متن کامل گفت و گوی سیاسی-اقتصادی روزنامه اعتماد با بنیان گذار تلویزیون هما و مسئول اندیشکده پژوهشی هما دربارۀ
رابطۀ ایران، امریکا و عربستان سعودی.
لازم به ذکر است متن ذیل که متن کامل است بعد از انتشار متن خلاصه شده در روزنامه اعتماد توسط «بنیان گذار تلویزیون هما» ارائه شد.
http://bit.ly/18SzYpO
به عنوان اولین پرسش آیا استراتژی
امریکا را در خاورمیانه در حال تغییر می بینید؟
همان طور که یادتان هست، بنده حدود دو سال پیش
در بارۀ شیفت (جابجایی) استراتژیک آمریکا در چهارچوب نفت و گاز خلیج پارس پیش بینی
کردم در آینده بستن تنگۀ هرمز به نفع امریکا خواهد بود و نه به ضررش و حدود 9 ماه
پیش این مطلب را چاپ کردم.
دلیل آن نیز افزایش تولیدات نفت و گاز است. به
همان نسبت که تولیدات نفت و گاز در امریکا و دیگر نقاط دنیا افزایش پیدا می کند به
همان نسبت یا باید تولیدات دیگران کاهش پیدا کند یا بحران بوجود آید تا قیمت نفت و
گاز در بازار بین المللی دچار کاهش نشود.
در غیر این صورت با افزایش عرضۀ نفت در بازار،
امریکا دچار تورم منفی (Deflation) خواهد شد که این بزرگترین خطر برای امریکاست
چرا که امریکا به دنبال تورم سریع در بخش مسکن و ارزش سهام و ارزندگی دلار و اوراق
قرضۀ خود است اما می خواهد تورم در زمینۀ خرج های روزانۀ مردم را در حد متعادل با
افزایش درآمد شهروندانش نگه دارد.
کاهش قیمت نفت باعث نابودی این استراتژی خواهد
بود.
پرسش: افزایش قیمت نفت و گاز
چگونه به امریکا کمک می کند؟
پاسخ این پرسش در واقعه ای معروف به شُک
نیکسون نهفته است.
نخست باید برگردیم به 15 آگوست 1971 میلادی.
در این تاریخ ریچارد نیکسون در پی دستورنامۀ 11615 رئیس
جمهوری ، به صورت یکجانبه قرارداد برتون وؤدز را فسخ کرد. این واقعه به شُک
نیکسون معروف است.
ویکیپیدیا در بارۀ برتون وؤدز چنین نوشته:
سیستم برتون وودز (به انگلیسی: Bretton Woods system ) در ژوئیه ۱۹۴۴ و بعد از جنگ جهانی دوم، توسط کشورهای متحد شامل
آمریکا، بریتانیای کبیر و فرانسه طی کنفرانس برتون وودز به وجود آمد. در این پیمان
که با نام برتون وودز معروف شد، یک ارز مشترک که دلار بود انتخاب و ارزهای دیگر و
طلا برحسب دلار ارزشگذاری شدند.
این استانداردها نه تنها معیارهای نرخ مبادله
و سیستم پرداختها را در بر میگرفت، بلکه همچنین تمهیداتی برای کمک به ملتهای
جهان سوم، در دوره پسا استعماری را نیز شامل میشد. سیستم برتون وودز علاوه بر این
مقررات خاص نرخ مبادله، صندوقی را ایجاد کرد که کشورها در صورت روبرو شدن با
مشکلات پرداختی موقتی، میتوانستند از آن برداشت نمایند. در عین حال بانک جهانی
نیز تاسیس شد تا به ادغام اقتصادهای کمتر توسعه یافته به اقتصاد سرمایه داری جهانی
کمک کند.
در این پیمان کشورهای عضو پذیرفتند که محدوده
تغییر ارزش ارزهای خود را درصد مشخصی (کمتر از ۱۰٪) در نظر بگیرند و تغییرات بیشتر
از محدوده را مهار کنند.
پس از فسخ برتون وؤدز پول بدون پشتوانه (Fiat Money) بوجود آمد. نرخ طلا و ارز دیگر کشورها نیز شناور شد.
پیش از این در اوایل همان سال، نیکسون و
کیسینجر طرح افزایش قیمت نفت را پایه ریزی کرده بودند. کیسینجر به ایران و عربستان
پیشنهاد داده بود تا به شرط نگه داشتن ذخایر ارزی ایران و عربستان در امریکا،
همراه با انحصار دلار برای فروش نفت این دو کشور و لابی این دو کشور برای انحصار
دلار در قیمت گذاری نفت اُپک، امریکا متقابلاً با افزایش قیمت نفت موافقت خواهد
کرد. در نتیجه حدود
شش ماه پیش از شُک نیکسون، یعنی در 14 فوریه 1971 اُپک شرکتهای نفتی را وادار
به پذیرش 55% مالیات نفتی کرده بود.
نیکسون با این کار توانست، با چاپ پول بدون
پشتوانه مقدار زیادی به اقتصاد امریکا کمک کند، چرا که دیگر کشورهای دنیا که مجبور
به خرید نفت به دلار بودند، وادار شدند تا ذخایر ارزی دلاری خود را پنج برابر کنند
تا از این طریق بتوانند در بازار جهانی، نفت مورد نیاز خود را تهیه کنند. پس، بخش
بزرگی از پولهای چاپی بدون پشتوانۀ امریکا، وارد ذخایر بانکی دیگر کشورهای جهان
شد. در نتیجه تقاضا برای دلار افزایش یافت و این افزایش تقاضا باعث جلوگیری از
کاهش بیش از حد ارزش دلار در بازار تعویض ارزهای بین المللی شد.
یعنی امریکا با چاپ پول بدون پشتوانه توانست،
مقدار زیادی به دولت خود کمک کند بدون آنکه ارزش دلار در برابر دیگر ارزهای بین
المللی متناسب با میزان پول چاپ شده کاهش یابد.
اما نیکسون، با فشار گذاشتن بر آرتور برنز (Arthur F. Burns)، رئیس بانک مرکزی امریکا، به دنبال آسان کردن شرایط وام به مردم
و از این راه به دنبال افزایش محبوبیت خود بود. و افزایش وام دهی به مردم، باعث
افزایش نقدینگی و قدرت خرید مردم در بازار می شود. و افزایش قدرت خرید مردم باعث
افزایش تورم است. اما این تورم به کشورهای دیگر نیز منتقل می شود، زیرا که این
کشورها دارای مقدار زیادی ذخایر دلاری هستند.
پس از تجربۀ شُک نیکسون، آمریکا یاد گرفت که
به شرط انحصار خرید و فروش نفت به دلار، می تواند از طریق افزایش قیمت نفت مقدار
زیادی پول بدون پشتوانه چاپ کند و از آن برای بهبود اوضاع اقتصادی دولت استفاده
ببرد، بدون آنکه موجب سقوط ارزش دلار در تبادل با دیگر پولهای رایج بین المللی
شود. و از سوی دیگر از اواسط قرن نوزدهم بانکداران آموخته بودند که آسان گیری در
وام دادن به مردم، باعث افزایش نقدینگی و تورم می شود و برعکس سخت گیری در وام
دادن باعث رکود اقتصادی و کاهش قیمت هاست. اما اگر بشود تورم را در بخش کوچکی از بازار
متمرکز کرد، آنوقت می توان منافع بزرگی رادر کوتاه مدت کسب کرد.
پرسش: رابطه شُک نیکسون با شرایط
کنونی چیست؟
از آغاز جنگ امریکا با عراق در مارچ 2003 دولت
بوش از تجربۀ شُک نیکسون حداکثر استفاده را کرد تا بتواند از یک سو با افزایش قیمت
نفت از حدود بشکه ای 22 دلار در هنگام آغاز جنگ با عراق، تا حداکثر در حدود بشکه
ای 147 دلار در اواسط سال 2008 مقدار زیادی پول چاپی بی پشتوانه خود را به دنیا
پمپاژ کند که بخشی از آن هزینۀ جنگ عراق و افغانستان شد و بخشی دیگر از راه خرید
کالاهای صادراتی به کشورهای دیگر منتقل شد و از سوی دیگر با آسان کردن پروسۀ
دریافت وام مسکن باعث افزایش نقدینگی در بازار مسکن و در نتیجه افزایش قیمت مسکن
در امریکا شود.
این تاکتیک باعث شد که در کوتاه مدت دولت
امریکا بتواند بدون افزایش مالیات هزینه سنگین جنگ را بپردازد و علاوه بر آن
بتواند میزان درصد مالیات مردم را نیز کاهش دهد.
اما این موفقیت کوتاه مدت بعد از حدود شش سال
به دلایلی دچار چند شُک واکنشی شد.
نخست اینکه اکثر وام های مسکن دارای امتیاز 3
تا 5 سال قسط حداقلی بود. و اکثر کسانی که از این وام ها استفاده می کردند، به
حساب به دست آوردن سود از راه افزایش قیمت مسکن در دوران اقساط حداقلی، اقدام به
خرید مسکن کرده بودند و امید داشتند تا پیش از سر آمدن دوران اقساط حداقلی اقدام
به فروش خانه خود کنند. اما اکثر وام
گیرندگان با عدم توانایی برای فروش به موقع مسکن خود یا عدم توانایی در باز پرداخت
وام های خود روبرو شدند. که این مسئله اکثر بانک های وام دهنده را به سوی ورشکستگی
سوق داد.
