۱۴۰۰ دی ۸, چهارشنبه

سردار و گلشیفته!


 

مهر ماه ۹۵ که سردار سلیمانی هنوز در قید حیات بود در مقام پاسخ به واریته آزادی‌های یواشکی «مصی علینژاد» خطاب به آن مشارالیه نوشتم:

خانم علینژاد ـ دختران و زنان ایران زمین، برخلاف شما شرافت‌مندانی‌اند که از باحجاب تا شُل‌حجاب و بدحجاب‌اش هجای حُجب و نجابت را بکفایت عامل‌اند ... برای قاسم سلیمانی و مردان قاسم سلیمانی که در خط مقدم مبارزه با وحوش داعش سلحشوری کرده و امنیت مردان و زنان سرزمین‌شان را پاسداری و عهده‌داری می‌کنند همان زنان و دختران «ولو شُل حجاب» نیز حکم ناموس شیعه را برای آن سلحشوران دارند و اگر احدی از داعشیان بخواهند به همین دخترکان ایرانی طماعانه دست تعدی دراز کنند همان قاسم سلیمانی‌ها و سربازانش گردن آن داعشیان را می‌شکنند و مطمئن باشید زنان و دختران سرزمین من، ولو شل حجابانش برخلاف عاقبت اسف‌بار شما قدردان مردان و سلحشوران شانند که قهرمانانه در دفاع از سرحدات و نوامیس کشور، جان عزیز خود را فدیه تحصیل امنیت ایشان کرده‌اند.
مقاله باکره سن‌تروپه

اکنون و پنج سال از آن تاریخ و در نبود «سردار» روایت «محمدرضا زائری» خواندنی است که خبر از گفت‌وگوی تلفنی گلشیفته فراهانی با سردار قاسم سلیمانی داده و ابراز داشته:

خانمی از ایرانیان ساکن خارج کشور که برای بازسازی حرم‌های مطهر در عراق کمک مالی قابل توجهی کرده بود اصرار داشت که سردار سلیمانی را فقط برای چند دقیقه ملاقات کند و بعد از تحقق این ملاقات و مشاهده تواضع و محبت‌ «سردار» می‌گوید: حالا که این قدر بزرگواری کردید می‌شود اجازه بدید شماره یک نفر را بگیرم تا با شما صحبت کند، فقط قول بدهید ناراحت نشوید و من هم قبل از مکالمه او را معرفی نکنم!

سردار موافقت کرده و آن خانم شماره را می‌گیرد و گوشی را به سردار می‌دهد. ناگهان شخصی از آن سوی خط می‌گوید:

سلام آقای سلیمانی، من گلشیفته فراهانی‌ام!

سردار با تعجب به سخن او گوش می‌دهد و او بسیار اظهار ارادت و احترام به ایشان می‌کند و شجاعت و صلابت ایشان را می‌ستاید و به سردار می‌گوید شما کسی هستید که من به عنوان یک ایرانی به او افتخار می‌کنم و با تمام وجود دوستش دارم.

سردار هم ضمن تشکر با زبانی محترمانه و مهربانانه او را به توجه به مصالح کشور و جایگاه جمهوری اسلامی در جهان و صف آرایی دشمن در مقابل ایران و اسلام توصیه می‌کنند و به او می‌گویند شما دختر ما هستی و فرزند این آب و خاک هستی، مراقب باش که هرجا هستی مصلحت این کشور و نام ایران را در نظر بگیری.

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ آذر ۲۲, دوشنبه

جمهوری اسلامی محکوم به ماندگاری است!


 


جمهوری اسلامی علی‌رغم همه کاستی‌ها و ناراستی‌ها و نابسامانی‌های مبتلابه لاکن در کلانِ قضیه برای ایرانیان قرینه پند حکیمانه سعدی و حکایت «غلام بی‌تاب» در کشتی طوفان‌زده‌ای است که بی‌تابی غلام خائف از مهابت دریا را بعد از غوطه‌وری در امواج فتنه به صرافت و قناعت «امنیت و التجاء» در کشتی می‌رساند.

بر این منوال یکی از شاخص‌های اصلی‌ اعتبار و اصلحیت جمهوری اسلامی برخوردار‌ی‌اش از اپوزیسیون مُعوَّج و کوژمنظر و کوته‌قد و کژ‌قواره‌ای است که ایرانیان را در میانه دریای بی‌عمقی و پُرحُمقی‌شان و در کانون تَمَوُّج آن همه تجاهر به جهل، دلبسته و وابسته به مانائی و صاحب اعتباری نظام حاکم در ایران نگاه می‌دارد!

فی‌الواقع رمز روئین‌تنی جمهوری اسلامی مستظهری‌اش به اپوزیسیونی است که فاقد حداقل‌های اصلحیت‌اند و سیاست برای آنها تنها نوعی شکلک درآوردن به نظام حاکم است و رنجوری‌شان قبل از آنکه ناشی از موجودیت جمهوری اسلامی باشد ریشه در بحران هویت و نبود اعتماد بنفسی دارد که جمهوری اسلامی موجبات برون ریخت بی‌شکلی و بی‌شمایلی و بی‌هویتی ایشان شده.

پیش‌تر در مقاله «صمد و عین‌الله» اپوزیسیون مزبور را هویت باختگانی اطلاق کردم که همچون «عین‌الله» مفتون الوانیت «شهر» مبتلا به اختلال شخصیت شده و می‌کوشند با توسل به اطوار و رفتار غربی با «انسان تراز غرب» به حظ «این‌همانی» رسیده و بدینوسیله احساس تشفی خاطر کرده و با نفی خاستگاه بومی و حظ «غلام خانه‌زادی با ارباب غربی» متوهمانه فریاد بزنند:

من «خر» نیستم، جیگرم!
من «مش حسن» نیستم «گاو» مش حسنم!
من «عین‌الله» نیستم، باقرزاده‌ام!

اپوزیسیون فوق از جوار فقد «شعور و سواد اجتماعی» و نداشتن پلان مُلکداری و بی‌بهرگی از مبانی معرفت شناختی بالمآل به زائده‌هائی در بیرون و درون ایران مُبدل شده‌اند که برخلاف توقع‌شان موجبات استحکام همان حکومتی می‌باشند که حسب ظاهر دغدغه براندازی‌اش را دارند.

تنها نقطه تباین «صمد‌ها و عین‌الله ها» در نقشه مختصات سیاسی ایران آنجاست که

عین‌الله ها می‌دانند چه نمی‌خواهند و نمی دانند چه می‌خواهند! و آن چه نمی‌خواهند «جمهوری اسلامی» است در حالی که «صمد‌ها» می دانند چه می‌خواهند و آن هم «جمهوری اسلامی» است!

........

مقاله «کدام سنت؟ کدام مدرنیسم؟» را ببینید

#داریوش_سجادی






۱۴۰۰ آذر ۲۱, یکشنبه

تاریخ نژندان!



در نگاه پدیدارشناختی «ادموند هوسرل» ریشه عموم مشکلات بشر ناشی از نوع پرسشگری انسان نسبت به وقایع و مشکلات مبتلابه ایشان است.

از سوی دیگر ریاضیدان‌‌ها بر این باورند که تعریف درست «صورت قضیه» بهترین راه برای یابش «راه‌حل قضیه» است.

بر این منوال پرسشی که با «چرا» آغاز می‌شود پاسخی در گذشته دارد و چنین پرسش‌گرانی، گذشته گرایان و فریز شدگان در تاریخ‌اند.

پرسش‌هائی از این دست که:

چرا پهلوی سقوط کرد؟ یا چرا من فقیرم؟ که جملگی دلالتی‌اند بر گذشته.

اما انسان تاثیرگذار انسانی است که بجای «چرا» با «چگونه» پرسش‌گری می‌کند.

چگونه دیکتاتوری پهلوی را شکست دهیم؟ یا چگونه بر فقر خود فائق شویم؟

پرسش‌های «چرا محور» تقدیرگرا، سترون و انگیزه‌یابند در حالی که پرسش‌های «چگونه محور» برنامه سالار، راهکاریاب و آینده نگرند.

پاسخ به پرسش‌های «چگونه محور» بمراتب سخت‌تر از پرسش‌های «چرا محور» است بر همین اساس «چرا محوران» کاهلانه ترجیح می‌دهند در گذشته مانده و بوتیمارانه «گذشته نالی» کرده و از این طریق نازائی اندیشه و ناتوانی خود در یابش راهکارهای بهبودخواهانه و «چگونه محور» را از طریق «ناله درمانی» و «لابه سرائی» مستوره فرمائی کنند.

.............................

#داریوش_سجادی
#ادموند_هوسرل
#پهلوی
#فقر







۱۴۰۰ شهریور ۲۸, یکشنبه

ابلیســئیزم


 
نقدی بر سنت روشنفکری ایرانی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باور عمومی در جامعه ایران «تحصیل‌کردگی» را مترادف با روشنفکری دانسته بدون آنکه به کمترین درک و فهم یا شناخت و یا تعریفی از فرآیند و ماهیت و چیستی و معنای «فکر کردن» مستحضر باشند.

روشنفکر در چنین منظومه‌ای «فهمی دیالکتیکی» است که طی آن عنصر متوهم به روشنفکری موجودیت خود را تزی می‌انگارد که ما بازاء آن آنتی‌تز تاریک‌فکر مفروض انگاشتن جامعه مخاطبش بوده تا از دل این «دیالکتیک شیطانی» توهم خُلدآشیانی و خویش‌خاص‌بینی خود را سنتز کند.

این در حالی است که «روشنفکری» در چنین پندارداشتی را مآلاً می‌توان از میانه نژندهایی روانی از جنس «ابلیسیزم» گونه شناسی کرد.

در ایران تحصیل کردن بالذات ارزش تلقی می‌شود بدون آنکه مابازاء آن «تحصیل» برخوردار از «محصول» باشد همچنانکه کتاب خواندن در ایران ارزش است بدون آنکه مابازاء آن منتج به شعور شود.

در مقام تمثیل «ماری آنتوانت» همسر لوئی شانزدهم آخرین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه را می‌توان مصداق چنین شُدآیندی از انعزال جامعه روشنفکری تلقی کرد.

ماری آنتوانت که به عیاشی و ولخرجی و بی‌درکی از مسائل جامعه اشتهار داشت تا جائی که به وی منسوب کرده‌اند در خلال انقلاب کبیر فرانسه وقتی از ندیمه‌اش علت اعتراض مردم را پرسید و آنگاه که پاسخ شنید «مردم گرسنه‌اند و نان ندارند» ملکه از منتهی‌الیه برج‌عاج‌نشینی اظهار داشت: خُب اگر نان ندارند بروند شیرینی بخورند!
به اعتبار همین پرت‌افتادگی «ماری آنتوانت» را می‌توان در مقام شاخصی برجسته از سنت روشنفکری در ایران و منطقه برسمیت شناخت که در حد فاصل دو نحله از روشنفکری سکولار تا روشنفکری دینی این بیماری را نمایندگی می‌کنند!

برج عاج‌نشینی و پرت افتادگی و بی‌درکی و ژاژخوائی و ناآگاهی از مسائل و مصائب و دردها و دغدغه‌ها و مطالبات و مناسبات فحول و آحاد و بستر جامعه، «مخرج مشترک» جامعه روشنفکری در هر دو اردوی روشنفکران سکولار و روشنفکران دین ورز است.

بدین منوال روشنفکران بیماران جامعه‌اند! در واقع روشنفکران با مختصات مزبور مبتلایان به شیک‌ترین و در عین حال صعب‌العلاج ترین روان پریشی شناخته شده بالینی‌ در دنیای سایکولوژیست هایند!
روشنفکری در چنین فورمتی بمعنای ابتلا به آپارتاید اندیشه و بیماری خویش‌کامی و خودویژه‌دانی و حق‌ویژه طلبی است!
نوعی بیماری با تالی فاسد کوبیدن بر طبل جامعه کاستی و متهم کردن تبعی بخشی از جامعه به تاریک‌فکری بمنظور اثبات و احراز و الحاق و الصاق و انتصاب خود به عنوان بخش روشن و فاضل و عاقل و فاخر و کامل و برتر در جامعه!
نوعی تکبرفرهنگی و تنزه‌طلبی آپارتایدی از جنس «ابلیسیزم» قرآن پژوهانه!

