۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

شیعیان «مایکروـ ویویی»!



عطف به خطبه های نماز جمعه خرداد سال 88 آیت الله خامنه ای که طی آن ایشان اظهار داشت:
«من البته در موارد متعددى با آقاى هاشمى اختلاف‏نظر دارم البته بين ايشان و بين آقاى رئيس جمهور هم اختلاف‏نظر بود و هست؛ هم در زمينه‏ مسائل خارجى هم در زمينه‏ نحوه‏ اجراى عدالت اجتماعى و هم در برخى مسائل فرهنگى اختلاف ‏نظر دارند؛ و نظر آقاى رئيس جمهور به نظر بنده نزديك تر است»
مخالفان ایشان از منتهی الیه جبهه ضدیت با انقلاب اسلامی و بالتبع ضدیت با رهبری انقلاب اسلامی بعد از بروز رفتارهای هنجارشکنانه ای مانند قهر 11 روزه احمدی نژاد مدام و در مقام «کاسه هائی داغ تر از آش» طعنه خطبه 29 خرداد را به عنوان اشتباه آیت الله خامنه ای در حمایت از محمود احمدی نژاد به دیگران می زنند.
ظاهر قضیه آن است که ایشان انقلابی تر از انقلابیون شده و با فرض صحت ادعا و طعنه خود (فقد صلاحیت در تشخیص احمدی نژاد) برخلاف اعتقاد شیعه که حتی برای ائمه خود نیز خطا و اشتباه را جائز دانسته و دایره عصمت را صرفاً محدود به مصونیت ایشان از گناه و نه خطا می دانستند اما دوستان ضد انقلاب اینجا که می رسد دایره رهبر شناسی خود را تا آنجا تنگ و مضیق می کنند که لاجرم باید بنیان گذار جمهوری اسلامی را که رهبری فعلی هم ادعای بعید بودن خود از سجایای اخلاقی ایشان را دارند نیز از حوزه رهبران صاحب صلاحیت در ایران بیرون گذاشت!!!
این در حالی است که ایشان به صراحت در وصیت نامه خود با بیان زیر هم تکلیف خود را با اشتباهات خود روشن کرده و هم فرصت را از مغرضان گرفته تا در آینده با این بهانه بخواهند گربه رقصانی کنند:
«من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه‌ سالوسی و اسلام‌نمایی بعضی افراد، ذكری از آنان كرده و تمجیدی نموده‌ام كه بعد فهمیدم از دغل بازی آنان اغفال شده‌ام. آن تمجیدها در حالی بود كه خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می‌نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء‌ استفاده شود؛ و میزان در هر كس حال فعلی او است»
هر چند از قدیم می گفتند:
کاسه داغ تر از آش نمیشه!
اما ظاهراً به مدد تکنولوژی همه چیز دچار تحول شده ایضاً به برکت مایکرو ـ ویو حالا دیگه هم «کاسه» داغ تر از «آش» می شود و هم «ضد انقلابیون» انقلابی تر از «انقلابیون»!

۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

مدیریت بحران



در تعریف «مدیریت بحران» و بمنظور تقریب به ذهن آورده اند:
وقتی دو نفر در جنگل ناغافل مواجه با شیری درنده شدند! و یکی از آن دو بسرعت کفش ورزشی خود را به پا کرد و آماده دویدن و گریختن از مهلکه شد. دوستش به طعنه گفت:
اما هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریع تر بدود!
و وی در پاسخ گفت:
مهم نیست نتوانم از شیر سریع تر بدوم. فقط باید بکوشم از تو سریع تر بدوم!



***

انتخابات ریاست جمهوری سال 92 تا قبل از اقدام شورای نگهبان در رد صلاحیت آقایان هاشمی رفسنجانی و اسفندیار رحیم مشائی بمثابه «دوئل سه نفره» ای شده بود که دو ضلع آن (هاشمی و احمدی نژاد) با تحلیلی مشابه بدنبال اهداف متفاوت خود بودند.
احمدی نژاد با این تحلیل که اگر هاشمی نامزد شود ولو آنکه نظام با «مشائی» مشکل داشته باشد اما به اعتبار مشکل بیشتر نظام با «هاشمی» و بمنظور شکستن آرای وی، مشائی را تائید صلاحیت می کنند و با اتکای بر چنین برآیندی با خیالی راحت مشائی را به وزارت کشور بُرد و نام نویسی اش کرد.
متقابلاً هاشمی نیز خود را نامزد انتخابات کرد با این تحلیل که منتصب رهبری در کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت است لذا تحت هر شرایطی صلاحیت اش محرز بوده و شورای نگهبان نمی تواند منصوب رهبری را رد صلاحیت کند.
بی مناسبت هم نبود که هر دو در روز آخر و دقایق آخر مهلت ثبت نامزدها در وزارت کشور حاضر شده و نام نویسی کردند!
اما طرفین پیش بینی آن را نکرده بودند که ضلع سوم راهکار دیگری هم دارد و آن رد صلاحیت هم زمان هر دو نامزد مزبور است. یکی را به بهانه کبر سن یکی را هم بدون نیاز به بهانه!
هر چند رد صلاحیت هاشمی و مشائی بمثابه یک جراحی سنگین اقدامی پر هزینه محسوب می شود اما ظاهراً تصمیم سازان پازل قدرت در ایران ترجیح دادند تا با تاسی به آن ضزب المثل ایرانی: یک نه بگویند اما نـُه ماه به دل نکشند!
اما در همین منازعه پنهان نیز هاشمی نشان داد از احمدی نژاد زیرک تر است چرا که در کنار خود نامزدی پارآلل (حسن روحانی) را نیز نگاه داشت. وی دوراندیشانه پیش بینی چنین روزی را کرده بود که اگر بنا به هر دلیلی نتوانست در میدان رقابت ها باقی بماند لااقل بتواند نامزد پارآلل خود را وارد میدان کرده و ثقل سیاسی خود را بنفع وی بکار گیرد.
اما احمدی نژاد علی رغم آنکه دو نفر از دیگر جان نثارانش (جوانفکر و رحیمی) نیز در انتخابات ثبت نام کرده بودند بی تدبیرانه ایشان را مجبور به انصراف کرد.
ظاهراً انگیزه احمدی نژاد در ملزم کردن جوانفکر و رحیمی به کناره گیری از میدان رقابت های انتخابات ریاست جمهوری مبتنی بر این تحلیل بود که «مهره های سرباز خود را بنفع مهره فرزین می سوزانم» چرا که بر این باور بود که نظام در صورت حضور دو مهره دیگر و کم مسئله دارتر (رحیمی و جوانفکر) در کنار مشائی به احتمال زیاد با این توجیه که شما هنوز نامزد نزدیک به خود در انتخابات دارید مشائی را رد صلاحیت می کنند. از سوی دیگر احمدی نژاد روی این حساب باز کرده بود که با بیرون کشیدن همه مهره هایش از انتخابات و نگه داشتن انحصاری مشائی در صحنه و با توجه به شناختی که نظام از سخت سری و رفتارهای تند و افسار گسیخته ایشان دارند محتملاًَ به منظور عدم تحریک آستانه پرخاشگری احمدی نژاد به وی باج داده و نامزد انحصاریش را تائید صلاحیت می کنند.
همین محاسبه غلط اکنون به هاشمی این امکان را می دهد تا «بدون دغدغه یک رقیب جدی» کماکان از این فرصت برخوردار باشد تا حذف خود از انتخابات را از طریق «آقای پارآلل» جبران و پی گیری نماید.
به عبارت بهتر هاشمی بار دیگر اثبات کرد در مدیریت بحران تبحر دارد و به اعتبار مبتدی بودن احمدی نژاد، ایشان (هاشمی) بدون توجه به سرعت سلطان جنگل! تنها کوشید از «محمود» تندتر بدود و اکنون در ساحل عافیت «محمود بی پناه» را در پایان محتوم اش به نظاره بنشیند!

۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

عوام و سیاست



عباس عبدی از معدود تحلیل گران سیاسی در داخل ایران است که شخصاً با بسیاری از نقطه نظرات ایشان مانوسم.
از جمله ایشان اخیراً طی مصاحبه ای در مورد انتخابات ریاست جمهوری به دلائل اقبال و فشار به آقای هاشمی جهت نامزدی و احیاناً موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری توسط دو قشر عوام و خواص پرداخته که شخصاً با این بخش از اظهارات ایشان کاملاً هم دلی دارم. هر چند برخلاف آقای عبدی ورود آقای هاشمی به عرصه نامزدها را ناشی از فشار افکار عمومی نمی دانم و آن را پرده آخر نمایشی می دانم که از ماه ها قبل شروع شده بود و هاشمی از ابتدا و با برنامه مشخص عزم ورود به انتخابات را داشت.
اما بخش ذیل از صحبت های آقای عبدی در مورد چرائی اقبال عوام به هاشمی را کاملاً قبول دارم.
خبرنگار:
به نظرشما چه نیروهایی و با چه انگیزه هایی به آقای هاشمی جهت ورود به انتخابات فشار وارد می کنند؟
عباس عبدی:
كسانی كه این فشارها را می‌آورند، دو دسته‌اند. یك گروه مردم عادی و یا حتی بسیاری از نخبگان گوناگون كه ناتوان از داشتن تشكیلات و برنامه سیاسی روشنی هستند و فقط خواهان بهبود وضع خود هستند و چاره‌ای ندارند جز اینكه افراد شناخته شده را دعوت به حضور نمایند. این افراد در دعوت خود هم صادق هستند و هم ذی‌حق. حق دارند چون ذهن و دست آنان بیش از این به جایی نمی‌رسد، صادق هم هستند، چون مشكلات را می‌بینند و خواهان حل آنها هستند، و هیچ چیز دیگری جز حل مشكلات آنان را ارضا نمی‌كند. ولی این افراد لزوماً متوجه عواقب درخواست خود هم نیستند، چون در این حوزه حرفه‌ای نیستند و اطلاعات و تحلیل لازم را ندارند.
برای نمونه سه روز پس از آمدن آقای هاشمی جلو مغازه‌ای ایستاده بودم و قیمت‌ها را می‌دیدم که یکی از کسبه محل به شانه‌ام دست گذاشت و به طعنه گفت آقای عبدی بگذار این شیخ بیاید! تا آمدم پاسخ دهم با قاطعیت گفت اگر شیخ بیاید قیمت همه این اجناس نصف خواهد شد! گفتم اگر آقای هاشمی بیاید این اجناس دوبرابر نشود نصف نمی‌شود، نه به دلیل بی‌لیاقتی، بلکه به دلیل غیرممکن بودن تحقق چنین امری. دیروز دیدم آقای هاشمی هم خودش این را گفته بود که: «حتی اگر دشمنی و رقابت هم داشته باشند عقل می گوید که بگذارید بیاید (منظور آمدن خودشان است) و بعد رسوا کنید. می گذاشتید مردم با امید پای صندوق می آمدند و بعد از ۶ ماه متوجه می شدند که همه چیز دارد گرانتر می شود»
... گروه دیگر نیروهای سیاسی هستند. نیروی سیاسی باید متوجه عواقب رفتار خودش باشد، نمی‌تواند بگوید ما نمی‌دانستیم چنین می‌شود، اگر بگوید، فرقی با مردم عادی ندارد و نباید داعیه سیاست داشته باشد. نیروی سیاسی حق ندارد كه به افرادی امثال آقای هاشمی یا خاتمی یا هر كس دیگر اصرار كند و كمپین دعوت راه بیاندازد، و با زور و فشار روانی و تبلیغاتی آنان را علی‌رغم دانش و میل‌ خودشان وارد میدان كند، حضور در میدانی كه باید مبتنی بر عقلانیت و محاسبه سود و زیان جامعه باشد. این كارهای تبلیغاتی خوب است به شرطی كه بعد از اعلام آمادگی این افراد صورت گیرد، نه آنكه قبل از تصمیم عقلانی، آنان را در فشار قرار داد و پس از پذیرش این فشارها احساس موفقیت كرد مهم‌ترین اشكال سیاست برخی از دوستان اصلاح‌طلبان در چند دوره اخیر، همین سیاست «راه بنداز و جا بنداز» است. مثل برخی از سیاست‌هایی كه در دهه 1360 در حوزه جنگ و حتی مدیریت اقتصادی صورت می‌گرفت. آنان كه دل در گرو منافع و هیجانات شخصی خود دارند، می‌توانند سیاست را تبدیل به یك تفنّن و بازی كنند و با این رفتارها افراد و شخصیت‌ها را تحت فشار قرار دهند، ولی وقتی كه كار به این جاها رسید، بجای آنكه حدود مسئولیت خود را تعیین كنند، نباید به سادگی علیه دیگران به سخن‌پراكنی مشغول شوند.این پدیده مشخصه جوامعی است كه فاقد نظام حزبی هستند، ولی مایه تأسف این است كه وقتی هم در این جوامع حزب و تشكیلاتی درست می‌شود تا مسیر عقلانیت را در تصمیم‌گیری و در کنار آن در تصمیم‌سازی طی كند، جو زده شده و با تكیه بر احساسات جمعی تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری می‌كنند و بجای آنكه جامعه را پیرو عقلانیت حزبی كند، احزاب را پیرو هیجانات غیر حزبی می‌كند.