دوم اینکه این وامها با نوعی بیمه جلوگیری از
ضرر بانکی همراه بود. به این معنی که اگر وام گیرنده توانایی باز پرداخت وام را
نداشت، بانک با مصادره مسکن گرو گذاشته شده اقدام به فروش آن مسکن می کرد. و اگر
قیمت فروش مسکن مصادره شده کمتر از بدهی
به بانک بود، شرکت بیمه موظف به پرداخت کاستی قیمت فروش به بانک بود. اما تعداد
اشخاصی که دچار مشکل عدم توانایی در بازپرداخت شدند به قدری افزایش یافت که باعث افزایش
عرضه در بازار مسکن و در نتیجه سقوط بیش از حد قیمت مسکن شد و این سقوط قیمت
توانست شرکت های بیمه کننده را به ورشکستگی بکشاند که بزرگترین این شرکت ها، شرکت
بیمۀ AIG بود.
این افزایش تولید نفت و گاز همراه با بحران
اقتصادی امریکا در سال 2008 باعث شٌک سقوط قیمت نفت از بشکه ای 147 در اواسط سال
2008 به بشکه ای 33 دلار در پایان همان سال شد.
چهارم و مهم تر از همه این بود که دولت بوش به
فرض پیروزی زود هنگام و کم خرج، جنگ با عراق را شروع کرد و فکر می کرد که پس از
شکست صدام حسین، با محاصرۀ ایران، می تواند زمینۀ فروپاشی نظام جمهوری را فراهم
کند.
تئوری ایشان بر این پایه بود که با فروپاشی
ایران و در دست داشتن عراق، اوضاع ژئوپلتیکی منطقه به قدری به نفع امریکا تغییر
خواهد کرد، که امریکا خواهد توانست خسارت برخاسته از جنگ افروزی خود در همسایگی
ایران را جبران کند. اما با طراحی بسیار زیرکانه سپاه قدس-سپاه بدر و مدیریت و
همکاری آیت الله سیستانی با آیت الله خامنه ای، ارتش امریکا در عراق به گل نشست و عملاً این ماجراجویی نه تنها باعث
افزایش قدرت امریکا نشد بلکه باعث کاهش قدرت او و افزایش قدرت ایران در پهنۀ خاورمیانه
شد.
پرسش: آیا اوباما هم به دنبال
همین استراتژی بالا نگه داشتن قیمت نفت است؟
پس از پایان دولت بوش و روی کار دولت اوباما،
تاکتیک امریکا کم کم تغییر کرد ولی استراتژی بالا نگه داشتن قیمت نفت کماکان ادامه
دارد. از سال 2008 تا به امروز امریکا با یک بحران بسیار جدی اقتصادی روبرو بوده و
هست.
امریکا احتیاج به افزایش تورم دارد تا بتواند
بحران سقوط قیمت مسکن را مدیریت کند. اما تورم فراگیر هنگامی رخ می دهد که درآمد
مردم متناسب با تورم افزایش پیدا کند. ولی به دلیل بحران اقتصادی میزان بیکاری در
آمریکا بالاست، پس به دلیل تقاضای بالا برای مشاغل کاری، دست مزد یا درآمد مردم
رشد چندانی نمی تواند داشته باشد. پس نمی توان انتظار نرخ تورم بالا را داشت. از
سوی دیگر امریکا دیگر نمی توانست به ماجراجویی های نظامی خود در منطقه ادامه دهد.
ولی کاهش ماجراجویی نظامی یعنی کاهش بحران در خاورمیانه و این به معنی کاهش قیمت
نفت است. پس می بایست به گونه ای به ماجراجویی خود در خاورمیانه پایان دهد که باعث
کاهش قیمت نفت نشود.
در این چهارچوب بود که تئوری بهار عربی شکل
گرفت. بهار عربی باعث حفظ بحران در منطقه می شد اما احتیاجی به حفظ نیروهای نظامی
امریکا در کشورهای بحران زده نداشت و این پروژه دقیقاً یکسال قبل از خروج نیروهای
امریکا از عراق آغاز شد.
نخست در چهارچوب کشور کوچک و قابل مدیریتی به
نام تونس این پروژه به آزمایش گذاشته شد. پس از آزمون و خطا در تونس نوبت مصر فرا
رسید.
هرچند این دو کشور، بازیگری مهمی در بازار نفت
نیستند، اما به علت رابطه نزدیک روسای جمهور تونس و مصر با خاندان سلطنتی عربستان،
کمی باعث نگرانی بازار نفت به خاطر احتمال سرایت بهار عربی به عربستان سعودی می
شد.
اما خطر سقوط قیمت نفت کماکان وجود داشت. پس
دولت اوباما تصمیم گرفتن با حمایت از گروهای مرتبط با القاعده، هم نفت لیبی را از
بازار خارج کند وهم ذخیره های ارزی آنرا بلوکه کند. پس بحران لیبی شکل گرفت. و
نهایتاً در آگوست 2011 نیروهای زمینی القاعده با حمایت نیروهای هوایی ناتو موفق به
سرنگونی رژیم معمر قذافی شدند.
از سوی دیگراثبات ساختگی بودن بهار عربی را می
توان در یمن مشاهده کرد. در یمن، 13 ماه پس از 27 ژانویه 2011 میلادی که تاریخ
آغاز بحران مرتبط با بهار عربی در آن کشور است، با هماهنگی امریکا، شخصیتی نظامی که
نزدیک به 18 سال معاون رئیس جمهور آن کشور بود، از پس فرایند انتخاباتی تک
کاندیدایی، در تاریخ 27 فوریه 2012 به سمت رئیس جمهورکنونی یمن برگزیده می شود.
پرسش: این تنها تاکتیک امریکا
برای بالا نگه داشتن قیمت نفت بود؟
خیر، تاکتیک دوم خارج کردن نفت و گاز ایران از
بازار بین المللی بود. آمریکا با استفاده از تخریب شخصیتی احمدی نژاد و زیر سؤال
رفتن نتیجۀ رأی گیری که پس از انتخابات 2009 در ایران روی داد توانست در صحنۀ
دیپلماسی بین المللی، دیگر کشورهای دنیا را متقاعد به تبعیت از تحریم های بانکی،
نفت- گازی، کشتیرانی، بیمۀ کشتی ها و ... خود کند. این امر باعث خروج 1.5 ملیون
بشکه نفت صادراتی ایران از بازار شد.
پرسش ـ ماجرای سوریه چیست؟
امریکا، از سوی دیگر، پس از خروج نیروهایش از
عراق در پایان سال 2011 میلادی، آزادگی عمل پیدا کرد تا بتواند زمینۀ ایجاد یک جنگ
داخلی در سوریه را پایه ریزی کند. دلیل اصلی این جنگ مربوط به نفت و گاز است.
پس از کشف ذخایر بزرگ گازی واقع در آب های هم
جوار سواحل سوریه و لبنان و اسرائیل در
دریای مدیترانه، امریکا به این نتیجه رسید که باید تولیدات گازی غیر خودی ها در این
منطقه گرفته شود. وگرنه پس از چندسال گاز تولیدی از این مناطق باعث کاهش قیمت
انرژی در اروپا خواهد شد. به ویژه آنکه کنترل بازار گاز سواحل سوریه به احتمال قوی
در دست روسیه خواهد بود که رقیب شماره یک امریکا در صحنۀ نظامی است.
از سوی دیگر انعقاد قرارداد خط لولۀ گاز از
ایران به عراق و پس از آن به سوریه و لبنان مایۀ نگرانی شدید امریکا شد. در این
میان دولت عربستان سعودی و قطر همراه با ترکیه منافع نفتی و گازی خود را در پیش
گیری از این خط لوله می دیدند. قطر نگران رقابت با ایران در بازار گاز کشورهای اروپایی
است. ترکیه نیز نگران این است که خط لولۀ گاز ایران به مدیترانه جایگزین خطوط ترانزیت گازی ترکیه شود. و
نهایتاً عربستان نگران افزایش قدرت ایران است.
پس این چهار کشور در چهارچوب نابودی سوریه به
یک توافق اهریمنی رسیدند و به قیمت به خاک و خون کشیدن مردم سوریه، این کشور را
تبدیل به پرورشگاه تروریسم کردند.
پرسش: آیا امریکا در سوریه به
اهداف خود رسید؟
امریکا در زمینۀ جلوگیری از افزایش عرضۀ گاز
در مدیترانه توسط سوریه موفق بود ولی حمله به سوریه باعث بوجود آمدن سه موفقعیت
بزرگ برای ایران شد.
1. پس از ناتوانی ارتش سوریه در مدیریت جنگ
داخلی، سرانجام بشار اسد پذیرفت که اندرزهای ایران را به گوش گیرد و اجازه دهد که
تئوریسین های سپاه قدس مدیریت این جنگ را بعهده بگیرند. این مسئله به ایران اجازه
را داد تا بتواند «دکترین بسیج» را که پیش از این در ونزوئلا و عراق موفقیت های
چشمگیری بدست آورده بود، در سوریه نیز پایه ریزی کند. این دکترین که برپایۀ مرام
پهلوانان تاریخی ایران و قهرمانان اسلامی است، توانست با استفاده از روش های
آموخته از امامان شیعه به ویژه امام سوم شیعیان، حسین ابن علی (ع)، فرهنگ فداکاری،
شهامت و شهادت را میان نظامیان سوریه و گروه های مقاومت مردمی پایه ریزی کند.
سلوکی که باعث محبوبیت روز افزون نیروهای دولتی سوریه و منفوریت روز افزون تروریستهای
وارداتی به سوریه شد.
2. آموزش های ایران و حزب اله لبنان توانست نیروی
زمینی بی تجربه و ضعیف سوریه را تبدیل به یک ارگان حرفه ای و جنگ دیده کند و این
امر باعث می شود که اسرائیل دیگر نتواند فکر حملۀ زمینی به سوریه را در سر
بپروراند.
