۱۳۹۵ شهریور ۲۲, دوشنبه

شهرزاد و قصه های ناتمام هزار و یک شب اش!


همرهان خوب بدانند ، در این ایل غریب
فتنه «گر» مُرد ، فتنه ساز دگری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی جان به کف اند
لیک در بیشه هزاران دد و کفتار و گراز هست هنوز

انتخابات اسفند ۹۴ یک هشدار بود. آرای دو میلیون نفری اکبر هاشمی رفسنجانی در خبرگان پنجم و هم ترازی آن با راه پیمائی ۲ میلیونی ۲۵ خرداد ۸۸ برخوردار از یک هم خانوادگی قابل فهم است.
آمار تظاهرات ۲۵ خرداد ۸۸ با آرای هاشمی در اسفند ۹۴ با شفافیت کامل دارد با نظام حرف می زند.
هاشمی رفسنجانی در موقعیتی مورد وثوق ۲ میلیون نفر در تهران قرار گرفت که با مانورهای بعد از ۸۸ توانسته بود با القای خود در قامت قهرمانی زاویه دار با رهبری از دل چرکینان با نظام و رهبری دلربائی و فریبائی کند و به همین اعتبار در کانون اقبال ایشان وارد خبرگان پنجم شود. (۱)
اقبال دو میلیونی به هاشمی در ۹۴ هم خانواده با معترضینی است که در ۸۸ در توهم و بهانه تقلب تمامیت نظام را به چالش کشیدند و در فردای ناکامی شان سوته دلانه در کمین فرصتی مغتنم برای ابراز وجودی مجدد نشستند و در ۹۴ با فراهم شدن این فرصت از طریق «رای دادن به هاشمی در خبرگان» به قد بضاعت مزجات شان جبران مافات کردند.
چیزی که تحقق آن در صورت تائید صلاحیت هاشمی در ریاست جمهوری ۹۲ نیز مفروض بود و تحقیقاً کینه داران از شکست ۸۸ در ۹۲ نیز و در صورت بودن هاشمی در انتخابات و با توجه به ژست اپوزیسیونی هاشمی در مقابل رهبری، آن ناکامان مغموم را بمنظور جبران شکست شان در ۸۸ و دهان کجی به نظام، بصورت فله ای و آغوش گشایانه بسوی هاشمی می راند.
این امر بدین معنا است که در ۸۸ فتنه سرکوب شد اما تمام نشد و سبزیان بعد از هزیمت ۸۸ هر چند تن به شکست دادند اما بغض فرو خورده خود را حفظ کردند تا در جائی دیگر و مجالی دیگر انتقام خود را بابت آن «هزیمت مذموم» بنحو مقتضی جبران نمایند.
این بمعنای آن بود که هر چند فتنه در ۸۸ سرکوب شد اما بمعنای آن نبود که غوغائیان نیز تمام شدند و کماکان درون شهراند و در کمین فرصتی دیگراند و بالقوه ظرفیت مغتنمی محسوب می شوند تا فتنه سازان از زمین ایشان در مجال یا مجال هائی مقتضی یارگیری کنند.
رشد فزاینده رفتارها و اطوارهای نامتعارف و کلبی مسلکانه از فردای شکست جنبش سبز و از جانب مهزومان آن جنبش، محصول تبعی افسردگی و سرخوردگی جمعی ناشی از شکست در «اوج شادکامی و امیدواری به کامیابی» نزد حاملان جنبش سبز بود.
«نشستن در خرابات و زدن بر طبل بی عاری» واکنشی طبیعی و قابل انتظار نزد آنانی است که «از شدت درد و غم یار دل آزاری» روان نژندانه و مایوسانه شب گردی و همگنانی می کنند.
بی عاری یکی از طبیعی ترین واکنش های روانی افراد در فردای «ناکامی در اوج شادکامی» است.
ژانگولر بازی هائی از جنس پاشائی و عزاداری پاشائی! (۲)
تتلیتی بازی ها و اطوارهای تتلوئی!
رقاصی شبانه در خیابان های تهران به بهانه «شکست» تیم ملی فوتبال ایران از آرژانتین در جام جهانی!
رقاصی شبانه در خیابان های تهران «بابت امضای برجام» آن هم توسط اقشاری که کمترین دغدغه سیاسی یا اقتصادی از وضعیت موجود نداشتند و بعضاً فاقد کمترین اطلاعات تخصصی از پرونده برجام بودند!
آمارهائی فزاینده از افسردگی و خودکشی و ازدواج های سفید و طلاق های کثیر!
جملگی نشان از استرس ها و واکنش هائی هیستریک بمنظور دفع این استرس ها را در بطن خود دارد که طی ۷ سال گذشته و از فردای سرکوب فتنه ۸۸ در روحیات و خُلقیات اقشار دلبسته به آن جنبش، قابل شناسائی شد تا بدان طریق از «هر چیزی» برای اختفای خود و شکلک در آوردن از قفای «آن چیز» به نظامی که آنها را شکست داد، بهره می برند!
اکنون محل نزاع و موضوع مناقشه قبل از «چرائی این افسردگی» یابش راهکاری است تا از آن طریق ضمن تبیین چیستی تبعات این افسردگی، بتوان این زخم ناسور را التیام بخشید.
زخمی که مُبدل به سرمایه ای گرانسنگ برای فتنه سازان شده تا مُحیلانه با مانائی آن زخم بتوانند مانند «خرمگس» از تازگی و طراوت و تـُرشآبه این زخم تغذیه کرده و مُرادهای ناصواب خود را از جوار آن زخم ناسور به سهولت تحصیل فرمایند.
بیرون از داوری پیرامون مُحق یا نامُحق بودن ناکامان جنبش سبز در ۸۸ از منظری کلینیکال و روان درمانانه وقتی یک خیزش عمومی یا حتی فردی علی رغم خوشبینی ها و امیدواری های اولیه در نیمه راه سرکوب یا ناکام شود چنین امری در حافظه جمعی یا فردی عنصران یا عنصر شکست خورده به عنوان یک قصه تلخ و «ناتمام» ته نشین شده و در ناخودآگاه ایشان «لِرد» گرفته و بصورت پنهان و مستمر موجبات رنجش و تکدر روحی و ذهنی و روانی ایشان را فراهم می آورد.
مطابق روان درمانی های «لندمارکی» (*) عنصر اصلی در تداوم و مانائی این «حُزن پنهان» ناتمام ماندن قصه آن محزونان است.
جمیع رنجوری ها و محزونی ها و افسردگی ها را فارغ از بذل توجه به قاصران یا مقصورین و مقصرین می توان از طریق «بازتولید اعتماد بنفس» و از مجرای «پذیرش همه مسئولیت» مرتفع کرد. به عبارت دیگر در این درمان بالینی فرد مبتلابه فارغ از عوامل بیرونی، خود را در کانون مسئولیت قرار می دهد و می پذیرد مسئولیت همه شکست بر عهده و تقصیر وی بوده! مهم هم نیست که این پذیرش مطابق واقعیت باشد یا نباشد! آنچه که مهم است آنست که «ایشان» از این طریق موفق خواهند شد تا ضمن به پایان رساندن آن «قصه ناتمام مانده در حافظه شان» پرونده آن تلخ کامی را مختومه و بیش از این و بی دلیل انرژی های خود را مُعطل و مُعذب در گذشته تلخی نگاه ندارد که نه قابل بازگشت است و هم زمان موجبات افسردگی و بی انگیزگی و فلجی ذهنی و رفتاری ایشان برای نیل به آینده و زیست شادآبانه را فراهم می آورد.
بدین معنا سبزیان بنا به هر دلیلی که در ۸۸ ناکام شدند تا زمانی که نتوانند یا نخواهند قصه نیمه تمام و در نیمه راه مانده خود را فارغ از عوامل بیرونی، به پایانی خویش فرمایانه و مسئولیت پذیرانه برسانند در آن صورت مجبور خواهند بود تا بصورتی علی الدوام چلیپا کش افسردگی و محزونی روحی و روانی خود مانده و تبعات و هزینه های این افسردگی را نیز لاجرم و نالازم عهده داری کنند.
قدر مسلم مانائی این زخم و ناتمام نگاه داشتن این قصه موهبتی است برای فتنه سازان و فتنه بازانی که می کوشند «شهرزادانه» شرزیستی خود را از طریق تداوم این قصه ناتمام «هزار و یک شبانه» کنند!
شهرزادی که می کوشد با کش دادن و ناتمام نگاه داشتن «قصه ۸۸» مردرندانه تضمینی برای بقای سیاسی و تضایف خود با قدرت را در دسترس نگاه دارد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ نگاه کنید به مقاله جارچیان پسر مرجانه
۲ـ نگاه کنید به دو مقاله «پاشائی در منظر مجنون» و مقاله «از پاشائی تا روحانی»

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آقای سجادی عزیز... خانه از پایه ویران است برادر!