۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

نومینالیسم سبز!



پدیده ها برای قوام و مانائی قبل از هر چیز محتاج آنند تا خود را معنا و تعریف کنند.
تعریف نوعی نامگذاری است که برخوردار از دو ماهیت سلبی و ایجابی است.
یک پدیده با تعریف خود در عین حالی که ایجاباً چیستی خود را بیان و معنا می کند هم زمان و سلباً مرزبندی خود را با آنی و آنانی که نیست را هم تعیین و تعریف و تبیین می کند.
اگر بتوان برای جهان خلقت نقطه آغازی متصور بود بلاشک آن نقطه جائی است که خالق جهان قبل از هر چیز خود را از طریق نامگذاری معنا و تعریف کرد و بعد از آن بود که نسبت جمیع مخلوقات با ذات خالقانه جهان معنایابی و نامگذاری و خلق و مفهوم شد. بر این اساس «لا اله الا الله» مسمائی است که اولاً چیستی خداوند (الله) و ناچیستی ایشان را (اله) معنا و تعیین و تعریف می کند.
در علوم سیاسی نیز سنتاً و عقلاً هر پویش یا جنبش و گرانشی قبل از هر چیز موظف است خود را تعریف کند قبل از آنکه دیگران تعریف اش کنند!
به عنوان مثال وقتی یک نفر خود را سلطنت طلب یا مارکسیست معرفی می کند تکلیف مخاطب با این دو به اعتبار وجود تعریف قبلی از این دو مفهوم روشن است.
ایضاً وقتی در دهه 70 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دست به تعریف «جناح های سیاسی» در ایران زد چون تعاریفش جامع و برخوردار از مبانی تعریف بود آن نامگذاری بسرعت جای خود را در ترمینولوژی سیاسی ایران باز کرد و مخاطب تکلیف خود را با چپ سنتی و چپ نو و راست سنتی و راست مدرن و مختصات و مبانی اعتقادی ایشان بخوبی می دانست و فهم کرد.
اما از سال 88 ترمی جدید تحت عنوان «سبز» وارد ترمینولوژی سیاسی ایران شده که هنوز نتوانسته خود را بر اساس یک مخرج مشترک بین طرفداران و مخاطباش تعریف کند.
بقول میرحسین موسوی «سبز طیفی است رنگین کمانی» اما نقطه تحیّــُر آنجاست که این طیف برخوردار از یک «عدم تجانس ساختاری» است که از گوگوش تا دکتر سروش! از همسر شهید همت تا رضا پهلوی! از مقید به اسلام تا متنفرین از اسلام! از اصلاح طلب پایبند به جمهوری اسلامی تا مخالف و انحلال طلب را هم پوشانی می کند.
رنگین کمانی که قبل از «کمال» تداعی انذار مولوی است که:
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند ـ مستان هوا جمله دو گانه ست و سه گانه ست.
چنین امری مبین درکی نومینالیستی از «سبز» در ترمینولوژی سیاسی ایران است که جز نام در چیز دیگری اشتراک معنا ندارند.
با گذشت 4 سال اگر سبزها بتوانند خود را با یک مخرج مشترک واقعی و مفهوم تعریف کنند شاید بتوانند از بحران تحیّــُر خارج شوند.
قدر مسلم آنکه سبزی که تاکنون مدعی است می تواند در درون خود جمع نقیضین باشد و برای اولین بار سامانه ذهنی خلق کرده که اکثر شهروندان را پوشش می دهد طبیعتاً اگر خود را تعریف کند و درست هم تعریف کند شاید آن تسامح ذاتی بتواند عناصر «حزب الله» را نیز در کنار دیگران در خود میزبانی نماید!
کسی می تواند سبز را تعریف کند!؟



۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

صانعان تقدیر!!!



پیآمدهای سیاسی شهرآشوبی های سال 88
این مقاله به درخواست یکی از نشریات داخل کشور تحریر شد اما بنا به دلائلی قابل فهم از انتشار باز ماند!

گزارش 100 روزه دکتر حسن روحانی برخلاف انتظار قبل از آنکه مُبین عملکرد و رسام نقشه راه دولت باشد موید تداوم پیآمدهای سیاسی شهر آشوبی سال 88 و ادامه آن در سال های منتج به انتخابات ریاست جمهوری سال 92 بود.
هر چند برخورد «ظنانه» جناح های مختلف سیاسی با گزارش مزبور نشان از آن داشت که این گزارش بمثابه «فیل مولاناست در تاریکخانه» که هر کس بنا بر استعداد و علائق و مواضع و ظن خود آنرا مُراد می کند. اما بدون تردید مقرون به صحت ترین نگاه به این گزارش تبیین سعید حجاریان از آن بود (با لحاظ یک تبصره) که در مصاحبه با ایسنا بر آن اذعان داشت:
«پس از ارائه این گزارش عده‌ای روحانی را متهم کردند که وی «سیاه‌نمایی» کرده است. «سیاه‌نمایی» یک گزاره است که یا ناظر بر «نشر اصادیق» است، یا ناظر بر «نشر اکاذب». شاید منظور آنها این بوده که روحانی «نشر اکاذیب» کرده است و اگر اینگونه باشد، رییس‌جمهور باید دادگاهی شود. اما سیاه‌نمایی به معنای بیان کردن سیاهی‌ها و تباهی‌هاست، یعنی کسی جرمی مرتکب می‌شود و کسی که این جرم را گزارش می‌دهد در واقع سیاه‌نمایی کرده است. از این منظر، به نظر من آقای روحانی سیاه‌نمایی کرده است زیرا وی تباهی‌ها و سیاهی‌ها را گزارش کرد. به نظر من سیاه‌نمایی بد نیست؛ هرچند برای عده‌ای خوش نباشد، چراکه گاه حقیقت تلخ است»
حجاریان در تشریح این مساله، به تابلوی «گرنیکا» از آثار پابلو پیکاسو نقاش مشهور اسپانیایی اشاره کرد و افزود:
«گرنیکا شهری در اسپانیا بود که هیتلر آن را بمباران کرد و ژنرال فرانکو توانست آن را اشغال کند. پیکاسو آن زمان در پاریس نمایشگاهی برپا کرده و تابلوی گرنیکا را در آنجا به نمایش گذاشته بود. یک افسر آلمانی به نمایشگاه آمد و از پیکاسو پرسید «این تابلو کار شماست؟» و پیکاسو در جواب گفت «خیر، کار شماست!». حالا هم وضعیت این چنین است؛ شخص دیگری سیاه‌کاری و سیاه‌بازی کرده و وقتی بخشی از آن سیاهی‌ها بیان می‌شود، می‌گویند سیاه‌نمایی است.»
تشبیه حجاریان از گزارش 100 روزه هر چند رندانه و هنرمندانه است اما ظاهراً ایشان با رویکرد «تجاهل العارف» می کوشد یک واقعیت را در این میان نادیده بگیرد.
برای فهم بهتر گزارش 100 روزه روحانی بازبینی بستری که منجر به اقبال اکثریتی ایرانیان به روحانی در انتخابات اخیر ریاست جمهوری شد ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
هر چند شخصاً در آبان ماه گذشته بر این نکته تصریح داشتم که:
انتخابات ریاست جمهوری 24 خرداد ماه سال 92 از حیث برآیند نه یک «حماسه سیاسی» بود و نه می توان آن را «پیروزی نظام» محسوب کرد و در تحلیل نهائی این انتخابات بنوعی پیروزی آمریکا و عقبه آمریکا از میانه جناح پراگماتیسم ها در داخل ایران بود که با حزامت موفق شدند از طریق تحریم های اقتصادی و ایجاد بحران معیشت با «مهندسی انتخابات» جامعه اکثریتی شهروندان ایرانی را زیر فشار اقتصادی به استیصال و فلاکت کشانده و از این طریق و بصورتی نامحسوس و غیر مستقیم ایشان را مدیریت و هدایت جهت پناه بُردن به گزینه ای کنند که علی الظاهر مدعی تعامل و مفاهمه با «دنیا» (بخوانید آمریکا) است! (1)
علی ایحال اینک رئیس جمهور اوباما نیز در سخنرانی دی ماه خود در انجمن «سابان» به صراحت اعلام می دارد:
«ما تحریم‌های بی‌سابقه‌ای علیه ایرانی ها اعمال کردیم که ضربه زیادی به اقتصادشان زد، فروش نفت آن‌ها را به شدت کاهش داد، ارزش واحد پولشان را به شدت پایین آورد... روی کار آمدن «حسن روحانی» رئیس‌جمهور ایران در نتیجه اعمال تحریم‌های جهانی علیه این کشور بوده»
هر چند اظهارات اوباما را می توان واقعیتی غیر قابل کتمان تلقی کرد. اما این «همه واقعیت» نبود و «همه واقعیت» را باید در افقی کاوید که آغازش بازگشت به بخشی مهم از خطبه نماز جمعه خرداد سال 88 به امامت آیت الله خامنه ای دارد که ایشان در آن فراز «اشارتی خاص» به «مخاطبی خاص» در کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام داشت!
در این خصوص پیشتر و به تفصیل در دو مقاله «شوکران دوم» و «دامچاله های سیاسی» توضیح داده ام ـ (2) و (3)

تحقیقاً اگر بتوان برای عمر سیاسی اکبر هاشمی رفسنجانی نقاط عطفی قائل شد بلاتردید 29 خرداد 88 و بخش زیر از خطبه های نماز جمعه رهبری یکی از آن نقاط عطف است. آنجا که آیت الله خامنه ای برخلاف توقع هاشمی اظهار داشت:
«من البته در موارد متعددی با آقای هاشمی اختلاف نظر داریم، كه طبیعی هم هست؛ ولی مردم نباید دچار توهم بشوند، چیز دیگری فكر كنند. البته بین ایشان و بین آقای رئیس جمهور از همان انتخاب سال 84 تا امروز اختلاف نظر بود، الان هم هست؛ هم در زمینه مسائل خارجی اختلاف نظر دارند، هم در زمینه نحوه اجرای عدالت اجتماعی اختلاف نظر دارند، هم در برخی مسائل فرهنگی اختلاف نظر دارند؛ و نظر آقای رئیس جمهور به نظر بنده نزدیكتر است»
هر چند بیان چنین صراحتی می توانست و توانست ذائقه هاشمی رفسنجانی را تلخ کند که علی رغم رفاقت دیرینه چرا برخلاف توقع، رهبری از میان دو گانه «اکبر ـ محمود» ایشان را برنگـُزید! اما این اظهارات به همان اندازه هم هاشمی را برخوردار از انگیزه می کرد تا بتواند و بخواهد ضمن نشستن در موضع «حالا حالت رو می گیرم!» و کسب فرصت به شکست کشاندن «گزینه نزدیک تر به رهبری» از این طریق رفیق دیرینه اش را پشیمان و متنبه از «عدم انتخاب خود» کرده و فخر فروشانه، قوت و قدرت پیش گوئی های خود را به ایشان و جامعه جعل و القا نماید.
تلخکامی از خطبه های آیت الله خامنه ای بیشتر از آن ناشی می شد که در 19 خرداد 88 با استناد به اظهارات احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی، هاشمی نامه معروف و سرگشاده خود خطاب به رهبری را منتشر کرده بود و اینک و بعد از دو هفته انتظار خود را مواجه با پاسخ ناخوشآیند رهبری می دید!
قطعاً اگر بتوان محوریتی برای فتنه سال 88 قائل شد بدون تردید نامه 19 خرداد 88 هاشمی را می توان سرآغاز آن محسوب کرد خصوصاً آنجا که هاشمی کف بینانه در نامه خود از آینده ای مهیب خبر می داد:
«بجاست که به این حقیقت هم توجه شود که احتمالاً عوامل دولت از نظر اینجانب مطلعند که من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمی‌دانم و خود جناب‌عالی هم از این نظر من مطلعید و دلایل آن را هم می‌دانید. ولی این نظر را رسانه‌‌ای نکرده‌ام و خود عوامل دولت در این مورد بزرگ‌نمایی کرده‌اند که هدف بزرگ‌نمایی در آن مناظره روشن شد. با اینهمه بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بی‌شک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمی‌تابند و آتش‌فشان هایی که از درون سینه‌های سوزان تغذیه می‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونه‌های آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاهها مشاهده می‌کنیم.
رهبری معظم انقلاب؛
اکنون که امام راحل (ره) آن پیر فرزانه و حلّال مشکلات و ملجاء همه و یار صبور و دیرینه هر دوی ما آیت‌الله شهید مظلوم دکتر بهشتی و بسیاری از همسنگران قدیم که یا به فیض عظمای شهادت رسیدند و یا به دیار باقی شتافتند ؛ در بین ما حضور ندارند، شما مانده‌اید و من و معدودی از یاران و همفکران قدیم. از جناب‌عالی با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیت‌تان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام مؤثری بنمایید و مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید. لذا در فرصت باقی‌مانده ضروری به نظر می‌رسد خواسته حق حضرت‌عالی و مردم در خصوص انجام انتخاباتی سالم و پرابهت و حداکثری تحقق یابد. کاری که می‌تواند عامل نجات کشور از خطر و باعث تحکیم وحدت ملی و اعتماد عمومی باشد و فتنه‌گران نتوانند با حدس و گمان نصّ پیامتان در مشهد و در مرقد امام راحل را با هوس خود تحریف کنند و با نادیده گرفتن قانون، بنزین بر آتش‌افروخته بریزند.
سر چشمه شاید گرفتن به بیل ، چو پر شد نشاید گرفتن به پیل
دوست، همراه، و هم سنگر دیروز، امروز و فردایتان»
همین بخش از نامه هاشمی بود که بعدها محل اعتبار و افتخار و استناد وی و شیدائیان وی شد از جمله آنجا که در چهارم فروردین 92 هاشمی در دیدار با مدیر مسئول ، دبیر و کارکنان سایت شخصی اش خویش کامانه اظهار داشت:
«در سخت ترین شرایط نیز می شود با روشنگری دقیق در مقابل غبار شانتاژها ایستاد ... مهم ترین انگیزه من در نگارش دو نامه (نامه 59 و 88) اطمینانم از میزان اعتماد امام و رهبری به خودم بود و امروز مشابه فحوای نامه سال 59 شاهد آن هستیم که پیش بینی های نامه سال 88 نیز قدم به قدم از سوی جریان انحرافی فعلی در حال وقوع است»
ایشان همچنین یکم آذر ماه 92 طی دیدار با مردم استان کرمان با مقایسه شرایط روز كشور با سال های پس از جنگ بمنظور تبیین سیاهی های منتجه از عملکرد «گزینه نزدیک تر به رهبری» گفت:
«آن خرابی‌ها معلول یك جنگ 8 ساله بود و در 8 سال گذشته هم شرایطی داشتیم كه در مقابل بدهی‌های 12 میلیاردی سال 68، رئیس جمهور از بدهی‌های چند صد هزار میلیاردی می‌گوید كه مطمئناً جبران آنها سالها طول می‌كشد»
و به تاسی از مراد است که آنک مریدان نیز بمنظور اثبات ذکاوت «استوانه و شناسنامه و ولی انقلاب» وارد میدان شدند از جمله «علی مطهری» شورمندانه در توصیف سجایای هاشمی اظهار داشت:
«ایشان (هاشمی) از اول می‌گفتند این روش مدیریت کشور غلط است و کسی گوش نکرد. منظورشان خشونت نبود، یک نوع هشدار به دولت بود که قانون‌گریزی را کنار بگذارد. ایشان یک شاهکاری کرد. تنها کسی که در کشور فریب آقای احمدی‌نژاد را نخورد ایشان بود و گفت او برای کشور خطر دارد. این هنری بود که ایشان داشت و امروز هم روشن شد که حرف‌های ایشان درست بوده است»
مطهری تا آنجا پیش رفت که وقتی «حیدر مصلحی» وزیر اطلاعات سابق در پاسخ به ان قلت هاشمی اظهار داشت:
«کسی که خود را پیشگوی حوادث 88 عنوان می کند و می گوید "من گفتم، من بیانیه دادم" در حقیقت پیشگویی نکرده است، ما اطلاعات دقیقی داریم که این آقا در فتنه دست داشته است»
مطهری نیز در مقام دفاع از مراد سیاسی اش گفت:
«در مورد جمله‌ای که گفته‌اند آن کسی که حوادث امروز را پیش‌بینی کرده در فتنه دست داشته، باید بگویم که بهتر است وزیر اطلاعات به این مطلب بپردازند که آیا پیش‌بینی درست از کار درآمده یا نه؟ به نظرم پیش‌بینی‌ها درست از کار درآمده و اتفاقا نامه آقای هاشمی به مقام معظم رهبری نامه‌ای تاریخی بود»
اکنون و با این تفاصیل می توان «همه واقعیت» محمول بر انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ایران را وجدان کرد.
واقع آنست «روحانی» را باید میهمان ناخوانده انتخابات ریاست جمهوری سال 92 محسوب کرد و همه شواهد و قرائن موید آن بود که «هاشمی رفسنجانی» از یک سال قبل در یک وحدت آرمانی و غیر رسمی با طرف خارجی خود را مهیای خیزی بلند و جسورانه جهت اشغال کرسی ریاست جمهوری دهم ایران می کرد تا بدآنوسیله آخرین پروژه ها و منویات و معوقات بجا مانده از ریاست جمهوری قبلی اش را در آخرین فصل از حیات سیاسی اش محقق نماید. (4)
مهر ماه سال 91 به اعتبار تنگ تر کردن حلقه تحریم ها که می توانست بنفع اقبال به هاشمی در قامت منجی در انتخابات تمام شود و قابلیت ژلاتینی و سیالیت شخصیت هاشمی در جذب هم زمان آرای سبزها و سنتی ها و مخالفین رهبری از ورود قطعی هاشمی و پیروزی تضمین شده وی در صورت عدم رد صلاحیت سنی اش در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 خبر دادم. (5) و (6)
پیش بینی پر وضوحی که درک و فهم آن محتاج هوشی سرشار نبود و تنها با رصد کردن رفتار هاشمی و عقبه وی به راحتی می شد آن «خیز بلند» را گمانه زنی کرد!
هاشمی برای ورود و پیروزی تضمین شده اش به انتخابات ریاست جمهوری نمی توانست و نمی خواست ریسک کرده و دست بسته بنشیند و به همین منظور عقبه سیاسی ـ اقتصادی وی در داخل و خارج از کشور طی 4 سال منتج به سال 92 تمام قد کوشیدند تا به منظور اثبات انتخاب اشتباه رهبری از میان دو گانه «اکبر و محمود» با تمام قوا دولت مورد وثوق رهبری را در حوزه اقتصاد بر زمین بزنند. هر چند نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که احمدی نژاد نیز در دو سال آخر و بعد از سرکشی اش در جریان تغییر وزیر اطلاعات تعمداً با واگذار کردن مسئولیت و بی عملی در حوزه اقتصاد در مقام باج خواهی از نظام برآمده بود!
همه شواهد و قرائن موید آن است که احمدی نژاد هوشمندانه اهتمام خود را طی دو سال باقیمانده از دوران ریاست جمهوری از طریق بازی کردن با کارت رهبری صرف باج گیری از نظام از طریق سرکشی و دهان کجی به نُرم های سیاسی حاکم بر مناسبات قدرت در ایران کرده بود.
علی الظاهر محور بازی احمدی نژاد طی این ایام به گروگان گرفتن رهبری نظام بود!
رفتارهای معنادار احمدی نژاد اعم از پاسخگوئی نامتعارف وی در قبال سوال مجلس از خود و به مضحکه و شوخی و استهزا کشاندن و دست انداختن پارلمان، تا انتصاب های مسئله دار و هزینه زای افراد ناخوشنامی مانند سعید مرتضوی و ملک زاده و صدور امریه ژاژخواهانه علیه مجلس به زیر مجموعه دولت مبنی بر استنکاف از قوانین پارلمان، جملگی می تواند حاکی از رفتار از سر سیری احمدی نژاد بمنظور عصبانی کردن حریف و ترغیب ایشان به «زدن وی» بعد از ناکامی در انتخابات مجلس نهم باشد.