3. ولی از همه مهمتر این است که، درست مانند حمله
صدام حسین به کویت که تله ای برای صدام حسین شد، حمایت از تروریست های سفر کرده به
سوریه نیز می تواند تبدیل به تله ای برای عربستان سعودی شود. به ویژه آنکه همۀ
نهادهای امنیتی امریکا بر این امر واقف هستند که حملۀ شیمیایی در سوریه با طراحی، هماهنگی
و مدیریت عربستان سعودی و به انگیزۀ درگیر کردن امریکا در یک جنگ جدید به وقوع
پیوست.
پرسش: چرا امریکا برای عربستان
تله گذاشته است؟
من نمی گویم امریکا در جنگ سوریه برای عربستان
تله گذاشته. بلکه می گویم با مدیریت درست ایران، جنگ سوریه می تواند تبدیل به تلۀ
امریکا بر علیه عربستان شود.
واقعیت این است که از یک سو، مهار قدرت ایران
بسیار دشوار و پر هزینه است. از سوی دیگر، با توجه به رشد تولیدات نفتی- گازی
امریکا، رشد تولیدات نفتی عراق و برزیل همراه با دیگر کشورهای جهان و احتمال گسترش
و بهبود تکنیک شکستگی هیدرولیکی و حفاری افقی ولو به فرض خروج صد در صدی نفت و گاز
ایران از بازار بین المللی، امریکا هنوز باید نگران سقوط قیمت نفت و گاز باشد.
به ویژه اینکه تیم جدید وزارت نفت ایران با
مدیریت آقای زنگنه به خوبی از تاکتیک رقابت قیمتی آگاهند، و می دانند که تخفیف مناسب
باعث فروپاشی نظام تحریم ها خواهد بود.
پس امریکا بسیار نگران اوضاع اقتصادی خود از
قبال کاهش قیمت نفت و گاز است.
دولت اوباما با مدیریت پول های چاپی بدون
پشتوانه تا به اکنون توانسته موفقیت های خوبی بدست آورد. کاخ سفید با هدایت این
پولها به سوی بازار بورس و بازار خرید اوراق قرضه توانسته قیمت بورس شرکت های
تجاری را افزایش و نرخ بهرۀ اوراق قرضه را کاهش دهند. این امرباعث خشنودی شهروندان
امریکایی شده. زیرا که صندق بازنشستگی اکثر شهروندان امریکا به بازار بورس بستگی
دارد و نرخ پائین بهره برای اوراق قرضه باعث کاهش نرخ بهره در زمینه های دیگر مثل
وام خانه است.
ولی این کار نمی تواند برای همیشه ادامه یابد.
زیرا که این پولهای چاپی بدون پشتوانه باعث افزایش بدهی دولت امریکا از 6 ترلیون
دلار اوراق قرضه در آغاز جنگ عراق تا هم اکنون حدود 17 ترلیون دلار شده. و این
17 ترلیون اوراق قرضه شامل تقسیم بندی زیر است:
1) 5.724 ترلیون به دولت ها و نهادهای خارجی
2)
4.995 ترلیون به تأمین اجتماعی و صندوق های
بازنشستگی و دیگر صندوق های دولتی
3) حدود 3.687 ترلیون به شرکت ها و صندوق های
سرمایه گذاری خصوصی و مردم مریکا
4) 1.794 ترلیون به بانک مرکزی امریکا
5)
0.703 ترلیون به دولت های ایالتی
این بدهی ها همه از طریق چاپ پول بدون پشتوانه
باید باز پرداخت شود. تا زمانی که این بدهی ها به صورت قسطی و با بهرۀ کم پرداخت
می شود مشکلی نیست. اما اگر اعتماد بین المللی از اقتصاد امریکا سلب شود، آنوقت
همه هجوم به فروش این اوراق می آورند که نتیجۀ آن بالا رفتن نرخ بهرۀ این اوراق و
کم ارزشی دلار در برابر ارز کشورهای دیگر خواهد شد. و نتیجه سقوط ارزش دلار؛ کاهش
قدرت خرید شهروندان امریکایی است که سرانجام می تواند منجر به شورش مردم امریکا
شود.
یادمان باشد که امریکا به دنبال تورم سریع در
بخش مسکن و ارزش سهام و ارزندگی دلار و اوراق قرضۀ خود است اما می خواهد تورم در
زمینۀ خرج های روزانۀ مردم را در حد متعادل با افزایش درآمد شهروندانش نگه دارد.
اما سقوط قیمت نفت باعث سقوط بازار بورس و بازار مسکن در امریکا خواهد بود.
حالا فرض کنیم که امریکا بتواند از لحاظ
قانونی دولت عربستان را به عنوان حامی تروریست معرفی کند و از بابت عملیات 11
سپتامبر سال 2001 میلادی به دنبال غرامت باشد.