شادروان جلال آل‌احمد تعریف می کرد:

روزی در یکی از کوچه پس کوچه‌های مشهد با پوستینی روستائی نشسته بودم که ناغافل یکی از زوار دهات به پشت‌ام زد و بدون آنکه بین خودش و من تفاوتی احساس کنه پرسید:

عمو پوستین‌ات رو می فروشی؟

جلال می‌گفت آنجا خدا رو شکر کردم که وسوسه دکترا گرفتن را در من کشت تا با چهار کلاس سواد دانشگاهی خود را از جامعه‌ام منفک نکرده تا امروز این پیرمرد روستائی من را از جنس خود بداند و ببیند.

پروای جلال ناظر بر آفتی قدیمی است که سالها گریبان‌گیر فضای دانشگاهی ایران بوده تا جایی که جوانان با ورود به دانشگاه و گذراندن چهار واحد عمومی مبتلا به توهم «خود نیچه‌بینی» شده و متفرعنانه خود را تافته‌ای جدا بافته از جامعه می‌انگارد که در خلسه روشنفکری و همه چیزدانی و فضیلت و برتری و از ما‌بهترانی، نگاهی کراهت‌آمیز به جامعه‌اش و درکی سانتی‌مانتالیسم از خود و اندیشه‌های خودش پیدا می‌کند!

بر این اساس و با چنین قرائتی باور به روشنفکری، تن دادن به تفرعنی شیطانی است.

شیطانی که با ابتلا به نژند «خود برتربینی» از جنس «من از آتشم» و «انسان از خاک» متفرعنانه از تعبد خداوند و کرنش بر انسان تمرد ورزید!

آیه ۳۴ سوره بقره ـ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ

و به فرشتگان گفتيم :آدم را سجده کنيد،همه سجده کردند جز ابليس که سرباز زد و برتری جست.

این نکته نیز لازم به ذکر است که برخلاف سنت روشنفکری در جهان غرب با کلید‌واژه «این‌لایتمنت ـEnlightenment» که در ایران آنرا به اشتباه «انتلکتوالیسم ـ Intellectualism» می‌انگارند! روشنفکری در غرب تنه بر عقلانیت دکارتی در بستر هیومنیزم یا اصالت انسان محورانه می‌زند در حالی که روشنفکری ایرانی سنتی است علت محور بجای استدلال باور و تالی آن دوگانه‌ تبختر و فخرفروشی و خودبرتربینی در مقابل تحجر و فرومایگی و حقیرانگاشتی جامعه مقابل را التزام می‌کند.

متابعتی از منطق باینری و فهم دیجیتالی «روشنفکر ایرانی» از جهان و کائنات و متعلقات و محتویاتش!

گفتمانی سیاه و سفید که در آن برای ابراز و اثبات وجود و اصلحیت و ارشدیت خود لزوماً باید جبهه مقابلی برای خود تعریف کنی که برآیندی از سفلگی و حقارت و تحجر باشد.

روشنفکر در گفتمان ایرانی برای مانائی وجود پر نخوت خود چاره‌ای ندارد تا بقای خود را محول به خلق و باورداشت به جبهه‌ای از تاریک فکران در مقابل خود کند که مختصات هر دو سوی جبهه را نیز روشنفکران شخصاً و برگرفته از خوشآیندها و ناخوشآیندهای سلیقگی‌شان، فهم و درک و معنا می‌کنند.

دو گانه «روشن‌فکر ـ تاریک‌فکر» تبلور عینیتی شیطانی از صباوتی گریم شده است.

روشنفکری با چنین باورداشتی عاجز از درک این واقعیت است که بیرون از نژند ابلیسیزم «خودبرتربینی و غیر سفله‌انگاری» در مجموع جمیع انسان‌ها را به اعتبار حرفه و تخصص‌شان می‌توان در دوگانه «عوام و خواص» برسمیت شناخت.

بدین منوال چه آن چوپانی که در دل کوه تخصص گوسفندگردانی دارد نسبت به استاد دانشگاه به اعتبار تخصص‌اش خواص محسوب می‌شود. همچنان که آن استاد دانشگاه به اعتبار جهل‌اش از تخصص چوپانی، نزد چوپان عوام خواهد بود! هم چنان که همان استاد در مقابل چوپان مفروض در حوزه تخصص خود خواص است و چوپان در آن حوزه عامی است.

علی ایحال چنین شبه روشنفکران و به تعبیر بهتر چنین بیمارانی با چنان مختصاتی همه اهتمام‌شان در پلاتفرم «ره چنان رو که غربیان رفتند» خلاصه می‌شود و غالبا از سه ویژگی برخوردارند

نخست آنکه ماهیتا خودباخته و اسیر بحران هویت‌اند که ماهیت و شخصیت خود را ذیل هویت و شخصیت انسان تراز غرب فهم و معنا و این‌همانی می‌کنند.

از سوئی دیگر بدلیل شیدائی و شیفتگی مفرط‌ شان به تمدن غربی بشدت خاستگاه و هویت بومی خود را نفی و از آن برائت جسته و بلکه از آن متنفرند و هر آنچه در ساختار فرهنگی و هویتی و تمدنی بومی‌شان موجود بوده و هست را با کراهت و نفرت، نفی و تخطئه و تحقیر می‌کنند.

و نهایتا آنکه بدلیل ناباوری و نفرت از فرهنگ و هویت و ساختار بومی‌شان نسبت به هر آنچه در کشورشان موجودیت داشته یا موجودیت می‌یابد منفی‌اندیش و نفی‌گرایند.

در مجموع روشنفکران با چنین مختصاتی را می‌توان در عداد مه‌زدگانی تلقی کرد که از جوار «صباوت اندیشه و حضانت کارویژه» یگانه استعدادشان تولید خط مونتاژ اندیشه‌های غربی بدون توانش و زایش و تولید اندیشه خودساخته‌اند.

روشنفکر با چنین مختصاتی در عالی‌ترین سطح بجای تولید محتوا صرفا توزیع کننده‌ محتوا است و اوج اقتراح قلم‌شان بازخوانی و بازتولید اندیشه‌های پیش از این تولید شده در جهان غرب بوده و هست.

نوعی بیماری که طی آن فرد مبتلا به روشنفکری بجای تولید اندیشه صرفاً موزعین اندیشه‌اند آن هم در نازل‌ترین سطح و از طریق ادا درآوردن و دهان کجی کردن به پیشینه و هویت بومی و متشبث و متخلق شدنی ناشیانه و مقلدانه به اطوار و احوال و گفتار فرهنگ و هویت و تمدن غربی.

چیزی که شادروان حسین پناهی در تله‌تئاتر ماندگار «دو مرغابی در مه» بشکلی حاذقانه و کمیک آنرا در حافظه بصری ایرانیان مستندسازی کرد!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ شهریور ۲۰, شنبه

سانتی‌مانتالیسم سیاسی!


 

محمد خاتمی به سنت مالوف در واکنش به روی کار آمدن طالبان اظهار داشته‌اند:
افکار عمومی جهانی نمی‌تواند و نباید به قوم زدایی، فرهنگ زدایی، زبان زدایی و جعل و تحریف ملیت و مذهب از سوی یک قدرت نظامی و سیاسی بی‌تفاوت باشد

‌جناب خاتمی فرمایش‌تان هر چند مسموع است اما پذیرش‌اش بدلیل تأخر زمانی معسور است.
ایالات متحده با اشغال افغانستان بالغ بر بیست سال دقیقا همین قوم‌زدائی و فرهنگ‌زدائی و جعل و تحریف ملیت و مذهب ملت افغانستان را از طریق دولت دست نشانده‌ و بنفع اباحه‌سالاری و سکولاریسم مورد وثوق و چاکرسالارش مابازاء کرد و مع‌الاسف اعتراضی از جنابعالی استماع نشد.
در ادامه افزوده‌اید:
آنچه فوریت دارد حمایت از مقاومت جانانه ملت افغانستان است که طلیعهٔ آن را در پنجشیرِ و در حضور حق‌طلبانه و پرخطر زنان و مردان در افغانستان می‌بینیم.
جناب خاتمی
از کدام مقاومت جانانه در افغانستان صحبت می‌کنید؟ طالبان افغانستان را بدون کمترین مقاومت فتح کرد. این بمعنای آب طهارت ریختن بر سلوک طالبان نیست اما ببینید آمریکا با امنیت و هویت دینی مردم مسلمان افغانی چه کرد که بازگشت طالبان را بدون کمترین مقاومت مُرجح دانستند بر تطویل و استمرار حکومت فاسد و سکولار اشرف غنی؟

جناب خاتمی متاسفانه کماکان اسیر نگاه فانتزی به تاریخید و سیاست را از منظری سانتی‌مانتال تعقیب می‌کنید!
واقعیت‌ها تاریخ را می‌سازند و واقعیت در افغانستان ناامنی «ذهنی و جانی» از جوار بی‌وقعی به هویت مومنانه و تشتت قومیتی در فقد حکومتی مقتدر و خودی‌سالار است.

جناب خاتمی ـ پنجشیر را جدی نگیرید. افغانستان «پنجشیر» نیست. پنجشیر تکرار تراژیک «سیاه‌کل» خودمان است که محصول جوزدگی «هیجان‌‌زدگانی» ‌است که در نبود درکی واقعبینانه از ساختار قومی و جمعیتی و هویتی افغانستان «کُولِکتیو»شان را‌«کَلْ‌کوولیت»😳 کرده‌اند!

#داریوش_سجادی


۱۴۰۰ شهریور ۱۹, جمعه

بی‌قهرمانان!


جوزدگی و مبارزه‌طلبی ولو شتابزده «احمد مسعود» در اعلام نبرد با طالبان هر چند به دلیل «هیجان‌زدگی عاری از تدبیر» فروغی نخواهد داشت و محکوم به زوال است اما همین که «ولو مقطعی» موجبات وجد و ابتهاج جامعه سکولار را فراهم می‌کند، شایسته استقبال است.
چنان شایستگی بازگشت به مسکنت عملی «سکولاریسم غرب‌بنده» در منطقه اعم از سکولارهای ایرانی تا افغانی دارد که انبان‌شان را خالی از قهرمان کرده و در چنین آسمان بی‌فروغی درخشش قهرمانانه «احمد مسعود» ولو آنکه دولت‌اش مستعجل نیز باشد لااقل همین که منجر به تقویت اعتمادبنفس سکولارهای محلی می‌شود، حائز اهمیت است.
اساسا یکی از مشکلات جدی جامعه سکولار ایرانی تا افعانی «بی‌قهرمانی» ایشان است.
گریزی از این واقعیت نیست که تاریخ را قهرمانان می‌سازند اما قهرمان نیز محصول گفتمان است. گفتمانی معطوف به مبانی هویتی و معرفت شناختی. بر این منوال سکولاریسمی که اساسا در حوزه اندیشه سترون است بالتبع در حوزه «قهرمان‌سازی» نیز ابتر بوده و طبیعتا در چنان صحرائی لم‌یزرع نوادری مانند «احمد مسعود» نعمت لنگه کفش در بیابان را تلقی می‌شوند.
وقتی پیشینه‌ات خالی از قهرمان باشد لاجرم سقراط‌انه فانوس به دست در ویرانه‌های آتن از دیو و دد ملول‌اید و «قهرمان» آرزو می‌کنید و در نبود «قهرمان واقعی» دست به «جعل قهرمان» زده و آنگاه نجوای حبیب مُحبیان در «هزاران» قابل فهم می‌شود که:
زیر سم لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشکرشکن کو شهسواران را چه شد؟
لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو اسفندیاران را چه شد؟
اما واقعیت تلخ آنست که «بی‌جهت منتظرید»! بر این روال هیچ قهرمانی نمی‌آید. کاوه و رستم و گودرز و گیو و اسفندیار و آرش و سیاوش «افسانه» اند. قهرمان واقعی «قاسم سلیمانی»هایند که در زمین واقعیت روئیده و بر بستر شجاعت جوشیده و از زهدان معرفت حلول یافته‌اند!