استقبال احمدی نژاد از گزیده شدن، زخم برداشتن و حتی قربانی شدن توسط رقیب ناظر بر فراست وی در بازبینی خطبه های نماز جمعه آیت الله خامنه ای در 29 خرداد سال 88 بود. با توجه به حمایت تمام قد و شاید لازم التصریح آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد در آن مقطع و در آن نماز جمعه اکنون که ستاره اقبال محمود کم فروغ شده ایشان هوشمندانه در مقام خرج کردن و نقد کردن آن سرمایه برآمده بود!
تحریک و تعمد احمدی نژاد در عصبانی کردن رقیب ناظر بر این برآیند بود که به اعتبار صراحت رهبری در تائید وی در سال 88، هرگونه «زدن وی» در معادلات سیاسی بمعنای «زدن رهبری» نظام معنا خواهد شد.
احمدی نژاد هم به اندازه کافی شعور داشت تا بداند سیستم برای تنبیه وی شاید تا مرز گوشمالی وی جلو برود اما به اعتبار نماز جمعه سال 88 و لزوم حفظ شان رهبری، نظام هرگز به جراحی رئیس جمهور از بدنه حکومت (در موقعیتی که مشارالیه مفتخر به تائید آنموقع آیت الله خامنه ای شده) تن نخواهد داد.
گذشته از آنکه بعد از ناکامی احمدی نژاد و عقبه اش در انتخابات مجلس نهم از آنجا که وی از نظر روانی خود را در فرآیند بازی قدرت در فردای پایان دوران ریاست جمهوریش، عنصری تمام شده می دید لذا به «رفتارهای خودزنانه که منجر به اخراج اش از حاکمیت شود» نیز چندان بی تمایل نبود.
فی الواقع احمدی نژاد با زیرکی و باج خواهانه می کوشید سیستم را به یک دو راهی گریزناپذیر برساند:
از طرفی به اعتبار تائید رهبری از خود، با رفتار و گفتار جسورانه سیستم را تحقیر و تسلیم به زیاده خواهی خود کند همچنان که هم زمان بی تمایل نبود تا با گذراندن آستانه صبر سیستم و جراحی و حذفی «مظلوم نمایانه» خود را در قواره قهرمانی ملی که قربانی جنگ عدالت طلبانه اش با اغنیا شد در حافظه توده هائی که کماکان وی را «رابین هود» ضد اشراف فهم و اقبال کرده بودند، تداعی معنا کند. (7)
علی ایحال هاشمی در سوی دیگر جبهه و با گوشه چشمی به احمدی نژاد و رفتارهایش مشغول مدیریت بازی خود برای حضور پر وثوق خود در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو بود.
اظهارات چندی پیش «جواد منصوری» معاونت سابق وزارت خارجه در دوران ریاست جمهوری هاشمی بخوبی موید این مطلب است که هاشمی به اعتبار رویکردهای اقتصادی اش در دوران ریاست جمهوری، خود را از عقبه ای قدرتمند در بخش آریستوکراتیک و بوروکراتیک و تجار صنعتی کشور برخوردار کرده بود که به اتکای این عقبه براحتی می توانست و می تواند هر دولتمردی را در ایران به خاک یا افلاک بکشاند.
منصوری تابستان گذشته در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم با تاکید بر شکل‌گیری مدیران "قدرت" و "ثروت" در دولت هاشمی اظهار داشت:
«در دوران سازندگی گفتند اگر قرار باشد که دستگاه‌های اجرایی کار خودشان را انجام دهند، باید آزادی عمل داشته باشند و برای اینکه آزادی عمل داشته باشند، طبیعتا قوه قضائیه باید مقداری نسبت به دستگاه‌های اجرایی کشور بی‌تفاوت باشد و لذا در دوره سازندگی عملاً قوه قضائیه نسبت به دولت تعطیل بود. از این رو، در دوره سازندگی مجموعه‌ای از افراد شکل گرفتند که بعداً مدیران "ثروت" و "قدرت" شدند، به گونه‌ای که در واقع "دولت در سایه" یا "دولت ثروتمندان" را تشکیل دادند و آن دولت در سایه همچنان ادامه دارد ... دولتی که شما امروز شاهد هستید، قریب به 60 هزار میلیارد تومان به بانک‌های کشور بدهکار هستند و هیچ ‌کاری نمی‌کنند، زیرا همان طبقه مدیران ثروت و قدرت اینگونه به مقامات و قوای کشور القا کردند که اگر قرار باشد اقتصاد کشور در شرایط مناسب باشد، باید هر کاری که ما می‌خواهیم، شما انجام دهید و برای ثروتمندان قدرتمند نیز اصلا مهم نیست که چه دولتی سر کار باشد، زیرا آنها به تدریج دولت‌ها را دور می‌زنند و حتی استحاله می‌کنند و حتی دولت آقای خاتمی و وزرای ایشان می‌بینید که در بحث اقتصاد تعیین کننده نبودند.آقای خاتمی در دولت اصلاحات کمترین اطلاعات را در مورد اقتصاد داشت، بنابراین هیچ تاثیرگذاری در اقتصاد کشور نداشت. وزرای اقتصادی هم در اختیار این مجموعه ثروت و قدرت بودند. در دوره آقای احمدی‌نژاد تصور این بود که این مجموعه به هم بریزد ولی اینطور نشد، بلکه این مجموعه آرام آرام دولت را استحاله کردند. دولتی که قرار بود سمبل مبارزه با فقر و فساد و تبعیض باشد»
از سوی دیگر و با افشای مکالمات تلفنی «مهدی هاشمی» فرزند جسور و ناخوشنام هاشمی با عناصری در خارج از کشور مواجه با این واقعیت شدیم که ظرفیتی آشنا در کشور می کوشد تا بمنظور ترغیب بیشتر غربی ها به افزایش تحریم های اقتصادی به نیت به زانو در آوردن و به شکست کشاندن «دولت مورد وثوق رهبر» جهت اثبات تیزبینی و صلاح اندیشی و خیرخواهی و صحت نظر و طبعاً متابعت از آن دُردانه و استوانه و شناسنامه «رنجیده خاطر از خطبه های خرداد 88» بستر را برای «اقبال به منجی» و «ادبار از مخالفان منجی» فراهم کنند!
مهدی هاشمی در بخشی از این فایل صوتی طی گفتگو با نیک آهنگ کوثر می گوید:
«هنوز هم معتقدیم باید به رهبری فشار آورد. این هزینه اش از همه چیز کمتر است ... باید به آنهایی که در داخل کشور در حال جنگ (شهرآشوبی های سال 88) هستند کمک کرد، الان بار بر دوش آنهاست ... حرف هایی که ماها می زنیم، حرف هایی که بابای من زد، از همه حرف های آقایون (اصلاح طلب) تندتر بود. ما تقسیم کار کرده ایم هر کسی کار خودش رو می کند. بابا کار خودش رو می کند... من وظیفه ای برایم تعریف شده که آن را انجام می دهم. دعوای من با بابا اینست که ما باید تهاجمی تر بشویم با اینها ... کارهایی که من کرده ام صد برابر بدتر از سخنرانی های شماهاست و نظام هم می داند که من دارم چه کار می کنم. و اینها هم می دانند اخلال هایی که در زمان رفتن رییس جمهور ایران (احمدی نژاد) به سازمان ملل ایجاد شد، توسط من بوده است و این مساله حتی به تاج زاده و بهزاد نبوی و رضا خاتمی و اینها هم بر خورده است! طرف های من می فهمند که من کی ام و می فهمند من دارم چه کاری علیه نظام می کنم و با من بد هستند ... اینکه من الان بخواهم رو بازی کنم خیلی زود است. البته من حرف های شما را قبول دارم که اقای هاشمی باید فتیله را بکشد بالا. ماها هیچ امتیاز عملی الان نمی توانیم از رهبری بگیریم و خیالت راحت باشد نظام هیچ امتیازی الان به ما نمی دهد»
ایضاً بشهادت کوثر همین آقازاده در جائی دیگر متقاضی تشدید تحریم ها جهت تمهید بستر بازگشت متفوقانه پدرش به قدرت به بهای شکست «دولت مورد وثوق رهبر» می شود:
«یک آقازاده در ۱۳ اکتبر ۲۰۱۰ از تلفن دوبی خود به من زنگ زد و خواست با مقام‌های وزارت خزانه‌داری ارتباط برقرار کنم تا تحریم‌ها علیه ایران افزایش یابد ... این آقازاده که بارها تاکید کرده بود که همه کارهای خانواده‌اش هماهنگ انجام می‌شود، معتقد بود که تحریم‌ها برای ضربه به حاکمیت و دولت بسیار موثر هستند. وقتی از او پرسیدم که چگونه ممکن است فرزند یکی از سران نظام، خواستار افزایش تحریم‌ها علیه نظامی بشود که خود به نحوی جزیی از آن است؟ جواب ساده بود: «خب دیگه...!» وقتی هم بعداً در این باره با یکی از دوستان عضو یکی از اتاق‌های فکر واشینگتن حرف می‌زدم، او نیز تایید کرد که با افرادی دیگر تماس گرفته شده بود»
هر چند در این میان نمی توان و نباید از این واقعیت چشم پوشید که در کنار تمامی شگردهای به شکست کشاندن «دولت مورد وثوق رهبری» صاحب آن دولت نیز در میانه راه نشان داد به اندازه کافی برخوردار از استعداد سرکشی و خود رائی و خیره سری بود تا بتواند آن «شطرنج دوگانه» را «ثـُلاثی» کند!
مجموعاً و در انتها می توان تبیین حجاریان از گزارش 100 روزه و تشبیه هنرمندانه آن با تابلوی «گرنیکای» پیکاسو را بدین گونه بازخوانی کرد که:
وضعیت سیاسی ـ اقتصادی به ارث رسیده از دوران احمدی نژاد با التفات به بی مبالاتی مدیریتی وی، محصول مشترک تحریم های اقتصادی و آثار مخرب آن بر سقف معیشت شهروندان در کنار مدیریت مخرب آنانی است که برای پشیمان کردن «کم التفاتی رهبری به خود در خطبه های خرداد 88» مصمم شدند «ترجیح ایشان» را به هر بهائی ولو تحریم های اقتصادی و کشیدن تسمه از گـُرده مردم، به شکست بکشانند!
با استظهار به چنین پشتوانه ای است که می توان بر این واقعیت اذعان کرد:
هاشمی رفسنجانی در نامه خرداد 88 خود به آیت الله خامنه ای وضعیت و آینده سیاسی ـ اقتصادی ایران در دوران احمدی نژاد را «تیزهوشانه» پیش بینی نکرد. بلکه «خویش کامانه» تـَعیّــُن چنان وضعیتی را «امر» و «تمهید» کرد!
مردانی که بجای «در انتظار تقدیر نشستن» دست به ساختن «تقدیر مطمح نظر خود» می زنند!!!
اکنون و با تفطن به چنین مختصاتی از پرسپکتیو سیاسی ایران برخلاف سعید حجاریان بجای آنکه وضعیت مبتلابه موجود ایران را در تابلوی «گرنیکای» پیکاسو شماسازی کرد می توان مخاطب را به بخشی از «عروسی خوبان» مخملباف دهه 60 هدایت کرد که در آن «مهری» نامزد «حاجی» ضمن برپائی نمایشگاهی از «تابلو نقاشی» های خود، نهایتاً بیننده را در فریمی طلائی در موقعیت یک تابلو قرار داده و ضمن آنکه از منظر «مهری و دو میهمانانش» مستقیم چشم در چشم تماشاچیان به تماشا نشسته در سالن سینما و بالتبع جامعه دارد، با هوشمندی از «مخاطب» می پرسد:

نظرتون در مورد «این تابلو» چیه!!!؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مقاله شوکران دوم ـ http://sokhand.blogspot.com/2013/10/blog-post_3343.html

2ـ شوکران دوم ـ http://sokhand.blogspot.com/2013/10/blog-post_3343.html

3ـ دامچاله های سیاسی ـ http://sokhand.blogspot.com/2013/09/blog-post_8773.html

4ـ ماجرای هاشمی ـ http://sokhand.blogspot.com/2013/07/blog-post_21.html

5ـ خیز بلند هاشمی ـ http://sokhand.blogspot.com/2012/10/blog-post_2.html

6 ـ گلوله های کاغذی ـ http://sokhand.blogspot.com/2012/07/blog-post_26.html

7 ـ بوف کور سیاست ـ http://sokhand.blogspot.com/2012/05/blog-post_12.html




۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

مثلث نفت


متن کامل گفت و گوی سیاسی-اقتصادی روزنامه اعتماد با بنیان گذار تلویزیون هما و مسئول اندیشکده پژوهشی هما دربارۀ رابطۀ ایران، امریکا و عربستان سعودی.
لازم به ذکر است متن ذیل که متن کامل است بعد از انتشار متن خلاصه شده در روزنامه اعتماد توسط «بنیان گذار تلویزیون هما» ارائه شد.
http://bit.ly/18SzYpO


به عنوان اولین پرسش آیا استراتژی امریکا را در خاورمیانه در حال تغییر می بینید؟

همان طور که یادتان هست، بنده حدود دو سال پیش در بارۀ شیفت (جابجایی) استراتژیک آمریکا در چهارچوب نفت و گاز خلیج پارس پیش بینی کردم در آینده بستن تنگۀ هرمز به نفع امریکا خواهد بود و نه به ضررش و حدود 9 ماه پیش این مطلب را چاپ کردم.

دلیل آن نیز افزایش تولیدات نفت و گاز است. به همان نسبت که تولیدات نفت و گاز در امریکا و دیگر نقاط دنیا افزایش پیدا می کند به همان نسبت یا باید تولیدات دیگران کاهش پیدا کند یا بحران بوجود آید تا قیمت نفت و گاز در بازار بین المللی دچار کاهش نشود.
در غیر این صورت با افزایش عرضۀ نفت در بازار، امریکا دچار تورم منفی (Deflation) خواهد شد که این بزرگترین خطر برای امریکاست چرا که امریکا به دنبال تورم سریع در بخش مسکن و ارزش سهام و ارزندگی دلار و اوراق قرضۀ خود است اما می خواهد تورم در زمینۀ خرج های روزانۀ مردم را در حد متعادل با افزایش درآمد شهروندانش نگه دارد.
کاهش قیمت نفت باعث نابودی این استراتژی خواهد بود.


پرسش: افزایش قیمت نفت و گاز چگونه به امریکا کمک می کند؟

پاسخ این پرسش در واقعه ای معروف به شُک نیکسون نهفته است.
نخست باید برگردیم به 15 آگوست 1971 میلادی. در این تاریخ ریچارد نیکسون در پی دستورنامۀ 11615 رئیس جمهوری ، به صورت یکجانبه قرارداد برتون وؤدز را فسخ کرد. این واقعه به شُک نیکسون معروف است.

ویکیپیدیا در بارۀ برتون وؤدز چنین نوشته:
سیستم برتون وودز (به انگلیسی: Bretton Woods system ) در ژوئیه ۱۹۴۴ و بعد از جنگ جهانی دوم، توسط کشورهای متحد شامل آمریکا، بریتانیای کبیر و فرانسه طی کنفرانس برتون وودز به وجود آمد. در این پیمان که با نام برتون وودز معروف شد، یک ارز مشترک که دلار بود انتخاب و ارزهای دیگر و طلا برحسب دلار ارزش‌گذاری شدند.
این استانداردها نه تنها معیارهای نرخ مبادله و سیستم پرداخت‌ها را در بر می‌گرفت، بلکه همچنین تمهیداتی برای کمک به ملت‌های جهان سوم، در دوره پسا استعماری را نیز شامل می‌شد. سیستم برتون وودز علاوه بر این مقررات خاص نرخ مبادله، صندوقی را ایجاد کرد که کشورها در صورت روبرو شدن با مشکلات پرداختی موقتی، می‌توانستند از آن برداشت نمایند. در عین حال بانک جهانی نیز تاسیس شد تا به ادغام اقتصادهای کمتر توسعه یافته به اقتصاد سرمایه داری جهانی کمک کند.
در این پیمان کشورهای عضو پذیرفتند که محدوده تغییر ارزش ارزهای خود را درصد مشخصی (کمتر از ۱۰٪) در نظر بگیرند و تغییرات بیشتر از محدوده را مهار کنند.

پس از فسخ برتون وؤدز پول بدون پشتوانه (Fiat Money) بوجود آمد. نرخ طلا و ارز دیگر کشورها نیز شناور شد.

پیش از این در اوایل همان سال، نیکسون و کیسینجر طرح افزایش قیمت نفت را پایه ریزی کرده بودند. کیسینجر به ایران و عربستان پیشنهاد داده بود تا به شرط نگه داشتن ذخایر ارزی ایران و عربستان در امریکا، همراه با انحصار دلار برای فروش نفت این دو کشور و لابی این دو کشور برای انحصار دلار در قیمت گذاری نفت اُپک، امریکا متقابلاً با افزایش قیمت نفت موافقت خواهد کرد. در نتیجه حدود شش ماه پیش از شُک نیکسون، یعنی در 14 فوریه 1971 اُپک شرکتهای نفتی را وادار به پذیرش 55% مالیات نفتی کرده بود.

پس از این مالیات و به دنبال تحریم نفتی عرب ها در سال 1973 قیمت نفت از بشکه ای 2 دلار در اوایل سال 1971 به بشکه ای 10 دلار در اوایل سال 1974 رسید. یعنی در ظرف 3 سال قیمت نفت با 400 درصد افزایش پنج برابر شد.

نیکسون با این کار توانست، با چاپ پول بدون پشتوانه مقدار زیادی به اقتصاد امریکا کمک کند، چرا که دیگر کشورهای دنیا که مجبور به خرید نفت به دلار بودند، وادار شدند تا ذخایر ارزی دلاری خود را پنج برابر کنند تا از این طریق بتوانند در بازار جهانی، نفت مورد نیاز خود را تهیه کنند. پس، بخش بزرگی از پولهای چاپی بدون پشتوانۀ امریکا، وارد ذخایر بانکی دیگر کشورهای جهان شد. در نتیجه تقاضا برای دلار افزایش یافت و این افزایش تقاضا باعث جلوگیری از کاهش بیش از حد ارزش دلار در بازار تعویض ارزهای بین المللی شد.

یعنی امریکا با چاپ پول بدون پشتوانه توانست، مقدار زیادی به دولت خود کمک کند بدون آنکه ارزش دلار در برابر دیگر ارزهای بین المللی متناسب با میزان پول چاپ شده کاهش یابد.

اما نیکسون، با فشار گذاشتن بر آرتور برنز (Arthur F. Burns)، رئیس بانک مرکزی امریکا، به دنبال آسان کردن شرایط وام به مردم و از این راه به دنبال افزایش محبوبیت خود بود. و افزایش وام دهی به مردم، باعث افزایش نقدینگی و قدرت خرید مردم در بازار می شود. و افزایش قدرت خرید مردم باعث افزایش تورم است. اما این تورم به کشورهای دیگر نیز منتقل می شود، زیرا که این کشورها دارای مقدار زیادی ذخایر دلاری هستند.

پس از تجربۀ شُک نیکسون، آمریکا یاد گرفت که به شرط انحصار خرید و فروش نفت به دلار، می تواند از طریق افزایش قیمت نفت مقدار زیادی پول بدون پشتوانه چاپ کند و از آن برای بهبود اوضاع اقتصادی دولت استفاده ببرد، بدون آنکه موجب سقوط ارزش دلار در تبادل با دیگر پولهای رایج بین المللی شود. و از سوی دیگر از اواسط قرن نوزدهم بانکداران آموخته بودند که آسان گیری در وام دادن به مردم، باعث افزایش نقدینگی و تورم می شود و برعکس سخت گیری در وام دادن باعث رکود اقتصادی و کاهش قیمت هاست. اما اگر بشود تورم را در بخش کوچکی از بازار متمرکز کرد، آنوقت می توان منافع بزرگی رادر کوتاه مدت  کسب کرد.


پرسش: رابطه شُک نیکسون با شرایط کنونی چیست؟

از آغاز جنگ امریکا با عراق در مارچ 2003 دولت بوش از تجربۀ شُک نیکسون حداکثر استفاده را کرد تا بتواند از یک سو با افزایش قیمت نفت از حدود بشکه ای 22 دلار در هنگام آغاز جنگ با عراق، تا حداکثر در حدود بشکه ای 147 دلار در اواسط سال 2008 مقدار زیادی پول چاپی بی پشتوانه خود را به دنیا پمپاژ کند که بخشی از آن هزینۀ جنگ عراق و افغانستان شد و بخشی دیگر از راه خرید کالاهای صادراتی به کشورهای دیگر منتقل شد و از سوی دیگر با آسان کردن پروسۀ دریافت وام مسکن باعث افزایش نقدینگی در بازار مسکن و در نتیجه افزایش قیمت مسکن در امریکا شود.

این تاکتیک باعث شد که در کوتاه مدت دولت امریکا بتواند بدون افزایش مالیات هزینه سنگین جنگ را بپردازد و علاوه بر آن بتواند میزان درصد مالیات مردم را نیز کاهش دهد.
اما این موفقیت کوتاه مدت بعد از حدود شش سال به دلایلی دچار چند شُک واکنشی شد.

نخست اینکه اکثر وام های مسکن دارای امتیاز 3 تا 5 سال قسط حداقلی بود. و اکثر کسانی که از این وام ها استفاده می کردند، به حساب به دست آوردن سود از راه افزایش قیمت مسکن در دوران اقساط حداقلی، اقدام به خرید مسکن کرده بودند و امید داشتند تا پیش از سر آمدن دوران اقساط حداقلی اقدام به فروش خانه خود کنند. اما  اکثر وام گیرندگان با عدم توانایی برای فروش به موقع مسکن خود یا عدم توانایی در باز پرداخت وام های خود روبرو شدند. که این مسئله اکثر بانک های وام دهنده را به سوی ورشکستگی سوق داد.

دوم اینکه این وامها با نوعی بیمه جلوگیری از ضرر بانکی همراه بود. به این معنی که اگر وام گیرنده توانایی باز پرداخت وام را نداشت، بانک با مصادره مسکن گرو گذاشته شده اقدام به فروش آن مسکن می کرد. و اگر قیمت فروش مسکن مصادره شده کمتر از  بدهی به بانک بود، شرکت بیمه موظف به پرداخت کاستی قیمت فروش به بانک بود. اما تعداد اشخاصی که دچار مشکل عدم توانایی در بازپرداخت شدند به قدری افزایش یافت که باعث افزایش عرضه در بازار مسکن و در نتیجه سقوط بیش از حد قیمت مسکن شد و این سقوط قیمت توانست شرکت های بیمه کننده را به ورشکستگی بکشاند که بزرگترین این شرکت ها، شرکت بیمۀ AIG بود.

سوم اینکه همزمان با دوران قیمت حداکثری نفت، استفاده از تکنیک شکستگی هیدرولیکی و حفاری افقی مرقون به صرفه شد، و به صورت تصاعدی باعث افزایش تولید نفت و گاز در امریکا شد.

این افزایش تولید نفت و گاز همراه با بحران اقتصادی امریکا در سال 2008 باعث شٌک سقوط قیمت نفت از بشکه ای 147 در اواسط سال 2008 به بشکه ای 33 دلار در پایان همان سال شد.

چهارم و مهم تر از همه این بود که دولت بوش به فرض پیروزی زود هنگام و کم خرج، جنگ با عراق را شروع کرد و فکر می کرد که پس از شکست صدام حسین، با محاصرۀ ایران، می تواند زمینۀ فروپاشی نظام جمهوری را فراهم کند.

تئوری ایشان بر این پایه بود که با فروپاشی ایران و در دست داشتن عراق، اوضاع ژئوپلتیکی منطقه به قدری به نفع امریکا تغییر خواهد کرد، که امریکا خواهد توانست خسارت برخاسته از جنگ افروزی خود در همسایگی ایران را جبران کند. اما با طراحی بسیار زیرکانه سپاه قدس-سپاه بدر و مدیریت و همکاری آیت الله سیستانی با آیت الله خامنه ای، ارتش امریکا در عراق  به گل نشست و عملاً این ماجراجویی نه تنها باعث افزایش قدرت امریکا نشد بلکه باعث کاهش قدرت او و افزایش قدرت ایران در پهنۀ خاورمیانه شد.

پرسش: آیا اوباما هم به دنبال همین استراتژی بالا نگه داشتن قیمت نفت است؟

پس از پایان دولت بوش و روی کار دولت اوباما، تاکتیک امریکا کم کم تغییر کرد ولی استراتژی بالا نگه داشتن قیمت نفت کماکان ادامه دارد. از سال 2008 تا به امروز امریکا با یک بحران بسیار جدی اقتصادی روبرو بوده و هست.

امریکا احتیاج به افزایش تورم دارد تا بتواند بحران سقوط قیمت مسکن را مدیریت کند. اما تورم فراگیر هنگامی رخ می دهد که درآمد مردم متناسب با تورم افزایش پیدا کند. ولی به دلیل بحران اقتصادی میزان بیکاری در آمریکا بالاست، پس به دلیل تقاضای بالا برای مشاغل کاری، دست مزد یا درآمد مردم رشد چندانی نمی تواند داشته باشد. پس نمی توان انتظار نرخ تورم بالا را داشت. از سوی دیگر امریکا دیگر نمی توانست به ماجراجویی های نظامی خود در منطقه ادامه دهد. ولی کاهش ماجراجویی نظامی یعنی کاهش بحران در خاورمیانه و این به معنی کاهش قیمت نفت است. پس می بایست به گونه ای به ماجراجویی خود در خاورمیانه پایان دهد که باعث کاهش قیمت نفت نشود.

در این چهارچوب بود که تئوری بهار عربی شکل گرفت. بهار عربی باعث حفظ بحران در منطقه می شد اما احتیاجی به حفظ نیروهای نظامی امریکا در کشورهای بحران زده نداشت و این پروژه دقیقاً یکسال قبل از خروج نیروهای امریکا از عراق آغاز شد.

نخست در چهارچوب کشور کوچک و قابل مدیریتی به نام تونس این پروژه به آزمایش گذاشته شد. پس از آزمون و خطا در تونس نوبت مصر فرا رسید.

هرچند این دو کشور، بازیگری مهمی در بازار نفت نیستند، اما به علت رابطه نزدیک روسای جمهور تونس و مصر با خاندان سلطنتی عربستان، کمی باعث نگرانی بازار نفت به خاطر احتمال سرایت بهار عربی به عربستان سعودی می شد.

اما خطر سقوط قیمت نفت کماکان وجود داشت. پس دولت اوباما تصمیم گرفتن با حمایت از گروهای مرتبط با القاعده، هم نفت لیبی را از بازار خارج کند وهم ذخیره های ارزی آنرا بلوکه کند. پس بحران لیبی شکل گرفت. و نهایتاً در آگوست 2011 نیروهای زمینی القاعده با حمایت نیروهای هوایی ناتو موفق به سرنگونی رژیم معمر قذافی شدند.

از سوی دیگراثبات ساختگی بودن بهار عربی را می توان در یمن مشاهده کرد. در یمن، 13 ماه پس از 27 ژانویه 2011 میلادی که تاریخ آغاز بحران مرتبط با بهار عربی در آن کشور است، با هماهنگی امریکا، شخصیتی نظامی که نزدیک به 18 سال معاون رئیس جمهور آن کشور بود، از پس فرایند انتخاباتی تک کاندیدایی، در تاریخ 27 فوریه 2012 به سمت رئیس جمهورکنونی یمن برگزیده می شود.


پرسش: این تنها تاکتیک امریکا برای بالا نگه داشتن قیمت نفت بود؟

خیر، تاکتیک دوم خارج کردن نفت و گاز ایران از بازار بین المللی بود. آمریکا با استفاده از تخریب شخصیتی احمدی نژاد و زیر سؤال رفتن نتیجۀ رأی گیری که پس از انتخابات 2009 در ایران روی داد توانست در صحنۀ دیپلماسی بین المللی، دیگر کشورهای دنیا را متقاعد به تبعیت از تحریم های بانکی، نفت- گازی، کشتیرانی، بیمۀ کشتی ها و ... خود کند. این امر باعث خروج 1.5 ملیون بشکه نفت صادراتی ایران از بازار شد.

پرسش ـ ماجرای سوریه چیست؟

امریکا، از سوی دیگر، پس از خروج نیروهایش از عراق در پایان سال 2011 میلادی، آزادگی عمل پیدا کرد تا بتواند زمینۀ ایجاد یک جنگ داخلی در سوریه را پایه ریزی کند. دلیل اصلی این جنگ مربوط به نفت و گاز است.

پس از کشف ذخایر بزرگ گازی واقع در آب های هم جوار سواحل سوریه و لبنان و اسرائیل  در دریای مدیترانه، امریکا به این نتیجه رسید که باید تولیدات گازی غیر خودی ها در این منطقه گرفته شود. وگرنه پس از چندسال گاز تولیدی از این مناطق باعث کاهش قیمت انرژی در اروپا خواهد شد. به ویژه آنکه کنترل بازار گاز سواحل سوریه به احتمال قوی در دست روسیه خواهد بود که رقیب شماره یک امریکا در صحنۀ نظامی است.

از سوی دیگر انعقاد قرارداد خط لولۀ گاز از ایران به عراق و پس از آن به سوریه و لبنان مایۀ نگرانی شدید امریکا شد. در این میان دولت عربستان سعودی و قطر همراه با ترکیه منافع نفتی و گازی خود را در پیش گیری از این خط لوله می دیدند. قطر نگران رقابت با ایران در بازار گاز کشورهای اروپایی است. ترکیه نیز نگران این است که خط لولۀ گاز ایران به مدیترانه  جایگزین خطوط ترانزیت گازی ترکیه شود. و نهایتاً عربستان نگران افزایش قدرت ایران است.

پس این چهار کشور در چهارچوب نابودی سوریه به یک توافق اهریمنی رسیدند و به قیمت به خاک و خون کشیدن مردم سوریه، این کشور را تبدیل به پرورشگاه تروریسم کردند.


پرسش: آیا امریکا در سوریه به اهداف خود رسید؟

امریکا در زمینۀ جلوگیری از افزایش عرضۀ گاز در مدیترانه توسط سوریه موفق بود ولی حمله به سوریه باعث بوجود آمدن سه موفقعیت بزرگ برای ایران شد.

1.     پس از ناتوانی ارتش سوریه در مدیریت جنگ داخلی، سرانجام بشار اسد پذیرفت که اندرزهای ایران را به گوش گیرد و اجازه دهد که تئوریسین های سپاه قدس مدیریت این جنگ را بعهده بگیرند. این مسئله به ایران اجازه را داد تا بتواند «دکترین بسیج» را که پیش از این در ونزوئلا و عراق موفقیت های چشمگیری بدست آورده بود، در سوریه نیز پایه ریزی کند. این دکترین که برپایۀ مرام پهلوانان تاریخی ایران و قهرمانان اسلامی است، توانست با استفاده از روش های آموخته از امامان شیعه به ویژه امام سوم شیعیان، حسین ابن علی (ع)، فرهنگ فداکاری، شهامت و شهادت را میان نظامیان سوریه و گروه های مقاومت مردمی پایه ریزی کند. سلوکی که باعث محبوبیت روز افزون نیروهای دولتی سوریه و منفوریت روز افزون تروریستهای وارداتی به سوریه شد.

2.     آموزش های ایران و حزب اله لبنان توانست نیروی زمینی بی تجربه و ضعیف سوریه را تبدیل به یک ارگان حرفه ای و جنگ دیده کند و این امر باعث می شود که اسرائیل دیگر نتواند فکر حملۀ زمینی به سوریه را در سر بپروراند.

3.     ولی از همه مهمتر این است که، درست مانند حمله صدام حسین به کویت که تله ای برای صدام حسین شد، حمایت از تروریست های سفر کرده به سوریه نیز می تواند تبدیل به تله ای برای عربستان سعودی شود. به ویژه آنکه همۀ نهادهای امنیتی امریکا بر این امر واقف هستند که حملۀ شیمیایی در سوریه با طراحی، هماهنگی و مدیریت عربستان سعودی و به انگیزۀ درگیر کردن امریکا در یک جنگ جدید به وقوع پیوست.


پرسش: چرا امریکا برای عربستان تله گذاشته است؟

من نمی گویم امریکا در جنگ سوریه برای عربستان تله گذاشته. بلکه می گویم با مدیریت درست ایران، جنگ سوریه می تواند تبدیل به تلۀ امریکا بر علیه عربستان شود.