آنوقت می تواند به اهداف زیر برسد:
1. بلوکه کردن اموال عربستان در امریکا و اروپا.
2. مدیریت میزان عرضۀ نفت عربستان در بازار جهانی.
3. غرامت گیری از فروش آیندۀ نفت عربستان.
4. معرفی عربستان بعنوان اصلی ترین نهاد حامی
تروریست از آغاز درگیری شوروی در افغانستان تا به امروز.
5. تشویق کشورهای اسلامی به تشکیل ائتلافی از
برای آزادی مکه و مدینه از چنگال تروریست های تکفیری وهابی.
برای این کار امریکا نیاز به همکاری ایران
دارد.
پرسش: می توانید کمی بیشتر با عدد
در بارۀ تأثیر افزایش قیمت نفت توضیح دهید:
ابتدا باید گفت که، آنچه که ایران به آن اصلاً
توجه نمی کند، محاسبات سیاسی در چهارچوب اقتصاد است. و آن به خاطر این است که هم
اکنون در پهنۀ رسانه ای، ایران فاقد حضور حتی یک نفر تحلیلگر سیاسی-اقتصادی است.
تقریباً همۀ تحلیل های اقتصادی کارشناسان ایرانی در بارۀ مسائلی که خارج از محدودۀ
جغرافیایی ایران است، صرفاً توسط کپی کردن و ترجمۀ مقاله های موجود در دیگر کشورها
نوشته می شوند. نوآوری و خلاقیت در این زمینه نزدیک به صفر است.
ولی من
به خوانندگان شما اطمینان می دهم، که تحلیل های سیاسی-اقتصادی اندیشکدۀ هما همگی
منحصر به فرد و بدیع می باشند.
ببینید، همۀ نظریه های اقتصادی تابع ریاضیات
هستند. هرچند که اکثریت بسیار بالایی از نظریه های سیاسی یا اقتصادی غرب مخصوصاً
ناقص و در نتیجه نادرستند. ولی همواره باید از فرمول های ریاضی، آمار و ارقام
تبعیت کنند.
بگذارید یک محاسبه سر انگشتی بکنیم:
2. به فرض قیمت 100 دلار برای هر بشکه نفت، ارزش
نفت صادراتی 6 میلیارد دلار در روز است
3. برطبق گزارش سال 2009 آقای مایکل مَسترز
(Michael W. Masters) به کنگره امریکا، که در مقالۀ
نیورک تایمز از آن یادشده، این نفت خام صادراتی حداقل 10 تا 15 بار توسط واسطه
های محصولات نفی خرید و فروش می شود تا از منبع به پالایشگاه و از پالایشگاه به
مصرف کننده برسد. پس حجم خرید و فروش محصولات نفتی حداقل 60 میلیارد دلار در روز
است.
4. به فرض اینکه هر کمپانی واسطه، به طور متوسط،
حداقل به اندازۀ حجم 10 روز معامله سرمایه دلاری در بانک اندوخته داشته باشد، پس کل سرمایه در حال چرخش برای
بازار محصولات نفتی 600 میلیارد دلار است.
5. این 600 ملیارد دلار در بانک نگه داشته می
شود.
6. به فرض ذخیره لازم (reserve requirement) 10% برا ی بانک ها، این مبلغ در حال چرخش اجازه می دهد بانک
ها 6 ترلیون دلار وام را به مشتریان غیر امریکایی عرضه کنند. (یادمان باشد که
صادرات نفت و گاز امریکا بیشتر از وارداتش است)
7. پس به خاطر معاملات دلاری نفت، حداقل 6 ترلیون
دلار در سال در دست غیر امریکایی ها است.
8. پس با فرض نرخ تورم 5%، امریکا سالیانه حدود 300 میلیارد دلار تورم را به خارج از امریکا
صادر می کند و این کار از طریق چاپ پول بدون پشتوانه است.
9. پس تنها یک دلار کاهش در قیمت نفت باعث حداقل 3
ملیارد دلار ضرر سالیانه برای دولت امریکا می شود.
10.
با
توجه به اینکه ایران مجبور به رقابت قیمتی در بازار نفت است و در حال بوجود آوردن
مکانیزم غیر دلاری معملات نفتی است، حالا متوجه می شوید که چرا امریکا شدیداً
خواهان مذاکره با ایران است، و چرا عربستان نگران است.
البته من فکر می کنم این عدد خیلی بیشتر از
300 میلیارد دلار است (احتمالاٌ حدود 500 میلیارد دلار است) . پس در مقایسه با
درآمد نفت صادراتی ایران به فرض رفع تحریم ها که حدود 90 میلیارد و یا نفت صادراتی
عربستان که حدود 320 ملیارد دلار در سال است، متوجه می شویم که امریکا شدیداً نیاز
به توافق با ایران دارد.
افزون بر 300 ملیارد
بالا که بازدۀ چاپ پول بدون پشتوانه است، باید به سود وام های بانکی توجه کرد. به
فرض بهرۀ بانکی 5% حدود 300 میلیارد دیگر
نیز نصیب بانک های واسطه از قبیل، جی پی موُرگن چِیس (JPMorgan Chase)، اچ اس بی سی (HSBC)، گلدمن ساکس (Goldman Sachs) و بی ان پی پَریبا (BNP Paribas) می شود که اکثر این بانکها تحت کنترل نهادهای
صهیونیستی-امریکایی، یا صهیونیستی-اروپایی می باشند.
علاوه بر 600 ملیارد
بالا، و به فرض بشکه ای یک دلار سود برای هر واسطه، حدود سالی 219 میلیارد دلار
نیز نصیب واسطه های نفتی می شود که اکثر ایشان نیز رابطه تنگاتنگی با مراکز
صهیونیستی دارند. برای مثال می توان از مارک ریچ (Marc Rich) نام برد. ایشان بنیان گذار شرکت گلن کوُر اکستراتا (Glencore Xstrata) بود و در دوران حیاتش
شهروند چهار کشور امریکا، اسرائیل، بلژیک و اسپانیا بود و همکاری نزدیکی با موساد
اسرائیل داشت.
لذا با وجود 819 ملیارد دلار (من فکر می کنم
رقم واقعی بیش از یک ترلیون دلار در سال است) درآمد سالیانه به خاطر انحصار دلار
در معاملات نفتی، تحریم نفتی و بانکی ایران توسط امریکا مانند دو تفنگی است که
صهیونیستها و امریکا بر شقیقۀ ایران گذاشته اند، اما لولۀ این تفنگ ها مسدود است و
امریکا و صهیونیست ها ماشه را تا نیم راه کشیده اند. اما به محض شلیک، گلوله از
عقب شلیک می شود و ماشه کِشندگان را شدیداً مصدوم می کند.
پرسش: منظورتان از نظریه های ناقص
و نادرست غربی چیست؟
در اواخر قرن نوزدهم بانک دارهای غربی با
استفاده از منابع مالی خود اقدام به تفکیک رشتۀ علوم سیاسی-اقتصادی به دو رشتۀ
علوم سیاسی و علوم اقتصادی کردند. آنها می خواستند که اقتصاد دانان دربارۀ سیاست
کم بدانند و برعکس، سیاسی دانان در بارۀ اقتصاد نادان باشند تا از این طریق
بتوانند از پشت صحنه اوضاع را کنترل کنند. و شما موفقیت این طرح را به خوبی در
ایران مشاهده می کنید. یعنی سیاسیون ایران در بارۀ اقتصاد جهانی فاقد آگاهی لازم
می باشند. در صورتی که در پشت پرده برای قدرتمندان جهانی، بکارگیری از تئوری
های ژئو اکانامیک (Geo-Economic) همراه با تئوری های ژئوپالتیک
(Geo-Politic)، و ژئوسیکیوریتی (Geo-Security) لازمۀ تجزیه و تحلیل
مثلث قدرت منطقه ای است.
در اینجا با عرض پوزش از خوانندگان شما اجازه
بدید کمی شوخگویی کنم.
امروزه به خاطر تفکیک مشروح بالا، با اطمینان
می توانیم این طعنه عامیانه را در توصیف تئوریسین های سیاسی یا اقتصادی غربی قائل
شویم که «احشام پیشِ تئوریسین های سیاسی یا اقتصادی اندیشکده های غربی حکم فلاسفه
را دارند!»
البته من این مطلب را برای این می گویم که می
خواهم به عنوان یک پیش فرض در ذهن جوانان ایرانی ثبت بشود و در ادامه آن را بیشتر
توضیح می دهم.
اولا منظور من از تئورسین های اندیشکده های غربی،
آنهایی است که مورد حمایت نهادهای قدرت و رسانه های غربی اند و عمدتاً در اندیشکده
های سیاسی یا اقتصادی وابسته مشغول به کارند.
این اشخاص به جای اینکه آفرینندۀ یک مکتب
سیاسی-اقتصادی باشند، آفرینندۀ یک آخور یا بقول خودمانی یک طویلۀ سیاسی یا اقتصادی
هستند. زیرا که پایه و اساس یک مکتب سیاسی-اقتصادی، درست تئوریزه کردن مشاهدات
سیاسی-اقتصادی است. اما پایه و اساس یک طویلۀ سیاسی یا طویلۀ اقتصادی وانمود به
درست بودن تئوری ها دروغین در راستای منافع گروه ها ذی نفع است. برای همین است که
ایشان هرگز نتوانستند یک تئوری درست در بارۀ ایران ارائه دهند.