 #داریوش_سجادی


۱۴۰۰ شهریور ۱۲, جمعه

شهسوار



شهسوار
قاسم سلیمانی از ظهور تا عروج

مستند شهسوار ویژه برنامه تلویزیون صحرا
#داریوش_سجادی


۱۴۰۰ شهریور ۳, چهارشنبه

دیکتاتوری آمریکا!


 

دیکتاتوری صناعتی است بی‌شکل که بسته به ساختاری که در آن قرار می‌گیرد شکل گرفته و ماهیت و جنسیت و فعلیت پیدا می‌کند.

دیکتاتوری وقتی مظروف یک «ساختار سیاسی» می‌شود مآلاً ماهیتی سیاسی پیدا کرده و شکل مناسبات حاکم و محکوم و جنس مطالبه‌ها و تضییع‌ها و مضایقه‌ها در آن ساختار «سیاسی» شده و فرد در تار و پود عدم آزادی‌های سیاسی پیله پیچ می‌گردد.

دیکتاتوری سیالیتی است که در خلاء فاقد موضوعیت است و برای فعلیت یافتن نیازمند ساختار است و بالمآل دیکتاتوری‌ها را بر اساس ساختار حکومتی‌شان می‌بایست گونه‌شناسی و تباریابی کرد.

بر این منوال به اعتبار آنکه ایالات متحده آمریکا یک ساختار سیاسی نیست بالتبع این کشور دیکتاتوری سیاسی نیز نیست و بر این اساس آزادی‌های سیاسی و اجتماعی در این کشور متاعی‌اند که به وفور در بازار سیاست موجودند چون سیاست و مشتقات سیاست در این ساختار موضوعیت نداشته و طریقیت دارد.

علی‌رغم این آمریکا یکی از سنگین‌ترین نظام‌های دیکتاتوری‌است با این تفاوت که صیرورت دیکتاتوری آمریکائی در ظرف اقتصاد قالب گرفته و فونداسیون اقتصادی در این کشور است که دیکتاتوری را در آمریکا فانکشنال می‌کند.

وقتی بقول ریچارد نیکسون: «در آمریکا پول همه چیز نیست، بلکه تنها چیز است»! طبعاً در چنین نظام پول‌سالاری این «اقتصاد» است که فرم‌دهنده به مناسبات شهروند و حکومت می‌شود.

لذا کارنامه دیکتاتوری یا لیبرالیستی بودن نظام حکومتی آمریکا را باید با شاخص مناسبات مالی ارزیابی کرد.

محل نزاع و موضوع مناقشه ماهیت اقتصادی و مناسبات پول سالار در حکومت آمریکائی است که منجر به آن شده شدیدترین دیکتاتوری اقتصادی از طریق مناسبات خفقان‌آور و دست و پاگیر بانکی و حقوقی و مالی و بیمه‌ای بر زندگی شهروند آمریکائی احتقان شود.

شهروند آمریکائی با فرو رفتن در تار و پود مناسبات مآزگونه بانکی و اقتصادی فاقد کمترین میزان حُریت شهروندی است و سیستم با اتکای بر یک نظام رُباتیک اقتصادی شهروندان را به رُبات‌هائی مُبدل کرده که نقش پیچ و مهره‌های ماشین پُرمهابت پول‌سالار و اقتصاد محور کاپیتالیسم آمریکائی را عهده‌داری می‌کنند.

بر این اساس در لِوْایِتان پول‌سالار آمریکائی «انسان» مختصات و تعریف خاص خود را پیدا می‌کند:

مرد در این منظومه موجودیتی است «کامرشال» Commercial (تجاری) و زن تمامیتی است «سکشوال» Sexual (جنسیتی) که هر دو بر اساس مزیت نسبی‌شان فانکشنال شده و در چرخ دنده‌های ساختار اقتصادی آمریکا در جای مناسب تعبیه شده‌اند.

.........................

مع الاسف کلیت آمریکاشناسی نخبگان ایرانی به کتاب «تحلیل ‌دموکراسی در آمریکا» منحصر شده که بالغ بر دویست سال پیش توسط «آلکسی دوتوکویل» تحریر شد و فاهمه ایرانیان از آمریکا را در همین نوشتار فریز کرد تا جائی که رئیس جمهور خاتمی نیز در ۷۶ طی مصاحبه با CNN بدون تفطن به واقعیت عینی آمریکا درک‌اش از ایالات متحده را با این کتاب فسیل شده رفرنس کرد!

ویدئوی ضمیمه بوضوح نشان می‌دهد دیوان سالاران بانکی در آمریکا چگونه جامعه زنان را به اسم آزادی انتخاب و اشتغال با جنبش فمنیست فریفته و مُحیلانه ایشان را بصورت ریموت کنترل به مهره‌های کارورز در دیکتاتوری اقتصادی‌شان دلالت کرده‌‌اند.

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ شهریور ۱, دوشنبه

احمق‌ها به بهشت نمی‌روند!


 

پمپئو وزیر خارجه ترامپ از دولت بایدن برای ''تسلیم شدن در برابر ایران، روسیه و چین'' انتقاد کرد و مدعی شد: اگر من همچنان وزیر امورخارجه بودم و فرمانده هم ترامپ بود طالبان می‌دانست در صورت لطمه به منافع آمریکا هزینه زیادی باید پرداخت کند. همانطور که قاسم سلیمانی دانست.

آقای پمپئو ـ تاریخ نمی‌دانید یا لااقل تاریخ شیعه را نمی‌دانید!

بالغ بر ۱۴۰۰ سال پیش خونآشامانی بنام بنی‌امیه در «کاخ سبز دمشق» همچون دیروز شما و ترامپ‌ در «کاخ سفید واشنگتن» مست قدرت و مشغول جنایت بودند و «عمروعاصی» داشتند که جایگاه‌اش نزد خلیفه وقت مشابه جایگاه جنابعالی نزد ترامپ بود. اما آن عمروعاص برخلاف سترونی مشاعر جنابعالی به هوشمندترین عرب در شبه جزیره عربستان اشتهار داشت. علی‌رغم این وقتی با فتنه «یا جنگ یا بیعت» شیعیان را با شهادت حسین‌ از امام‌شان محروم کردند شادمانانه مانند امروز شما «لن‌ترانی»ها مرتکب شدند اما شیعه با تحفظ بغض و نفرت‌اش از امویان، مظلومیت خون بناحق ریخته امام‌شان را ۱۴ قرن پاس داشتند تا نهایتا در ۵۷ حکومتی که از امام‌شان مضایقه شده بود را اعاده کردند.

جناب پمپئو ـ امویان مانند شمایان سیاست بلد نبودند و با حماقت‌شان در شهادت «قهرمان شیعیان» در کربلا آن امام را مُبدل کردند به اسوه مقاومت و رمز روئین تنی شیعه! و اینک شما و آن «زردموی زن‌باره» تاریخ را تکرار و قهرمانی دیگر را نزد شیعیان مُبدل به گرانیگاه خونخواهی و عدالت طلبی از اشقیا کردید.

شیعیان از خون بناحق ریخته قهرمان ۱۴۰۰ سال پیش خود هرگز نگذشتند سردار که دو سال است با فتنه شمایان شهید شده!

جناب پمپئو!

شادمان چه نمازید!؟ وضو باطل بود!
آب این جوی همان از ده بالا گِل بود!

این آسیاب به نوبت است. امویان ۱۴۰۰ سال بلاگردان حماقت خود در کربلا شدند.

اکنون نوبت شمایان است.

روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد!
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد!

شیعه صبر و تدبیر را زندگی می‌کند.

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ مرداد ۲۹, جمعه

لَـلِه سالاری!


 شاذترین واکنش نسبت به بازگشت مجدد طالبان ، تعلق به سکولارهای افغانستان داشت که ترش‌رویانه و معترضانه از آمریکا گلایه می‌کردند و می‌کنند که چرا آمریکا پشت حکومت اشرف غنی نایستاد و آنها را تنها گذاشت!
ظاهرا سکولارهای منطقه جملگی در یک چیز مشترک‌اند و آن مُخنثی در کردار و پُرادعائی در گفتار است.
علیرغم همه ادعاهای دمکراسی خواهانه سکولارها اما در عمل ثابت شده که حکومت و مُلکداری مورد وثوق ایشان چیزی در عداد «لَـلِه سالاری» است تا بدینوسیله در ذیل اقتدار لَـلِه‌ای بنام آمریکا بتوانند خوش‌زیستی نمایند!
ساختاری کُمپوزیسیونی که طی آن وظیفه آمریکا بنده‌نوازی است تا رعایا نیز بتوانند ذیل اقتدار آن « لَـلِه محبوب» غمزه‌نمائی فرمایند!
کمپوزیسیونی بر این منوال که : همسایه‌ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم!
نکته تاریخی اینجاست که سکولارهای مزبور به این پرسش چرا پاسخ نمی‌دهند که در فردای خروج آمریکا از افغانستان چرا خودتان برای منویات و اهداف و آرمان‌های‌تان نجنگیدید و نمی‌جنگید و اصلی ترین تبحرتان در بحران‌ها، فرار و عزیمت نزد همان لَـلِه‌ای است که بابت بی‌وقعی‌اش از ایشان مُکدرید!؟
سکولارهای ایران نیز مبتلا به همین مخنثی‌اند و با دریائی از ادعا و ضمن حفظ و تعمیق نفرت‌شان از جمهوری اسلامی بیش از چهل سال است که غیورانه و سلحشورانه «السون و ولسون» کُنان منتظر هزیمت نظام با عزیمت ناوگان عمو سام‌اند!
سالها پیش مرحومه سیمین بهبهانی بنمایندگی از سکولارهای وطنی آنگونه سُرود که:
دوباره می‌سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش!
و هرگز به این پرسش پاسخ ندادند که اساسا «روشنفکری سکولار» کی و کجا و چه چیزی را در ایران ساخت تا اینک بخواهد آنرا دوباره سازی کند!؟ جز آنکه همه مبانی معرفتی و هویتی و اعتقادی و فرهنگ بومی کشورشان را مهمل‌بافانه از بین بُردند!؟
#داریوش_سجادی

از اشرف افغان تا اشرف غنی!


بارها در مذمت دو تابعیتی‌ها و ضرورت دور نگاه داشتن آنها از مصادر حکومتی تاکید شده بود و اینک با فرار «اشرف غنی» از افغانستان و با توجه به آنکه وی تابعیت آمریکائی داشت و برای طی مراحل قانونی اخذ تابعیت ایالات متحده پیش‌تر در دادگاه فدرال رسماً سوگند خورده بود همه وفاداری‌اش به خاستگاه‌اش را پس داده و همه متابعت و وفاداری‌اش را منحصر به آمریکا کند(!) دیدیم در مقام یک «آمریکائی خوب» بمجرد آنکه بایدن امر به خروج آمریکائیان از افغانستان داد آن فلک زده جلوتر از سربازان آمریکائی وفادارانه و سراسیمه امریه رئیس جمهورش «جناب بایدن» را لبیک گفت و سریعاً خاک افغانستان را ترک کرد!

ظاهراً تاریخ برای افغان‌ها جنبه کمیک‌اش را نشان داده.

زمانی به اعتبار جنگآوری و اقتدار «اشرف افغان» سکه طلای رائج ایران «اشرفی» بود و هر چند آن «اشرف» اقتدارش را با تجاوز به خاک ایران و در سایه بی‌کفایتی «شاه سلطان حسین» احراز کرد اما لااقل نشان داد برای تجاوز به خاک ایران حائز حداقل‌های جنگآوری نیز بود و اکنون این «اشرف» سویه کُمیک تاریخ افغانستان شده که به پاس خاکساری در مقابل آمریکا و از باب خاک‌ بر سری و خفت و زبونی شخصی‌اش، ملت افغانستان را در روز واقعه تنها گذاشت و فرار را بر قرار ترجیح داد و بدنامآنه همان خیانتی را که شاه‌سلطان حسین با ایرانیان کرد اشرف غنی با افغانستانی‌ها کرد!

ظاهراً اشرف غنی فرزند خلف قاضی شارع خودمان است که معتقد بود:

مرد جنگ (!) مرد فرار نیز باید باشد.

افغان‌ها در فردای مرگ اشرف غنی روی سنگ قبرش بنویسند:

مردی که نجنگید و شکست خورد!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۸, پنجشنبه

پهلوی، خائن یا خادم!؟


 

خانه نهادی است که پدر مدیریت عقلی و مادر مدیریت عاطفی آن نهاد را بصورتی همگون و همگن جهت ایجاد فضائی آرام و بسامان بمنظور رشد و تکوین شخصیت عقلی و جسمانی فرزندان را می‌بایست عهده‌داری کنند تا از آن طریق فرزندانی صالح را تحویل جامعه دهند.

خانواده‌ای که تنها دغدغه‌اش خوراک و پوشاک و تحصیل و تفریح و اشتغال فرزندان است بصورت تبعی خروجی‌اش مشتی دکتر و مهندس و متخصص فاقد شعور می‌شود که از جوار آن رشد ناقص مُبدل به متخصصینی ناصالح با روحیاتی پژمرده و افسرده و اخلاقیاتی فاسد می‌شوند.

بر همین روال مُلکداری نیز اقتضائی است جهت رشد و توسعه متوازن جامعه بمنظور تحصیل شهر و شهروندانی بسامان و متعارف.

بر این مبنا پهلوی خائن نبود و در تقلیل‌گرایانه تعریف ممکن جاهل بود و کمترین درک از اقتضائات مُلکداری و نازل‌ترین شناخت از لوازم تحقق جامعه بسامان را نداشت.

جُرم بزرگ پهلوی توسعه نامتوازن کشور به بهای ازاله هویت انسان تراز ایرانی است که خروجی‌اش نسلی خودباخته با امکاناتی پول‌ساخته از جوار فهمی تک ساحتی از «انسان در قامت احشام» در فاهمه پهلوی‌ها بود.

قطعاً رُبایش هویت ملی و ذبح شخصیت فرهنگی ایرانیان از طریق پمپ خودباختگی در مقابل تمدن غربی، سرقت نبود. جنایت بزرگ پهلوی‌ها بود.

پهلوی همین بود و بیش از این نبود.

پهلوی‌ شوخی تلخ تاریخ با ایرانیان بود و همه شعورشان مدیریت اصطبل گونه جامعه به بهای هویت باختگی فرهنگی و زیست انگل‌گونه از طریق ترویج اباحه‌سالاری و حظ ذهنی بُردن با «تخیل این‌همانی شدن» با انسان غربی بود.

آن «رضا» و آن «محمدرضا» هر دو به اعتبار نداشتن سواد دانشگاهی و ناآشنائی با الگوهای توسعه همه جانبه و علمی، کشور را طویله‌ای می‌پنداشتند که یگانه مسئولیت «اعلی‌حضرتین» تامین علوفه «شهروند گوسفند انگاشته» است!

انجام بدفرجامی که منجر به کشوری شبه مُدرن با نسل و جامعه‌هویت‌باخته و غرب شیفته‌ای‌ شد که حسب ظاهر برخوردار از ادوات سخت افزار مدرنیته بودند اما از نرم‌افزار مدنیت و مدرنیت و انسانیت کمترین حظی نبُرده و تنها نشخواری و خورشت‌خواری و ریزه‌خواری از اضافات سفره فرهنگی غرب را «هویت درمانی» می‌کردند.

جنایتی بزرگ که علی‌رغم گذشت بیش از ۴ دهه از مختومه شدن نظام سلطنت کماکان توالی داشته و در جمهوری اسلامیِ نیز بدنه اجتماعی بزرگی از جامعه ایرانیان آن بی‌هویتی و خودباختگی و غرب‌ شیدائی را میراث خواری می‌کنند.

تکمله در لینک زیر
https://bit.ly/3CBD9Ch

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۷, چهارشنبه

آیا زیست اخلاقی، عقلانی هم هست!؟


 
یووال نوح هراری نویسنده اسرائیلی در کتاب «انسان خردمند» مرتکب شاذیاتی شده و بر اساس شناخت قلیل و عمق نازلش از مبانی معرفت شناختی ادیان، فتوا داده که دین در تباین معنویت است و ناتوان از یافتن پاسخ برای پرسش‌های انتولوژیک جهان هستی است.

مشکل هراری مشکل مشترک سکولارهائی است که همه فهم‌شان از دین مانند سکولارهای ایرانی تنها محول به چند رباعی ایرج میرزا و ترش‌نویسی‌های صادق هدایت و امثال ایشان از ظواهر دین است.

هراری چون نتوانسته «معنویت» را «معناگرائی» فهم کند لذا خشت اولش را کج گذاشته بصورت طبیعی به تباین دین و معنویت و این‌همانی بین میمون با زیست غریضی با انسان با زیست فریضی رسیده!

اساسا گوهر دین معناسازی است.

اولین آیه نازل شده قران جامع‌ترین و عمیق ترین مبنای بودشناسانه (انتولوژیک) جهان هستی را تبیین کرده:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ.

فهمی استعلائی از انسانی که رسالت‌اش خوانش و معنایابی و معناسازی بر اساس پذیرش خدائی است که انسان‌اش را در اسارت تعلقات (علق) و وابستگی‌ها خلق کرده.

برخلاف باور هراری «دین» امری است «مُدَلّل» و فهم هراری و سکولارهای هم خانواده با سنت روشنفکری سکولار، فهمی است «مُعَلّل» و بالتبع مومنانه زیستن برای عنصر دین‌ورز یعنی امر اخلاقی که لزوما عقلانی نیز هست!

چیزی که مولانا آنرا آنگونه و ناب‌گونه تبیین ریخت شناسانه کرد:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتن‌ام
از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می‌روم آخر ننمائی وطنم؟

هراری همچنین در کتابش لیبرالیسم و مدرنیته را نتوانسته به درستی نقد کند.

مساله این نیست که در مدرنیته افکار انسان را می‌خوانند و تصمیمات‌اش را می‌فهمند بلکه در مدرنیته نوین افکار شهروندان را می‌سازند و بجایش تصمیم می‌گیرند و انسان «خرفتانه» تصور خودباشندگی می‌کند.

چیزی که هراری نفهمیده آنست که جوامع لیبرال جوامعی همومورفیک‌ و هم‌ریخت‌اند که آحاد شهروندان در آن طوعاً با انحلال شخصیت مستقل خود ذیل یک پارادیم و معرفت ارگانیک، قوه عاقله و هویت فردی را بمنظور حصول «هم شکلی» به تمامیت آن پارادایم تفویض می کنند.
ترانسفری که طی آن شهروندان به اسم گلوبالیسم ذیل یک دیکته نخبه سالارانه بصورت رمگی مشق دمکراسی کرده و نامحسوس و نامسموع توسط مهتران و شبانان برخوردار از عاقله و ذائقه و سلیقه و عقیده‌ای «هم ریخت» می‌شوند.
برخلاف زیست مومنانه که نظمی است «ایزومورفیک» و یک‌ریخت که مولویانه «وحدت در عین کثرت» را آن گونه ازندگی می‌کنند که:
مستان خدا گر چه هزارند، یکی‌اند
مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه

جوامع ایزومورفیک برخلاف جوامع همومورفیک، جوامعی یک شکل و هم گون‌اند. یک ریختی در معرفت دین ورزانه نافی منیت خویش کامانه با قرائتی کمال گرایانه از ساحت انسان است.
مومن در پارادیم دینی مستحیل در تمامیتی کمال‌گرا است که با التزام عقلی و عملی به «هیچ انگاری خود» در مقابل «همه چیز انگاری خدای خود» به درک هم‌سانی بین خود با هم نوعان خود می‌رسد که گر چه هزارند اما تکثر خود را ذیل پارادیم شایسته سالارانه و اخلاقیات پارسا کیشانه «یک ریخت» و «هم سان» فهم کرده و ذیل مناسبات «امام و مامومی» تشریک مساعی می کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاه کنید به سه مقاله:

از سماحت یک‌ریختی تا ملالت هم‌ریختی!
https://bit.ly/3yUx0yZ
فرجام و انجام «انسان» در لیبرالیسم و اسلام
https://bit.ly/3mdcPsq
از صراط‌های مستقیم تا «مستقیم‌ترین صراط
https://bit.ly/2W6FynI

لینک مصاحبه رعنا رحیم پور با نوح هراری
https://bit.ly/2VZdUK0

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

مشق آمریکائی!


 

شیفتگان غرب و غربندگان آمریکاپرست، تحقیر و سفله‌انگاری آمریکائیان نسبت به غلامان خانه‌زادی را که خوشبینانه بر این باور بودند چاکرسالاری و خاکساری برای آمریکا ایشان را به نور‌چشمی و دُردانگی نزد واشنگتن مُبدل خواهد کرد، ویدئوی تاسف‌بار را به دیده عبرت بنگرند!

ادای آمریکائی را در آوردن و با لایف استایل آمریکائی زیستن و فارسی را با لهجه نیویورکی کلامت کردن شاید در ضمیر ناخودآگاه‌تان به تشفی خاطر و حظ ذهنی «این‌همانی شدن» با انسان تراز آمریکا بیانجامد اما نزد تفرعن آمریکائی ارزنی برای شمایان خالق شان و منزلتی نمی‌کند.

در تفرعن آمریکائی «غلامان خانه‌زادی» گماشته می‌شوید که نقشی بیش از رعیت ندارید! در فاهمه هژمونیک آمریکائی «همه رعیت‌اند و برخی رعیت‌تراند»! و رعیت‌ترها آنهایند که برای ارباب آمریکائی «خوش رقص‌ترند»!

فردریش هایک فیلسوف نولیبرال بر این باور بود که فقرا واژه «‌عدالت» را بمنظور استتار حسادت‌شان نسبت به «مُکنت اغنیا» جعل و انشاء کرده‌اند!

برخلاف باورداشت «هایک» چگالی ثروت قبل از فُقرا دغدغه فُضلا است و محل نزاع مناسبات «خدایگان ـ بند‌ه‌ای» است که از جوار «تکاثف پول» بدآیند «حسرت و نخوت» و تلقی «خفت فقیر» در مقابل «تفرعن غنی» را مُروجی می‌کند.

دغدغه عدالت خواهان شعور است و نه پول.

نوچه‌سالاری و آستان‌بوسیِ «قدرتِ ناشی از ثروت» در کنار خودباختگی و استخفاف انسان و ازاله انسانیت در گنداب قارونی‌ات، محل مذمت مناسبات پول سالارانه است.

قارون و هارون هر دو بیمارند.

قارونی که از جوار مُکنت خود احساس تشخُّص می‌کند و هارونی که در رشک و بی‌تاب ثروت اشراف است این دو و هر دو به نوعی رنجور و بیمارند!

آمریکا در قامت باروی مُعلای نظام پول سالار، شاخص چنین نخوتی است که با پمپ لایف‌استایل متفرعنانه‌اش به دنیا، تولیت «رعیت پروری» و انگاشت «ارباب باوری» خود را به جهان املاء می‌کند!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۱۷, یکشنبه

دفاع ناشیانه از پدر!


