاسی وقت و در سن 20 سالگی و تنها با اتکای بر صدای خوش و خش دار، چگونه به اوج آگاهی و درک سیاسی رسیده و برای مبارزه با ظلم موجود روی به ترانه خوانی سیاسی آورده باشد!!!؟
چنانچه «اقبالی» اصرار دارد با این ادعا خود را بر تارک ستاره های سیاسی آن دوران بچسباند باید به این نکته پاسخ بگوید که چطور وقتی وی ترانه زیبای «بوی گندم» را که اعتراضی ظریف به برنامه اصلاحات ارضی شاه بود را خواند چنانچه این خوانش از روی انتخاب و شعور و آگاهی سیاسی بود چرا بعد از بازداشت کوتاه مدت اش توسط ساواک و خوردن چند سیلی یکباره سر از کاباره باکارا درآورد و «رسول رستاخیز» را در تمجید از شاه و تاسیس حزب رستاخیز خواند!!!؟
واقعیت آن است در آن دوران و ایضاً در همه دوران برخی از جوانان از سر جوگیری و هیجان زدگی و بصورتی ناخواسته و تصادفی سر از سیاست در آورده و می آورند و این حضور بدلیل فقدان خمیر مایه هویتی و دانشی و بینشی کم فروغ می ماند. اما سیاست تا آن درجه استعداد دارد تا چنان جوانانی را تا آخر عمر دچار توهم «خود چگوآرا بینی» کند تا جائی که همین «داریوش اقبالی» را در خلال ناآرامی های کم فروغ در تهران در حاشیه بازی های مقدماتی جام جهانی در 8 سال پیش ، مبتلا به چنان تخیلی کند تا با توسل به یک سروده «حرکت از این بیش شتابان کنیم» و تکرار سرسام آور آن در تلویزیون های لوس آنجلسی تصور کند می توانست و می تواند در مقام لیدری سیاسی، توده ها را راهبری انقلابی کند!
چنین اتمسفری در سیاست هر چند می تواند ستاره سازی کند اما چنان ستاره هائی قبل از واقعی بودن کاغذی اند!!! همچنانکه فرهاد مهراد نیز هر چند توانست تا ...


بخشی از مقاله جدیدم تحت عنوان «ستاره های کاغذی»


۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

حباب!


...  خرداد ماه سال 82 که مقاله «ازعسگر گاریچی تا سعید عسگر» و «ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» را در توصیف چیستی و چرائی شهرآشوبی جوانان در ایران را نوشتم و در آنجا صراحتاً متذکر شدم:
تلقی مُعوّج از مطالبات نسل جوان که بدنه ماکزيممی بانيان دوم خرداد را تشکيل می داد و محدود کردن اين مطالبات به توسعه سياسی دومين کژراهه استراتژيک رهبران جنبش اصلاحات بود. رهبران جنبش اصلاح طلب ايران به غلط معنای رويکرد سورپرايز دوم خرداد را از دل مطالبات سياسی خود معنا و استحصال کردند. رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند!
دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزادي های سياسی باشد، برخاسته از نيازهای ژنتيکی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی است. جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد. همچنانکه در حال حاضر نيز ... نزد جامعه جوان ايران قبل از آنکه بود يا نبود نظارت استصوابی حائز اهميت باشد، برگزاری آزادانه مراسم چهار شنبه سوريش حائز اهميت بيشتری است. برای نسل جوان فعلی ايران قبل از آنکه تبيين اختيارات رياست جمهوری منشاء اميد باشد آزادی وی در نوع پوشش و فراغت های مشروع شهروندی و فرصت داشتن برای ابراز شادي ها و شيطنت های دوران جوانی اش تحريک کننده و اميد بخش است!
جوان به اقتضای سنش محتاج جلوه گری است. حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايران شده اند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول  بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.
در يک وضعيت نُرمال و سامانمند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمان های ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است.
بعد از انتشار این دو مقاله بود که سیلی از ترشروئی متوجه اینجانب شد بر این مبنا که:
هیچم نخیر! ما جوانها خیلی هم فرهیخته و فاضل و دانشمندیم.
علی ایحال اکنون نیز و بعد از 8 سال از آن تاریخ کماکان درب بر همان پاشنه می چرخد و «فرجامی»  نامی که دیگر با درصدی تخفیف می توان جوانش تلقی کرد در «زرد نامه روز» و در مقام استقبال از حمله نظامی به ایران صادقانه سفره دل خود را باز کرده و به تلویح گفته:
آن بظاهر خیراندیشان مخالف حمله نظامی به ایران متوجه نیستند که:
 تقصیر قشر جوان و بخش عظیمی از جامعه نیست که روشنفکران دینی، اصلاح طلبان، ملی مذهبی‌ها و ایدئولوگ‌ها محسن نامجو گوش نمی دهند، آواتار تماشا نمی‌کنند، اسپرسو نمی‌نوشند، دوستی ندارند که برایشان در پارک گیتار بنوازد، دوست دختر یا دوست پسر ندارند، به اینترنت پر سرعت نیازی ندارند، رقص را جلف می‌دانند، وقتشان را با آب‌بازی تلف نمی‌کنند، ابرو برنمی‌دارند، به رنگ‌آمیزی درو دیوار شهرها اهمیت نمی‌دهند... نسل جوان می‌خواهد بشنود، بگوید، بخندد، بنوشد، برقصد، ببیند، زندگی‌ کند. مساله ایران این نیست که کار نیست، آزادی نیست، رفاه نیست... در وهله اول این است که زندگی نیست(!) و زندگی را همان چیزهای کوچک و پیش پا افتاده‌ای تشکیل می‌دهند که نه در خبرها چندان ظاهر می‌شوند و نه در تحلیل‌های سیاسی و نه در بیانیه‌های "تحت هر شرایطی".