همانطور که یک «طویله» نمادی از امنیت و
فراهمی نیازهای اولیه احشام است، تئوری این اشخاص نیز برپایه امنیت مالی و نیازهای
زندگانی ایشان است. تحلیل های نادرست در راستای منافع حامیان ایشان مانند علوفه،
باعث بقای ایشان در رسانه هاست و امنیت مالی ایشان در چهارچوب حضور در اندیشکده
هایی است که شباهت بیشتری به طویله دارد (کانون تامین روزی و امنیت) تا اندیشکده.
اما وقتی این اشخاص برای عرض اندام وارد صحرای
جدل و استدلال می شوند، دیر یا زود مجبور به تناقض گویی خواهند شد. زیرا از ابتدا
ایشان تئوری خود را بر پایۀ دروغ بنا گذاشته اند. و این تناقض گویی یعنی گم کردن
طویلۀ فکری خود.
احشام را اگر در صحرا هم رها کنید در بازگشت
طویلۀ خود را خواهند یافت، اما این تئوریسین های غربی در صحرای جدل و استدلال
طویلۀ فکری خود را گم می کنند و دچار تناقض گویی می شوند.
بر این اساس است که گفتم «احشام پیش ایشان فیلسوفند!»
پرسش: آیا شواهدی برای فکر کردن
امریکا بر علیه کارهای تروریستی عربستان دارید؟
بلی!
این تئوری است که از دو سال پیش در امریکا
توسط اندیشکدۀ هما مطرح شد و امروز دولت اوباما در حال فرستادن سیگنالی هایی در
این باره به ایران است.
اولین سیگنال در در مصاحبه ای ویدیوئی با
سناتور پیشین امریکایی آقای باب گرَهَم (Senator Bob Graham) است که چند روز پیش منتشر شد. ایشان در هنگام
تحقیقات در بارۀ حادثه تروریستی 11 سپتامبر رئیس کمیتۀ امنیتی سنای امریکا بود. در
این مصاحبه ایشان کاملاً انگشت اشارۀ خود را به سوی عربستان دراز می کند.
به نظر من آقای گرَهَم نقطۀ آغاز لابی گری
ایرانیان بر علیه عربستان است و امیدوارم که مسئولین به این مسئله توجه کنند و
بدانند که پروسه تنش زدایی با امریکا تنها در شرایطی موفقیت آمیز خواهد بود که
چهرۀ واقعی عربستان به جهانیان نشان داده شود و عربستان به دشمن شماره یک امریکا
تبدیل شود.
پرسش: با توجه به این حرفها، آیا
این درست است که عده ای می گویند از قبال 34 سال درگیری بین ایران با امریکا سودی
نصیب ایران نشده؟
این حرف درست است اما ناقص و گمراه کننده است.
در واقع باید گفت که این دیدگاه بسیار نادرست است. زیرا در هر جنگی، به ویژه جنگی
که برنده یا بازندۀ مطلق نداشته باشد، طرفین صدمه خواهند دید. و این امر در جنگ
سرد ایران امریکا نیز صحت دارد.
اما در چنین جنگی، مسئله این است کدامیک ضرر
بیشتری متحمل شده اند. اجازه بدهید من فقط به یک مورد اشاره کنم. و آن مقاله ای
است به قلم باب دریفوس (Bob
Dreyfuss)
تحت عنوان جنگ 6 ترلیون دلاری. در آن مقاله
توضیحاتی دربارۀ تحقیقات دانشگاه هاروارد
در زمینۀ برآورد هزینۀ 6 ترلیونی جنگ های امریکا در عراق و افغانستان نوشته شده است.
اما با یک برآورد سرانگشتی می توان دریافت که تمام خسارت های ایران در درگیری با
امریکا منجمله خسارت های ناشی از جنگ ایران و عراق یک ترلیون دلار هم نمی شود.
از سوی دیگر، درست است که امریکا بابت افزایش
نفت سود برده، ولی این امر دربارۀ ایران هم صادق است.
پس سؤال درست این است که، امریکا از دوستی با
عربستان و دشمنی با ایران چه سودی برده است؟
سپس باید توجه داشت که، اگر نتیجۀ درگیری یک
ابر قدرت که اقتصادش 20 برابر ایران است، بودجه نظامی اش ده ها برابر بودجۀ نظامی
ایران، جمیعتش پنج برابر ایران است، این باشد که نسبت به بیست و دو سال پیش یعنی
پس از پیروزی امریکا در جنگ اول با عراق، نفوذ ایران در پهنۀ خاورمیانه افزایش
یابد و نفوذ امریکا کاهش یابد، باید نتیجه گرفت که حداقل در 22 گذشته، رهبران سیاسی
ایران بسیار هوشمندتر و عاقلانه تر از رهبران سیاسی امریکایی عمل کرده اند. و اگر
ایران در مذاکرات پیش رو با امریکا درست برنامه ریزی و حرکت کند، می تواند با سر
بلندی تمامی خسارت های وارده را نیز جبران کند.