واقعیت این است که از یک سو، مهار قدرت ایران بسیار دشوار و پر هزینه است. از سوی دیگر، با توجه به رشد تولیدات نفتی- گازی امریکا، رشد تولیدات نفتی عراق و برزیل همراه با دیگر کشورهای جهان و احتمال گسترش و بهبود تکنیک شکستگی هیدرولیکی و حفاری افقی ولو به فرض خروج صد در صدی نفت و گاز ایران از بازار بین المللی، امریکا هنوز باید نگران سقوط قیمت نفت و گاز باشد.

به ویژه اینکه تیم جدید وزارت نفت ایران با مدیریت آقای زنگنه به خوبی از تاکتیک رقابت قیمتی آگاهند، و می دانند که تخفیف مناسب باعث فروپاشی نظام تحریم ها خواهد بود.

پس امریکا بسیار نگران اوضاع اقتصادی خود از قبال کاهش قیمت نفت و گاز است.

دولت اوباما با مدیریت پول های چاپی بدون پشتوانه تا به اکنون توانسته موفقیت های خوبی بدست آورد. کاخ سفید با هدایت این پولها به سوی بازار بورس و بازار خرید اوراق قرضه توانسته قیمت بورس شرکت های تجاری را افزایش و نرخ بهرۀ اوراق قرضه را کاهش دهند. این امرباعث خشنودی شهروندان امریکایی شده. زیرا که صندق بازنشستگی اکثر شهروندان امریکا به بازار بورس بستگی دارد و نرخ پائین بهره برای اوراق قرضه باعث کاهش نرخ بهره در زمینه های دیگر مثل وام خانه است.

ولی این کار نمی تواند برای همیشه ادامه یابد. زیرا که این پولهای چاپی بدون پشتوانه باعث افزایش بدهی دولت امریکا از 6 ترلیون دلار اوراق قرضه در آغاز جنگ عراق تا هم اکنون حدود 17 ترلیون دلار شده. و این 17 ترلیون اوراق قرضه شامل تقسیم بندی زیر است:

1)    5.724 ترلیون به دولت ها و نهادهای خارجی
2)    4.995 ترلیون به تأمین اجتماعی و صندوق های بازنشستگی و دیگر صندوق های دولتی
3)    حدود 3.687 ترلیون به شرکت ها و صندوق های سرمایه گذاری خصوصی و مردم مریکا
4)    1.794 ترلیون به بانک مرکزی امریکا
5)    0.703 ترلیون به دولت های ایالتی


این بدهی ها همه از طریق چاپ پول بدون پشتوانه باید باز پرداخت شود. تا زمانی که این بدهی ها به صورت قسطی و با بهرۀ کم پرداخت می شود مشکلی نیست. اما اگر اعتماد بین المللی از اقتصاد امریکا سلب شود، آنوقت همه هجوم به فروش این اوراق می آورند که نتیجۀ آن بالا رفتن نرخ بهرۀ این اوراق و کم ارزشی دلار در برابر ارز کشورهای دیگر خواهد شد. و نتیجه سقوط ارزش دلار؛ کاهش قدرت خرید شهروندان امریکایی است که سرانجام می تواند منجر به شورش مردم امریکا شود.

یادمان باشد که امریکا به دنبال تورم سریع در بخش مسکن و ارزش سهام و ارزندگی دلار و اوراق قرضۀ خود است اما می خواهد تورم در زمینۀ خرج های روزانۀ مردم را در حد متعادل با افزایش درآمد شهروندانش نگه دارد. اما سقوط قیمت نفت باعث سقوط بازار بورس و بازار مسکن در امریکا خواهد بود.

حالا فرض کنیم که امریکا بتواند از لحاظ قانونی دولت عربستان را به عنوان حامی تروریست معرفی کند و از بابت عملیات 11 سپتامبر سال 2001 میلادی به دنبال غرامت باشد.

آنوقت می تواند به اهداف زیر برسد:

1.     بلوکه کردن اموال عربستان در امریکا و اروپا.
2.     مدیریت میزان عرضۀ نفت عربستان در بازار جهانی.
3.     غرامت گیری از فروش آیندۀ نفت عربستان.
4.     معرفی عربستان بعنوان اصلی ترین نهاد حامی تروریست از آغاز درگیری شوروی در افغانستان تا به امروز.
5.     تشویق کشورهای اسلامی به تشکیل ائتلافی از برای آزادی مکه و مدینه از چنگال تروریست های تکفیری وهابی.

برای این کار امریکا نیاز به همکاری ایران دارد.


پرسش: می توانید کمی بیشتر با عدد در بارۀ تأثیر افزایش قیمت نفت توضیح دهید:

ابتدا باید گفت که، آنچه که ایران به آن اصلاً توجه نمی کند، محاسبات سیاسی در چهارچوب اقتصاد است. و آن به خاطر این است که هم اکنون در پهنۀ رسانه ای، ایران فاقد حضور حتی یک نفر تحلیلگر سیاسی-اقتصادی است. تقریباً همۀ تحلیل های اقتصادی کارشناسان ایرانی در بارۀ مسائلی که خارج از محدودۀ جغرافیایی ایران است، صرفاً توسط کپی کردن و ترجمۀ مقاله های موجود در دیگر کشورها نوشته می شوند. نوآوری و خلاقیت در این زمینه نزدیک به صفر است.

ولی  من به خوانندگان شما اطمینان می دهم، که تحلیل های سیاسی-اقتصادی اندیشکدۀ هما همگی منحصر به فرد و بدیع می باشند.

ببینید، همۀ نظریه های اقتصادی تابع ریاضیات هستند. هرچند که اکثریت بسیار بالایی از نظریه های سیاسی یا اقتصادی غرب مخصوصاً ناقص و در نتیجه نادرستند. ولی همواره باید از فرمول های ریاضی، آمار و ارقام تبعیت کنند.

بگذارید یک محاسبه سر انگشتی بکنیم:

1.     بر طبق گزارش اُپک (صفحۀ 55)، در سطح جهان، حداقل روزی 60 ملیون بشکه نفت صادراتی غیر امریکایی موجود است.
2.     به فرض قیمت 100 دلار برای هر بشکه نفت، ارزش نفت صادراتی 6 میلیارد دلار در روز است
3.     برطبق گزارش سال 2009 آقای مایکل مَسترز (Michael W. Masters) به کنگره امریکا، که در مقالۀ نیورک تایمز از آن یادشده، این نفت خام صادراتی حداقل 10 تا 15 بار توسط واسطه های محصولات نفی خرید و فروش می شود تا از منبع به پالایشگاه و از پالایشگاه به مصرف کننده برسد. پس حجم خرید و فروش محصولات نفتی حداقل 60 میلیارد دلار در روز است.
4.     به فرض اینکه هر کمپانی واسطه، به طور متوسط، حداقل به اندازۀ حجم 10 روز معامله سرمایه دلاری در بانک اندوخته  داشته باشد، پس کل سرمایه در حال چرخش برای بازار محصولات نفتی 600 میلیارد دلار است.
5.     این 600 ملیارد دلار در بانک نگه داشته می شود.
6.     به فرض ذخیره لازم (reserve requirement) 10% برا ی بانک ها، این مبلغ در حال چرخش اجازه می دهد بانک ها 6 ترلیون دلار وام را به مشتریان غیر امریکایی عرضه کنند. (یادمان باشد که صادرات نفت و گاز امریکا بیشتر از وارداتش است)
7.     پس به خاطر معاملات دلاری نفت، حداقل 6 ترلیون دلار در سال در دست غیر امریکایی ها است.
8.     پس با فرض نرخ تورم 5%، امریکا سالیانه حدود 300 میلیارد دلار تورم را به خارج از امریکا صادر می کند و این کار از طریق چاپ پول بدون پشتوانه است.
9.     پس تنها یک دلار کاهش در قیمت نفت باعث حداقل 3 ملیارد دلار ضرر سالیانه برای دولت امریکا می شود.
10.            با توجه به اینکه ایران مجبور به رقابت قیمتی در بازار نفت است و در حال بوجود آوردن مکانیزم غیر دلاری معملات نفتی است، حالا متوجه می شوید که چرا امریکا شدیداً خواهان مذاکره با ایران است، و چرا عربستان نگران است.

البته من فکر می کنم این عدد خیلی بیشتر از 300 میلیارد دلار است (احتمالاٌ حدود 500 میلیارد دلار است) . پس در مقایسه با درآمد نفت صادراتی ایران به فرض رفع تحریم ها که حدود 90 میلیارد و یا نفت صادراتی عربستان که حدود 320 ملیارد دلار در سال است، متوجه می شویم که امریکا شدیداً نیاز به توافق با ایران دارد.

افزون بر 300 ملیارد بالا که بازدۀ چاپ پول بدون پشتوانه است، باید به سود وام های بانکی توجه کرد. به فرض بهرۀ بانکی  5% حدود 300 میلیارد دیگر نیز نصیب بانک های واسطه از قبیل، جی پی موُرگن چِیس (JPMorgan Chase)، اچ اس بی سی (HSBC)، گلدمن ساکس (Goldman Sachs) و بی ان پی پَریبا (BNP Paribas) می شود که اکثر این بانکها تحت کنترل نهادهای صهیونیستی-امریکایی، یا صهیونیستی-اروپایی می باشند.
علاوه بر 600 ملیارد بالا، و به فرض بشکه ای یک دلار سود برای هر واسطه، حدود سالی 219 میلیارد دلار نیز نصیب واسطه های نفتی می شود که اکثر ایشان نیز رابطه تنگاتنگی با مراکز صهیونیستی دارند. برای مثال می توان از مارک ریچ (Marc Rich) نام برد. ایشان بنیان گذار شرکت گلن کوُر اکستراتا (Glencore Xstrata) بود و در دوران حیاتش شهروند چهار کشور امریکا، اسرائیل، بلژیک و اسپانیا بود و همکاری نزدیکی با موساد اسرائیل داشت.

لذا با وجود 819 ملیارد دلار (من فکر می کنم رقم واقعی بیش از یک ترلیون دلار در سال است) درآمد سالیانه به خاطر انحصار دلار در معاملات نفتی، تحریم نفتی و بانکی ایران توسط امریکا مانند دو تفنگی است که صهیونیستها و امریکا بر شقیقۀ ایران گذاشته اند، اما لولۀ این تفنگ ها مسدود است و امریکا و صهیونیست ها ماشه را تا نیم راه کشیده اند. اما به محض شلیک، گلوله از عقب شلیک می شود و ماشه کِشندگان را شدیداً مصدوم می کند.


پرسش: منظورتان از نظریه های ناقص و نادرست غربی چیست؟

در اواخر قرن نوزدهم بانک دارهای غربی با استفاده از منابع مالی خود اقدام به تفکیک رشتۀ علوم سیاسی-اقتصادی به دو رشتۀ علوم سیاسی و علوم اقتصادی کردند. آنها می خواستند که اقتصاد دانان دربارۀ سیاست کم بدانند و برعکس، سیاسی دانان در بارۀ اقتصاد نادان باشند تا از این طریق بتوانند از پشت صحنه اوضاع را کنترل کنند. و شما موفقیت این طرح را به خوبی در ایران مشاهده می کنید. یعنی سیاسیون ایران در بارۀ اقتصاد جهانی فاقد آگاهی لازم می باشند. در صورتی که در پشت پرده برای قدرتمندان جهانی، بکارگیری از تئوری های ژئو اکانامیک  (Geo-Economic) همراه با تئوری های ژئوپالتیک (Geo-Politic)، و ژئوسیکیوریتی (Geo-Security) لازمۀ تجزیه و تحلیل مثلث قدرت منطقه ای است.

در اینجا با عرض پوزش از خوانندگان شما اجازه بدید کمی شوخگویی کنم.

امروزه به خاطر تفکیک مشروح بالا، با اطمینان می توانیم این طعنه عامیانه را در توصیف تئوریسین های سیاسی یا اقتصادی غربی قائل شویم که «احشام پیشِ تئوریسین های سیاسی یا اقتصادی اندیشکده های غربی حکم فلاسفه را دارند!»

البته من این مطلب را برای این می گویم که می خواهم به عنوان یک پیش فرض در ذهن جوانان ایرانی ثبت بشود و در ادامه آن را بیشتر توضیح می دهم.

اولا منظور من از تئورسین های اندیشکده های غربی، آنهایی است که مورد حمایت نهادهای قدرت و رسانه های غربی اند و عمدتاً در اندیشکده های سیاسی یا اقتصادی وابسته مشغول به کارند.
این اشخاص به جای اینکه آفرینندۀ یک مکتب سیاسی-اقتصادی باشند، آفرینندۀ یک آخور یا بقول خودمانی یک طویلۀ سیاسی یا اقتصادی هستند. زیرا که پایه و اساس یک مکتب سیاسی-اقتصادی، درست تئوریزه کردن مشاهدات سیاسی-اقتصادی است. اما پایه و اساس یک طویلۀ سیاسی یا طویلۀ اقتصادی وانمود به درست بودن تئوری ها دروغین در راستای منافع گروه ها ذی نفع است. برای همین است که ایشان هرگز نتوانستند یک تئوری درست در بارۀ ایران ارائه دهند.

همانطور که یک «طویله» نمادی از امنیت و فراهمی نیازهای اولیه احشام است، تئوری این اشخاص نیز برپایه امنیت مالی و نیازهای زندگانی ایشان است. تحلیل های نادرست در راستای منافع حامیان ایشان مانند علوفه، باعث بقای ایشان در رسانه هاست و امنیت مالی ایشان در چهارچوب حضور در اندیشکده هایی است که شباهت بیشتری به طویله دارد (کانون تامین روزی و امنیت) تا اندیشکده.

اما وقتی این اشخاص برای عرض اندام وارد صحرای جدل و استدلال می شوند، دیر یا زود مجبور به تناقض گویی خواهند شد. زیرا از ابتدا ایشان تئوری خود را بر پایۀ دروغ بنا گذاشته اند. و این تناقض گویی یعنی گم کردن طویلۀ فکری خود.

احشام را اگر در صحرا هم رها کنید در بازگشت طویلۀ خود را خواهند یافت، اما این تئوریسین های غربی در صحرای جدل و استدلال طویلۀ فکری خود را گم می کنند و دچار تناقض گویی می شوند.

بر این اساس است که گفتم «احشام پیش ایشان فیلسوفند!»


پرسش: آیا شواهدی برای فکر کردن امریکا بر علیه کارهای تروریستی عربستان دارید؟

بلی!

این تئوری است که از دو سال پیش در امریکا توسط اندیشکدۀ هما مطرح شد و امروز دولت اوباما در حال فرستادن سیگنالی هایی در این باره به ایران است.

اولین سیگنال در در مصاحبه ای ویدیوئی با سناتور پیشین امریکایی آقای باب گرَهَم  (Senator Bob Graham)  است که چند روز پیش منتشر شد. ایشان در هنگام تحقیقات در بارۀ حادثه تروریستی 11 سپتامبر رئیس کمیتۀ امنیتی سنای امریکا بود. در این مصاحبه ایشان کاملاً انگشت اشارۀ خود را به سوی عربستان دراز می کند.

(مشاهدۀ مصاحبه با باب گرَهَم : قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و قسمت چهارم )

به نظر من آقای گرَهَم نقطۀ آغاز لابی گری ایرانیان بر علیه عربستان است و امیدوارم که مسئولین به این مسئله توجه کنند و بدانند که پروسه تنش زدایی با امریکا تنها در شرایطی موفقیت آمیز خواهد بود که چهرۀ واقعی عربستان به جهانیان نشان داده شود و عربستان به دشمن شماره یک امریکا تبدیل شود.


پرسش: با توجه به این حرفها، آیا این درست است که عده ای می گویند از قبال 34 سال درگیری بین ایران با امریکا سودی نصیب ایران نشده؟

این حرف درست است اما ناقص و گمراه کننده است. در واقع باید گفت که این دیدگاه بسیار نادرست است. زیرا در هر جنگی، به ویژه جنگی که برنده یا بازندۀ مطلق نداشته باشد، طرفین صدمه خواهند دید. و این امر در جنگ سرد ایران امریکا نیز صحت دارد.
اما در چنین جنگی، مسئله این است کدامیک ضرر بیشتری متحمل شده اند. اجازه بدهید من فقط به یک مورد اشاره کنم. و آن مقاله ای است به قلم باب دریفوس (Bob Dreyfuss) تحت عنوان جنگ 6 ترلیون دلاری. در آن مقاله توضیحاتی دربارۀ تحقیقات دانشگاه هاروارد در زمینۀ برآورد هزینۀ 6 ترلیونی جنگ های امریکا در عراق و افغانستان نوشته شده است.
اما با یک برآورد سرانگشتی می توان دریافت که تمام خسارت های ایران در درگیری با امریکا منجمله خسارت های ناشی از جنگ ایران و عراق یک ترلیون دلار هم نمی شود.

از سوی دیگر، درست است که امریکا بابت افزایش نفت سود برده، ولی این امر دربارۀ ایران هم صادق است.

پس سؤال درست این است که، امریکا از دوستی با عربستان و دشمنی با ایران چه سودی برده است؟

سپس باید توجه داشت که، اگر نتیجۀ درگیری یک ابر قدرت که اقتصادش 20 برابر ایران است، بودجه نظامی اش ده ها برابر بودجۀ نظامی ایران، جمیعتش پنج برابر ایران است، این باشد که نسبت به بیست و دو سال پیش یعنی پس از پیروزی امریکا در جنگ اول با عراق، نفوذ ایران در پهنۀ خاورمیانه افزایش یابد و نفوذ امریکا کاهش یابد، باید نتیجه گرفت که حداقل در 22 گذشته، رهبران سیاسی ایران بسیار هوشمندتر و عاقلانه تر از رهبران سیاسی امریکایی عمل کرده اند. و اگر ایران در مذاکرات پیش رو با امریکا درست برنامه ریزی و حرکت کند، می تواند با سر بلندی تمامی خسارت های وارده را نیز جبران کند.