این بنده خدا و دیگر جوانان مشابه وی مشکل شان آن است که مبتلا به خلط موضوع و محمول شده اند. به قطع و یقین شادی و سرور و ابتهاج  نیازی ذاتی و ذهنی ـ روانی هر انسانی است اما محل نزاع مصادیق کش دار و حائز قبض و بسط شادی اند که بسته به خرده فرهنگ هر جامعه ای می توان برای آن  پیشنهاد داشت و ذائقه و سلیقه سازی کرد.
بر همین اساس است که در همان جامعه ای که امثال مشارالیه و هم کیشان مشارالیه فقدان بگو و بخند و نوشیدن و رقصیدن و آب بازی و دوست پسر و دوست دختر داشتن و زیر ابرو برداشتن را نبود زندگی و ایضاً شادی معنا می کنند هستند جوانانی که از دل اعتکاف و نماز شب و عبادت و معنویت و مساعدت و عیاری و انسان دوستی و پرهیزگاری اسباب ابتهاج و سرور و شادی ذهنی و روانی اش را فراهم می کنند.
نکته مغفول در کیفرخواست صادره چنان جوانانی از زندگی ناشاد شان، خلط مفهوم شادی با مصادیق شادی است.
چنانچه شادی وجوهی خاص از لذت معنا شود که موجب جلای درون از غم و ناراحتی است برای حصول به چنین ابتهاجی می توان اقدام به تعریف و تحمیل ذائقه شادی ساز و شادی آور کرد.
بر این اساس چنین جوانانی غافلانه در حال بازی کردن (یا شادی کردن) در زمینی هستند که دیگران استانداردش را جاعلانه تعریف و به ایشان القا کرده اند.
چندی پیش یکی از همین دست جوانان در وبلاگ شخصی اش نوشته بود:
اکنون پنج سالی می شود که با هیچ زنی سکس نداشته ام و بشدت دلتنگ آنم تا صبح خود را در حالی آغاز کنم که زنی زیبا در بسترم آرمیده باشد و با بوسیدن اش در آغاز صبح عطر و حلاوت لب های با طراوت اش در اعماق وجودم جاری شود!

در ذیل نوشته ایشان مرقوم داشتم که جنابعالی به قطع و یقین نه تنها پنج سال بلکه هرگزبا هیچ زنی هم بستر نبوده اید تا بدانید با بوسیدن صبحگاهی دلبرتان مجبورید بوی گند دهان ایشان را تحمل فرمائید همچنانکه آن علیا مخدره نیز محکوم به تحمل بوی گند دهان شما قبل از مسواک کردن صبحگاهی خواهند بود!!! مشکل شما آن است که در دنیای تخیلی تان واقعاً تولیدات هالیوود را باور کرده اید که در آن جناب «براد پیت» سینی صبحانه را در بستر برای «آنجلینا ژولی» آورده و آن علیا مخدره نیز با همان آرایش دست نخورده گیسوان و رُژ لب دست نخورده ازشب قبل با لبخندی ملیح شوی خود را میهمان عطر دل انگیز بوسه ای داغ می کنند! البته دنیای قشنگ و دل انگیزی است اما شوربختانه واقعیت ندارد.
البته جوان مزبور بشدت برآشفت اما واقعیت آن است که آن برآشفتگی ناشی از ترکیدن حباب تخیل شیرین اش و مواجه کردنش با دنیای واقعی بود.
بر همین مبنا جوانان کشوری مانند ایران چاره ای ندارند تا تن به این واقعیت بدهند که اولاً رقاصی و می خوارگی و دوست دختر و دوست پسر گزینی اولاً و لزوماً ماهیت شادی نیست و مصادیق شادی هائی هستند که بصورتی غیر مستقیم برای ایشان ذائقه سازی و به ایشان به عنوان «محمول شادی» القاء شده.
ثانیاً ایشان در کشوری زندگی می کنند که بنا بر همان استاندارد دمکراسی، کشوری اسلامی است و اکثریت جامعه مسلمانند و به احترام اکثریت جامعه ملزم به رعایت قواعد زیست مسلمانانه اند.
مشکل چنین جوانانی قبل از نوع حکومت و شیوه حکومت شان، خودشانند! ایشان موظفند ابتدا هویت خود را در یک کشور اسلامی درست تعریف کنند و بعد از آن سیاهه شادی های مطمح نظرشان را از جامعه و حکومت شان مطالبه کنند.
بقول مولانا:
آن یکی در کنج زندان، مست و شاد
و آن یکی در باغ ترش و بی مراد
و به تعبیر زیبای علامه طباطبائی:
دوش که غم، پرده ما می درید    خار چو اندر دل ما می خلید
در بر استاد خرد پیشه ام        شکوه نمودم غم و اندیشه ام
گفت که در زندگی آرام باش     هان گذران است جهان، شاد باش
و یا به قول آمریکائی ها: ....؟؟؟

بخشی از مقاله جدیدم تحت عنوان «حباب»

تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید.

لینک مقالات:
از عسگر گاریچی تا سعید عسگر و ایضاح آن

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

طباخی خبر!

زمانی این رسانه های خبری بودند که مخاطب خود را انتخاب می کردند اما امروز و عموماً بر عکس شده و این مخاطب است که رسانه خود را انتخاب می کند و ملاک این انتخاب، «تغذیه خبری سالم» نیست بلکه «تغذیه خبری مطلوب» است! یعنی مخاطب بدنبال تغذیه خبری نیست بلکه در جستجوی رضایت خبری است. دوست دارد آنی را بشنود که دوست دارد بشنود! کاری هم به درستی یا نادرستی خبر ندارد مهم آن است که خبر مزبور منطبق با علاقه و میل و نظر و طبع وی باشد!
مانند آن که رجوع شما به رستوران صرفاً برای خوردن غذای لذیذ و موافق طبع تان باشد و کاری به سالم و مفید و بهداشتی بودن غذا نداشته باشید!!!
بر همین اساس است که آنانی که پای تلویزیون های لوس آنجلسی می نشینند همان قدر از داده های این رسانه ها!!! رضایت دارند که سکولارهای تلویزیون بی بی سی از تولیدات آن مشعوف می شوند. همچنانکه بینندگان «لوده واره پارازیت» به همان میزانی از این ابتذال راضی اند که بینندگان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران اسباب رضایت و مسرت شان از این رسانه ملی فراهم است.
طبیعتاً ماحصل چنین روندی منجر به آن خواهد شد و شده است که رسانه ها نیز بدون توجه به واقعیت و بمنظور حفظ مخاطب، تولیدات خبری شان را صرفاً مطابق با سلیقه و طبع و میل مخاطب ، طباخی کنند!!!

تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.

آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

کابوس!

فونیکه سی، مهاجم سیاهپوست تیم نفت اخیراً طی مصاحبه ای باروزنامه ورزشی گل اظهار داشته:
سه سال است كه در فوتبال ایران حضور دارم. طی این سه سال تا توانسته‌ام از بازیكنان فحش شنیده‌ایم. شاید گاهی اوقات حرف‌هایشان را نشنوم ولی كاملا می‌فهمم كه در حال فحاشی كردن هستند. از زمانی كه در لیگ‌برتر بازی می‌كنم این توهین‌ها را بیشتر می‌شنوم و حالا كه نسبت به گذشته فارسی را بهتر یاد گرفته‌ام، شنیدن این الفاظ آزارم می‌دهد. باور كنید طی این مدت بارها شنیده‌ام كه بازیكن حریف به من گفته است كه سیاهی و بو می‌دهی. آیا اینها نمی‌دانند كه من هم مثل آنها مسلمان و شیعه هستم؟ از این رفتارهای تبعیض‌آمیز خسته شده‌ام و منتظرم تا لیگ به پایان برسد و از ایران بروم!

