وقتی فرزندان انقلاب شان را می خورند!
در پایش انقلاب اسلامی ایران و از منظری آسیب شناسانه بدون تردید یکی از برجسته ترین آفات مبتلابه در آغاز دهه چهارم این رویداد تاریخی، آغشتگی کسری از پایوران و فرزندان انقلاب به سندرومی است که می توان از آن تحت عنوان «عقده پاسپورت» نام برد.
کمپلکسی که مبنای نوعی ضعف نفس نسبت به محیطی است که مبتلا ضمن شیدائی به آن محیط می کوشد از طریق هم ذات پنداری بین خود و محیط مطلبوبش رابطه این همانی ایجاد کند.
گزاره های زیر که جملگی تعلق به عالی رُتبگان نظام جمهوری اسلامی دارد مصداق و شناسه عریانی از اپیدمی چنین آسیبی در بدنه انقلابی است که زمانی حاملانش با کف نفس دغدغه اصلی شان قبل از گذرنامه، شناسنامه هایشان بود تا با دست بردن در آن و جعل سن بتوانند خود را برخوردار از شرایط عزیمت به جبهه های دفاع از انقلاب شان کنند! و اکنون پایورانش با ضعف نفس در حسرت ثبت ویزای محترمانه در گذرنامه های اتباع از دول راقیه و بادیه، تکدی توجه و بی تابی و حسرت خواری می کنند!
محمود واعظی در تبلیغات انتخابات بنفع روحانی:
از مردم سئوال می کنم آیا به نظر شما از نظر سیاست خارجی الان بهتر است یا قبل از آمدن آقای احمدی نژاد؟ گذرنامه ایرانی امروز عزت اش بیشتر است یا آن موقع؟
حسن روحانی در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری:
میخواهم به همه هموطنان در سراسر جهان اعلام کنم که ... احترام را به پاسپورت ایرانی برمی گردانم.
هاشمی رفسنجانی بعد از رد صلاحیت در انتخابات ریاست جمهوری:
افتخاراتی که ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب داشت کتمان شدنی نیست و ایران کشوری عزیز بود. من خودم ... از این کشور به آن کشور می خواستم بروم فقط پاسپورت را نشان می دادم.
بوتیماری چنان پایورانی در فقد اعتبار تذکره در حالی است که دغدغه پاسپورت در سیاهه کمبودها و مضیقه ها و مطالبات اجتماعی شهروندان ایرانی معسور مانده در معیشت، ذیل اولویت های ثانویه ایشان نیز نمی گنجد.
وقتی «گذرنامه» برای قاطبه شهروندان ایرانی اولویت دهم را نیز نداشته و عموم ایشان قبل از گذرنامه، با دغدغه معیشت و اشتغال در جستجوی روزی حداقلی و آبرومند و حلال شان هستند اما در عوض پایورانی از این دست در حسرت پاسپورت و سفر خارجی کسر محدود و معلوم الحالی از شهروندان در رنج و عذابند! این بمعنای دور افتادگی پایوران از بدنه جامعه و دلبستگی ایشان به اقشاری شده که در قشربندی اجتماعی پیشآپیش توسط بنیانگذار جمهوری اسلامی نازک اندیشانه و تیز چشمانه هویت یابی و معناشناسی شده بود.
انقلابی که معمارش پیش تر به فرزندان انقلابش گوشزد می کرد:
««همیشه این کشور به واسطه این کاخنشینها تباهی داشته است. این سلاطین جور که همه تقریبا کاخنشین بودند, اینها به فکر مردم نمیتوانستند باشند, احساس نمیتوانستند بکنند فقر یعنی چه, احساس نمیتوانستند بکنند بیخانمان یعنی چه. وقتی که کسی احساس نکند که فقر معنایش چی است, گرسنگی معنایش چی است, این نمیتواند به فکر گرسنهها و به فکر مستمندان باشد. لکن آنهایی که در بین همین جامعه بزرگ شدهاند و احساس کردند فقر چیست, دیدند, چشیدند فقر را, احساس میکردند, ملموسشان بوده است که فقر یعنی چه, اینها میتوانند به حال فقرا برسند ... نسل به نسل و سینه به سینه شرافت و اعتبار پیشتازان این نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا محفوظ بماند و باید سعی شود تا تازه از راه رسیده ها و دین به دنیافروشان چهره كفرزدایی و فقرستیزی روشن انقلاب ما را خدشه دار نكنند و لكه ننگ دفاع از مرفهین بی خبر از خدا را بر دامن مسئولین نچسبانند ... خدا نیاورد آن روزی را كه سیاست ما و سیاست مسئولین كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار شوند. معاذالله كه این با سیره و روش انبیا و امیرالمومنین و ائمه معصومین علیهم السلام سازگار نیست ... شما اگر در تمام جبهه ها نگاه كنید یك نفر از مردم بالانشین و سرمایه دار را نخواهید دید و تمامی افراد جبهه ها از همین مردم محروم و زاغه نشین هستند و این انقلاب مال آنهاست و بقیه تماشاچی هستند ... آنها كه تصور می كنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد با الفبای مبارزه بیگانه اند... امروز آنی كه برای شما برای دین تان برای دنیایتان فایده دارد این ملتند این ملت پابرهنه است»»
اکنون و بدون تردید با استناد به ادبیات و امهات و مبانی فقیرسالارانه خمینی و انقلاب خمینی و علی رغم هشدارهای ایشان در احتراز حاملان انقلاب از حشمت سالاری و با توجه به شیفت کردن پایورانی از انقلاب از سنگر محروم نوازی به کرسی غنا سالاری، چنین فرآیندی را در مسامحه آمیز ترین شکل ممکن نمی توان چیزی جز «خورده شدن انقلاب توسط فرزندانش» نامگذاری کرد!
طـُرفه آنکه دغدغه پاسپورت و جماعت مبتلا به «سندروم پاسپورت» اولاً از حیث عددی با توجه به جمعیت 75 میلیونی ایران و آمار سفرهای خارجی رقمی زیر 5 درصد از میانه اقشار متمول ایرانی است و ثانیاً بخش ماکزیممی از این «اقشار حداقلی» نیز از نظر ترکیب جمعیتی به آن دسته از شهروندان تعلق دارند که به صفت سیاسی به خمینی و انقلاب خمینی و ایضاً منسوبین به انقلاب خمینی هم کمترین الفت و انسی نداشته و در تحلیل نهائی بین بودن و نبودن انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی، دلبسته به مانائی چنان نظامی نیستند که آنک کسری از «پایوران انقلاب و نظام» را نگران و دلچرکین از «تکدر خاطر مسافرت خارجی چنان مسافرانی به اعتبار کم محلی به پاسپورت های ایشان» مبتلا به غمباد کرده است!
این تذکری بود که پیش تر نیز بعد از آنکه آقای هاشمی رفسنجانی متعاقب رد صلاحیت اش در انتخابات ریاست جمهوری و بعد از آنکه از سرغیظ نسبت به چنان برخوردی از جانب شورای نگهبان اظهار داشت:
«افتخاراتی که ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب داشت کتمان شدنی نیست و ایران کشوری عزیز بود. من خودم (پیش از انقلاب) با ماشین همه کشورهای اروپایی را گشتم و رانندگی کردم. از این کشور به آن کشور می خواستم بروم فقط پاسپورت را نشان می دادم. حالا به جایی رسیدیم که مردم امروز می ترسند زن خودشان را با خود به سفر خارجی ببرند چون بی اهانتی می شود»
به سهم خود و مشفقانه به محضر ایشان گوشزد کردم:
خوب است آیت الله بفرمایند ایرانیان چنان اعتبار و احترامی نزد غربیان در دوران پهلوی را از ناحیه کدام حُسن و منزلت و تشخصی احصاء یا ابتیاع کرده بودند؟
آیا احترام به ایرانیان در دوره پهلوی بازگشت به سهم ایشان در فتح سکوهای دانش و معرفت و تکنیک و تکنولوژی و عمران و پیشرفت و مدرنیسم و فرزانگی و کمال و خردورزی و قدرت و اقتدار ایشان و حکومت حاکم بر ایشان داشت؟ ... واقعیت آن است ایرانیان در رژیم پهلوی متاع ارزشمندی برای فخر فروشی در قافله علم و دانش و قدرت و حکوت در جهان نداشتند که از آن ناحیه توانسته باشند موجبات احترام و اعتبار خود نزد غربیان را فراهم کنند ... فراموش کرده اید مقتدای تان «خمینی» چه واقع بینانه این گوشزد تاریخی را به شما و ما و دیگران در پیغام برائت سال 67 نهیب زد که:
««بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاسی نفرت و كینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های كودكانه می گویند: جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی شان افتاده است، كه چه خوب است این سؤال پاسخ داده شود كه ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند. آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را با دست های خود ویران نماید، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان یك ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدّی كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یك ایران با هویت ایرانی اسلامی بلكه ایرانی كه شناسنامه اش را آمریكا و شوروی صادر كند، ایرانی كه ارابه سیاست آمریكا یا شوروی را بكشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریكا و شوروی و غرب در این است كه نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است كه دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می كند»»
اما جناب آقای هاشمی اجازه دهید برخلاف مرحوم امام و بر وفق و مراد شما بپذیریم ایرانیان در دوران پهلوی در دنیا برخوردار از عزت و احترام و منزلت ذاتی بودند! عزت و احترام و منزلتی که بر فرض وجود چاره ای ندارید تا اعتبار آن را از ناحیه زمامداری حکومت پهلوی ها استحصال فرمائید! در آن صورت اکنون جنابعالی موظفید تا پاسخگوی این پرسش باشید که:
بر اساس چه منطق و دلیل و انگیزه ای جنابعالی همه دوران جوانی خود را صرف مبارزه انقلابی بمنظور سقوط حکومتی کردید که حاذقانه موفق به فراهم کردن برخورد محترمانه جهان با شهروندانش از جمله حضرتعالی شده بود!؟ اگر این طور است دیگر چرا به تناوب منت سالها مبارزه سیاسی خود با حکومت پهلوی را بر سر مردم ایران می گذارید!؟
(متن کامل این نامه را می توانید در «اینجا» ملاحظه فرمائید)
هم چنان که 8 سال پیشتر نیز که سید محمد خاتمی در انتقاد موجه به سیاست خارجی محمود احمدی نژاد متوسل به احتجاجی ناموجه شد و اظهار داشت:
««هنر این نیست كارى بكنیم كه هر روز در «دنیا» اعتبار ملت ایران كاهش یابد و خود گوییم و خود خندیم و خود مرد هنرمند باشیم، اما این ملت بزرگ كه یكى از كارهاى بزرگش، انقلابى عظیم است اعتبارش در دنیا از دست برود و امكاناتش براى پیشرفت روز به روز كاهش پیدا كند»»
در همان سال نیز موظفاً خدمت جناب آقای خاتمی نیز معروض داشتم:
اظهارات شما قابل مناقشه است و مناقشه آمیز بودن این گزاره از آنجا ناشی می شود که در بطن خود برخوردار از یک صدق و کذب منطقی است. بخش صادق این گزاره ناظر بر این واقعیت است که اعتبار ملت ایران کاهش یافته اما کذب یا اشتباه مستتر در این گزاره ناظر بر جغرافیا و تاریخ مغفول یا مستور مانده در این بی اعتباری است. اولاً چنانچه ایرانیان بی اعتبارند جغرافیای این بی اعتباری برخلاف انگشت اشاره شما شمولیت در دنیا ندارد بلکه بهتر و مناسب تر آن بود که می فرمودید در فضائی که بر اساس داروینیزم اجتماعی، غرب و فرهنگ و تمدن و موجودیت آن برخوردار از مرکزیت و شمولیتی جهانی تعریف شده، ایرانیان در چنین جهانی بی اعتبارند. والی کدام مقام و مرجعی سند مالکیت جهان را به نام مجموعه تمدنی کشورهای غربی صادر کرده که اکنون بتوان ترشروئی ایشان به ملتی متفاوت با خود را ترشروئی و به تعبیر جنابعالی بی اعتباری «دنیا» برای ایرانیان قلمداد کرد؟
گذشته از آنکه درست است که ایرانیان را با اصلاح گفته جنابعالی می توان ملتی بی اعتبار شده نزد جهان غرب قلمداد کرد اما این القای ناصوابی است که تاریخ احراز چنان بی اعتباری را به چهار سال گذشته و به پای احمدی نژاد و سیاست های ناصواب و ادبیات غیردیپلماتیک وی گذاشت ... واقعیت آن است که ایرانیان اکنون برجسته ترین ملت بی اعتبار نزد مجموعه دولت ها و بعضاً ملت های غربی اند، اما تاریخ این بی اعتباری را قبل از آنکه بتوان به پای احمدی نژاد و دوران ریاست جمهوری وی و سیاست ها و خط مشی های ایشان در عرصه سیاست خارجی گذاشت، باید در بهمن 57 و از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی ایران ریشه یابی کرد ... ایران و ایرانی از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نزد غربی ها بی اعتبار شدند. والی کدام مورخ و پژوهشگر تاریخ است که نداند و بر این دانسته خود گواهی ندهد که ایرانیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به صفت ظاهر متمدن ترین و فرهیخته ترین و بااعتبارترین و منزه ترین ملت ها نزد غربی ها بودند و باز کدام محقق و پژوهشگری است که شهادت ندهد آن دُردانگی محصول خوش رقصی زمامداران مملکت و پرداختن حق توحش به غربی ها و تحت سلطه سیاسی قرار دادن تمشیت مقدرات این مملکت و ملت نجیب به همان مجموعه تمدنی غرب بود؟ این گزاره ای درست است که ایرانیان بی اعتبار شده اند. اما این بی اعتباری هزینه زیست سیاسی مستقل ملتی است که از فردای پیروزی همان انقلاب عظیمی که جنابعالی آن را یکی از کارهای بزرگ ملت بزرگ ایران معرفی کرده اید، عزم خود را جزم کردند تا خود باشند و قامت رعنای شان را دیگر با مترغربی گز نکنند!
توقع مشفقانه دارم تا بند بند این قسمت از اظهارات بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در فرمان برائت از مشرکین سال 67 را با دقت بازخوانی فرمائید و مطمئن باشید چنانچه این اظهارات را با دیده دقت بخوانید شهادت خواهید داد که بند بند و کلمه به کلمه و سطر به سطر آن برخوردار از صلابت و واقعیت هائی تاریخی است که ایشان به درستی آنها را دیده بودند و با دقت بیان کرده بودند:
نكته مهمی كه همه ما باید به آن توجه كنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم، این است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كی و تا كجا ما را تحمل می كنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویت ها و ارزش های معنوی و الهی مان نمی شناسند، به گفته قرآن كریم هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمی دارند مگر این كه شما را از دین تان برگردانند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست ها و آمریكا و شوروی در تعقیب مان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مكتبی مان را لكه دار نمایند.
(متن کامل نامه به آقای خاتمی را می توانید در «اینجا» ملاحظه فرمائید)