 
فائزه هاشمی به سنت مالوف و دفاع ناشیانه از پدر، اظهارات اخیر منتشر شده از آیت الله خامنه‌ای در نفی گرایش اکبر هاشمی رفسنجانی به نزدیکی با آمریکا بدلیل اعتمادناپذیر بودن دولتمردان آمریکا را برنتابیده و گفته:

هر دانشجوی کلاس اول علوم سیاسی می‌داند که در روابط خارجی اصلا اعتماد جایی ندارد. در سیاست خارجی حرف اول را قدرت و حرف دوم را منافع می‌زند که البته این دو در هم تنیده‌اند.

خانم فائزه مزاح می‌فرمایند و ظاهرا یادشان نیست این مرحوم پدرشان بودند که در کمال ساده‌اندیشی مذاکرات برجام را تضمین کرد آن هم به پشتوانه تضمین جان کری(!)



و باز هم فراموش کرده‌اند این مرحوم پدرشان بودند که در اندازه دانشجوی ترم یک علوم سیاسی نیز تفطن نداشتند که در سیاست خارجی قدرت حرف اول را می‌زند و به همین دلیل در اظهاراتی تحیرآور فرمودند:

امروز دیگر دوران موشک و تسلیحات نظامی گذشته!

فائزه خانم ـ برخلاف ساده اندیشی مرحوم پدرتان،تسلیحات و قدرت نظامی کماکان حرف اول را در سیاست بین الملل می‌زند و بیش از دو دهه است که آمریکائی ها به این بهانه که شاید جمهوری اسلامی گوشه ذهن‌اش ساخت سلاح اتمی باشد(!) رَپ و روپ سیاست خارجی ما را بلاگردان نیت خوانی و احتمالات خود کرده‌اند و اکنون جنابعالی به نیت «پدر دوستی» ناشیانه می‌کوشید ابوی را «خدایگان سیاست» جا بیاندازید!

#داریوش_سجادی



۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه

پهلوی شوخی تلخ تاریخ بود!



شعار «رضا شاه، روحت شاد» کفاره جهل و تاوان سترونی فاهمه جماعتی است که فقر تاریخیگری خود را با این شعار بر سر دست گرفته و قلت بضاعت اندیشگی‌شان را ژاژخائی می‌کنند.

چهار دهه بعد از انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته‌اند از ترمیدور کودتا فاصله بگیرند و طلایه‌داران «شعبان بی‌مخ‌هائی» شده‌اند که در ۳۲ مصدق را با شعار «شاه پیروز است، مصدق پفیوز است» به زیر کشیدند و اکنون با «رضاشاه، روحت شاد» اصطبل‌داری ملوکانه پهلوی‌ها را نوستالوژی می‌کنند!

پهلوی‌ شوخی تلخ تاریخ با ایرانیان بود و آن «رضا» و آن «محمدرضا» هر دو به اعتبار فقد سواد دانشگاهی و ناآشنائی با الگوهای توسعه همه جانبه و علمی، همه نبوغ‌شان در مُلکداری مُنهضم در مدیریت اصطبلانه مملکت بود و کشور را طویله‌ای می‌پنداشتند که یگانه مسئولیت «اعلی‌حضرتین» تامین علوفه «شهروند گوسفند انگاشته» است!

استمرار شعار «رضاشاه، روحت شاد» حجت مبرهنی است از شادکامی جمهوری اسلامی بابت نداشتن اپوزیسیونی شعورمند که توانسته باشد حرفی نو و حجتی نوین و اندیشه‌ای وزین را استمزاج فرمائی کند!

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

آنچه خارپشت می‌دانست!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ مرداد ۱۳, چهارشنبه

دانش خارپشت!

ویدئوی ضمیمه موید بی‌درکی پادشاه قَدرقُدرتی است از آداب مُلکداری و احتجاجی است پُر اعوجاج از پرت‌افتادگی‌ اعلی‌حضرت از مردم‌ و هویت اجتماعی ایرانیان.

شاهی که نه مردم‌اش را می‌شناخت و نه با اقتضائات مُلکداری آشنا بود و مشاورین‌اش نیز در عداد همین امیراصلان افشار ( مدیرکل دربار) بودند که همه فهم‌شان از چرائی انقلاب چیزی در حد و سطح نازل مباحث قهوه‌خانه‌ای بود.

طبیعتا به استعداد چنین زوال اندیشه‌ای «سقوط» بدیهی‌ترین فرجام چنین منظومه معوجی از سلطان و مشاوران قلیل‌السوادی است که همه آکادمیسین‌ها و نظریه پردازان تئوری‌های انقلاب را می‌توانستند و توانستند مبهوت سطح نازل تئوری «ایرانی سیر بشه، هار میشه» عالیجنابانه خویش کنند، که کردند!

اشتباه شاه آن بود که همه درک‌اش از حکومت در اندازه یک آغل‌داری بود و همه رسالت محوله‌اش را تامین علوفه و اطعام مَردُمِ احشام انگاشته آن طویله، تلقی می‌کرد.

انسان در اندیشه پهلوی موجودی تک ساحتی محسوب می‌شد که همه «رسالت شبانانه پادشاه» تعلیف و چراندین و سیر کردن شکم آن ملت «گوسفند انگاشته» بود. بر همین منوال بود که اعلی حضرت تا واپسین ساعات حیات‌اش در حسرت و حیرت یابش پاسخ به این پرسش ماند که: من که همه کاری برای این ملت کردم. پس چرا ناسپاسی کردند!؟

شاه راست می‌گفت و شکم مردم‌اش را سیر کرد اما نفهمید مردم فقط شکم نیستند و شعور هم دارند و در کنار «شکمبه» احترام به فردیت و هویت تاریخی و فرهنگ اجتماعی شان را نیز متوقع‌اند.

آقای شاه! چیزی که شما نفهمیدید «خمینی» به ذکاوت فهمید و همان ملتی را که به اتهام هویت بومی و فرهنگ دینی‌اش تحقیر می‌کردی «خمینی» در صدر نشاند و آنان را ولی‌نعمتان جامعه خواند و بدین منوال هر چند نتوانست مانند شما اطعام‌شان کند اما ملت‌اش با احراز اعتماد بنفس و برسمیت شناخته شدن هویت‌اش ولو در فقر و مسکنت برای مانائی نظام خمینی پایمردی کرده است.

آقای شاه! بقول آرخیلوخولس: هر چند روباه خیلی چیزها می‌داند، اما خارپشت فقط «یک چیز خیلی مهم» می‌داند!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ مرداد ۷, پنجشنبه

فرار مغزها یا تنبیه الهی!



طبق آمار صندوق بین‌المللی پول، ایران بین ۹۱ کشور جهان از نظر مهاجرت مغزها(!) مقام اول را دارد.

هر چند شخصاً چنین امری را «فرار مغز» ندانسته و پیش‌تر و با صراحت چنین رفتاری را یک سرقت و دزدی و رُبایش ملی قلمداد کرده‌ام.

دزدی اعتماد و رُبایش سرمایه گذاری یک ملت توسط متخصصینی که قرار بوده وامداری و تخصص خود را بعد از ورودشان به جامعه در خدمت مردم و مملکت شان قرار دهند اما آنک بدون هیچ شرم و پروائی در اولین بزنگاه خود را به ممالک راقیه رسانده و می‌رسانند و اندوخته تخصصی خود را که با بیت المال ایران تهیه شده تا بعد از فارغ التحصیلی آن را به خدمت عمران و آبادانی کشورشان درآورند با سخاوت در خدمت اجنبی قرار می‌دهند!

نگاه کنید به مقاله «جاوید شاه»

علی ایحال ویدئوی ضمیمه گزارشی است از وضعیت بخشی از ایرانیان مهاجرت کرده به کانادا که در تلویزیون فارسی زبان BBC پخش شد و طی آن ایرانیان مقیم تورنتوی کانادا با رویکرد ارزش داورانه و نگاه تمجید‌آمیز گزارشگر بتصویر کشیده شده است.


فرای داوری بر سر خادم یا خائن قلمداد کردن این اقشار این واقعیت را نمی‌توان نفی کرد که مهاجرت و اقامت ایرانیان در نیم کره غربی امری است که از فردای پیروزی انقلاب اسلامی روندی شتابان و گسترده داشته است.

روندی که بارها و از زوایای گوناگون توسط کارشناسان مورد نقادی قرار گرفته اما یک روایت هم روایت انجیل مسیحیان است که می تواند مکمل روایت «خمینی انقلاب اسلامی» باشد.

رهبر فقید انقلاب اسلامی یک بار و در سالهای نخست پیروزی انقلاب و در توصیف چیستی و چرائی انقلاب اسلامی اظهار داشتند:

این که در روز میلاد پیغمبر اسلام ۱۴ کنگره ایوان مدائن در بارگاه ساسانیان فرو ریخت شاید چنین اتفاقی نماد و نشانه‌ای بود دال بر آنکه ۱۴ قرن بعد از این تاریخ بنیان سلطنت در ایران از میان برداشته خواهد شد و انقلاب اسلامی تحقق آن انقراض بود که دقیقاً ۱۴ قرن بعد از میلاد رسول الله اتفاق افتاد.

انقلابی که یکی از آثارش مهاجرت گسترده ایرانیان به نقاط مختلف جهان بود و بنقل از انجیل:

در آغاز سلطنت صدقیا پادشاه یهودا، خداوند قادر متعال پیامی بر ضد ایلام (*) به من داد و فرمود: «من سپاه ایلام (ایران) را در هم خواهم کوبید. مردم ایلام (ایران) را به هر سو پراکنده خواهم ساخت طوری که هیچ سرزمینی نباشد که آوارگان ایلام (ایران) در آن یافت نشوند. من با خشم شدید خود ایلام (ایران) را دچار بلا و مصیبت خواهم کرد و ایشان را به دست دشمنان خواهم سپرد تا به کلی نابودشان کنند. من پادشاه و بزرگان ایلام (ایران) را از بین خواهم برد و آن گاه تخت سلطنت خود را در آنجا برقرار خواهم نمود و دوباره آنجا را کامیاب خواهم ساخت.

انجیل ـ کتاب ارمیا، از 49:34 تا 49:39

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ ایلام یا عیلام نام تمدنی است در جنوب غربی فلات ایران که در پایان هزاره سوم قبل از میلاد در ایران فعلی استقرار و موجودیت داشت ـ http://bit.ly/2bBLax7





۱۴۰۰ مرداد ۳, یکشنبه

الهه هیکس به هدف زد!


 

اظهارات الهه هیکس مبنی بر سابقه دست داشتن گروهک تروریستی رجوی در درگیری‌های ایران و اعتراضات اخیر در خوزستان تا آنجا به تریج قبای رسانه براندازان در لندن (ایران اینترنشنال) برخورد که این شبکه طی انجام مصاحبه با الهه هیکس آن گفتگو را مُبدل به محاکمه تلویزیونی خانم هیکس کردند و در مقام وکیل مدافع تروریست‌های رجوی خواستار مدرک محکمه پسند در قبال ادعای خانم هیکس شدند!

این در حالی است که پیشتر مریم رجوی سرکرده تروریست‌های مزبور صریحا در اجلاس سالیانه اخیر این گروهک مسئولیت اقدامات تخریبی و تروریستی وحوش تحت امرش در ماجرای مشابه در آبان ۹۸ را رسما و علناً اعلام کرد و پذیرفت.

اشتباه خانم هیکس آنجا بود که در تله این شبکه افتاد و توجه نداشت با شبکه‌ای مصاحبه می‌کند که سمپات گروهک مزبور است تا جائی که سال ۹۷ بدون کمترین پرده‌پوشی در قالب یک رپرتاژ آگهی بصورت زنده و مستقیم پوشش دهنده به نشست سالیانه گروهک مزبور در پاریس شد و وقتی از جانب ایرانیان بابت این خاصه خرجی سخاوتمندانه زیر فشار قرار گرفت لاجرم سعودی‌ها مجبور شدند «رمضان پور» مدیر فارسی زبان این شبکه را به میدان بفرستند و مشارالیه نیز زمین و زمان را به هم بدوزد تا بتواند این افتضاح رسانه‌ای را به لطائف الحیل توجیه کند.

که البته افاقه نکرد!

#داریوش_سجادی
#الهه_هیکس

۱۴۰۰ مرداد ۲, شنبه

شیربرنج‌ها!


تلویزیون «من و تو» تجربه‌ای است منحصربفرد از کلنی فارسی زبانان لوزری که بنمایندگی از سلطنت‌طلبان توانسته جهت خرید آبرو برای سلطنت طلبی، دست به جعل تاریخ زده و قهرمان مقوائی بسازد.

همه بضاعت این ممارست تلخیصی است از یابش و چینش و آمایش و پردازش نیم دوجین مُطرب و رقاص تاکسیدرمی شده و بجا مانده از سلسله پهلوی تا در این شبکه برای نوستالوژی های‌شان از کوچینی و باکارا و میامی و شکوفه نو، سوته‌دلی و بوتیماری کنند!

خوابگردهائی که تاریخ را حسرت به دل گذاشته‌اند تا در اثبات وجاهت مفروض انگاشته‌شان از «افسانه پهلوی» لااقل چهار دانشمند فرزانه یا دستآوردی فن‌آورانه را سوندآلوژی فرمایند!

همه سرمایه اجتماعی این شبکه شده گوگوش و شماعی زاده و «مهوش پریوش چه بد کرد غلط کرد شوهر کرد همه را دربدر کرد»! و بشکن و بالا بنداز!

شبکه‌ای که مُنجزاً سندی است مُبرهن از حجامت اجتناب‌ناپذیر خون ملت ایران که در بهمن ۵۷ برون ریخت شد!

سرلشکرانی عیش‌مشرب که شاه‌شان نیز به «شیربرنج» بودن‌شان تفطن داشت و در اوج انقلاب اسلامی وقتی سر آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلستان به «محمدرضا» گفت:

چرا مانند مارشال دوگل عمل نمی‌کنید که از حامیانش در پاریس خواست به شانزه‌لیزه بریزند!؟ و اعلی‌حضرت به حسرت پاسخ داد:

حامیان من جلوتر به شانزه‌لیزه ریخته‌اند (گریخته‌اند)!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ تیر ۲۹, سه‌شنبه

شاه بدون کشور!


 

رضا پهلوی به سنت مالوف و مطابق معمول با تَوَهّم رهبرانگاشتانه از خود، سخنگوئی مردم نجیب و معترض خوزستان رو رُبایش و بنمایندگی از ایشان ابراز لحیه فرمود!

بقول همسر جناب چمچاره:

یونجه اگه اعتماد بنفس تو رو داشت، سالی دو بار زعفران می‌داد!

#داریوش_سجادی
#رضا_پهلوی

مستند سیندرلا


نقدی بر رفتارهای پرخاشگرانه معصومه علینژاد
...
#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ تیر ۲۸, دوشنبه

نیآموختی خانم گوگوش!


اظهارات فائقه آتشین در مصاحبه با شبکه سعودی «العربیه» موید سترونی ذهن و تصلب اندیشه نزد این آوازه‌خوان نسل پهلوی است.
گوگوشی که نه گوش شنوائی برای درست شنیدن دارد و نه شعور شکوفائی برای درست اندیشیدن!
سال ۵۵ همین گوگوش در باکارا «لاندا بوزانکا» را میزبانی کرد و وقتی از آن هنرپیشه درجه سه سینمای پورن ایتالیا خواست روی استیج رفته و برای حضار هنرنمائی کند بوزانکا با تحیر گفت:
من نه جوک بلدم و نه تردستی و فقط یک هنرپیشه‌ام که می‌توانم در مقابل دوربین نقش محول‌ام را بازی کنم!
راه طی شده از ۵۵ تا ۴۰۰ برای گوگوش ثابت کرد ایشان در ۵۵ «پرسش کردن» را بلد نبود و اکنون در العربیه «پاسخ گفتن» را نابلد است و لااقل مانند بوزانکا انقدر صداقت نداشت تا بجای آنکه به تمجید از عربستان نئاندرتال بپردازد، بگوید من تنها یک آوازه خوانم و درکی از ظرائف و دقائق دنیای سیاست نداشته و تنها بلدم روی استیج «کج کلاه خان» بخوانم و مسرت‌زائی کنم!
نیآموختی خانم گوگوش!


#داریوش_سجادی


۱۴۰۰ تیر ۲۴, پنجشنبه

دُردانه آمریکا!


خانم علینژاد

اگه پلیس آمریکا مواظبته چون تو سرمایه ارزشمنده دولت آمریکا علیه ایرانی

#داریوش_سجادی از آمریکا

۱۴۰۰ تیر ۷, دوشنبه

از امام خمینی تا امام پهلوی!


 
پیام توئیتری رضا پهلوی خطاب به کارگران اعتصاب کرده صنعت نفت قبل از آنکه نویدی را در دل اعتصابیون بیافروزد اسباب ادخال سرور از توهمات کُمیک تاج‌باخته‌ای شد که اینک و در رویای بازگشت به سلطنت «مشق رهبری» انقلابی را با خود تَخیُل می‌کند که ۴۳ سال پیش‌تر «خمینی انقلاب» آن نقش را ابتدا برای خود محقق کرده و آنگاه دست به مدیریت توده‌های تحت فرمانش زد!

پیام «پهلوی مزبور» به کارگران صنعت نفت تداعی پیام آبان ۵۷ «خمینیِ امام» به «ملت ماموم اش» در صنعت نفت است با این تفاوت که در ۵۷ کارگران صنعت نفت به فرمان «امام» اعتصاب کردند تا «پدر آقارضا» را از درآمد سرشار نفت محروم کنند و اکنون «آقارضا» در خلسه «خویش رهبربینی» مُبتهجانه دویده و خود را جلوی صف اعتصابیونی رسانده که دغدغه معاش و دستمزد دارند و «معظم‌له» بدینوسیله و متوهمانه می‌کوشد با تحمیل خود در قامت «رهبری مفروض انگاشته‌اش» به کارگران و مصادره خواست مشروع و معیشتی ایشان، موجبات تشفی خاطر و تعبیر رویاهای نارسیستی‌اش را فراهم آورد!

پهلوی مزبور در وجد «خویش رهبربینی» التفات به این واقعیت ندارد که:

نه هر که سر تراشد قلندری داند!
آقا رضا ـ تکیه بر جای بزرگان بتوان زد به گزاف مشروط برآنکه «ابزار بزرگی» همه آماده کُنی! 😉

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ تیر ۶, یکشنبه

فوبیای ساعت شنی!


 

وقتی در مُدرنیته زن «فانکشنال» معنا شد و در بی‌اخلاقانه ترین شکل ممکن آن فانکشن را نیز «واژن‌سالارانه» فونداسیون کردند بدین منوال و لامحاله فاهمه زنان از زن بودن‌شان ساعت شنی را می‌مانست که در اضطراب شمارش معکوس استهلاک استانداردهای «جمال سالارانه» و «باربی محورانه» زندگی در ترس به ایشان تحمیلی گریز ناپذیر خواهد بود!

ترس ناشی از دست دادن زیبائی و دیده نشدن و بی‌توجهی و فراموش شدگی و فرسودگی و «پژمردگی کالبدی» و شمارش معکوس بی‌فروغی تنانگی!

طُرفه آنکه همین زندگی در «ترس و تنهائی» تنها سهم زنانی است که بالنسبه حظی از تراز‌ها و استاندارهای «زیباسالارانه فانکشنال» را برخوردارند و در این میان افسردگی و خودکشی و جنون جراحی‌های ترمیمی و ابتلا به وجوه مختلف کمپلکس «خود زشت‌پنداری» (Body Dysmorphic Disorder) و رشد فمنیسم و هم‌جنس خواهی سوته‌دلانه ناشی از بی‌توجهی مردان تغییر ذائقه داده شده به زنان فانکشنال شده، جملگی سهم زنانی است که بیرون از استانداردهای «باربی سالارانه» قرار دارند.

پیغام مدرنیته به چنان خوانشی از زن آنست که:
ای خواهر تو همه ماهیچه‌ای!
مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

طبیعی است وقتی در مُضیق‌ترین تعریف ممکن انسان بودن زن را «واژن محورانه» فانکشنال کنید در آن صورت «کیم کارداشین» حجت خدا می‌شود بر روی زمین تا بتوان ثابت کرد زندگی بدون شعور هم شدنی است!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ تیر ۴, جمعه

استفراغ در افغانستان!


 
ماجرای افغانستان و فتوحات اخیر طالبان فرجام محتوم «کلیه پیوندی» ناهمگون با کالبد بیمار رو به احتضاری را می‌ماند که طبیعتا یک زمانی باید پس می‌زد، که زد!

چیزی که در فتوحات دومینوئی طالبان در قلمرو دولت بی‌کفایت «اشرف غنی» نادیده گرفته می‌شود نجنگیدن و پیوستن از سر میل نیروهای نظامی و حکومتی به طالبان است که باعث پیشروی بلامانع و سریع طالبان شده.

وقتی دُز دمکراسی غربی را بدون توجه به ساختار و هویت و فرهنگ بومی و دین‌سالار افغانستان بالا بگیرید لاجرم و عاجلاً «اُوِردوز» می‌کند.

طی سال‌های اخیر دولت غربگرای حاکم بر کابل آنقدر آش لیبرالیسم غربی را در افغانستان شور کرد و در حوزه‌های فرهنگی و هنری و آنقدر تند رفت که آمریکائی‌تر از اباحه‌سالاری آمریکائیان شد و یادشان رفت در کشوری هستند که بدنه ماکزیممی آن مسلمانند آنهم مسلمانانی با کلاسیک‌ترین تعریف ممکن. بدین منوال پس زدن این کلیه پیوندی امری لامحاله و قابل انتظار بود.

وقتی دولتی جوگیر بشه و بدون توجه به متابولیسم فرهنگی یک ملت برای آن مملکت نسخه‌ها و اداها و اطوارهای وارداتی و ناسازگار بپیچه، بیمار دیر یا زود و بصورت طبیعی آن مُسهل را بصورت حُکام استفراغ کرده و از صرافت دمکراسی گذشته و مار غاشیه را بر عقرب جراره مُرجح می‌دارد!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ تیر ۲, چهارشنبه

هَوَل‌های سیاسی!


 از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه ملی کردن صنعت نفت ایران تا تلاش آمریکا در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ بابت ۴۲ سال اتهام خودباشی و استقلال ایران، فاصله یک هَوَله!

ارباب همون اربابه فقط هَوَل‌هائی مثل «شعبون بی‌مُخ» و «پری بلنده» با نمونه ژنریک‌شان (سام رجبی و مصی علینژاد) جایگزین شده‌اند!

حقانیت یک ملت را با دشمنانش و اجامر تحت امرش می‌توان شناخت.

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ خرداد ۳۱, دوشنبه

تحلیل سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران


 

انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم هر چند با فراز و نشیب‌هائی زیادی به اتمام رسید اما و اکنون با مشخص شدن فاتح ساختمان پاستور، تحلیل این انتخابات نزد اپوزیسیون برانداز و رسانه‌های خارج از کشور از نتیجه این انتخابات شگفتی سازتر شده خصوصا آنکه تلاش سنگین و مواعید عجیب کمپین تحریم و «نه به جمهوری اسلامی» هنوز فراموش نشده هر چند شواهد موید حافظه گلدفیشی این افراد و سازمان هاست!

اگر دوستان تحریمی (!) فراموش کرده‌اند اما مردم ایران فراموش نکردند که تحریمی‌ها با چه وجد و اعتماد بنفسی از مشارکت ده درصدی و اقبال ۹۰ درصدی به تحریم صحبت می‌کردند و حتی یک هفته قبل از انتخابات وبینار راه انداختند و داشتند درباره حکومت‌شان در فردای انتخابات حرف می زدن و از احمدی‌نژاد تا علینژاد و پهلوی تا رجوی درباره کجائی محل دفن جمهوری اسلامی صحبت می‌کردند!

علی ایحال مطمئناً اگر چنین اتفاقی افتاده بود و مثلا در انتخابات تنها ده درصد شرکت کرده بودند الان در تهران جنگ شهری و نبرد کوچه به کوچه بود و تحریمی‌ها به بهانه پیروزی به خیابان ریخته و درگیری و اغتشاش راه انداخته بودند

اما به هرحال اکنون همین تحریمی‌ها با ساده‌اندیشی و خیال‌پردازی و یک لجاجت کودکانه خودشان را پیروز انتخابات و پیروز جنبش تحریم معرفی می‌کنند در حالی که منتخب مردم با آرای قابل قبول و عرفی ۴۹ درصدی ۴۵ روز دیگه وارد ساختمان پاستور خواهد شد!

بقول «مائو» مهم نیست گربه سفید باشه یا سیاه مهم اینه که بتونه موش شکار کنه و ۲۸ خرداد جناح اصولگرا موش قدرت رو ولو با آرای ۱۸ میلیونی شکار کرد.

آماری که هر چند نسبت به انتخابات قبلی تقلیل داشت اما در نظامنامه نظام‌های دمکراتیک آمار مقبول و مشروع محسوب شده و مهم آنست که ۴ یا ۸ سال آینده اصولگرایانند که مجریه کشور را در اختیار دارند.

اما و علی‌رغم این از لحظه اعلام نتایج انتخابات اخیر عموم رسانه‌های خارج و طلایه‌داران تحریم در اقدامی قابل فهم و بعضا فکاهی به یکدیگر بابت پیروزی کمپین تحریم‌شان تبریک می‌گفتند!

تبریکی که تداعی مُخبر ورزشی است که علاقه‌مند به تیم لیورپول بود و شوربختانه تیم محبوبش در بازی با منچسترسیتی باخت و ایشان در گزارش بازی خبر از آن داد که:

در بازی امروز بین دو تپیم لیورپول و منچسترسیتی اول لیورپول دوم شد(!) بعد منچستر اول شد!

اما صرف نظر از واکنش و وجوه فکاهی اپوزیسیون در قبال نتیجه انتخابات ریاست جمهوری یک واقعیت نیز غیر قابل کتمان است و آن افت ۲۰ درصدی آرای شهروندان در انتخابات مزبوره که بنوعی موید تصمیم قوه عاقله حکومت به برگزاری انتخاباتی بدون ریسک و بدون غافلگیری ولو با پذیرش مشارکتی متوسط است.

این تصمیم از ترکیب نامزد‌های تائید صلاحیت شده شورای نگهبان قابل رویت بود و می‌شود آنرا به یک «نپ سیاسی» در جمهوری اسلامی تلقی کرد.

New Economic Policy (NEP)

(سیاست متخذه لنین با توصیف یک قدم به عقب برای برداشتن دو قدم به جلو با پذیرش حداقلی از سرمایه داری و مالکیت خصوصی)

بدین معنا در انتخابات اخیر هم پیروز انتخابات سیزدهم را باید مصلحت اندیشی حکومتی تلقی کرد که قبل از پاستور یا همزمان با پاستور چشمی هم به ساختمان آذربایجان و رهبر سوم داشت تا به احتساب کِبَر سن آیت الله خامنه‌ای و در فردای اجتناب ناپذیر انتخاب «رهبر سوم» پروسه تداول قدرت در خبرگان با کمترین فترت و کمترین هزینه ترانسفر شود.

بر این مبنا پیروزی رئیسی تنها پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری نبود بلکه آنرا ورود بالفعل ایشان به ساختمان پاستور و ورود بالقوه به ساختمان آذربایجان می‌توان تلقی کرد.

یک نکته هم باید در نظر داشت که تغییر دولت‌ها در جمهوری اسلامی با توجه به نقش رهبر و جایگاه ولایت فقیه در ساختار قدرت بمثابه تحویل ادواری تیم های متنوع فوتبال به یک مربی ثابت است و رهبری در ایران با توجه به نقش بالادستی که ایشان در سیاستگذاری و تصمیم‌سازی درساختار سیاسی ایران دارد مانند مربی فوتبالی می‌مانند که یکبار تیم هاشمی را تحویل گرفت و مربی گری کرد و بعد خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی!

که در تمام آنها مربی چاره‌ای ندارد تا بر اساس ظرفیت‌های تیم تحویل گرفته‌اش و ژنرال‌ها و لژیونرها و توانمندی‌ها و جهتگیری‌ای لیدرهای آن تیم در زمین فوتبال سیاست «بازی سازی» تدافعی یا تهاجمی و تدبیر مُدُن کند.

بر این اساس تیم جدیدی که وارد پاستور شده (رئیسی) اولین تیمی است که از وحدتی هارمونیک با رهبر برخورداره و این می‌تواند دست رهبر و ایضاً بخت دولت را برای تمشیت امور با هزینه و تنش کمتر باز بگذارد.

بر همین منوال می‌توان رئیسی را سورپرایز بعد از انتخابات محسوب کرد چنانچه در این دوره بتواند با بهره‌مندی از همدلی و همگونی پیش آمده بین سه قوه و کلیت نطام با رشد و سرعتی مناسب ازطریق حل «بحران معیشت» کارآمدی و مشروعیت نظام را ترمیم و تقویت کند.
در این میان بازنده اصلی انتخابات سیزدهم اصلاح طلبان بودند که با بی تدبیری و عدم وحدت موضع از سوئی بخشی از ایشان انتخابات را تحریم کردند و بخشی دیگر شرکت کردند و برخی دیگر نیز ساختارشکنی کردند و همین تشتت منجر به آن شد تا اکنون نه بتوانند آرای ۲۰ درصدی تحریمی‌ها را بنام خود مصادره کنند و نه آرای همتی را مبنای پایگاه اجتماعی‌شان قرار دهند و عملا و در بلند مدت در عرصه سیاسی خود را به کُمای مغزی مبتلا کردند.

۱۴۰۰ خرداد ۱۶, یکشنبه

آقا خوبه!



گوگوشیسم را می‌توان اسم مستعار مداهنه و مدیحه‌سرائی سنتی نزد کثیری از ایرانیان تلقی کرد که در خرده فرهنگ ایرانی مُبدل به نُرم شده.

از حضرت حافظ با آن مدارج بالای عارفانه و شاعرانه که در مواجهه با تیمور‌لنگ «بقصد صله» خاکساری کرد و خال هندوی آن ترک شیرازی را به ثمن بخس به سمرقند و بخارا فروخت! تا گوگوش که قبل از انقلاب در «باکارا» و در پیشگاه شاپورغلامرضا (برادرشاه) مُداهنه «تو اون کوه بلندی» را در تمجید آن «عالی‌جناب» ژاژخائی کرد و بعد از انقلاب هم از اقبال بلندش «آقا خوبه»اش با «والا پیام‌دار» زنده‌یاد فرهاد مهراد همزمان شد و اقبال یافت و بهانه‌ای شد تا گوگوش با سکوتش در قبال آن ترانه، تشبث به چاکرسالاری کرده و بیست سال بعد از آن و در فردای خروج‌اش از ایران یادش افتاد که آن ترانه در وصف پدر صادق نجوکی بوده!

قطعا زنی با خاستگاه و سوادی عوامانه را حَرَجی نیست و گوگوش مانند بسیاری دیگر از ایرانیان از این فلکسی‌بیلیتی بقصد «قربة‌الی‌الله» بکفایت برخوردار است!

محل نزاع، سنت ناصواب چاکرسالاری نزد خواص است که عقربک قطب‌نمای مصلحت‌اندیش‌شان از گرویتی منافع و مصالح شخصی شارژ گرفته و دم می‌جنباند!

هنوز خاطره نحس آن ۳۰ ایرانی و «ذلیل‌نامه شان» به ترامپ در حافظه ایرانیان موجود است که با ابراز ارادت سالوسانه و پابوسانه به آن «زردمویِ زن‌باره» تحریم بیشتر و تهاجم به ایران را از آن استوانه بلاهت و مهابت، تکدی می‌کردند!

 #داریوش_سجادی

۱۴۰۰ اردیبهشت ۳۱, جمعه

رضاشاه، بادآورده‌ای، باد بُرده!


گزاره «رضا‌شاه، روحت شاد» شاخص کرختی و خرفتی جماعتی هیجان زده و فاقد حداقل سواد تاریخی است که به پابوسی قدرقدرتی می‌روند که بنیانگذار یکی از سفاک‌ترین و بی‌پرنسیب‌ترین حکومت‌ها درطول تاریخ ایران شد.

سلطنتی که برای نخستین بار در تاریخ ۷۰۰۰ ساله ایران موسس‌اش «اجنبی» بود!

مهابتی که به تاسیس ارتش پولادین‌اش می‌نازید اما تمام آن شکوه آهنین در فردای اشغال ایران مانند برف آب شد و آن ارتش پر جلالت و سرشار از نخوت بدون شلیک یک گلوله فرو ریخت و سردارش تا بندر عباس گریخت!

تاجداری بی‌سواد که با یک سفر خارجی به ترکیه همه فهم‌اش از «توسعه» خلاصه شد در یونیفرم کردن البسه مردم و کلاه پهلوی و منتربازی آتاتورکی!

فاهمه‌ای لم یزرع که عدلیه‌اش را به «داور» سپرد و همان داور را در فردای خدمات‌اش به عدم ستُرد!

حافظه تاریخی و سواد سیاسی اگر از دست رود آنگاه برای نسیانیان می‌توان از «منتر» تهمتن ساخت!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۴, جمعه

شادباشانه با تاجزاده!


 

خبر ثبت نام نامزدی مصطفی تاجزاده در انتخابات ریاست جمهوری نوعا خبرمسرت‌بخشی می‌تواند باشد تا بدینوسیله بتوان (در صورت تسامح شورای نگهبان) با اتکای بر «آرای متخذه تاجزاده» سلسله عروق و شریان‌های زوایه‌دار با انقلاب اسلامی را بعد از گذشت ۴ دهه در ایران آنژیوگرافی و تبارشناسی کرد.

تاجزاده از این اقبال نیز برخوردار است که انتخابات ریاست جمهوری ایران با بمباران و کشتار مردمان غزه در فلسطین همزمان شده و این تقارن خجسته‌ای است برای تاجزاده تا با تداعی شعار «نه غزه نه لبنان» و اتصاف ایشان به مخالفت با حمایت ایران از مسلمانان غزه، مشارالیه آرای قاطبه مخالفان دفاع از مسلمانان غزه و لبنان را در انتخابات ۲۸ خرداد در سبد انتخاباتی خود تجمیع کند.

ایضا مخالفت تاجزاده با:

ـ اصولگرائی ایران در دفاع از مسلمانان سوریه در هجوم وحوش داعش
ـ و پایمردی ایران در حمایت از مسلمانان یمن و متلک تاجزاده به سردار سلیمانی با این طعنه که «یمن که حرم ندارد»
هر دو این مواضع برای آنها که شعار «سوریه را رها کن ـ فکری به حال ما کن» را سر دادند و ایضا آنها که در شهادت «سردار» رقاصی و پایکوبی کردند و تصویر آن تهمتن را سیاه‌دلانه در تهران پاره کردند، هر دو اینها تا آن اندازه جذابیت و کشش برای «تاجزاده‌دوستان» دارد تا مصطفی تاجزاده را موفق به گرانش و رُبایش آرای این بخش از رای‌دهندگان کند.

آرای تاجزاده به هیچ دردی نخورد لااقل ایرانیان را از حیث انسانیت و احساس مسئولیت و نوع‌دوستی، تبارشناسی می‌کند!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه


 


تناقض‌ها در رفتار و گفتار اپوزیسیونی که خود را شاخص بلوغ و عقلانیت فهم و القاء می‌کند

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۱, شنبه

حسین شریعتمداری استخدام می‌کند!؟


 فرداد فرحزاد کارمند شبکه ایران اینترنشنال اخیرا در یک چت اینترنتی در پاسخ نسبت به اعتراض بابت «اشتغالش در تلویزیون ایران اینترنشنال که منافع ملی ایران را لحاظ نمی‌کند» گفته بود:
برای من منافع ملی ایران معنی نداره و هر کسی که پول خوب بده براش کار می‌کنم حتی اگر روزنامه کیهان باشه!
حال در صورت تحقق خبر ضمیمه ظاهرا آقای حسین شریعتمداری باید میزی را در موسسه کیهان برای «آقا فرداد» آماده کند!
اعراب ضرب‌المثلی دارند به این مضمون که:
دستی رو که نمی‌تونی گاز بگیری، ببوس!
امید به آنکه فرداد طی مدت همکاری با سعودی‌ها از ایشان آموخته باشد و آماده دست‌بوسی ارباب جدیدش باشد!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

فرزین کُشی!



تکنوکراسی مُبدل به اسم مستعاری شده تا بی‌پرنسیبی و شیربرنج صفتی تکنوکرات‌ها را استتار نماید.
دیپلماسی نیز از شاخه‌های تکنوکراسی در حریم سیاست است که متاسفانه با فضیلت‌فروشی فن‌سالاران «اختگی» بنام «نخبگی» سند سازی شده.
آنانکه انشای گروگان بودن دیپلماسی جمهوری اسلامی در چنگال میلیتاریسم و تفنگ سالاران می‌کنند غافل از آنند که خواسته یا ناخواسته «گرا دهنده» به اجنبی‌ برای املای گامبی‌ شدند!
هر چند گامبی نیز قاعده دارد!
وقتی صحنه و آرایش مهره‌های طرفین در «صفحه شطرنج» قفل می‌شود یک طرف خودخواسته برای گشایش عرصه منازعه با فرستادن «خودی» به «مهلکه دشمن» دست به سوزاندن یکی از «مهره‌های خودی» می‌زند! اما این مهره‌سوزی نیز قاعده دارد و بی‌حذقی است بجای بیدق «فرزین کُشی» کرد!
سیاست تالی تفنگ است نه بر عکس!
قذافی تفنگ را بنفع سیاست ذبح کرد! خود و لیبی در مسلخ آمریکا سلاخی شد!
سردار فرزین‌مان بود.
#داریوش_سجادی
#گامبی
#قاسم_سلیمانی

۱۴۰۰ اردیبهشت ۵, یکشنبه

رقص شیاطین!


 

در فضای پر از فتنه و هوچی‌گری و شاذگوئی مخالفان نحیف‌السواد، دفاع کردن از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی از سخت‌ترین کارها و دشوارترین امور است. این سختی ناشی از آنست که فهم چیستی انقلاب اسلامی و بررسی کارنامه جمهوری اسلامی سطح بالائی از سواد سیاسی و عمق معرفت اندیشانه و درکی عمیق و فهم و شعوری آکادمیک را می‌طلبد.

از سوی دیگر زاوال اندیشه و سطح نازل سواد سیاسی مخالفان نیز موید فتور و افول اپوزیسیون حکومت در ایران است.

جدیدترین نمونه از چنین نحافتی اظهارات اخیر فائزه هاشمی است که طی مصاحبه‌ای گفته:

من دوست داشتم ترامپ درانتخابات پیروز می‌شد تا فشارهای ناشی از تحریم‌های اقتصادی بر ایران بیشتر می‌شد.

فائزه در حالی در ماتم شکست قاتل «سردار سُلیمانی» در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا غمباد گرفته که پیش‌تر همزاد او «مسیح علینژاد» نیز ضمن پایکوبی در شهادت «سردار» طی مقاله‌ای در «نشنال اینترست» با ترغیب ترامپ جهت حفظ تحریم‌های اقتصادی علیه ایرانیان نوشت: ویروس کرونا نباید مانع پایان دادن به تحریم اقتصادی علیه ایران شود(!)




متاسفانه «جهل توام با غیظ» کار مخالفان را به جائی رسانده که برای تحصیل منویات نامشروع‌شان، عسرت مردم ایران را از دولت آمریکا التماس می‌کنند.

همین فائزه در ادامه شاذگوئی هایش گفته:

ما از قبل از انقلاب در منزل آهنگ‌های گوگوش و هایده را گوش می‌کردیم(!)

پیش از این نیز «زهرا اشراقی» همزاد دیگر «فائزه» سال ۸۲ طی مصاحبه با روزنامه آمریکایی «نیویورک تایمز» مشابه فائزه گفت: من در خونه ترانه‌های گوگوش رو می‌خونم و گوش می‌دم و می‌رقصم!

این در حالی است که تا دهه ۷۰ و ذیل قدرت و زمامداری «پدر فائزه» جوانان سکولار کشور به جرم شنیدن ترانه‌های همین دو نفر تادیب و تنبیه می‌شدند و در عین حال آقازاده‌ها چون به خلوت می‌رفتند آن کار دیگر می‌کردند!

فائزه مزبور به نمایندگی از همان اقشار نحیف‌السوادی که شعار «سوریه را رها کن ـ فکری به حال ما کن» را وارد ترمینولوژی سیاسی ایران کردند در مصاحبه دیگری گفته:

نتیجه عملکرد آقای سُلیمانی به عنوان سیاست مقاومت چه بوده است؟ چه مسیری برای توسعه ایران گشوده است؟

چنین شاذیاتی موید سخت بودن دفاع از جمهوری اسلامی است که مدعیان نمی‌فهمند «سردار» رئیس جمهور کشور نبود تا دغدغه شیوه‌های توسعه اقتصادی کشور را داشته باشد و همه زحمات سردار ذیل شرح وظایف‌اش در قوای مسلحه و تامین امنیت و توسعه عمق استراتژیک کشور تعریف و عملیاتی شده بود.

فائزه در همان مصاحبه مخالفت پدرش با ماموریت سردار در سوریه را شاخص اصلحیت «بابا» در مُلکداری تلقی کرده! این در حالی است که تشییع پیکر میلیونی و ایران شمول «سردار» در کنار تشیع پیکر «هاشمی رفسنجانی» مهم‌ترین شاخص در امضای عملکرد «سردار مقاومت» در قیاس با «سردار سازندگی» است!

آخرین نکته در مصاحبه مزبور آن بود که اساسا آن گفتگو مصاحبه نبود و مصاحبه شونده و مصاحبه کننده به اتفاق سوته‌دلی کرده و حسرت‌داشت های خود را همخوانی و عقده‌گشائی می‌کردند!




#داریوش_سجادی
#فائزه_هاشمی

۱۴۰۰ فروردین ۲۷, جمعه

آمریکا ستیزی یا ایران ستیزی؟


ابجدناخوانده‌های دنیای سیاست زیباکلامانه «انقلاب اسلامی» را شماتت می‌کنند که آمریکا را رنجاندید با اشغال سفارت، مردم ایران را گروگان و بلاگردان شکسته شدن غرور آمریکا بابت بی‌وقعی‌تان به کنوانسیون وین‌ کردید.

سیاست را نمی‌فهمند و نمی‌دانند دولتمردی در آمریکا فاقد غرور و اتیکت‌ اخلاقی است.

کلام‌شان زیباست اما فهم‌شان از سیاست هیجان‌زده و عوامانه و عوام‌فریبانه است.

آنقدر نمی‌فهمند که دانشجویان ۴۴۴ روز دیپلمات‌ها را بدون آنکه خونی از دماغ‌شان بریزد بسلامت نگاه داشته و به مناسبت رهایشان کردند و علی رغم‌اش آمریکای‌شان یک روز هم به بند عدم دخالت در امور داخلی ایران در قرارداد الجزایر متعهد نماند و نه بخشید و نه فراموش کرد.

اما همین «آمریکای کینه‌ای» علی‌رغم آنکه تروریست‌های آدمخوار «رجوی» در ۵۲ و ۵۴ سه سرهنگ ارتش آمریکا (مستشار نظامی) را در تهران کشتند (سرهنگ لوئیس هاوکینز سرهنگ پل شفر و سرهنگ جک ترنر) و تروریست‌ها به پاس آن ترور حماسه «سر کوچه کمینه مجاهد پر کینه ـ آمریکائی بیرون شد خونش روی زمینه» را سرودند اما چون اقتضای سیاست آمریکائی را می‌دانستند و وقتی به اقتضای «سگ‌صفتی خودشان» و «سگ‌دوستی آمریکا» شُدند «غلام خانه‌زاد واشنگتن» و درک کردند یک رفیق خوب برای آمریکا یعنی «سگی وفادار» ولو آنکه قبلا پاچه ارباب را می‌گرفته اما مهم آنست امروز کفش ارباب را می‌لیسد.

کاش می‌فهمیدند کلام زیبا لزوما افاده منطق معلی و شعور والا نمی‌کند.

سیاست لوازم و لواحق و پیچیدگی دارد، به صرف جذابیت دنیای سیاست نمی‌توان هر نوباوه که سر تراشد را قلندر نامید!

نمونه دیگر از ناآشنائی این هیجان زدگان و عوام فریبان با اقتضائات سیاست آمریکائی و سیب‌زمینی صفتی آمریکائی‌ها ماجرای مک فارلین مشاور امنیت ملی دولت ریگان بود که به ایران گیت معروف شد


دوستانی که طبع نازک‌شان بابت اشغال سفارت و شکستن غرور آمریکا مکدر شده و ایران را متهم به آمریکا ستیزی می‌کنند خوبست به این پرسش پاسخ دهند این طبع لطیف و غرور شکسته شده آمریکائی چگونه طبع و غروری است که شش سال بعد همه چیز از جانب آمریکائی ها فراموش شد و مخفیانه مشاور امنیت ملی شان را با کیک و انجیل و خاکساری برای کسب نظر لطف ایران بمنظور کمک جهت آزادی اسرای آمریکا در بیروت به ایران فرستادند؟

نمی‌توان سیاست و بويژه سیاست بین المللی را با چنین اطوار و گفتار و فهم سانتیمانتالیسمی فهمید و فهماند

از همین سانتی‌مانتالیسم بپرسید اگر اشغال سفارت آمریکا آنهم توسط چند جوان دانشجو ذنب لایغفر و نغض قوانین بین‌الملل و شکستن کنوانسیون وین بود که منجر به هیاهوی سازمان ملل و اعتراض دبیرکل و فریاد اتحادیه اروپا و سفر بزرگان جهان سیاست جهت کمک به آزادی دیپلمات‌های آمریکائی و دلجوئی از دولت و ملت آمریکا شد، چرا در رفتار مشابه اما از طرف آمریکائیان شاهد هیچ اتفاقی نشدیم؟

چرا وقتی دی ماه ۸۵ کماندوی ارتش آمریکا توسط هلیکوپتر آپاچی نیمه شب بر بام کنسولگری ایران در اربیل عراق نشستند و شبانه دیپلمات های ایرانی را از اتاق خواب بیرون کشیده و با هلی‌بُرد ایشان و اسناد موجود در کنسولگری را ربودند و کادر کنسولگری را بمدت دو سال در کمند اسارت خود نگاه داشتند و کمترین وقعی هم به کنوانسیون وین نگذاشتن نه زیباکلامان داخلی و نه سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا معترض آمریکا نشدند که این نقض قوانین بین‌المللی و زیر پاگذاشتن کنوانسیون وین است!؟

دلیل اش ساده است:

نظام بین الملل مبتنی بر قوانین نیست و تکیه بر قدرت دارد و آمریکا با اتکای به این اصل و با پشتگرمی قدرت نظامی و سمپات‌ها و شیدائیانش در داخل ایران به خود مجوز بدمستی و گستاخی و زیاده خواهی و دخالت در امور ایران را داده و می‌دهد!

#داریوش_سجادی