جناب فونیکه!
شما خودتان را ناراحت نفرمائید. آنانی که شما را مورد طعن نژادی قرار می دهند نه مسلمانند و نه شیعه. یعنی فکر می کنند مسلمانند و شیعه در حالی که هیچکدام از احکام و فرائض اسلام و تشیع در احوال و رفتار و گفتار ایشان مشهود نیست.
کمتر فوتبالیست اخلاقگرائی در ایران مانند «سید مهدی ابطحی» پیدا می شود که بتوان سلوک دینی را در رفتار و گفتارش ملاحظه کرد.
این دست از فوتبالیست ها و ایضاً دیگر ایرانیان آنانی هستند که اتفاقاً نه تنها مسلمان نیستند! بلکه ایرانی هم نیستند! یعنی تخیل می کنند به نژاد برتر و سفید پوست و چشم آبی تعلق دارند و ذاتاً بچه «بورلی هیلزاند»!!!! اما از بد حادثه در ایران متولد شده اند. در حالی که همان نژاد «خود برتر خوانده» نیز نوع نگاه شان به ایشان در بالاترین سطح از مشتی رعیت خانه زاد بالاتر نمی رود.
جناب فونیکه!
دفعه دیگر که کسی از این جماعت به شما اسائه ادب کرد از قول زنده یاد پروین اعتصامی این شعر را به ایشان هدیه بفرمائید:
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بوئی
گفت، از عیب خویش بی‌خبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتن از زشتروئی دگران
نشود باعث نکوروئی
تو گمان میکنی که شاخ گلی
بصف سرو و لاله می روئی
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینوئی
خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تا هم از ساکنان این کوئی
ره ما، گر کج است و ناهموار
تو خود، این ره چگونه میپوئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول، آن به که عیب خود گوئی
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمی شوئی

زنده باشی و این خاطره تلخ را عاملی برای تقویت اسلام و مسلمانی و تشیع بیشتر خودتان قرار داده و در بازگشت به کشورتان دیگر هرگز به این ایران و ایرانیان فکر هم نکنید آن صرفاً در حد کابوسی از ایران با خود همراه داشته باشید! کابوسی که سالهاست گریبان گیر خود ایرانیان هم می باشد!


تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.

آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

زلفعلی ها!!!

کاریکاتور بالا نماد برجسته ای از توهم جماعت ملی گرای ایرانی است که از بدو ظهورش در فضای سیاسی ایران بمثابه طاس هائی بودند که خود را زلفعلی می نامیدند و ایضاً می نامند!
در طرح فوق طراح با اشاره به خبری مبنی بر آنکه یک بچه شیر در یکی از خیابان های تهران پیدا شده کوشیده این شیر را نماد شیر و خورشیدی نماید که قبل از انقلاب بر پرچم ایران قرار داشت و اکنون جای آن را کلمه الله گرفته.
توهم زدگی این جماعت مدعی ملیت و وطن دوستی در طرح مزبور از آنجا ناشی می شود که مطابق یک عرف نانوشته اما قابل فهم هر کشوری در انتخاب نماد های ملی خود متوسل به چیزی می شوند که در تاریخ یا جغرافیا و فرهنگ شان مانوس است. به عنوان نمونه درخت سدر بدلیل خاستگاه و فراوانی اش در لبنان مبدل به نماد این کشور بر روی پرچم لبنان شده. یا عقاب کله سفید بدلیل اشتهارش و فراوانی اش در کوهستان راکی مبدل به نماد ایالات متحده شده و یا خرس خاکستری که آن هم بدلیل فراوانی در روسیه نماد این کشور است ایضاً خروس در فرانسه و هکذا دیگر کشورها . اما نکته جالب توجه آن است که اساساً جغرافیای ایران هرگز برخوردار از «شیر یال دار» نبوده و زیست بوم این گونه از شیرها عمدتاً در صحاری و جنگل های آفریقائی است اما آن زبان بسته ها نمی دانستند و نمی دانند جماعت توهم زده ایرانی وقتی قرار است چیزی را انتخاب کنند کاری به اعتبار و استناد آن ندارند فقط می کوشند از هر چیز بزرگ ترین و قدرتمند ترین و باشکوه ترین اش را به عنوان ماهیت و هویت خود برگزینند! کاری هم ندارند که آن گزینه تا چه اندازه با عالم واقع منطبق است!!! به همین دلیل است که در طول تاریخ ایرانیانی از این جنس، مردمانی باهوش ترین و زیبا ترین و فرهیخته ترین بوده اند که اصفهان شان بدون کمترین تواضع نصف جهان است!!! و هنر نیز نزد ایرانیان است و بس!!! و طبیعتاً شیر یالدار هم نماد پرچم شیر و خورشدشان است و بس!!!
با این همه فضیلت این هم وضعیت گذشته و حال شان است!!!

تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندانdariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html 



۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

وحشت از بی آخری!

... آنان که طبعی لطیف دارند بشدت از خواندن این متن بپرهیزند!
بی آخری خوفناک ترین تصور یا فرجامی است که فهم و تحمل آن تا آن درجه سنگین و دهشتناک است که توان آن را دارد تا کوه ها را نیز از شدت هراس خرد کند و منهدم سازد!
ترس از بی آخری یا وحشت از جاودانگی، ترس از بی زمانی یا ترس از حیات بی انتها، ترسی است که ریشه اش در نداشتن نقش و عاملیت در روند جاوانگی زمان و حیات است.
وه چه خوفناک است اگر بپذیرید از پس دنیای مرگ می تواند حیاتی دوباره و سه باره و چند باره و صد باره و هزار باره و لایزال وابدی باشد بدون آنکه خود هیچ نقشی در فرآیند تکوین آن نظام خلقت داشته باشید!
بدون آنکه بتوانید نهایتاً پاسخ این پرسش جان سوز را بیابید که:
آخرش چی؟ صاحب اصلی اش کیست و مالک اش این منظومه خود ساخته را غایت و فرجامش را کجا تعریف کرده؟ گیریم بهشتی بود و دوزخی. بعدش چی؟ گیریم رفتیم و باز آمدیم! گیریم باز هم رفتیم و آمدیم! گیریم ده ها و صدها بار و هزاران بار هم رفتیم و آمدیم! از پس این یک روز ده روز صد روز و هزار روز و هزاران روز و صدها هزاران روز میلیونها روز صدها میلیون روز و صدها میلیون سال و صدها میلیون قرن و میلیاردها میلیارد قرن ماهیت این دایره خلقت و کهکشان هستی و جایگاه بی اثر و فاقد عینیت و ناتوانی ما در نظامی که بیرون از فهم و توان «من انسان» استوار است و مانا و توانا در حال بودن و شدن است، من کجای خلقتم و چرا تمام نمی شوم؟ چگونه تمام نمی شوم؟
این دایره انتهایش کجاست؟ بی انتهائیش کجاست؟
بی  فرجامی خوفناک این بی ابتدائی و بی انتهائی و ابدیت که «من انسان» ناخواسته در آن ساخته و واقع شده و محکوم به حضور ابدی در آن شده ام پرسشی است بیرون از تحمل و توان انسان موجود.
پرسشی جانسوز که طبایع ناتوان انسان گاه ایشان را تا مرز هلاکت و خود کشی کشانده و می کشاند.
علی رغم چنین وحشتی قابل فهم از چنان بی آخری هولناکی، پاسخی بغایت آرامش دهنده و قابل فهم در دل این جاودانگی هراس آور نهفته. پاسخی که بسیار نزدیک است اما انسان آن را نمی بیند یا نمی خواهد ببیند ...
... ظرافت نهفته در انیمیشن Toy Story در خلق کاراکتر Buzz Lightyear نزدیک ترین پاسخ به این پرسش جانسوز است آنجا که ....
... هدف از این نوشته ضمن مواجه شدن شجاعانه با این وحشت قابل فهم و هر اندازه افزودن بر آتش و وسعت این وحشت جانسوز! یافتن پاسخ آرامش بخش از میانه لهیب این آتش جانسوز است!  

بخشی از آخرین نوشته ام تحت عنوان «شیطان بزرگ»
تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندانdariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html 



۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

گندآب

سبزها به هزار و یک دلیل قابل شماتت و حائز کراهت اند!
یکی از آن دلائل نگاه متفرعنانه و غرور خودبرتر بین شان است که بشدت مشمئز کننده است.
عکس بالا یکی از مجموعه عکس هائی است که بعد از اغتشاشات تهران در سال 88 توسط سبزها و کلاً مخالفان احمدی نژاد بارها در سایت های اینترنتی و به نشانه تحقیر احمدی نژاد دانلود و منتشر شد.
عکس مزبور برجسته ترین سند از بی صلاحیتی و عقب ماندگی ذهنی  و اختلال روانی ناشرین چنان عکسی است. این که عکس مزبور متضمن اهانتی به احمدی نژاد هست یا نه موضوع این نوشته نیست. نویسنده علاقه ای هم به دفاع از ایشان در این مکان نداشته و ایشان و شیدائیان ایشان به اندازه کافی توان و امکانات برای دفاع از وی دارند. اما آنچه که برای امثال بنده اهمیت دارد آن است که هر چند هدف صانعان و ناشران این عکس تحقیر احمدی نژاد بوده اما به قطع و یقین ایشان در اولویت در حال نشان دادن ذات پلید و نژادپرستانه خود می باشند که در چنان ذاتی صرف سیاه پوست بودن و ایضاً فقیر بودن یعنی حقیر و پست و دنی بودن و با چنین نگاهی طبیعی خواهد بود جماعت فقیر و ایضاً تیره پوست به زعم ایشان تعلق به نژاد دون و پست و رذلی دارد که اسباب چندش آوری ایشان را فراهم می آورند! تا جائی که برای بیان شدت کراهت خود از کسی مانند محمود احمدی نژاد به خود این اجازه را می دهند تا با تشبه وی به بخشی از انسان ها که ذاتاً سیاه پوست اند ایشان را منفور نشان دهند و در واقع بیماری خود را اثبات نمایند.
بر همین اساس است که چنین عکسی را قبل از آنکه بتوان عکسی اهانت آمیز یا تحقیر کننده احمدی نژاد دانست می توان از آن و به درستی توهین و تحقیر میلیون ها انسانی را استنباط کرد که در انسانیت هیچ تفاوتی با دیگران جز رنگ پوست و ایضاً فقد حساب بانکی ندارند!
طرفه آنکه همین جماعت که سیاهان و آفریقائیان و و ایضاً مستمندان را قشر ذلیل و پست تلقی می کنند کمتر به این نکته توجه می کنند که ایشان در تقسیم بندی نژاد پرستان سرآمد جهان از جمله آمریکا و اروپا بعضاً به چشم سفلگانی جهان سومی و قابل ترحم نگریسته می شوند که در بلاد غرب و توسط «برادر بزرگ تر» یا همان میزبانان به وضوح و زشت ترین و عریان ترین شکل ممکن تحقیر شده و می شوند و حداکثر خیلی هم که میزبانان بخواهند با ایشان انسان دوستانه برخورد کنند یا مانند زمان پهلوی ها بابت افتخار حضورشان در ایران از حکومت مسلط بر این متوحشین!!! حق توحش می گرفتند و یا آنکه در حال حاضر و در مقام میزبانی از همان به زعم ایشان «متوحشین» نگاه شان به مشارالیها در مقام مهاجرانی قابل ترحم است که شایسته آنند تا اربابان در مقام رعیت نوازی دست تفقد خود را بر سر و گوش ایشان کشیده و اجازه پلکیدن در سایه الطاف ملوکانه خود در رعیت کده شان را به آن رعایای متوحش بدهند. رعایا نیز در مقام سالوسی و سپاسگذاری مُبدل به خانه زادانی شده اند که از تو سری ارباب هم حظ ذهنی می برند!!!
قبلاً این بحث را از نگاهی دیگر در پست داوری های لغزنده مطرح کرده بودم.

تکرار
ثبت نام تا آخر دسامبر
دوستانی که لطف کرده اند و از طریق ارسال ایمیل خواستار برخورداری از حق اشتراک بمنظور دریافت مقالات اینجانب شده اند ضمن تشکر از ایشان به اطلاع می رساند تا پایان ماه دسامبر فرصت ثبت نام را تنظیم کرده ام. لذا این دوستان اجازه فرمایند بعد از این تاریخ و ثبت نام احتمالی دیگر علاقه مندان جزئیات را خدمت شان ایمیل خواهم کرد. در ضمن مجدد یادآوری می کنم آبونمان مزبور صرفاً شامل دوستان در خارج از ایران است.
آدرس ایمیل اینجانب جهت ثبت نام علاقه مندان
dariushsajjadi@yahoo.com
سابقه مطلب را می توانید در پست «
من اشتباهی هستم» ملاحظه فرمائید:
http://sokhand.blogspot.com/2011/11/blog-post_25.html