مطابق این شاخصه خواص و عوام جملگی خود را در عداد کارشناسان مبرز رسانه فهم کرده و بر این مبنا فحش دادن به صدا و سیما با ادعای بی کیفیتی و سطح نازل تولیدات بصری و فخر فروختن به یکدیگر با ادعای دروغین «ما که اصلا صدا و سیما را نگاه نمی کنیم» مُبدل به یک پُز روشنفکری در ایران شده!
این در حالی است که من حیث المجموع کیفیت و خروجی صدا و سیمای ایران در سطح و حد و اندازه قابل توقع در جوار دیگر بنگاه های تولیدی و خدماتی مشغول به فعالیت در ایران هم ترازی می کند.
پیش از این متذکر این واقعیت موجود در نبض بازار رسانه و خواست مشتریان فارسی زبان در حوزه خدمات رسانه ای شده بودم که بازار رسانه در ایران اعم از رسانه های فارسی زبان خارجی تا داخلی نوعاً با «فود کورت» مشابهت پیدا کرده! و بدین منوال هر کس مشتری مطبخ خبری مورد تمایل خود در این بازار مکاره است.
به عبارت دیگر مجموعه رسانه های فارسی زبان داخلی و خارجی را نمی توان در عداد رسانه های حرفه ای منطبق با استانداردهای احراز و احصاء شده در این حرفه محسوب کرد. بدین معنا IRIB را باید همان جائی نشاند که می توان BBC فارسی را نیز در همان جا نشاند و در آن صورت می توان مدعی شد که یخ BBC در قامت و کسوت یک رسانه به همان علتی نگرفت که یخ IRIB نگرفت و نمی گیرد و آن رویکرد رستورانی این شبه رسانه ها در دنیای رسانه است.
بی بی سی در عالی ترین سطح نهایتاً خود را به رستورانی در کنار دیگر رستوران های خبری از قبیل IRIB و VOA با غذای خاص و مشتری خاص خود در «فود کورت» رسانه نماهای فارسی زبان مبدل کرده و دست آخر به ماهیت «اُرگان» بودن خود نزد نحله اقشار سکولار و بعضاً مُتِشَفـّی در خرده فرهنگ غرب قناعت نموده است. هم چنان که IRIB نیز با مخاطب خاص خود و خوراک و منوی خوراک خاص خبری خود نهایتاً سرویس دهنده به مشتری خاص خود است.
این امر بدین معنا نیست که فرضاً بینندگان BBC یا VOA چیزی از ماهیت کار حرفه ای رسانه ها را می دانند.
خیر ـ ایشان تحت هر شرایطی BBC یا VOA را می بینند و تحت هیچ شرایطی IRIB را نمی بینند! چون بخشی از شخصیت و هویت خود را منحل در اطوارهای لازم التعقیب و مد بودگی در رسانه مورد وثوق شان می یابند.
یعنی همان طور که یک شهروند واثق به انقلاب اسلامی تولیدات و خدمات بصری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران را بصورت تبعی مقبول و قابل اعتماد می داند به همان سیاق نیز بینندگان BBC یا VOA یا دیگر تلویزیون های موجود خارجی نیز دنبال کردن رسانه های مطمح نظرشان را نه از سر اشراف و اطلاع شان به الزامات کار رسانه های حرفه ای و تنها از باب مد بودن و پز دادن هویت اجتماعی خود برگزیده و دنبال می کنند. (*)
علی ایحال این بمعنای استاندارد بودن تولیدات بصری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران مطابق با سطوح حرفه ای دنیای رسانه نیست اما موید این واقعیت است که بقول ناصرالدین شاه «همه چیزمان به همه چیزمان می آید»!
آنانکه مستمراً باب گلایه را بابت درونمایه نازل تلویزیون ایران می گشایند آیا تصور کرده اند همه چیز مملکت بر وفق مراد است و تنها صدا و سیما است که از قافله رشد و توسعه و بالندگی کشور جا مانده!
نق زنندگان به صدا و سیمای ایران نگاهی به دانشگاه های کشور بیاندازند! آیا شهامت آن را دارند تا دانشگاه های کشور را در تراز مراکز آموزش عالی جهانی محسوب کنند!؟دانشگاهی که بجای دانشگاه «گاه دانش» هم نیست!
عمری است که لاینقطع گادامر و نیچه و کانت و دورکهایم و اگوست کنت و آدام اسمیت و لیبرالیسم و سوسیالیسم و هرمنوتیک و اپیستمولوژیک و آنتروپولوژیک و مکتب فرانکفورت و حلقه وین و اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری را در دانشگاه ها و برای دانشجوها روخوانی می کنند و آن شبه دانشجویان نیز گوسفند وار و به کفایت و قوت می توانند لغت به لغت محفوظات خود را به کمال بازگوئی طوطی وار کنند! و دست آخر نیز هیچ چیز جز مشتی لفاظی از محفوظات شان را تحویل جامعه نمی دهند و تنها عمر مشتی جوان را به بطالت صرف اتینا کرده و بعد از ۴ سال یک مشت بی سواد مستظهر به تایتل «لیسانس» و «فوق لیسانس» و «دکترا» را از دانشگاه روانه خیابان می کنند!
با چنین کیفیتی ارزنی نمی توان تردید داشت که اگر همین امروز درب تمام دانشکده های علوم انسانی را در کشور ببندند مطمئن باشید هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد!
حتی دانشکده های فنی و پزشکی نیز دچار همین بطالت اند و سالهاست نیم خط تولید یا ارائه پیشرفتی علمی و مهندسی و کارگاهی یا لابراتوآری نداشته تنها با «کپی کاری» مشتی پزشک و مهندس را برای پول ساختن روانه بازار کرده اند.
کاش لااقل در دانشکده های ایران «خاله سوسکه» را تدریس می کردند تا از موضعی آنتروپولوژیک لااقل جوانان مملکت التفاتی به کارشناسانه دیدن و بینش یافتن و بصیرت اندوختن از بطن مناسبات فرهنگی و بومی کشورشان را پیدا می کردند.
مصیبت منحصر به دانشگاه یا صدا و سیما نیست.
ملتی با ادعای دو هزار و پانصد سال تمدن و فرهنگ و معرفت و منزلت، آن وضع ترافیک و رانندگی شان در خیابان است و آن شیوه کلامت و اخلاق شان است آن وضعیت مسئولیت پذیری مسئولانش و آن هم بی هویتی و خنذر پنذری شخصیت جوانانش است!
و الحمدالله همه چیزمان به همه چیزمان می آید و سطح ادعای مان نیز سقف آسمان را می شکافد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ نگاه کنید به مقاله «روزنامه نگاری مگس وزن»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر