آقای محمدرضا عارف اخیراً از موضعی خیراندیشانه و از منظری واقع بینانه نسبت به شهرآشوبی های ۸۸ اظهار داشته اند:
مسائل و مشکلات سال ۸۸ باید در یک فضای کارشناسی ریشهیابی شود و سهم هر فرد، گروه و جریان از حوادث سال ۸۸ مشخص شود. باید پرونده حوادث انتخابات در سال ۸۸ اعم از حصر و زندانها بسته شود؛ چرا که این مسئله به صلاح کشور است و برای این که بتوانیم این پرونده را خاتمه دهیم، به فضایی کارشناسی برای شناسایی علل و عوامل این حوادث نیاز داریم.
اظهارات آقای عارف در عین حالی که مسموع است لاکن عاری از مناقشه نیز نیست.
داستان ۸۸ اگر قرار است مختومه شود قبل از هر چیز باید به درستی تعریف شود.
قطعا بعد از برخوردار شدن از صورت صحیحی از قضیه و با مختصاتی شفاف آنگاه می توان به راهکار یا رویکردی مرضی الطرفین برای حل قضیه نائل آمد.
داستان ۸۸ از آغاز تا فرجام و از اوج اش تا حضیض اش در فشرده ترین تعریف ممکن یکی داستان بود پُر آب چشم!
داستانی که تلمیحاً در آن یکی بود و یکی نبود و غیر از خدا هیچی نبود!
زیر گنبد کبود ««قصه ما سر نرسید»» کلاغه به خونه اش نرسید! و بالا رفتیم ماست بود و پائین اومدیم دوغ بود.
قصه ما دروغ بود!
به عبارتی دیگر گرانیگاه بلاتکلیفی ماجرای ۸۸ معطوف به همین «سر نرسیدن» و نافرجام ماندن یا به تعبیر بهتر به خوش فرجامی نرسیدن قصه ۸۸ است که آن را مانند زخمی ناسور تحفظ کرده تا بدان طریق خرمگسان فتنه از ترشح تُرشآبه آن طعام رایگان بساط سورچرانی شان مهیا بماند!(*)
زخمی که به تعبیر صحیح دکتر عارف علاج اش در گرو مختومه کردن این قصه ناتمام است.
قصه های تلخ و به سر نرسیده ضایعه ای روانی است که بصورت یک خراش عمیق در حافظه و مخیله انسان می نشیند و مُدام در ناخودآگاه فرد، خود را تکرار می کند و بدانوسیله اسباب ترشروئی و ناخرسندی و شکست کامی و محزونی در ذائقه مبتلابه می گردد.
صورت بدون رتوش ماجرای ۸۸ آن بود که بنا بر پیوند مجموعه ای از عوامل متعدد ذهنی و روانی و عینی و سیاسی موجی از بهجت و هیجان و شوقی زائد الوصف در ایام پیش از انتخابات در خرد جمعی و روحیات حاملان جنبش موسوم به سبز هم افزائی و برون ریخت شد.
شوق و وجد و ابتهاجی که بشاشانه تصویر فردائی آرمانی و رویائی را در مُخیّله حاملان آن «نشاط جمعی» نوید می داد تا در آن فردای موعود قرار باشد زندگی شیرین شود و همه چیز بر وفق مراد و ایام به کام باشد.
فردائی که در آن موسوی رئیس جمهور است و دست در دست «فیرست لیدی» و شانه به شانه سبزها بالاتفاق کاری کنند کارستان!
یک واقعیت دیگر و غیر قابل انکار نیز وجود دارد که ترش یا شیرین قشری در ایران مانائی می کنند که تحت هر شرایطی از جمهوری اسلامی و بالتبع از رهبر جمهوری اسلامی و ایضاً رئیس جمهور مشتهر به مورد التفات رهبر جمهوری اسلامی و کلیه متعلقات و ملحقات به جمهوری اسلامی تا بُن دندان غیظ دارند و از آن متنفراند!
با چنین مختصاتی وقتی در فردای اعلان نتایج انتخابات، آن سبزهای وجدآگین در کنار آن اغیار کینآگین با دیوار واقعیتی بنام «محمود احمدی نژاد» مواجه شدند اولاً در یک وحدت آرمانی با یکدیگر به هم بُغضی رسیدند و ثانیاً و بالاتفاق علیه جمهوریتی ممهور به احمدی نژاد با یکدیگر به یک هم کُنشی و هم افزائی و هم رزمی آرمانی نیز رسیدند.
متاسفانه رهبران جنبش سبز نیز در یک جوزدگی آشکار و بی اخلاقی نامتوقع با رویت «راهپیمائی میلیونی سکوت» به صرافت آن افتادند که وقتی «گل در بَر و مي در كف و معشوق به كام است» چه حاجت به حاجبان و چه جای کوتاه آمدن است و «می ریم که داشته باشیم» و خدا را چه دیدی با چنین عقبه نقدی در کف خیابان «چرا که نه؟» الان وقت امتیاز گرفتن و کوتاه نیآمدن است!
القصه بعد از ۸ ماه جنگ و گریز خیابانی وقتی پرونده آن آشوب بنفع نظام بسته شد آنک «جنبش سبز» و حاملان جنبش سبز خسته از ۸ ماه «شهرآشوبی نافرجام» مبتلا به یک افسردگی عمیق و تبعی ناشی از شکست شدند.
