۱۳۹۵ آبان ۱۹, چهارشنبه

باسوادان بی شعور!



گمانه زنی های غلط و تحلیل های ناصواب از فرجام انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاخصی از فقر اندیشگی و زوال تحلیل نزد تحلیل گران سیاسی طی ایام رقابت های انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ایران بود.
شخصا و پیشتر بر این ادعا ابرام ورزیده بودم که یکی از ويژگی های برجسته نزد سیاسیون ایرانی «آمریکا نشناسی» ایشان است. (۱)
مع الاسف این ويژگی حد فاصل عالمان سیاست تا عاملان سیاست در ایران را هم زمان و توامان هم پوشانی می کند تا جائی که فردی مانند دکتر ظریف نیز علی رغم تحصیلات آمریکائی و سالها اقامت در آمریکا و بودن در کسوت دولتمرد مقیم آمریکا در کنار تحلیل گرانی با دانشی انتزاعی از ماهیت و تمامیت و کلیت سیاست در آمریکا مشترکاً این نحافت را ژاژ خائی می کنند. (۲)
از این میان اظهارات ابراهیم اصغرزاده نمونه تحیرآور و قابل تاملی از همان «فهم عوامانه» خواصی است که مشعوف و مشهور به شعورمندی کارشناسانه و تبحر متخصصانه در دنیای سیاست اند.
اصغرزاده که زمانی سخنگوئی دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا در تهران و افتخار امپریالیست ستیزی را عهده داری می کرد سه روز قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا طی مقاله ای در روزنامه اعتماد پس از بافتن و پنداشتن فضائلی مفروض برای رقیب ترامپ و استقبال از پیروزی هیلاری کلینتون و مستحسن انگاشتن گزینه هیلاری برای ایران (!) نهایتاً با توصیف ترامپ به یک «روانی اولتراشووینیست» و مقایسه مع الفارق وی با اوباما و هیلاری افزوده:

اقلا اوباما و همين خانم كلينتون چند جلد كتاب خوانده‌اند و در بهترين مراكز آكادميك امريكا تحصيل كرده‌اند ... ولي اين ترامپ شارلاتان كه از جنس رمضون يخي و شعبون بي‌مخ خودمان است، به نظرم لاي يك كتاب را در طول عمرش باز نكرده است.