استراتژیست های کلنگی



آقای اکبر هاشمی رفسنجانی بعد از آنکه صلاحیت نامزدی ایشان جهت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری تائید نشد طی نشستی به دلائل ثبت نام خود در این انتخابات اشاره کرد و با ارائه تصویری خطرناک از آینده سیاسی و اقتصادی ایران در بخشی از اظهارات خود ابراز داشت:
«در مجلس سنای آمریکا دو طرح خطرناک وجود دارد؛ منتظر انتخابات بودند که تکلیف روشن شود و گویا از این پس فعال می شوند. می خواهند سیستان و بلوچستان و و آذربایجان را تجزیه کنند. بعد هم قرار است اگر اسراییل به ایران حمله نظامی کرد به او کمک نظامی کنند. شاید جنگ روانی باشد اما به قول علما هر احتمالی برای انسان تکلیف می آورد ... به نظرم بدتر از این حتی با سناریو و راه های تخریبی از پیش تعیین شده نمی شد کشور را اداره کرد. با این وضع اگر کسی راضی باشد که مسوولیت بپذیرد باید خیلی از خود ایثار نشان دهد»
خطر جنگ و حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل به ایران و خطر تجزیه کشور، ادعائی است که قبل از این هم توسط ایشان و عقبه سیاسی ایشان بارها مطرح شده و این امر منحصر به آقای هاشمی و متحدین سیاسی ایشان نماند و در خارج از کشور هم افراد و گروه هائی مرتباً بر این طبل می کوبند تا جائی که «اکبر گنجی» روزنامه نگار نامتعارفی که زمانی از دشمنان قسم خورده هاشمی رفسنجانی محسوب می شد ناگهان تغییر موضع داد و با جعل واژه «کلنگی کردن ایران مانند سوریه» به یک باره طرفدار هاشمی رفسنجانی و رئیس جمهور شدن ایشان شد و پیشنهاد داد عالیجناب سرخ پوش را مبدل به عالیجناب سبزپوش کنند!
بدون تردید همه کسانی که در مقطع کنونی مدعی خطر حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل و تجزیه و کلنگی شدن ایرانند جز تشویش اذهان عمومی به منظور گل آلود کردن آب جهت صید ماهی مراد نمی توانند قصد دیگری داشته باشند. در غیر این صورت آن دل نگرانی ها را تنها می توان نتیجه ورود غیر کارشناسانه و غیر کارشناسان به حوزه های تخصصی سیاست تلقی کرد.
حمله نظامی آمریکا به ایران در مقطع کنونی برای آنانکه از نزدیک تحولات و مشکلات اقتصادی و سیاسی آمریکا را دنبال می کنند افسانه ای بیش نیست و با لحاظ داده های آماری و بحران اقتصادی عمیق در ایالات متحده ورود واشنگتن به جنگی دیگر علی رغم زمینگیر شدن ارتش این کشور در افغانستان و عراق ملاحت و ساده اندیشی است.
گذشته از آنکه استراتژیست های سیاسی و نظامی آمریکا بخوبی بر مزیت ژئوپالتیک و ژئواستراتژیک و ژئونظامی ایران در تنگه هرمز که ناب ترین نقطه استراتژیک جهان است وقوف کامل دارند . همین وقوف است که واقع بینانه به ایشان تفهیم می کند بروز بحران نظامی در خلیج فارس که گلوگاه انرژی جهان است تا آن درجه ظرفیت دارد که با شلیک اولین گلوله در این منطقه و افزایش تصاعدی قیمت نفت اقتصاد به ضربان افتاده آمریکا و ایضاً جهان را با خطر سقوط کامل مواجه کند.
ایضاً همین ساده اندیشان به این نکته توجه ندارند که دولت تروریست تل آویو ذاتاً ناتوان از ورود مستقل وخود سرانه به جنگ با ایران است.
اساساً ذات ژئوپوالتیک و ژئو استراتژیک اسرائیل منافات با جنگ کلاسیک بلند مدت با کشوری به وسعت و قدرت ایران دارد.
تجربه تاریخی بخوبی موید آن است که تل آویو به احتساب قلت جمعیت و فقد وسعت جغرافیائی مجبور به جنگیدن در بازه های زمانی کوتاه مدت است. تمامی جنگ های اسرائیل بدلیل واقع بینی استراتژیست های نظامی این کشور زیر یک ماه بوده است. اسرائیلی ها بخوبی می دانند جبر سیاسی به ایشان حکم می کند بمنظور حفظ ساختار ارتش کم عده و ترکیب جمعیتی وارداتی و قلیل و فرّاراشان  نباید خود را درگیر جنگ های بلند مدت کنند. این در حالی است که ایران در آخرین جنگ تحمیل شده به خود 8 سال در مقابل صدام استقامت و مبارزه کرد.
گذشته از آنکه همان تجربه تاریخی نشان داده تهدیدهای مستمر اسرائیل مبنی بر حمله نظامی به سامانه های اتمی ایران بلوفی بیش نیست و صرفاً بمنظور ترغیب و تشجیع آمریکا این تهدیدها را مطرح می کند تا بدینوسیله واشنگتن را در مقام دایه خود مجبور به ورود به جنگ نیابتی با ایران کند. اسرائیل در گذشته هر وقت به این نتیجه رسیده که به سامانه های نظامی یا اتمی دشمنانش حمله کند این تصمیم را بدون اطلاع رسانی و بصورت خلق الساعه انجام داده همان طور که در تهاجم به پایگاه اتمی عراق و سامانه نظامی ـ اتمی سوریه اینکار را بدون مقدمه چینی قبلی و تهدید و رجز خوانی عملیاتی کرد.
طرح تجزیه و کلنگی کردن ایران نیز را اگر نخواهیم شیطنت تلقی کنیم آن را تنها می توان به حساب بی دانشی مدعیان از ساختار بومی و فرهنگی موجود نزد اقوام و نژاد ها در ایران گذاشت. اساساً ایران از منحصر بفرد ترین کشورهائی است که علی رغم برخورداری از تنوع نژادی و قومی و تباری اما به اعتبار فرهنگ تشیع همواره اتحاد ملی خود را در اولویت حفظ کرده اند.
واقعیت آن است که در طول تاریخ 500 سال گذشته بویژه بعد از سلطنت صفویه تشیع بمثابه یک چسب اجتماعی ایرانیان را متحد کنار یکدیگر نگاه داشته و تجربه نیز نشان داده ایرانیان اعم از ترک و کرد و بلوچ و عرب قبل لحاظ تمایزات نژادی خود را مسلمانی ایرانی می دانند و طی 100 سال گذشته نیز هر اندازه در حاشیه مرزهای ایران و توسط اجانب بر طبل تجزیه طلبی کوبیده شد و می شود اما در مجموع هیچ کدام از آن دسائس نتوانست ایرانیان کرد و ترک و بلوچ و عرب را ترغیب به پیوستن به حیله تجزیه طلبی کند.
اما اکنون جای این پرسش است که آیا بدیهیات فوق دور از چشم سیاستمدار حاذقی چون هاشمی رفسنجانی مانده است یا آنکه ایشان اصرار دارند تا یک بار دیگر در مقام «منجی برای گذراندن ظفرمندانه ایران از این مصیبت القائی»! تجربه موفق شان در خوراندن جام زهر و تحمیل قطعنامه 598 از طریق ترسیم تصویری ناامید کننده و خوفناک از آینده ایران برای بنیان گذار جمهوری اسلامی را باز تولید کنند!؟
تصمیمی که در صورت رئیس جمهور شدن محتمل ایشان می توانست با این توجیه که «خطر جدی است و مردم به دلیل نگرانی های خود از این خطر به بنده رای داده اند و بس است مبارزه با آمریکا و کوبیدن بر طبل آرمان خواهی و انقلابیگری و مردم بریده اند!» مجدداً بستر تحمیل جام زهری دیگر را این بار به جانشین بنیان گذار جمهوری اسلامی فراهم آورد.
فریبی که در صورت محقق شدن می توانست از این فاز نیز گذر کرده و وارد «فاز اصلی» شود که «اکبر گنجی» به سنت مالوف و نامتعارف و نابردباری شناخته شده اش بند آن را به آب داد و عزل آیت الله خامنه ای از کرسی رهبری بدلیل تمایل به کلنگی کردن ایران را «بنمایندگی» خواستارشد!
کلنگی کردنی که برساخته ذهنی گنجی و القائات عالیجناب پیش از این سرخ پوش اش و اینک سبز پوش اش شده! (در این زمینه نگاه کنید به مقاله اخیر گنجی تحت عنوان رد صلاحیت مشایی، رد صلاحیت خامنه ای)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله اکبر گنجی:

رد صلاحیت مشایی، رد صلاحیت خامنه ای، اکبر گنجی

طرح مسأله: رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی به دلیل سن بالا و ناتوانی از انجام وظایف اجرایی در 79 سالگی- اگر واقعاً همین امر دلیل رد صلاحیت باشد، با این که می دانیم چنین نیست- مباحث زیادی حول این محور توسط اصول گرایان و مریدان آیت الله خامنه ای ایجاد کرد. این مدعا که فرد باید قادر به انجام وظایف قانونی باشد، مدعایی درست است. اگر وضعیت جسمانی هاشمی رفسنجانی واقعاً به گونه ای باشد که قادر به انجام وظایف ریاست جمهوری نباشد،به طور طبیعی او نمی تواند نامزد ریاست جمهوری شود. اما این حکم فقط و فقط شامل حال هاشمی نمی شود. آیا نمی توان همین مدعا را درباره ی آیت الله خامنه ای مطرح کرد؟

آیت الله خامنه ای- متولد فروردین 1318- پس از 8 سال ریاست جمهوری(68- 1360)، در 14/3/1368 به عنوان جانشین آیت الله خمینی توسط مجلس خبرگان رهبری برگزیده شد. بدین ترتیب، این فرد 74 ساله،پس از 8 سال ریاست جمهوری، 24 سال است که "قدرت مطلقه" را در دست دارد. در مقاله ی "در انتظار سومین گریه ی آیت الله خامنه ای" به تحلیل گریه ی اول و دوم او پرداختیم. در آن مقاله گفته شد که آیت الله خامنه ای با چشمانی گریان، به خطبه‌های نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ ، این گونه پایان داد:

"یک خطاب آخرى هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةاللَّه : اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام می‌دهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندک آبرویى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما تویى؛ صاحب این کشور تویى؛ صاحب این انقلاب تویى؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما".

با توجه به این سخنان، دلایل رد صلاحیت خامنه ای به شرح زیر است:

یکم- روحی بیمار: جسم ناقص، ناظر به ترورش توسط سازمان مجاهدین خلق در 6/4/1360 در مسجد ابوذر تهران است. اما آن عمل تروریستی نقص جسمانی ای پدید نیاورد که وی را ناتوان سازد. بیماری او که وی را ناتوان از انجام وظیفه ی رهبری کرده، بیماری روحی و روانی است.

او دائماً در حال "ترس" زندگی می کند. ترس از دشمنان خارجی و داخلی. بیماری روانی آیت الله خامنه ای در "گفتمان دشمن" او تجلی یافته است. همه ی مسائل و مشکلات کشور را به گردن دشمنان خارجی و مزدوران داخلی شان می اندازد. "دشمن تراشی" و "بیگانه هراسی" نوعی بیماری روانی است.

به یاد داریم که آیت الله منتظری در سال 1376 زمامداری سلطنتی او را مورد نقد قرار داد. آیت الله خامنه ای در 5/9/1376 در اجتماع بسیجیان ضمن بدترین اهانت های ممکن به آیت الله منتظری، مدعی شد که دشمنان[آمریکا و اسرائیل، و...] از آیت الله منتظری به عنوان فرد ساده لوح فریب خورده استفاده کرده و آن سخنان را بر زبان او جاری ساخته اند. سپس خطاب به بسیجیان گفت:

"من هم مثل يكى از شما، از نظام اسلامى، از رهبرى اسلامى و از ولايت فقيه به عنوان ستون فقرات اين نظام، بايد دفاع كنم. وظيفه ی من است. تكليف شرعى است؛ مسأله ی شخصى نيست. به خاطر مسؤوليت سنگينى كه من دارم، از همه ی كسانى كه در اين برهه، قدم در ميدان گذاشتند تا حرف دشمن[آیت الله منتظری] را در گلوى او خفه كنند و مشت به دهان دشمن بكوبند، صميمانه تشكّر مى‌كنم".

پس از حمله ی وحشیانه به بیت آیت الله منتظری، آن مرحوم را 5 سال در منزلش زندانی کرد. به مخالفان به صراحت می گوید که وقتی رهبری را پذیرفت، با خود قرار نهاد که با قوت تمام حکومت کند. در 19/4/1379 خطاب به مسئولان نظام گفت:

"وقتى مسؤوليت آمد، گفتم: "خذها بقوّة". آدمى نيستم كه اگر مسؤوليت بر دوش من گذاشته شد، بخواهم درباره انجام اين مسؤوليت، ضعف نشان بدهم؛ نه، اين وظيفه من است و اين وظيفه را به فضل الهى و به توفيق و هدايت او انجام خواهم داد".

در 5/5/1381 ، انتقاد از رهبری را کار استکبار جهانی و عوامل داخلی اش قلمداد می کند:

"اين‌كه بوقهاى تبليغاتى استكبارى عليه رهبرى بسيج شوند و بعضى از عوامل داخلى از روى غفلت يا خداى نخواسته از روى آگاهى با آنها همصدا شوند، موجب نمى‌شود كه انسان اين مسؤوليت عظيم الهى را از ياد ببرد".

در 14/4/1368 حکم عمومی خطاب به همه ی مسلمانان صادر می کنند که اهانت کنندگان به مقدسات را به قتل برسانید:

"البته وظيفه‌ى عمومى همگان در برابر اهانت به مقدسات اسلامى، روشن و واضح است و حكم امام فقيد به واجب‌القتل بودن نويسنده‌ى مرتد و پليد آيات شيطانى، تكليف همه را نسبت به موارد مشابه روشن مى‌سازد.حكم امام امت درباره‌ى آن نويسنده‌ى نگون‌بخت به قوّت خود باقى است و او بايد همچنان در انتظار اجراى آن تا لحظه‌ى مقدر بماند".

آیا فردی که چنین حکمی صادر می کند از سلامت روانی برخوردار است؟

دوم- قدرت مطلقه ی روح بیمار: مطابق اصل 57 قانون اساسی، همه ی قوا و نهاد ها تحت امر "ولایت مطلقه ی فقیه" قرار دارند. در عمل، حتی سیاست خارجی و مسأله ی هسته ای در چنگال او قرار دارد. آیا روحی بیمار که دائماً در حال "دشمن تراشی" است و در 74 سالگی اکثر دولت های خارجی را دشمن ایران کرده و اکثر نیروهای سیاسی داخلی را نیز دشمن خود ساخته، قادر به اعمال قدرت مطلقه(دخالت خودسرانه در همه ی امور) است؟ البته که اعمال می کند، اما چگونه و نتیجه ی آن برای ایران و ایرانیان چه بوده است؟

سوم- سمت های محدود زمانی: آیت الله خامنه ای از وقتی به رهبری منصوب شد،کلیه ی احکامی که برای فرماندهان نظامی و مقامات صادر کرده و می کند، 3 ساله و 5 ساله است. معمولاً آن احکام را بیش از یک بار تمدید نمی کند. قطعاً منطقی پشتوانه ی این کنش است. تغییر زمامداران سیاسی و چرخش قدرت راهکار خوبی برای ممانعت از برساختن دیکتاتوری است.

البته صدور احکام زمامند توسط خامنه ای برای آن است که افراد جای پای خود را محکم نسازند و به فکر ساختن قدرت مستقل نیفتند. خصوصاً او به شدت نگران نظامیان است و دائماً آنان را جا به جا می سازد. حال به این واقعیت بنگرید که آیت الله خامنه ای 24 سال است که زمام قدرت مطلقه را در اختیار داشته و زمامدار مادام العمر است. آیا هیچ منطقی زمامداری مادام العمر را موجه می سازد؟ آیا اگر خامنه ای 16 سال دیگر زنده باشد، 16 سال دیگر نیز باید زمام قدرت را در دست داشته و 40 سال بر ایران حکمرانی کند؟

چهارم- جوان گرایی: خامنه ای- تقریباً به استثنای شورای نگهبان- دست به جوان گرایی زده و افراد نسبتاً جوان را به کار می گمارد. اگر این رویکرد دارای پشتوانه ی منطقی است، چرا شامل خود او نمی شود؟

پنجم- رد صلاحیت مشایی، رد صلاحیت خامنه ای: اینک همگان بخوبی آگاهند که محمود احمدی نژاد را آیت الله خامنه ای رئیس جمهور کرد. از هیچ کس به اندازه ی او حمایت به عمل نیاورد. دولت او را بهترین دولت از مشروطه تاکنون قلمداد کرد. گفت که احمدی نژاد قطار انقلاب را به روی ریل اش باز گرداند. در نماز جمعه ی 29/3/1388 ضمن اشاره به اختلافات بنیادین سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد گفت: نظرات آقای رئیس جمهور به نظرات من نزدیکتر است. صدها شاهد دیگر نیز برای این مدعا می توان عرضه کرد.

از سوی دیگر طی دو سال اخیر مراجع تقلید، فقیهان، ائمه ی جمعه، اصول گرایان، نظامیان و...بارها گفته اند که احمدی نژاد چون مومی در دستان مشایی است. مشایی احمدی نژاد را سحر کرده است. محمود احمدی نژاد از یک سو مشایی را تا آسمان بالا برد و مقامی قدسی برای او ساخت، از سوی دیگر در روز ثبت نام دستان مشایی را در دست گرفت و بالا برد و گفت: "احمدی نژاد مشایی است، مشایی احمدی نژاد است.

با توجه به آنچه در این بند گفته شد، اینک به گزاره های زیر بنگرید:

اول- خامنه ای احمدی نژاد است، احمدی نژاد خامنه ای است.

دوم- احمدی نژاد مشایی است، مشایی احمدی نژاد است.

نتیجه: خامنه ای مشایی است، مشایی خامنه ای است.

بدین ترتیب، رد صلاحیت مشایی توسط شورای نگهبان، معنایی جز رد صلاحیت خامنه ای ندارد.

ششم- منعزل شدن قطعی خامنه ای: خامنه ای بارها گفته است که ولی فقیه اگر شرایط اش را از دست دهد، یا اگر مرتکب گناهی شود، خود به خود- بدون نظر مجلس خبرگان رهبری- منعزل است. آیا آن همه حمایت بی دریغ از احمدی نژاد و سخنان اش علیه قعطنامه های شورای امنیت سازمان ملل و پرونده ی هسته ای، نشانه ی درایت آیت الله خامنه ای بود؟ مگر او نمی گوید سلب ضابطه ی درایت به عزل خود به خودی ولی فقیه منتهی می شود؟

در 4/12/1377 گفته است:

"در نظام اسلامى، آن كسى كه به‌عنوان ولى‌فقيه مشخص مى‌شود، چون اساساً مسؤوليت او مبتنى بر معيارهاست، چنانچه اين معيارها را از دست داد، به خودى خود ساقط مى‌شود. وظيفه‌ى مجلس خبرگان، تشخيص اين قضيه است. اگر تشخيص دادند، مى‌فهمند كه بله؛ ولى‌فقيه ندارند. تا فهميدند كه اين معيارها در اين آقا نيست، مى‌فهمند كه ولى‌فقيه ندارند؛ بايد بروند دنبال يك ولى‌فقيه ديگر. محتاج نيست عزلش كنند؛ خودش منعزل مى‌شود".

در 14/3/1383 گفته است:

"كسی كه نقش رهبری و نقش ولی فقيه را بر عهده گرفته، اگر ضابطه ی علم يا ضابطه ی تقوا يا ضابطه ی درايت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحيت می افتد و نمی تواند اين مسؤوليت را ادامه دهد".

در 14/3/1385 گفته است:

"آن كسى كه در رتبه‌ى رهبرى نشسته است، اگر نسبت به آرمان‌هاى اسلامى، نسبت به قوانين اسلامى از لحاظ نظرى يا عملى، بى‌قيد شود، از مشروعيت مى‌افتد و ديگر اطاعت او بر كسى واجب نيست، بلكه جايز نيست. اين، در خود قانون اساسى، يعنى در خود سند اصلى انقلاب، ثبت شده است".

در 24/7/1390 گفته است:

"در نظام جمهورى اسلامى، رهبرى فقط تابع اين نيست كه كسى او را به خاطر اين كه شرائط را از دست داده، عزل كند؛ اگر اين شرائط در او وجود نداشته باشد، خودش به خودى خود عزل‌شده است؛ اين خيلى چيز مهمى است".

آیا رفتار آیت الله خامنه ای با آیت الله منتظری، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و صدها زندانی دیگر عادلانه بوده است؟ آیا رفتار او با هاشمی رفسنجانی که او را به قدرت رساند عادلانه است؟ آیا شکنجه ی زندانیان و کشتن مردم در خیابان ها نشانه ی عدالت است؟ آیا مزدور دشمنان قلمداد کردن منتقدان و مخالفان رعایت ضابطه ی تقوا است؟ خامنه ای خود به خود منعزل است و حتی اگر نظریه ی بلادلیل فقیهان درباره ی حکومت را بپذیریم، حکومت او اینک، حکومت غصبی است.

این امری روشن و مسلم است که قتل های زنجیره ای و ترور مخالفان در خارج از کشور با حکم شخص او صورت گرفت. با این همه در 31/5/89 خطاب به دانشجویان می گوید:

"چند سال قبل كه يك قتلى اتفاق افتاده بود و دشمنان جنجال كردند، تبليغات كردند و گفتند اينها فتوا داشتند، دستور داشتند، و مي خواستند يك جورى پاى رهبرى را ميان بكشند، توى نماز جمعه گفتم: اگر من يك وقتى اعتقاد پيدا كنم كه يك نفرى واجب‌القتلاست، اين را توى نماز جمعه علنى خواهم گفت. نه جايز است، نه شايسته است كه مواضع ديگرى غير از آنچه كه رهبرى به صورت علنى و صريح به عنوان مواضع خودش اعلام می كند، وجود داشته باشد؛ نه، همينى است كه دارم می گويم...به نظر ما - همين طور كه گفتيم - حفظ نظام واجب است و اوجب از همه‌ى امور است".

آیا این مدعا دروغ گویی به قصد فریب دیگران نیست؟

هفتم- سرکوب کارشناسان: در طول دوران زمامداری آیت الله خامنه ای کارشناسان بسیاری به دلیل ارائه ی نظراتی مخالف نظر آیت الله خامنه ای حذف و زندانی شده اند. خود او با معتقدان به رابطه ی با آمریکا چگونه برخورد کرده است؟ یا با افرادی که در مورد پرونده ی هسته ای نظر کارشناسانه ی دیگری دارند، چه کرده اند؟ آیا اگر در این زمینه به سخنان کارشناسان گوش داده می شد، اینک ایران در وضعیتی قرار می گرفت که در جاده ی تحریم های فلج کننده، جنگ و تجزیه قرار بگیرد(رجوع شود به مقاله ی "خامنه ای نمی فهمد، هاشمی رفسنجانی بفهمد").

خامنه ای در 16/5/91 خطاب به دانشجویان گفته است:

"بعضى‌ها نظرات کارشناسى می دهند، با نظر رهبرى مخالف است، می گویند آقا این ضد ولایت است. من به شما عرض بکنم؛ هیچ نظر کارشناسى‌اى که مخالف با نظر این حقیر باشد، مخالفت با ولایت نیست؛ دیگر از این واضح‌تر؟! نظر کارشناسى، نظر کارشناسى است. کار کارشناسى، کار علمى، کار دقیق به هر نتیجه‌اى که برسد، آن نتیجه براى کسى که آن کار علمى را قبول دارد، معتبر است؛ به هیچ وجه مخالفت با ولایت فقیه و نظام هم نیست. البته گاهى اوقات می شود که این حقیر خودش در یک زمینه‌اى کارشناس است؛ بالاخره ما هم در یک بخشهائى یک مختصر کارشناسى‌اى داریم؛ این نظر کارشناسى ممکن است در مقابل یک نظر کارشناسى دیگر قرار بگیرد؛ خیلى خوب، دو تا نظر است دیگر؛ کسانى که می خواهند انتخاب کنند، انتخاب کنند. در زمینه‌هاى فرهنگى، در زمینه‌هاى آموزشى - در بخشهاى مخصوصى - بالاخره ما یک مختصرى سررشته داریم، یک قدرى کار کردیم؛ این می شود نظر کارشناسى. به هر حال هیچ گاه اعلام نظر کارشناسى و نظر علمى، معارضه و مبارزه و مخالفت و اعلام جدائى از رهبرى و ولایت و این حرفها به حساب نمى‌آید و نباید بیاید".

آیا خامنه ای در اینجا راست می گوید یا در حال دروغگویی است؟ آیا سلب ضابطه ی راست گویی به عزل خود به خودی خامنه ای منتهی نشده است؟

مگر آیت الله خامنه ای در موارد دیگر انتقاد از رهبری را تحت عنوان عیبجویی رد نکرده است؟ در 4/12/1377 خطاب به دانشجویان می گوید:

"شما مى‌گوييد چرا به رهبرى انتقاد نمى‌كنند! اوّلاً كه عيبجويى از رهبرى مگر چه حُسنى دارد؟ رهبرى‌اى كه در نظام جمهورى اسلامى اشاره‌ى انگشتش بايد بتواند در يك لحظه‌ى خطرناك و حسّاس، مردم را به جانفشانى وادار كند، آيا اين مصلحت است كه يك نفر به ميل خودش بيايد بايستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگويى كند؟! آيا اين به نظر شما كار خيلى خوبى است؟! اين كار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است...انتقاد كردن به معناى عيبجويى كردن، يك ارزش نيست كه ما حالا بگوييم اين در جامعه‌ى ما نيست. البته اين هست و متأسّفانه به شكل غيرمنطقى‌اش هم هست".

هشتم- نتیجه: آیت الله خامنه ای نه تنها خود به خود منعزل است، بلکه توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده است. چرا؟ الف- به دلیل ناتوانی روحی و روانی. ب- به دلیل رد صلاحیت مشایی. پ- به دلیل تأیید صلاحیت سعید جلیلی(رجوع شود به مقاله ی "با رئیس‌جمهور شدن جلیلی چه از ایران باقی می‌ماند؟‎‎ ").

ترسی که سراپای خامنه ای را فراگرفته است، به روحی دشمن ساز مبدل شده است. همه ی منتقدان و مخالفان را مزدوران فریب خورده ی دشمنان به شمار می آورد. اما خود بیش از همه در دام دشمنانی افتاده است که به فکر سوریه ای کردن و تجزیه ی ایران اند. هر قدر فضای داخلی را بیشتر ببندد، بیشتر به دشمنان موجودیت ایران خدمت کرده است. راه حل، آزادی کلیه ی زندانیان سیاسی و احزاب و رسانه ها و تن دادن به آرای آزاد مردم است.

مراجع تقلید و کل روحانیت، با سکوت در برابر اقدامات این روح بیمار، نابودی ایران و ایرانیان را به نام خود و اسلام ثبت خواهند کرد. به میلیون ها کودکی بیندیشید که باید زندگی کنند، به دختران ایران زمین بیندیشید که باید با عفت زندگی کنند. وضع کودکان سوریه را ببینید. به آن دسته از دختران سوریه فکر کنید که اینک آواره گردیده و مجبور به تن فروشی برای بقا شده اند. راهی که خامنه ای می رود، چنین سرنوشتی را برای مردم ایران رقم خواهد زد. آنان که خود را ذخیره های اسلام برای روز مبادا به شمار می آورند، قرار است کی زبان به دفاع از اسلام و بندگان خدا بگشایند؟ چرا افرادی چون آیت الله سیستانی و دیگر مراجع تقلید سکوت کرده اند؟ آیا تمام شجاعت مرجعیت شیعی در این حد است که پیغامی خصوصی ارسال کند؟ مگر قرار است چند سال دیگر عمر کنید؟ بخواهید یا نخواهید، نابودی ایران و ایرانیان به نام روحانیت و اسلام به ثبت خواهد رسید. برای این که حکومت جنایتکار سوریه سکولار است، اما رژیم سرکوبگر ایران، به نام اسلام سرکوب و ویران می کند. زبان بگشائید و بگوئید که خامنه ای فاقد صلاحیت رهبری است.

۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

دکتری کذاب!



از میان نامزدهای ریاست جمهوری آقای دکتر علی اکبر ولایتی از جمله کسانی است که بدون مکث بر روی نام ایشان ضربدر زدم!

بالغ بر 16 سال پیش دلیل بی اقبالی ام به ایشان را ذیل مقاله «فراموش شدگان» در هفته نامه «راه نو» منتشر کردم و متاسفانه با گذشت 16 سال از آن تاریخ ایشان کماکان بر سنت مالوف خویش پایمردند.
ایشان در برنامه تلویزیونی دو روز پیش و بمنظور اثبات با کفایتی های خود متوسل به خاطرات دوران وزارت شان شدند و اظهار داشتند:
«در زمان جنگ اجلاس سران غیر متعهدها قرار بود در بغداد برگزار شود و من خانم گاندی را تهدید کردم که چنانچه اجلاس سران عدم تعهد در بغداد برگزار شود جمهوری اسلامی ایران از جنبش خارج می شود و این به نفع شما نیست و همین تهدید من باعث شد میزبانی اجلاس سران را از دولت عراق بگیرند»!

جناب آقای دکتر
بچه های جنگ هنوز حاضرند و می توانند شهادت دهند شما صادق نیستید!
واقعیت آن است چند ماه مانده به برگزاری اجلاس سران عدم تعهد در بغداد هر چند ایران معترض برگزاری این اجلاس در بغداد بود اما عملاً و از نظر نظامی امکان ناامن کردن بغداد برای ارتش و سپاه فراهم نبود تا از این طریق بتوانند برگزاری اجلاس در بغداد را کنسل کنند. صدام هم اصرار داشت تا با میزبانی اجلاس سران در پایتخت کشورش در مقابل ایران و جهان مانور قدرت بدهد.
این در حالی بود که در همان ایام موشک های عراق تا تهران را زیر شلیک قرار داده  بودند.
در چنین موقعیتی بود که «عباس دوران» خلبان رشید نیروی هوائی با سه فروند جنگنده اف چهار عازم بغداد شدند و شهید دوران با شهامت خود را به آب و آتش زد و به نزدیک بغداد رسید اما متاسفانه مورد اصابت پدافند هوائی این شهر قرار گرفت. علی رغم این و بعد از آنکه کمک خلبان با چتر از هواپیما بیرون پرید این خلبان دلاور خود را با هواپیمای شعله ور به ساختمان اجلاس سران غیر متعهدها رساند و با همان هواپیمای مشتعل خود را به ساختمان مزبور کوبید و آنجا را منهدم کرد.


سرگرد خلبان شهید عباس دوران


اقدام شجاعانه ای که فردای انتشار خبرش منجر به لغو اجلاس سران در بغداد شد و افتخاری بزرگ را بنام دلاور مردان نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ مجاهدت های ایرانیان ثبت کرد.
آقای دکتر ولایتی،
اجلاس بغداد را سرگرد خلبان عباس دوران ملغی کرد نه نشست های دیپلماتیک و مخنث جنابعالی!

۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

رشک و خشم ـ گلایه ای از آیت الله خامنه ای!



جناب آقای خامنه ای
برای نخستین بار جنابعالی را منحصراً مخاطب خود قرار می دهم اما قبل از آن موظفم اعتراف کنم چنانچه حجم و جنس اطلاعات محرمانه موجود از فعالیت ها و دسائس سیاسی پشت پرده در اختیار مردم نیز قرار می گرفت مطمئنم قاطبه مردم به حلم شما رشک می بردند! اما می فهمم که چنان اطلاعاتی بدلیل رعایت منافع ملی قابل انتشار عمومی نیست.
اما جناب آقای خامنه ای ـ جسارتاً اینجانب قبل از رشک بر بردباری جنابعالی از چنان حلمی، عصبانی ام!
عصبانیتم از این بابت است که شما در 24 اسفند سال 90 از این امکان برخوردار بودید تا با بهداشتی ترین و در عین حال اخلاقی ترین شکل ممکن سر افعی را که در ضعیف ترین موقعیت قرار گرفته بود بر سنگ بکوبید.
آن افعی قرینه اژدهای مولوی بود که در آفتاب تموز دوباره جان می گرفت اما جنابعالی باز هم خویشتن داری کردید.
جناب آقای خامنه ای
عصبانیت اینجانب ناشی از این نیست که چرا فرصت را برای اخذ انتقام از سر غیظ و کینه از دست دادید!
می پذیرم که بر شما جائز نیست تا عواطف و کینه شخصی را ملاک رفتار خود قرار دهید اما واقع آن است که فرصت دادن به افعی قبل از آنکه موقعیت و جایگاه جنابعالی را مخدوش کند لطمه زننده به منافع ملی کشور بود ، که شد!
علی ایحال خسته نباشید!
ظاهراً مصمم اید «کوردآ اسمالت» را با حفظ آبرو در تاریخ تدفین فرمائید!


۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

فراخوان هاشمی!



ادامه گفتگوی ادواری با بنیان گذار تلویزیون هما

داریوش سجادی:

با اغتنام از فرصت مجددی که بعد از یک وقفه طولانی حاصل شد علی رغم بحث قبلی که قرار بود در بارۀ «هسته» و «بستۀ» دین گفتگو کنیم اما با توجه به نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری در ایران اجازه دهید این جلسه به مسئله انتخابات بپردازیم. پرسش مهم در مقطع کنونی وضعیت اصلاح طلبان بعد از رد صلاحیت آیت الله رفسنجانی است. با توجه به این که ستاد انتخاباتی ایشان مدعی بود اقبال عمومی به آقای هاشمی بالغ بر 70 درصد رای دهندگان می شد به عقیده شما اکنون که ایشان از دایره رقابتها حذف شدند اصلاح طلبان چه راهکاری را باید اتخاذ کنند؟

پاسخ:
اولاً در ابتدا می خواهم بر این نکته تاکید کنم که بنده بعد از 35 سال اقامت در ایالات متحده به این نتیجه رسیدم که من توانایی کمک رسانی به ایران یا ایرانی را ندارم زیرا که ارزش هایمان متفاوت است و من حاضر نیستم برای پیشبرد خواسته هایم اصولم را زیر پا بگذارم و نهایتاً بالغ بر یک سال و نیم پیش رسماً شهروند آمریکا شدم لذا قانوناً و اخلاقاً دیگر واجد صلاحیت برای تبیین راهکار در چهارچوب منافع ملی ایران نیستم و مشروعیت خود را در این حوزه از دست داده ام و مایل هم نیستم بنفع خودم اصول اخلاقی ام را زیر پا بگذارم.
اما در مورد پرسش شما ابتدا اجازه دهید به اطلاع دوستان برسانم که نامزد مورد علاقۀ اینجانب در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 آقای قالیباف بودند و در سال 88 نیز آقای محسن رضائی را بهترین گزینه می دانستم اکنون نیز چون دیگر مشروعیت اخلاقی رای دادن خود را از دست داده ام منطقاً رای نخواهم داد هر چند شخصاً تمایل به آقای قالیباف دارم.
در مورد پرسش شما نیز باید بگویم اولاً مطابق نظر شما در مقاله «خیز بلند هاشمی» من هم معتقد بودم و هستم آقای هاشمی رفسنجانی در صورت آنکه از رقابت ها حذف نمی شدند احتمالاً برنده این انتخابات بودند و به همین دلیل نیز رد صلاحیت شدند.
گذشته از آنکه شخصاً معتقدم رد صلاحیت ایشان یا حتی آقای مشائی و کلاً مکانیسم رد صلاحیت در جمهوری اسلامی یک امر غیر استدلالی است که از ابتدا، جمهوری اسلامی بر پایۀ این موضع غیر استدلالی پایه ریزی شد و مستمراً بر این موضع غیر استدلالی نیز بقای خود را ادامه می دهد.
علی رغم این با توجه به آنکه برگزار کننده انتخابات پیش رو وزارت کشور تحت امر آقای احمدی نژادی است که اتفاقاً نامزد مطلوب نظر ایشان نیز توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده لذا طبیعتاً آقای احمدی نژاد نیز دل خوشی از عملکرد شورای نگهبان ندارد و همین امر بمعنای آن است که احتمال تقلب در شمارش آرای بنفع نامزد مطلوب نظام بسیار پائین و غیر قابل تصور خواهد بود. لذا با توجه به اقبال بالائی که آقای هاشمی رفسنجانی در موقعیت فعلی پیدا کرده ایشان اکنون، خواسته یا ناخواسته مبدل به یک رسانه با بُرد ملی شده اند.
بر این اساس اکنون بهترین فرصت است تا طرفداران ایشان به همراه اصلاح طلبان و مخالفان جمهوری اسلامی نفوذ و محبوبیت خود و اقبال اجتماعی خود را به آزمایش بگذارند. برای اثبات این اقبال آقای هاشمی رفسنجانی در حال حاضر در موقعیتی هستند که می توانند با یک فراخوان ملی از یکی از دو نامزد باقیمانده نزدیک به خود (حسن روحانی یا دکتر عارف) اعلام حمایت کند.
طبیعتاً در چنین حالتی هم حامیان آقای هاشمی و هم اصلاح طلبان و هم مخالفین جمهوری اسلامی و حتی آنهائی که در اردوی احمدی نژاد از رد صلاحیت آقای مشائی دل چرکین شده اند انگیزه خواهند داشت تا از فراخوان آقای هاشمی استقبال کنند.
این فرصت مناسبی برای موافقان و مخالفان نظام است که از نتیجه انتخابات آینده بهره برده تا از میزان اعتبار و استقبال گروه خود در کشور مطلع شوند.

خطابی با عتاب به آیت اللهی پر خطا!




جناب آقای اکبر هاشمی رفسنجانی
بدون مقدمه و بدون تردید اظهارات جنابعالی طی نشست اخیرتان با اعضاء ستاد انتخاباتی تان در فردای اعلام رد صلاحیت تان جهت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری مصداق بارزی از آن ضرب المثل چینی بود که «ماهی از دهان می میرد»!
ضرب المثلی که کنایه از آنی دارد که با استفاده نابخردانه و ناسنجیده از دهان و کلامت می توان اسباب دردسر یا هلاکت خود را فراهم کرد.
جناب آقای هاشمی رفسنجانی
بدون تکلف این بخش از اظهارات جنابعالی در آن نشست مبنی بر:
«افتخاراتی که ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب داشت کتمان شدنی نیست و ایران کشوری عزیز بود. من خودم (پیش از انقلاب) با ماشین همه کشورهای اروپایی را گشتم و رانندگی کردم. از این کشور به آن کشور می خواستم بروم فقط پاسپورت را نشان می دادم. حالا به جایی رسیدیم که مردم امروز می ترسند زن خودشان را با خود به سفر خارجی ببرند چون بی اهانتی می شود»
چنین اظهاراتی موید لاقیدی جنابعالی به آموزه های امامی است که حضرتعالی به کرات خود را یکی از مقلدین و پیروان صدیق ایشان معرفی کرده و فخر چنان تلمذی را به عالم و آدم فروخته اید. اما جناب آقای هاشمی چگونه می توان خود را پیرو خمینی توصیف کرد و همزمان تا این اندازه از ایشان و شرافت کلام ایشان دور و کور بود؟
جناب آقای هاشمی
درد و دغدغه جنابعالی چیست؟ دل نگران کدام حرمان و ابتلائات امت خمینی مانده اید؟
شش سال پیش از جنابعالی مشابه همین اظهارات توسط جناب آقای سید محمد خاتمی در انتقاد از عملکرد دولت محمود احمدی نژاد ابراز شد با این مضمون که:
«هنر این نیست كارى بكنیم كه هر روز در «دنیا» اعتبار ملت ایران كاهش یابد و خود گوییم و خود خندیم و خود مرد هنرمند باشیم، اما این ملت بزرگ كه یكى از كارهاى بزرگش، انقلابى عظیم است اعتبارش در دنیا از دست برود و امكاناتش براى پیشرفت روز به روز كاهش پیدا كند.»
و در همان تاریخ شخصاً خدمت ایشان معروض داشتم:
«واقعیت آن است که ایرانیان اکنون برجسته ترین ملت بی اعتبار نزد مجموعه دولت ها و بعضاً ملت های غربی اند، اما تاریخ این بی اعتباری را قبل از آنکه بتوان به پای احمدی نژاد و دوران ریاست جمهوری وی و سیاست ها و خط مشی های ایشان در عرصه سیاست خارجی گذاشت، باید در بهمن 57 و از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی ایران آن را استخراج کرد. ایران و ایرانی از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نزد غربی ها بی اعتبار شد. ولی کدام مورخ و پژوهشگر تاریخ است که نداند و بر این دانسته خود گواهی ندهد که ایرانیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی «به صفت ظاهر» متمدن ترین و فرهیخته ترین و با اعتبارترین و منزه ترین ملت ها نزد غربی ها بودند و باز کدام محقق و پژوهشگری است که شهادت ندهد آن دُردانگی محصول خوش رقصی زمامداران مملکت و پرداختن حق توحش به غربی ها و تحت سلطه سیاسی قرار دادن تمشیت مقدرات این مملکت و ملت نجیب به همان مجموعه تمدنی غرب بود. شما درست متوجه شده اید که ایرانیان بی اعتبار شده اند. اما این بی اعتباری هزینه زیست سیاسی مستقل ملتی است که از فردای پیروزی همان انقلاب عظیمی که جنابعالی آن را یکی از کارهای بزرگ ملت بزرگ ایران معرفی کرده اید، عزم خود را جزم کردند تا خود باشند و قامت رعنای شان را دیگر با مترغربی گز نکنند. (نگاه کنید به مقاله آقای خاتمی من بی اعتبارم)
جناب آقای هاشمی
اکنون و با توجه به سفر دوران شباب حضرتعالی به اروپا و آمریکا که به صرافت خودتان آکنده از حرمت و اعتبار بود پسندیده است بر این نکته تامل فرمائید که ایرانیان چنان اعتبار و احترامی نزد غربیان در دوران پهلوی را از ناحیه کدام حُسن و منزلت و تشخصی ابتیاع کرده بودند؟
آیا احترام به ایرانیان در دوره پهلوی بازگشت به سهم ایشان در فتح سکوهای دانش و معرفت و تکنیک و تکنولوژی و عمران و پیشرفت و مدرنیسم و فرزانگی و کمال و خردورزی و قدرت و اقتدار ایشان و حکومت حاکم بر ایشان بود؟
خیر جناب آقای هاشمی!
واقعیت آن است ایرانیان در رژیم پهلوی متاع ارزشمندی برای فخر فروشی در قافله علم و دانش و قدرت و حکوت در جهان نداشتند که از ناحیه آن توانسته باشند موجبات احترام و اعتبار خود نزد غربیان را فراهم کنند.
ترش یا شیرین این واقعیتی غیر قابل کتمان است که احترامی که جنابعالی در سفر اروپائی ـ آمریکائی تان از جانب میزبانان خود ملاحظه کردید محصول شناخت غربی ها از پخمگی تاریخی ایرانیانی است که مبتلا به عقده حقارت و خود سفله انگاری و غرب برتر بینی اند. غربی ها با وقوف بر چنین پخمگی شناخته شده ای بود و هست که به این درک واقعبینانه رسیدند شرط سواری گرفتن از ایرانیانی که از عقده حقارت و دیده شدن در رنج اند احترام گذاشتن تصنعی به ایشان است تا از این طریق ضمن فراهم کردن اسباب تشفی خاطر روحی ایشان و با فرو بردن ما در خلسه «نزد غربی ها محترم ایم» بر گرده ما سوار شوند و ثروت و هویت ملی و میهنی مان را به یغما ببرند.
جناب آقای هاشمی
فراموش کرده اید مقتدایتان «خمینی» چه واقعبینانه این گوشزد تاریخی را به شما و ما و دیگران در پیغام برائت سال 67 نهیب زد که:
«بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاسی نفرت و كینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های كودكانه می گویند: جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی شان افتاده است، كه چه خوب است این سؤال پاسخ داده شود كه ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند. آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را با دست های خود ویران نماید، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان یك ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدّی كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یك ایران با هویت ایرانی اسلامی بلكه ایرانی كه شناسنامه اش را آمریكا و شوروی صادر كند، ایرانی كه ارابه سیاست آمریكا یا شوروی را بكشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریكا و شوروی و غرب در این است كه نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است كه دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می كند»
اما جناب آقای هاشمی اجازه دهید برخلاف مرحوم امام و بر وفق و مراد شما بپذیریم ایرانیان در دوران پهلوی در دنیا برخوردار از عزت و احترام و منزلت ذاتی بودند! عزت و احترام و منزلتی که بر فرض وجود چاره ای ندارید تا اعتبار آن را از ناحیه زمامداری حکومت پهلوی ها استحصال فرمائید! در آن صورت اکنون جنابعالی موظفید تا پاسخگوی این پرسش باشید که:
بر اساس چه منطق و دلیل و انگیزه ای جنابعالی همه دوران جوانی خود را صرف مبارزه انقلابی بمنظور سقوط حکومتی کردید که حاذقانه موفق به فراهم کردن برخورد محترمانه جهان با شهروندانش از جمله حضرتعالی شده بود!؟
اگر این طور است دیگر چرا به تناوب منت سالها مبارزه سیاسی خود با حکومت پهلوی را بر سر مردم ایران می گذارید!؟
جناب آقای هاشمی
حضرتعالی قبل از سیاستمدار بودن در کسوت روحانیت قرار دارید و به طریق اولی موظفید قبل از دل نگرانی بابت بی اعتباری گذرنامه ایرانیان برای عزیمت به بلاد فرنگ دغدغه گذرنامه معتبر برای عزیمت و ایستادن بدون شرمساری بندگان خداوند در مقابل ایشان را داشته باشید.
جناب آقای هاشمی
ما قرار است عزیز که باشیم؟ آمریکا و اروپا یا ذات اقدس باری تعالی!؟
براستی تا آن اندازه که دغدغه رضایت و اعتبار غربی ها برای مجوز عبور با عزت ایرانیان به کشورشان را دارید ارزنی هم دل نگران «پاسپورت آخرت» و کسب رضایت و خرسندی و اعتبار از جانب خداوند هم هستید!؟
گذشته از آنکه تصور می فرمائید بی اعتباری پاسپورت ایرانی نزد غربی ها دغدغه چند درصد از ایرانیان است؟
آیا مشکل اساسی قاطبه ایرانیان در حال حاضر سفر با احترام به اروپا و آمریکا و بلاد راقیه است؟
چند درصد مردم ایران در صف عزیمت به فرنگ ایستاده اند که جنابعالی این چنین رنجور بی اعتباری پاسپورت ایشان شده اید؟
کجائید آقای هاشمی؟
اساساً از حیث تبارشناسی، ترکیب جمعیتی این جمعیت مشتاق سفر به خارج در کجا قرار دارد؟ چند درصد ایشان دلبسته به انقلاب و نظام و اسلام و امامی اند که جنابعالی خود را یکی از طلایه داران همان نظام و اسلام و امام و انقلاب قلمداد می فرمائید که اینک بتوانید چنین پدرانه دل نگران عزیمت با عزت ایشان به غرب باشید؟
ایشان جماعتی نیستند که در روز واقعه بتوانید به پایمردی شان امیدی داشته باشید!
جناب آقای هاشمی
اینجانب نیز در ایالات متحده آمریکا زندگی می کنم و واقع بینانه به جنابعالی توصیه می کنم ارزنی نگران بی احترامی غربی ها به پاسپورت بنده وامثال بنده نباشید!
بی احترامی به مائی که ملت مان را در سختی ها و ناملایمات تنها گذاشته و در ساحل عافیت غرب بیتوته کرده ایم حداقل هزینه ای است که موظف به پرداخت آنیم و شما غاقل از آنید که تا چه اندازه لذت دارد که به اعتبار زیست مستقلانه کشورتان و از ناحیه برهم زدن جشن چپاول و سورچرانی دولتمردان و کمپانی های غربی بر سر سفره ثروت و منافع ملت ایران، اینجانبان در غرب مورد طعن و کنایه و بی اعتباری و تحقیر دولت های غربی قرار بگیریم!
جناب آقای هاشمی
اگر جای نگرانی باشد باید نگران تحقیر و اهانت به شخصیت آن جماعتی باشید که به تعبیر امام ولی نعمتان انقلابند و بیش از 3 دهه در تمامی سختی ها شانه به شانه از تمامیت هویت و دین و ملیت و ایرانیت و انقلاب خود دفاع کردند و اکنون زیر چرخ های سنگین فقر و اقتصاد بیمار کشور انسانیت و شخصیت شان در حال له شدن است نه آن جماعتی که در جستجوی عطینا بابت گره ابروان ماموران گمرگ در فرودگاه های لندن و پاریس و لوس آنجلس دچار تکدر خاطر می شوند!
بر حضرتعالی فرض است که همه نگرانی تان قبل از بی احترامی به پاسپورت ایرانیان در سفرهای خارجی متوجه بی احترامی به شخصیت و هویت آن ایرانیانی در داخل کشور باشد که زیر فشار خرد کننده اقتصاد در حال له شدن اند.
گذشته از آنکه جنابعالی یکی از دلائل حضور خود در عرصه انتخابات ریاست جمهوری را تحقق «آشتی ملی» بین ایرانیان اعلام کردید. هر چند صلاحیت شما توسط شورای نگهبان رد شد اما پرسش اینجاست که آیا آشتی ملی صرفاً با رئیس جمهور شدن جنابعالی محقق می شد؟
جناب آقای هاشمی
بدون تعارف جنابعالی چنانچه صادقانه دغدغه آشتی ملی داشتید تحقق این امر بدون نشستن شما بر کرسی ریاست جمهوری نیز قابل حصول بود. تنها کافی بود اولویت خود را قبل از تصاحب قدرت معطوف به تامین منافع ملی کشور می کردید.
جناب آقای هاشمی
اینجانب پائیز سال گذشته در ایران بودم و علی رغم بی وزنی سیاسی ام و در مقام کمترین شهروند مملکت بعد از چند جلسه نشست و تبادل نظر با موجهین نظام موفق شدم حسن نیت خود را به مسئولین کشور اثبات کنم تا جائی که بستر و مجوز لازم جهت ملاقات با جناب آقای «مهدی کروبی» بمنظور دلجوئی و توجیه ایشان بابت فتنه سال 88 برای اینجانب فراهم شد. حال خود قضاوت کنید وقتی «داریوش سجادی» در مقام کم ارزش ترین شهروند مملکت توانست چنین بستری را تمهید کند آیا جناب آقای اکبر هاشمی رفسنجانی نمی توانست با آن همه اعتبار و شان و وزن سیاسی در صورت برخورداری از حسن نیت و دغدغه آشتی ملی ثقل سیاسی خود را با هماهنگی با «رهبری نظام» متوجه رفع کدورت ها کرده و زمینه آشتی ملی مطمح نظرتان را فراهم آورید؟
جناب آقای هاشمی
شما بهتر از هر کس به افسانه و دروغ تقلب در انتخابات سال 88 وقوف داشتید و دارید و به قطع و یقین یگانه کسی بودید وهستید که در صورت داشتن صداقت و حسن نیت برای تحقق آشتی ملی می توانستید به ملاقات آقایان کروبی وموسوی در حصر رفته و ضمن استمالت از ایشان موجبات رفع تکدر و ابهام دو جانبه بین ایشان و رهبری را فراهم کرده و قدم موثری برای همان آشتی ملی را بدون لزوم به رئیس جمهور شدن تان را بردارید. اما متاسفانه ترجیح داده اید تا این زخم را زنده و تازه نگاه داشته تا از قبال آن بتوانید اسباب بازی قدرت طلبی خود را در دسترس قرار دهید!
جناب آقای هاشمی
قاعدتاً جنابعالی باید بهتر از اینجانب گوشزد مرحوم امام را بخاطر داشته باشید که فرمودند قبل از تهذیب نفس ورود به سیاست نکنید.
جنابعالی بخوبی بیاد دارید که مرحوم امام انگشت شما را در لحظه های پایان عمر شان گرفت و به شما تاکید کرد تا زمانی که اتحاد خود را با آیت الله خامنه ای تحفظ فرمائید ایشان نگرانی بابت آینده انقلاب ندارند.
اکنون خوب است به این پرسش پاسخ دهید توصیه امام بر این وحدت ناظر بر کدام مصلحت بود؟
آیا امام به اعتبار پسر خالگی شمایان چنین گوشزدی به شما داشتند؟ غیر از آن بود که چنان وحدتی متکی بر اصول بود؟ بر این اساس چه کسی اصول فروشی کرد؟ کدامیک از اصول انقلاب عدول کرد؟ چه کسی میثاق شکست؟
ببینید منیت و تفرعن چه بلائی بر سر یکی از شاخص ترین فرزندان انقلاب آورده؟
در شهر آشوبی های سال 88 مشتی جوان را با خدعه تقلب در انتخابات در مقام سیاهی لشکر قربانی قدرت طلبی و زیاده خواهی و بخل خود کردید و اینک و مجدداً عوام و جوان را مفتون فریبی دیگر به سراب «بازگشت منجی» می کشانید!
در شگفتم از صبیه ارشد مرحوم امام که بدون لحاظ شان وانتساب خود به آن مرحوم آن نامه را در وصف شما نگاشت و از اعتبار امام برای شما هرینه کرد.
جناب آقای هاشمی
جنابعالی قطعاً برخورد امام با مرحوم فخرالدین حجازی را به خاطر دارید که در مقابل ادبیات مدیحه سرایانه ایشان نسبت به خود چه واکنش معترضانه ای از خود نشان دادند.
جنابعالی قطعاً بخاطر دارید وقتی نزد امام سعایت کردند که اعضا نهضت آزادی شما را قبول ندارند ایشان پاسخ داد: خوب نداشته باشند مگر من اصول دینم!
اکنون آیا بخاطر دارید چگونه در مقابل شعار «مخالف هاشمی مخالف رهبر است ـ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است»! با تبسم و از سر رضایت می فرمودید «خدا نگهدار شما باشد»!
دوستان تان اینک مدعی اند هاشمی دیگر تغییر کرده و هاشمی، هاشمی سابق نیست اما در همین نشست اخیرتان با اعضا ستاد انتخاباتی تان چه واکنشی از خود نشان دادید وقتی جنابعالی را در وسط نشاندند و از یمین و یسار هاشمی را شناسنامه انقلاب واستوانه نظام و پدر انقلاب و قهرمان ایران توصیف کردند؟
آیا خاک در چشم شان پاشیدید و نهیب شان زدید که:
خیر ـ من تنها سرباز کوچکی برای مردم و انقلابم یا آنکه به سنت مالوف بر کرسی تبختر و غرور نشسته و بر رعایای تان فخر فروختید؟
جناب آقای هاشمی
یکی از بزرگ ترین اهداف انقلاب خمینی مبارزه با ارادت سالاری و مدیحه سرائی و خاکساری نزد اصحاب قدرت و خانواده سالاری و خلقیات شاهنشاهی بود.
به سروده مرحوم امام تاسی کنید آنجا که به صراحت تصریح می داشت:
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله هاشمی «هاشمی» است

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

مشائی گر رد بشه ـ ایران قیامت میشه!




ببش از یک سال بود که افراد و خبرگذاری های نزدیک به محمود احمدی نژاد به تصریح و به تلویح هشدار می دادند اگر صلاحیت «اسفندیار رحیم مشائی» یار گرمابه و گلستان رئیس جمهور برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری توسط شورای نگهبان تائید نشود جهان کن فیکون شده و احمدی نژاد دنیا را بر هم می زند و افشاگری می کند و شهر را شلوغ می کند و قهر می کند استعفا می دهد و سند رو می کند!
حتی کاربه جائی رسید که سایت آپاراتچیک و افسانه ساز هاشمی رفسنجانی (بازتاب) خبر داد که احمدی نژاد سندی دارد که اثبات می کند علی رغم میل ایشان در سال 88 نظام بنفع وی در نتیجه انتخابات تفلب کرده و احمدی نژاد اکنون تهدید کرده اگر مشائی رد صلاحیت شود ایشان نیز متقابلاً سند فوق را منتشر خواهد کرد!!! (در این زمینه نگاه کنید به مقاله دوئل سه نفره)
علی رغم این مشاهده شد «اسفندیار» جناب احمدی نژاد رد صلاحیت شد اما کوه موش زائید و تاکنون هیچ اتفاق خارق العاده ای از جانب رئیس جمهور بوقوع نپیوسته.
صادقانه خدمت جناب آقای احمدی نژاد اعتراف می کنم اینجانب به سهم خود و به احتساب قاطعیت و پایمردی شناخته شده ایشان بویژه در دفاع رفیق بازانه از رفقایشان خود را و آتش سنگین توپخانه قلمی خود را برای  ورود به یک جدال سنگین قلمی بر سر دفاع آقای احمدی نژاد از اسفندیار رحیم مشائی شان آماده کرده بودم.
آقای رئیس جمهور!
اگر بی خیال نامزد منتخب تان شدید بی خیال بازار ما نشوید.
به عبارتی:
مشائی را رها نکن
فکری به حال ما کن!
کلیه سوژه ها و مظامین و مطالب بنده در این خصوص «ماسید»!!!




گام بعدی هاشمی!



بالغ بر 8 ماه پیش در مقاله «خیز بلند هاشمی» سه محور را متذکر شدم:
1ـ هاشمی رفسنجانی با القای «من منجی ام» در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 شرکت می کند.
2ـ هاشمی با نشستن بر موج آرای سرخوردگان از احمدی نژاد و طبقات سنتی و اصلاح طلبان در کنار ضد انقلاب (توضیح پراکندگی این آرا در آن مقاله آمده است) می تواند به پیروزی قاطعی برسد.
3ـ راهکار نظام برای اجتناب از این وضعیت می تواند رد صلاحیت ایشان به بهانه «کبر سن» باشد.
هر چند هر سه گمانه مطرح در مقاله مزبور (خیز بلند هاشمی) با این ترتیب که ابتدا پیش بینی نخست محقق شد و آنگاه پیش بینی سوم جهت اجتناب از پیش بینی دوم بوقوع پیوست!
اما پرسش بعدی این است:
آیا هاشمی رفسنجانی تمام شد؟
یا به تعبیری دیگر:
آیا هاشمی رفسنجانی تسلیم شد و از این به بعد تن به یک زیست سیاسی متعارف در کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام خواهد داد؟
در غیر این صورت گام بعدی هاشمی چیست؟
شخصاً بر این باورم هاشمی بازی خود را در سطح و فازی دیگر ادامه می دهد. کمااینکه بعد ار عدم تائید صلاحیت اش نیز مطابق پیش بینی قبلی (بازی بزرگان) بازی را ادامه داد و هر چند مستقیماً اعتراضی به رد صلاحیت اش نکرد اما به همت عالی سربازان سیاسی اش از طریق قرار دادن خود در هاله ای از مظلومیت می کوشد جهت فشار بر رهبری بمنظور صدور حکم حکومتی، افکار عمومی بسازد. (نگاه کنید به مقاله هاشمی «هاشمی» است)
کوششی که داده های موجود نشان دهنده عزم رهبری بر بی اعتنائی به آن است.
اکنون باید دید گام بعدی هاشمی چیست؟
برای پاسخ به این پرسش باید به این واقعیت روان شناختی نزد هاشمی رفسنجانی توجه داشت که برای ایشان قبل از پیروزی یا شکست در بازی «اصل بازی» و حضور دائمی و اثرگذار در بازی اولویت دارد.

۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

هاشمی «هاشمی» است!



با رد صلاحیت نامزدی آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی برای انتخابات ریاست جمهوری دور یازدهم توسط شورای نگهبان همان طور که پیش بینی شده بود (بازی بزرگان) موجی از مظلومیت انگاری برای آیت الله توسط عقبه سیاسی ایشان و بمنظور بازگرداندن وی به میدان انتخابات از طریق آزاد کردن پتانسیل «حکم حکومتی» دامن زده شد.
تزریق ادبیاتی به جامعه با این مضمون که:
آیت الله شناسنامه انقلاب بود!
هاشمی استوانه نظام است!
هاشمی پدر انقلاب است!
انقلاب نباید پدر خود را بخورد!
حذف هاشمی یعنی حذف انقلاب!
رد صلاحیت هاشمی یعنی رد صلاحیت امام و اسلام و انقلاب!
پایان هاشمی پایان انقلاب است!
چنین کدهائی جملگی نشان از آن دارد که عقبه سیاسی آیت الله هاشمی می کوشند تا با ایجاد فشار سیاسی امکان بازگشت ایشان به انتخابات را به عالی ترین مصدر نظام تحمیل نمایند.
علی رغم این حذف آیت الله هاشمی رفسنجانی از عرصه نامزدی انتخابات واقعیتی اجتناب ناپذیر بود که به وضوح متکی بر ادله است و مبتنی بر همین ادله نمی توان منکر آن شد که حضور هاشمی در انتخابات و بطریق اولی پیروزی ایشان مُخل منافع ملی ایران واقع می شد:
واقعیت نخست:
هاشمی خود صراحتاً و به درستی پیش از ثبت نام در انتخابات گفت:
بدون موافقت رهبری آمدنم به انتخابات نتیجه معکوس خواهد داد ... اگر بخواهد شرایطی بوجود بیاید که بین من و رهبری حالت نزاع و اختلاف بوجود بیاید همه ما ضرر خواهیم کرد. برای آمدن به صحنه انتخابات ریاست جمهوری در حال ارزیابی شرایط هستم. من بدون موافقت ایشان وارد عرصه نخواهم شد چون اگر ایشان موافق نباشند نتیجه ای که به بار می آید معکوس خواهد بود.

واقعیت دوم:
آیت الله خامنه ای بوضوح با آیت الله هاشمی رفسنجانی اختلاف نظر دارد و این را به صراحت در نماز جمعه معروف 29 خرداد 88 اظهار داشتند:
من البته در موارد متعددى با آقاى هاشمى اختلاف ‏نظر دارم ... البته بين ايشان و بين آقاى رئيس جمهور از همان انتخاب سال 84 تا امروز اختلاف‏نظر بود، الان هم هست؛ هم در زمينه‏ مسائل خارجى اختلاف‏نظر دارند، هم در زمينه‏ نحوه‏ اجراى عدالت اجتماعى اختلاف ‏نظر دارند، هم در برخى مسائل فرهنگى اختلاف ‏نظر دارند؛ و نظر آقاى رئيس جمهور به نظر بنده نزديكتر است.
رویه دیگر اظهارات آیت الله خامنه ای ناظر بر این واقعیت است که با مواضع آیت الله هاشمی رفسنجانی در زمینه مسائل خارجی و عدالت اجتماعی و مسائل فرهنگی مخالفند.

واقعیت سوم:
مواضع آیت الله هاشمی رفسنجانی در حوزه سیاست خارجی و اقتصاد و فرهنگ همان هائی است که صادق زیباکلام در مقام مدافع هاشمی به درستی بر آنها صحه گذاشت:
هاشمی به سرمایه‌داری غربی اعتقاد دارد و داعیه صدور انقلاب ندارد هم چنان که مخالف دخالت ایران در سوریه بنفع بشار اسد است و قائل به پیکار با آمریکا، اسراییل و انگلیس نبوده و در حوزه فرهنگ هم اهل مسامحه اند.

واقعیت چهارم:
علی رغم اذعان هاشمی به بحران زا بودن ورودش به انتخابات در صورت مخالفت رهبری، آیت الله در انتخابات ثبت نام کرد لذا طبیعتاً ایشان با چنین اقدامی با دست خود زمینه بحرانی را که خود پیش بینی کرده بود را محقق نمود.

واقعیت پنجم:
اظهارات آیت الله خامنه ای در دیدار با مردم (25 اردیبهشت) ولو بدون ذکر نام اما بصراحت مخالفت با ورود هاشمی رفسنجانی به انتخابات بود:
دشمن شما مردم مايل است انتخاباتى انجام بگيرد كه كشور را به سمت وابستگى، به سمت ضعف، به سمت عقب‌ماندگى در صحنه‌هاى گوناگون حركت دهد. كشور را به عقب بكشاند، به عقب براند ... انتخابات باید منتهى شود به انتخاب يك انسان شايسته‌ى وارسته‌ى باعزمِ مؤمنِ انقلابىِ با همت جهادى ... برخلاف دشمنان انقلاب که بدنبال آنند که نتيجه‌اى كه از صندوقها بيرون مى‌آيد، نتيجه‌اى باشد كه دولت را، به تبع دولت، ملت را به سمت وابستگى بيشتر، به سمت تبعيت بيشتر، به سمت قرار گرفتن در سياست هاى دشمنان قرار دهد.

واقعیت ششم:
جنس ورود هاشمی به انتخابات بحران زا بود و ایشان خواسته یا ناخواسته و متاثر از اتفاقات 4 سال گذشته حامل ظرفیتی شده اند که در صورت حضور در انتخابات می توانست این انتخابات را به استعداد جبهه متراکم و متناقضی که بصورت طبیعی تا روز رای گیری در جوار ایشان اردو می زدند مُبدل به رفراندومی بر سر ماهیت و کلیت نظام کنند! (مقاله آخرین جنگ)
طبیعتاً سبد آرای محتمل هاشمی در چنان انتخابات مفروضی آکنده از آرائی متفاوت و بعضاً متناقض می شد. ایشان می توانست به اعتبار روابط تیره شده احمدی نژاد با روحانیت، بخش غالب آرای روحانیت سنتی و طبقه اجتماعی تحت فرمان ایشان را جذب خود کند هم چنان که با توجه به بی نامزد بودن اصلاح طلبان طبیعتاً ایشان و بدنه اجتماعی ایشان نیز پشت هاشمی جمع می شدند. گذشته از آنکه به اعتبار خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال 88 آیت الله خامنه ای که در آن صراحتاً اعلام کرد در حوزه سیاست خارجی و اقتصاد رویکرد احمدی نژاد را بر هاشمی ترجیح می دهد طبعاً در چنان انتخابات مفروضی جمیع ضد انقلاب و مخالفین نظام و غالب سبزها نیز بمنظور دهان کجی به آیت الله خامنه ای هم که شده به هاشمی رای می دادند. (مقاله خیز بلند هاشمی)

جمیع موارد فوق به وضوح این واقعیت را به مخاطب دیکته می کرد که رد صلاحیت هاشمی مطابق پیش بینی واقع بینانه ایشان متوقع و لازم بود تا از این طریق بحرانی که هاشمی خود شخصاً آن را وعده داده بود، جلوگیری شود.


(همه این موارد بیرون از اتهامات دیگری نظیر مغبون کردن سپاه و امام در تحمیل قطع نامه 598 توسط هاشمی رفسنجانی و تحمیل پرهزینه آیت الله منتظری به امام و یا تمهید موثر ایشان در خلق طبقه ای نامولد و بلعنده و مصرف گرا و بی هویت از قبال سیاست های اقتصادی دولت ایشان در دوران سازندگی است ـ در این زمینه نگاه کنید به دو مقاله «باد کاشتید آقای هاشمی» و «لبخند خدا»)
بر همین اساس هاشمی موظف بود تا تکلیف خود را با «خود» و «نظام» روشن می کرد.
ایشان بصورت مستمر طی 3 دهه گذشته ترجیح داده که در میانه در بایستد اما نمی توان در میانه در ایستاد و تنها پیاز حکومت را خورد! چنین رویکردی بصورت تبعی منجر به آن می شد تا روزی چوب حکومت نیز بر گرده فرد بنشیند!
این که هاشمی رفسنجانی بخواهد در طمع رای بیشتر و پیروزی در انتخابات خود را در مرزهائی غیر شفاف قرار دهد تا بدین طریق بتواند بر تارک اقبال آرائی متناقض انتخابات را به رفراندوم «یا من یا رهبری» تبدیل کند زمانی قابل پذیرش است که ایشان هزینه اش را نیز بپردازند و رسماً «خود را» و «نسبت خود را» با دو طرف جبهه، تعریف کنند.
نمی شود از سوئی از اعتبار نظام و اسلام و انقلاب و امام بهره برد اما محصولش را در سبد مخالفان همان نظام و اسلام و انقلاب و امام ریخت.
با این تفاصیل کوبیدن بر طبل:
آیت الله شناسنامه انقلاب بود!
هاشمی پدر انقلاب است!
انقلاب نباید پدر خود را بخورد!
حذف هاشمی یعنی حذف انقلاب!
رد صلاحیت هاشمی یعنی رد صلاحیت امام و اسلام و انقلاب!
پایان هاشمی پایان انقلاب است!
چنین مرثیه هائی را جملگی می توان نوعی عوامفریبی محسوب کرد.
واقعیت آن است که هاشمی نه شناسنامه انقلاب است نه پدر انقلاب است و نه صلاحیت انقلاب! و هاشمی تنها هاشمی است.
هاشمی «هاشمی» است. حتی مرحوم امام نیز که هیچ کس کمترین تردیدی در شانیت و حیثیت و وزانت و مصدریت ایشان نسبت به انقلاب نداشت و ندارد اولاً هرگز چنین ادعاهائی برای خود و انقلاب قائل نبود که «خمینی یعنی انقلاب و انقلاب یعنی خمینی»!
ثانیاً تجربه نیز نشان داد با رفتن اش انقلابی را که خود بیشترین نقش را در رهبری آن داشت از آنجا که این انقلاب را قائم به «ذات و مردم» مدیریت کرده بود با رفتن اش ثابت شد بار انقلاب بر زمین نمی ماند، چرا که شناسنامه این انقلاب اگر هم بنام کسی سند خورده باشد آن کس جز ملت مسلمان ایران کس دیگری نیست.
این بمثابه تجربه تلخ رحلت رسول الله است که با رفتن ایشان موجی از تردید و سستی و دلشورگی امت محمد را احاطه کرد اما کلام قاطع و سحرانگیز «عمر ابن خطاب» آبی بر آتش شد که:
اگر محمد (ص) را می پرستیدید ایشان مرده اند! اما اگر خدای محمد (ص) را می پرستید خداوند همواره زنده خواهند بود.
انقلاب اسلامی ایران را نیز نباید و نمی توان قائم به شخص توصیف کرد و برای رقابت های سیاسی سرنوشت یک نظام و انقلاب را به یک فرد گره زد ولو آنکه ایشان برخوردار از قدمت و شیخوخیت در آن انقلاب و نظام باشند.
علی ایحال با حذف حضور بحران زای آقای هاشمی از انتخابات امید آن می رود تا در 24 خرداد ماه با توجه به آنکه نامزد دردسر زای آقای احمدی نژاد نیز رد صلاحیت شدند محتملاً شاهد انتخاباتی سالم و آرام و کم تنش بوده که نتیجه اش بتواند 4 سالی پر توفیق را برای مردم ایران به بار آورد.
انتخاباتی که دیگر نتوان در آن دل نگران «صدای پای اسب» بود!



۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

بازی بزرگان!



اسامی نامزدهای تائید صلاحیت شده توسط شورای نگهبان چنانچه فردا بدون نام «هاشمی رفسنجانی» اعلام شود قطعاً در این صورت آقای هاشمی شخصاً کمترین واکنشی نشان نخواهد داد و می کوشد با قرار دادن خود در موضع «مظلومیت» و از طریق دامن زدن به جو سیاسی آیت الله خامنه ای را ترغیب کند تا بدون درخواست هاشمی و از طریق حکم حکومتی ایشان را به عرصه انتخابات بازگرداند.

در این صورت هاشمی می تواند به تلویح بر حرف پیش از ثبت نام خود نیز صحه بگذارد که:
گفته بودم اگر رهبر با حضورم موافق نباشد ورودم به انتخابات صلاح نیست و اکنون با این حکم حکومتی رهبر نشان دادند موافق نامزدی و ریاست جمهوری من هستند!!!
هاشمی می داند اگر با درخواست شخصی از رهبر برای صدور حکم حکومتی به عرصه انتخابات باز گردد این بمعنای «زیر دیـن» رهبری رفتن است و ولو آنکه در انتخابات پیروز هم شود دیگر آزادی عمل مطمح نظر خود را ندارد و اخلاقاً مجبور است با لحاظ «مدیون بودن خود به رهبری» به پیروزی اش در انتخابات نگریسته و تمشیت امور اجرائی کشور را با لحاظ این واقعیت عهده داری کند.
و این آن چیزی نیست که مراد هاشمی از «بازگشت معنادارش» به عرصه قدرت را تامین کند!
طبعاً رهبری نیز در آن صورت در موقعیت حساسی قرار می گیرد:
اگر با مسئله بی تفاوت برخورد کرده و نسبت به رد صلاحیت هاشمی کم محلی کند  این بمعنای پایان هاشمی در انتخابات و آغاز تمام شدن وی در سپهر سیاسی ایران است مگر آنکه به شکلی هاشمی را غیر مستقیم متقاعد به درخواست حکم حکومتی کند!
اما بهداشتی ترین حالت آن است تا شورای نگهبان خویشتن داری کرده و ضمن رد صلاحیت محتمل و کم هزینه «اسفندیار رحیم مشائی» در کنار تائید صلاحیت هاشمی، تکلیف هاشمی را در انتخابات 24 خرداد روشن کند!
به قطع یقین در چنان حالتی با توجه به حذف رقیب دولتی (مشائی) و اجماع اصولگرایان بر سر «سعید جلیلی» انتخابات در 24 خرداد مُبدل به یک دو قطبی غیرمنعطف خواهد شد و در این حالت است که توده های مذهبی در کنار اقشار وابسته به انقلاب اسلامی به انضمام محرومان و خانواده های کم درآمد با تلقی و احساس نگرانی بابت یارگیری هاشمی از میانه اقشار به زعم ایشان ضد انقلاب و مرفه و سکولار بصورتی گسترده در انتخابات شرکت خواهند کرد و محتملاً همان کاری را با هاشمی خواهند کرد که در انتخابات سال 84 کردند.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

جمهور زنان و ریاست جمهوری زنان!



زنان و امکان ریاست جمهوری ایشان بحثی است ادواری که هر 4 سال و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایران مبدل به یکی از موضوعات روز می شود و مخالفان و موافقان هر یک از منظر خود به این موضوع می پردازند.
از جمله آیت الله محمد یزدی نیز به همین مناسبت و با اشاره به ثبت نام تعدادی از بانوان به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری دور یازدهم به سنت مالوف با زبانی تند اظهار داشته اند:
... یکی از زنان ثبت نام کرده گفته که «اگر من رئیس جمهور شوم، نیمی از کابینه‌ام خانم‌ها و نیم دیگر آقایان خواهند بود» مثل معروفی هست که کسی می‌خواست وارد روستایی شود، اصلا راهش نمی‌دادند وارد روستا شود، اما می‌گفت "خانه کدخدا کجاست؟! قانون اجازه رئیس جمهور شدن را به خانم‌ها نمی‌دهد، حالا چطور این فرد ترکیب کابینه را هم مشخص کرده است!
طبیعتاً این اظهار نچندان مهربانانه اسباب تکدر خاطر برخی از بانوان را به همراه داشت و از جمله خانم «نعیمه اشراقی» ضمن ابراز گلایه از این بابت خواستار عذرخواهی آیت الله یزدی از جامعه زنان شد.
بیرون از بحث و دلائل حقوقی یا فقهی برای امکان رئیس جمهور شدن بانوان اما به تجربه ثابت شده اخلاق از نظر جنسیتی برخوردار از تفاوت هائی بین زنان و مردان است و بر این اساس گریزی از این واقعیت نیست که اخلاق زنانه همان قدر وجود دارد و باید آن را برسمیت شناخت که به همان میزان مواجه با اخلاق مردانه هستیم که هر کدام الزامات و بالتبع اقتضائات و مسئولیت های منحصر بفردی را می طلبد.
یکی از برجسته ترین خـُـلقیات زنانه نیاز تحسین طلبی و ستایش خواهی ذاتی زنان است که در جای خود امری ممدوح است.
مطابق چنین اخلاقی، زنان به صفت ذاتی بیش و پیش از مردان تحسین طلبند و ذاتاً ترجیح می دهند و مشتاقند تا از جانب دیگران و بویژه از جانب جنس مخالف مورد ستایش واقع شوند.
این تحسین طلبی از آنجا که ذاتی زنان است وقتی در جای خود و به درستی اعمال می شود متقابلاً با واکنش مهرورزانه و عشق ورزانه زنان مواجه شده و همین تعامل است که منجر به آن می شود تا یک زن و شوهر بتوانند در کنار خود زندگی توام با رضایتی از طریق ستایش مستمر مرد نسبت به همسر و بازگرداندن متقابل مهر و محبت و وفاداری از سوی همسر به شوهر خود را فراهم کنند.
به تعبیری رندانه زنان از «گوش» عاشق می شوند و مردان از «چشم»!
ستایش طلبی زن بازگشت به «تفوق روحیه عاطفی» نزد زنان دارد که در کنار «تفوق روحیه استدلالی» مردان قرار می گیرد.
وحدت «عاطفه» و «استدلال» میان زن و شوهر و تقسیم کار بر اساس مدیریت عاطفی زن و مدیریت استدلالی مرد در خانه اسباب تمهید محیطی سالم و اخلاقی و آرام و مستعدی را برای زیست توام با امنیت ذهنی و روانی اعضای خانواده را فراهم می کند.
یک خانه به همان اندازه که به مدیریت استدلالی مرد نیازمند است به همان اندازه نیز محتاج مدیریت عاطفی زن است.
مدیرت خانه تنها با اتکای بر مدیریت استدلالی مرد به همان اندازه زندگی در آن خانه را خشک و بدون روح و غیر قابل تحمل می کند که زندگی در خانه با مدیریت صرف و یکجانبه عاطفی زن محیط خانه را فاقد نظم و انضباط لازم الرعایه می نماید.
علی رغم این همین اخلاق زنانه (ستایش طلبی) وقتی بیرون از جایگاه طبیعی اش قرار می گیرد مبدل به یک رذیلت اخلاقی میشود.
بمعنائی دیگر ستایش طلبی اسم دوم و مستعار انتقادناپذیری است. ستایش طلبی بالذات مذموم نیست مشروط بر آنکه در جای طبیعی اش واقع شده باشد.
زنان همان قدر که ستایش طلبند به همان نسبت انتقاد ناپذیرند. بزرگ ترین کدورت برای یک زن زمانی است که توسط دیگران مورد انتقاد قرار بگیرد.
این در حالی است که در مناسبات مردان با مردان و ایضاً مردان با زنان به تجربه ثابت شده نوع گویش و تعامل آقایان طوری است که ضریب انتقاد پذیری شان بالاتر از زنان است.
شما به تناوب می توانید ملاحظه کنید که مردان در کلامت روزانه و محاوره ای خود بارها یکدیگر را نقد و بلکه استهزا می کنند. از تمسخر اجزاء صورت گرفته تا فیزیک بدن و نوع گویش تا نوع لباس و قد و قامت یکدیگر را به سخره می گیرند بدون آنکه کدورتی جدی از این بابت احساس کنند اما در نقطه مقابل کافی است به عنوان مثال مردی به خانمی در مورد اندازه بینی اش فقط طعنه ای نازک بزند!
وقوع چنین مسئله برای یک زن بمعنای سیاه شدن دنیایش خواهد بود.
حتی زنان در مناسبات هم جنسان خود نیز تحمل ایراد گرفتن از یکدیگر اعم از ایراد های شکلی یا اخلاقی و رفتاری را ندارند و عموماً برای حفظ و تقویت مناسبات دوستانه شان یک گویش تحسین برانگیز دو جانبه را حاکم می کنند.
لذا با توجه به عرصه سیاست آن هم در بالاترین سطح (ریاست جمهوری) که عرصه ای است کاملاً غیر عاطفی و بعضاً خصمانه و پر تنش و انتقاد آلود طبیعی است چنین عرصه ای در تضاد با روحیه انتقاد ناپذیر زنان است و بغایت تحمل آن را برای زنان ناممکن و تلخ می کند.
اتفاقاً همشیره خانم نعیمه اشراقی مثال مناسبی برای اثبات چنین ادعائی است.
ایشان (زهرا اشراقی) برخوردار از صفحه ای در فیس بوک اند که سنت مالوف در این صفحه قرار داشتن مشارالیه در کانون مندرجات آن است و به اعتبار وجوه خدادادی کافی است هر پستی در صفحه خود بگذارند ولو در حد یک جمله «آسمان آبی است» آن گاه از یمین و یسار اعضا صفحه ایشان با شوق برای مشارالیه تصنیف های تحسین برانگیز سروده و اسباب تشفی خاطر نامبرده را فراهم می کنند. اما وقتی چند سال پیش اینجانب بدون توجه به چنین مختصاتی باب یک بحث انتقادی و جدی را با ایشان باز کردم بلافاصله خود را با تغیّــُر نامنعطف مشارالیه مواجه دیدم. (از خمینی یا بر خمینی
البته مقصر اصلی در آن مجادله و در اولویت بر عهده نگارنده بود که بدون لحاظ روحیه و ذات ستایش طلب بانوان باب مباحثه انتقادی را با یک زن و در حوزه ای بیرون از مناسبات عاطفی (سیاست) با ایشان مفتوح کردم هم چنان که مشارالیه نیز مرتکب این اشتباه بوده و هستند که با روحیه ستایش طلب و انتقاد ناپذیر زنان وارد حوزه نامنعطف و خشک و انتزاعی و استدلالی سیاست شده که شرط نخست اش تحمل انتقاد است.
علی ایحال این نمی تواند موید آن باشد که در مقابل ذات ستایش طلب و انتقادگریز زنان، مردان جملگی برخوردار از روحیه انتقادی اند و تجربه نشان داده که یکی از روحیات عام و مشترک ایرانیان اعم از مرد و زن ـ دولتمرد و شهروند ـ باسواد و بی سواد ـ تحصیلکرده و عامی، روحیه انتقادناپذیری و گرایش به تمجید طلبی و مدیحه سرائی است.
روحیه ای که ریشه های مشترک و عام اش را بیرون از ذاتیات زنانه باید در تحولات تاریخی و فرهنگی جستجو کرد.


۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

بحران حضور یا حضور بحران زا!




آقای هاشمی رفسنجانی چند روز قبل از آنکه مشخص شود نامزد ریاست جمهوری می شوند، گفتند:
«بدون موافقت رهبری آمدنم به انتخابات نتیجه معکوس خواهد داد ... اگر بخواهد شرایطی بوجود بیاید که بین من و رهبری حالت نزاع و اختلاف بوجود بیاید همه ما ضرر خواهیم کرد. برای آمدن به صحنه انتخابات ریاست جمهوری در حال ارزیابی شرایط هستم. من بدون موافقت ایشان وارد عرصه نخواهم شد چون اگر ایشان موافق نباشند نتیجه ای که به بار می آید معکوس خواهد بود»
در این زمینه نگاه کنید به «صدای پای اسب»
علی رغم این و با توجه به آنکه رهبری کوچک ترین واکنشی نسبت به این اظهارات از خود نشان ندادند. (عدم واکنشی که بوضوح معنائی قابل فهم داشت) آقای هاشمی وارد انتخابات شد!
در عرف سیاسی چنین کاری بار معنائی خاصی را تولید می کند و ظرفیتی را پیرامون هاشمی خلق و فعال می کند که بی نیاز از توضیح نوعی مبارزه طلبی را تداعی به ذهن می کند.
گذشته از آنکه هاشمی بارها و به صراحت اعلام کرده علی رغم آنکه در مواردی با رهبری اختلاف سلیقه و نظر دارد اما در مجموع به اعتبار شان ولائی ایشان نظر خود را بر اساس ارجحیت نظر رهبری نادیده می گیرد.
حال با توجه به خطبه های معروف نماز جمعه 29 خرداد 88 که طی آن آیت الله خامنه ای به صراحت گفتند بین هاشمی و احمدی نژاد نظر ایشان نزدیک به مواضع احمدی نژاد در حوزه سیاست خارجی و فرهنگی و عدالت اجتماعی است. (حال بگذریم که به مرور ثابت شد احمدی نژاد هم از حیث آن مواضع هندوانه ای درون زرد بودند!) اما عصاره کلام رهبری ناظر بر این بود که مواضع آقای هاشمی را قبول ندارند.
بر این اساس است که ورود هاشمی به انتخابات تاویل پذیر بوده و بالذات می تواند بحران زائی کند و کانون بدفهمی و بدرفتاری و بدفرجامی های سیاسی در انتخابات پیش رو شود.
در غیر این صورت شکل ورود آقای رفسنجانی به چه معنائی است؟


۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

پـــــــــــپه ها!



بعد از انفجار تروریستی در حاشیه ماراتن بوستون بار دیگر بدلیل مسلمان بودن عوامل آن حادثه جو ضدیت با مسلمانان در آمریکا بالا گرفت. البته این جو قبل از آنکه طبیعی باشد محصول پروپاگاندای قدرتمند رسانه و هالیوود علیه مسلمانان است که تحت اشراف و انحصار مافیای زرسالار صهیونیستی در ایالات متحده، جوسازی اسلام هراسانه کرده و می کنند و مردم آمریکا را مُبدل به مشتی پــپه ، ببو و پخمه و هالو کرده اند که به راحتی سلائق و ذائقه و عواطف ایشان را بر اساس منویات خود شکل و فرم می دهند.
شب گذشته با یکی از دوستانم در این مورد گپ می زدم و به نکته ظریفی اشاره کرد.
بنا به روایت ایشان یکی از همکاران آمریکائی اش بعد از انفجار بوستون به طعنه به ایشان گفته:
باز هم رفقای مسلمون شما خشونت و آدم کشی کردن!
و این دوست بنده نیز پاسخ زیرکانه ای به ایشان داده و گفته:
مگر وقتی مثلاً «آندره آغاسی» قهرمان تنیس آمریکا می شود و برای شما افتخار آفرینی می کند شما آمریکائی ها یک بار هم شده تا به اصالت ایرانی ایشان اشاره کنید و بنازید؟ اما بمجرد آنکه مواجه با سوانح جنایت بار و تراژیک می شوید اولین چیزی که توجه تان را جلب می کند خاستگاه و تبار و دیانت مرتکبین و شماتت ایشان است؟
ــــــــــــــ
البته همان طور که در بالا تاکید کردم این ملت ذاتاً پپه نیست و با انحصار رسانه و سیاست تحمیق توده ها از ایشان مشتی پخمه ساخته اند!


فینال ایران و آمریکا!



اکبر گنجی عنصر نامتعادلی در سابقه روزنامه نگاری سیاسی ایران است. ایشان که زمانی با تخیلاتی از جنس رُمان های جنائی ـ پلیسی «آگاتاکریستی» سازنده واژه «عالیجناب سرخ پوش» برای آیت الله هاشمی رفسنجانی شده بود اکنون و در تازه ترین فهم سیاسی اش از انتخابات پیش رو در ایران ضمن اقبال به هاشمی رفسنجانی گفته:
باید از فرصت انتخابات برای ساختن سیاست استفاده و جامعه را دو قطبی کرد. اما دو قطبی «هاشمی و ضد هاشمی» کاذب است. مخالفان باید دو قطبی «خامنه‌ای و ضد خامنه‌ای» را بسازند.
برخلاف گنجی و با اعتقاد به این که اظهارات دکتر صادق زیبا کلام در مورد «هاشمی رفسنجانی» محل اعتبار است:
بر این اساس معتقدم اولاً روند انتخابات بصورت قهری بسمت دو قطبی خواهد رفت و ثانیاً این دو قطبی برساخته بر دو قطبی «انقلاب اسلامی ـ آمریکا» شکل خواهد گرفت. چیزی شبیه انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ونزوئلا (کاپریلکس ـ مادورو) یا انتخابات اسبق در نیکاراگوئه (اورتگاه ـ چامورو)
پیش تر در مقاله «گلوله های کاغذی» در این مورد نوشته بودم.
بقول محسن رضائی:
انتخابات پیش رو دور فینال ایران و آمریکاست.
بر این اساس نیز شخصاً معتقدم آقای هاشمی باید خیلی ذکاوت بخرج دهند چرا که اگر نتیجه را ببرند خیلی چیزها را خواهند بُرد اما اگر ببازند همه چیز را خواهند باخت.
این انتخابات برای هاشمی بازی «بُرد یا باخت» نیست. بازی «مرگ یا زندگی» است. مرگ یا زندگی سیاسی ایشان!



http://sokhand.blogspot.com/2012/07/blog-post_26.html

وبلاگ سخن