رشد گسترده طلاق و آمار فزاینده پرخاشگری های اجتماعی در کنار ابتلائات گسترده به روان پریشی های عصبی و خـُلقی و اضطرابی نظیر «افسردگی» و «فوبیا» و «ام اس» و «اسکیزوفرنی» در کنار رواج کلبی مسلکی و بروز رفتارهائی غافلگیرانه مانند تشییع جنازه پاشائی که اشتهارش در لابه خوانی بود و اشاعه ادبیات هنجارشکنانه تتلوئی و ایضاً رفتار «کوفی مسلکانه» در انتخابات اسفند ۹۴ تهران و اقبال«هاشمی پناهانه» در مقام دسترس ترین سنگر ضدیت با رهبری و نهایتا خزیدن در بستر «تقدیرگرائی» جملگی آثار تبعی و روانی و اجتناب ناپذیر ناشی از یک وجد عمومی ناکام مانده و سرکوب شده بعد از ۸۸ است که بصورت طبیعی منجر به سر خوردگی و افسردگی و پژمردگی و دلمُردگی جمعی نزد حاملان آن ناکامی مذموم شده است.
در این میان خسران اصلی اولا متوجه رهبران جنبش سبز شد که در یک بی مبالاتی آشکار قبل از هر چیز «خود» را سوزاندند و با یک محاسبه ناصواب و در یک بی حزمی و جوگیری آشکار بی جهت خود را مبتلا به حصری ۷ ساله کرده اند.
دومین خسارت و هزینه را نیز آن بخش از بدنه میدانی جنبش سبز و مدعی اصلاح طلبی داد که با «۸۸» تزویر ایشان برون ریخت شد.
مجموعه ای که سالها «خود فریبانه و عوام فریبانه» خود را ذیل نظام تعریف کرده بودند که قرار است در لباس احرام با نظام خیراندیشانه کاستی های نظام را یابش و پالایش کنند و آنک با فرصت ۸۸ فرصت طلبانه و خلق الساعه مُبدل به چریک هائی برانداز علیه همان نظام شدند.
طُرفه آنکه اقشاری که از منتهی الیه نفرت از کلیت نظام به آشوب های ۸۸ پیوستند بعد از سرکوب ماجرا و برخلاف سبزها کمتر دچار آسیب روحی ـ روانی شدند. علت آن نیز بازگشت به این واقعیت داشت که ایشان بنا به هر دلیل موجه یا ناموجهی که از کلیت جمهوری اسلامی متنفر بوده و هستند اما از ابتدا تکلیف شان را با خود و نظام روشن کرده بودند و بدون پرده پوشی، بر اعراض و غیظ خود از نظام ابرام داشتند و تنها در ۸۸ کوشیدند فرصت طلبانه و با تکنیک «سنگ مفت گنجشک مفت» بخت خود در پائین کشیدن آن «نظام ناخوشآیندشان» را بیآزمایند. آنگاه نیز که در تحصیل مراد ناکام ماندند قاعده شکست را بدون اما و اگر وناله و لابه پذیرفتند و تا فرصتی دیگر در کمین نشسته اند.
بدین اقتفا حجم بالای مصیبت متوجه آن بخش از مدعیان اصلاحات شد که قبل از ۸۸ با یک شیدائی هایپراکتیو و خوش باشی و خوش بینی اراده گرایانه به اتفاق «کاری کنیم کارستون ـ حالا که وقته کاره» را هم سرائی می کردند و از فردای ناکامی ۸۸ از اوج آن «اراده گرائی» به حضیض یک «تقدیرگرائی» قابل فهم و قابل انتظار غلتیدند تا اینک ضمن ابتلا به فراموشی وعده های آرمانی پیشین شان و انعزال آن اراده های آهنین و عظیم شان، یک خط در میان به یکدیگر نوید آینده ای بهتر در فردای «نبود رهبر» را بدهند و بوم اندیشانه و عزلت نشینانه و تقدیرگرایانه کوکوسرای مرگ مُقدر همان رهبری شده اند که برخلاف انتظار ایشان در دوئلی که خود تحمیل گر و تمهید گر آن به رهبری شدند، شکست نخورد!(**)
علی ایحال و بازگشت به خیراندیشی دکتر عارف مبنی بر لزوم مختومه کردن ماجرای ۸۸ رهبران جنبش مزبورموظف اند بمنظور برون رفت از این خودکردگی لاتدبیر مسئولیت اخلاقی این شکست را عهده داری کنند و برای کلاغ به خانه نرسیده این قصه پر غصه و بمنظور به خانه و خاتمه رساندن این بی مبالاتی ملی، حُسن تدبیر نمایند.
مشکل قصه های سر نرسیده همان به سر نرسیدن شان است.
فرجامی هم خانواده با قصه پیوسته آن حاجی که یه گربه داشت. گربه شو خیلی دوست می داشت. یه روز که گوشت خریده بود روی طاقچه گذاشته بود. گربه گوشتا رو خورده بود. حاجی گربه رو کشته بود. رو سنگ قبر نوشته بود یه حاجی بود یه گربه داشت. گربه شو خیلی دوست می داشت ...!
سیکلی که توالی اش ضامن مانائی و نافرجامی اش است.
جنبش ناکام سبز بنا به هر دلیلی که شکست خورد برای برون رفت از بحران دوئیت و محزونیت مبتلابه اش چاره ای ندارد تا واقع بینانه مسئولیت شکست ۸۸ را مستقلا بپذیرد و تکلیف خودش را با خود و نظام مستقر و مسلط بر خود روشن کند تا با توفیق گذشتن از آن گذشته تلخ، از آن چسبندگی به گذشته رهائی یافته و حال زیانه و آینده بینانه، دوران نقاهت اش را مختومه کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
** ـ نگاه کنید به مقاله کمین گاه گرگ و مواعید محمدرضا جلائی پور