صرف نظر از آنکه برخلاف تصور آقای اصغرزاده پیروزی کلینتون بمعنای ورود منسجم ترین و قدرتمند ترین و در عین حال خطرناک ترین تیم جنگ سالار مستظهر به حمایت عقاب های میلیتار و نژاد پرستان اسرائیلی و فاشیست های سعودی به کاخ سفید می بود و صرف نظر از آنکه برخلاف اطلاعات آقای اصغرزاده، پدیده ای بنام ترامپ نیز مانند هم ترازان خود در جبهه مقابل فارغ التحصیل یکی از معتبرترین دانشکده های تحقیقاتی آمریکا (
Wharton School of Finance and Commerce) است. علی رغم همه اینها آنچه که فحوای کلام آقای اصغرزاده را در مقاله مزبور قابل تامل می کند معنای پنهانی است که در بین سطور آن مکتوب جای گرفته که قبل از آنکه شاخصی آمریکا شناسانه را در اختیار بگذارد، فکتی روان شناختانه از روحیاتی روان نژندانه نزد کسر غالبی از ایرانیان را برون ریخت می کند.
ادبار اصغرزاده از ترامپ با فرض «کتاب نخوانده بودن» ترامپ موید یک خرده فرهنگ آشنا در سنت ایرانیگری است که طی آن کتاب خواندن یا تظاهر به کتاب خوان بودن و عکس یادگاری با کتاب گرفتن و پذیرائی خود را آراسته به کتابخانه ای دکوراتیو کردن، شاخص فضیلت محسوب می شود.
این در حالی است که ولو با فرض پذیرش وجود تمایل به مطالعه در ایران و نرماتیو مفروض دانستن کتابخوانی نزد ایرانیان و بدون توجه به سرانه خجالت آور مطالعه در ایران نمی توان و نباید از این واقعیت غفلت ورزید که اساساً نفس مطالعه و ماهیت کتاب خواندن «بالذات» برخوردار از ارزش و حائز ستایش نیست!
برخلاف باور عامه، مطالعه لزوماً بمعنای اقدام به روخوانی از مشتی حروف چاپی مندرج روی مشتی کاغذ مستطیل مصحف شده نیست.
مغلطه موجود در خرده فرهنگ ایرانی عدم تفطن یا جهل ایشان به تباین بین «سواد داشتن» با «شعور داشتن» است.
سواد مجموع داده ها و ورودی ها به مخزن اندیشه ورزی و معنا سازی قوه فاهمه انسان است که تا این مرحله به خودی خود متضمن ارزش خاصی نیست و زمانی این داده ها برخوردار از ارزش می شود که در فرآیندی پردازشگرانه مبدل به شعور شود.
به عبارت دیگر باسواد لزوماً با شعور نیست. هم چنان که با شعور نیز لزوما محتاج سواد «در معنای توانائی خواندن و نوشتن» نیست.
سواد زمانی فضیلت محسوب می شود که بتواند صاحب سواد را بر خوردار از شعور کند. چنین فرآیندی زمانی محقق خواهد شد که فرد بتواند یا از این توان برخوردار باشد تا سواد یا همان داده ها و اطلاعات و ورودی ها به قوه فاهمه خود را پردازش کرده و بالتبع از جوار آن پردازش برای خود شعور سازی و شعور افزائی کند.
شعور یعنی این داده ها را توان داده پردازی داشتن.
بدین معنا باسواد لزوما بمعنای با شعور نیست.
بدین معنا می توان حتی بدون خواندن یک کتاب هم با شعور بود.
بدین معنا مطالعه یک کتاب بمعنای انتقال مشتی داده از طریق خوانش متن به مغز است هم چنان که مشاهده یک فیلم سینمائی نیز انتقال مشتی داده و اطلاعات خام از طریق چشم به مغز است همان طور که به استماع یک سخنرانی نشستن نیز، انتقال داده ها از مجرای قوه سامعه به مغز محسوب می شود. فرآیندی که تا قبل از پردازش داده ها برخوردار از هیچ ارزشی نیست و تنها بعد از آنکه فرد بتواند اطلاعات و داده های موجود در سامانه اندیشه ورزی اش را با «صلاحیت پردازش گری» و «قابیلت معنا سازی» مُبدل به شعور کند آنگاه آن داده ها حائز ارزش می گردند.
این در حالی است که در ایران مطابق «نمونه اصغرزاده» باسوادی در مبتذل ترین شکل ممکن کلیشه شده.
آقای اصغرزاده نمی تواند از سوئی مدعی بی سوادی پدیده ای مانند ترامپ باشد بدون آنکه به لوازم ادعای خود پایبند بماند.
حسب ادعای آقای اصغرزاده، لاشعوری بنام ترامپ و در اندازه شعبون بی مخ و رمضون یخی چگونه می توانسته و توانسته بدون آنکه حتی لای یک کتاب را هم باز کرده باشد خود را به یکی از موفق ترین مدیران مستغلات و مطرح ترین مولتی میلیاردرهای آمریکا مُبدل کند!؟
جناب آقای اصغرزاده چند کتابخوان می خواهند خدمت شان معرفی شود که در عمق توهم خویش بیش بینانه و از منتهی الیه اخفش بُزانه در تشخیص دوغ از دوشاب بلاتکلیف و بی تصمیم مانده اند!؟
برای شعور ورزی لزوما نباید کتاب خوان بود و می توان کودکی پاک ضمیر و روشن اندیش بود که در میانه مشتی خود بزرگ بین وعاقل نما به کفایت تشخیص داد پادشاه لخت است!

آقای اصغرزاده!
کاش لااقل شعبان بی مخ مان و رمضون یخی مان نیز حسب ادعای شما در اندازه های ترامپ بودند تا رغم کتاب نخواندن ها و گندچاله دهانی ها و بی سر و پائی و اوباش گری شان لااقل افتخار داشتن چهار تا بیلدینگ و اشتغال ۴۰۰ جوان را در پرونده لات بازی های لمپن سالارانه خود عهده داری می کردند!
هر چند شخصا بر این باور بودم و هستم که دو گانه هیلاری ـ ترامپ برای ایرانیان انتخابی بود بین بد و بدتر اما در این میان آنچه که حائز اهمیت است منطق استدلال در فهم و تحلیل این «قضیه آمریکائی» است. همان چیزی که طی دوران رقابت های انتخاباتی در آمریکا نزد عموم عالمان و عاملان سیاسی در ایران یافت یا مشاهده نشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ نگاه کنید به مقاله «آمریکا شناسی و آمریکا نشناسی»
۲ـ در مورد شناخت ضعیف دکتر ظریف از ساختار سیاسی و اجتماعی آمریکا پیش تر در مقاله «تلواسه ظریف» نوشته ام.

هیچ نظری موجود نیست: